هر که سرگردان اين سودا بود

هر که سرگردان اين سودا بود شاعر : عطار از دو عالم تا ابد يکتا بود هر که سرگردان اين سودا بود چو حديث مرد نابينا بود هر که ناديده در اينجا دم زند هر که او همچون زنان رعنا بود کي تواند بود مرد راهبر هم بره بينا و هم دانا بود راهبر تا درگه حق گام گام در وجود خويش نابينا بود هر که او را ديده بينا شد به کل ذره ذره بر دلش صحرا بود ديده آن دارد که اسرار دو کون فرخ آنکس کاندرو دريا بود جمله‌ي عالم به دريا اندرند بحر در تو نور کار اينجا...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هر که سرگردان اين سودا بود
هر که سرگردان اين سودا بود
هر که سرگردان اين سودا بود

شاعر : عطار

از دو عالم تا ابد يکتا بودهر که سرگردان اين سودا بود
چو حديث مرد نابينا بودهر که ناديده در اينجا دم زند
هر که او همچون زنان رعنا بودکي تواند بود مرد راهبر
هم بره بينا و هم دانا بودراهبر تا درگه حق گام گام
در وجود خويش نابينا بودهر که او را ديده بينا شد به کل
ذره ذره بر دلش صحرا بودديده آن دارد که اسرار دو کون
فرخ آنکس کاندرو دريا بودجمله‌ي عالم به دريا اندرند
بحر در تو نور کار اينجا بودتا تو در بحري ندارد کار نور
قطره نبود لل لالا بودقطره‌ي بحرت اگر در دل فتاد
وانکه دريا اوست او از ما بودهر که در درياست تر دامن بود
بت‌پرستي از تو کي زيبا بودتا تو دربند خودي خود را بتي
از تو اين سودا همه سودا بودتا گرفتاري تو در عقل لجوج
در صف مستان سر غوغا بودمرد ره آن است کز لايعقلي
کو چو گويي بي سر و بي پا بودگوي آنکس مي‌برد در راه عشق
کو ميان مردمان رسوا بودآن کس آزادي گرفت از مردمان
دي و امروزش همه فردا بودهر که چون عطار فارغ شد ز خلق


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.