چند جويي در جهان ياري ز کس چند جويي در جهان ياري ز کسشاعر : عطار يک کست در هر دو عالم يار بسچند جويي در جهان ياري ز کسکاندرين ره کم نيايي از مگستو چو طاوسي بدين ره در خرامپاي در نه زانکه داري دست رسمرد باش و هر دو عالم ده طلاقاز تو با حضرت بنالد آن نفسگر برآري يک نفس بي عشق اوتا کي اندر يک نفس چندين هوسهر نفس سرمايهي صد دولت استباز کش آخر عنان را باز پسسرنگونساري تو از حرص توستنيستي تو اين سخن را هيچ کستا ز دانگي دوست تر داري دودانگبر سر دريا چه گردي همچو خسگر گهر خواهي به دريا شو فروچون تواني رفت راه پر عسسبر در او گر نداري حرمتيبر سر افلاک تازاني فرسچون تو اي عطار حرمت يافتي