هر زماني زلف را بندي کند شاعر : عطار با دل آشفته پيوندي کند هر زماني زلف را بندي کند از سر مويي زبانبندي کند بس دل و جان را که زلف سرکشش ياريم چون آرزومندي کند لب گشايدتا ببينم وانگهي گر به يک قنديم خرسندي کند هر دو لب بربندد آرد قانعم گر نگاهي سوي آن قندي کند ليک ميدانم که دل نجهد به جان دل چو خون شد صبر تا چندي کند گر بنالم صبر فرمايد مرا کيست کين شوريده را بندي کند عشق او عطار را شوريده کرد