آن را که غمت به خويش خواند

آن را که غمت به خويش خواند شاعر : عطار شادي جهان غم تو داند آن را که غمت به خويش خواند از خويشتنش فراستاند چون سلطنتت به دل درآيد يک ذره وجود کس نماند ور هيچ نقاب برگشايي جان را به کمال دل رساند چون نيست شوند در ره هست عشق تو قيامتي براند زان پس نظرت به دست گيري تا بر سگ کوي تو فشاند جان را دو جهان تمام بايد جان بند نهاد بگسلاند چون بگشايي ز پاي دل بند از قوت عشق بردراند هر پرده که پيش او درآيد ذوق مي عشق مي‌چشاند ساقي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آن را که غمت به خويش خواند
آن را که غمت به خويش خواند
آن را که غمت به خويش خواند

شاعر : عطار

شادي جهان غم تو داندآن را که غمت به خويش خواند
از خويشتنش فراستاندچون سلطنتت به دل درآيد
يک ذره وجود کس نماندور هيچ نقاب برگشايي
جان را به کمال دل رساندچون نيست شوند در ره هست
عشق تو قيامتي براندزان پس نظرت به دست گيري
تا بر سگ کوي تو فشاندجان را دو جهان تمام بايد
جان بند نهاد بگسلاندچون بگشايي ز پاي دل بند
از قوت عشق بردراندهر پرده که پيش او درآيد
ذوق مي عشق مي‌چشاندساقي محبتش به هر گام
ابلق ز جهان برون جهاندوقت است که جان مست عطار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط