آن را که غمت به خويش خواند شاعر : عطار شادي جهان غم تو داند آن را که غمت به خويش خواند از خويشتنش فراستاند چون سلطنتت به دل درآيد يک ذره وجود کس نماند ور هيچ نقاب برگشايي جان را به کمال دل رساند چون نيست شوند در ره هست عشق تو قيامتي براند زان پس نظرت به دست گيري تا بر سگ کوي تو فشاند جان را دو جهان تمام بايد جان بند نهاد بگسلاند چون بگشايي ز پاي دل بند از قوت عشق بردراند هر پرده که پيش او درآيد ذوق مي عشق ميچشاند ساقي...