آفتاب عاشقان روي تو بس شاعر : عطار قبلهي سرگشتگان کوي تو بس آفتاب عاشقان روي تو بس يک گره از زلف هندوي تو بس ترکتاز هر دو عالم را به حکم يک شکر از درج لولوي تو بس آب حيوان را براي قوت جان طاق آوردن ز ابروي تو بس جملهي عشاق را سرمايهها يک خدنگ از جزع جادوي تو بس صد سپاه عقل پيش انديش را از خيال چشم آهوي تو بس شيرمردان را شکار آموختن يک وزيدن بادش از سوي تو بس آنکه او بر باد خواهد داد دل روشني يک ذره از روي تو بس در ره تاريک...