تا کسي بر سر نگردد چون فلک

تا کسي بر سر نگردد چون فلک شاعر : عطار طوف گرد بارگاهت نرسدش تا کسي بر سر نگردد چون فلک مي ز لعل عذر خواهت نرسدش تا کسي جان ندهد از درد خمار مشک از زلف دو تاهت نرسدش گر نشد عطار يکتا همچو موي وانکه پر آب است جاهت نرسدش آنکه سر دارد کلاهت نرسدش در بلندي دستگاهت نرسدش هر که پست بارگاه فقر نيست گر نگردد گرد راهت نرسدش هر که در خود ماند چون گردون بسي بندگي در قعر چاهت نرسدش تا نباشد همچو يوسف خواجه‌اي عرش اگر باشد پناهت نرسدش ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا کسي بر سر نگردد چون فلک
تا کسي بر سر نگردد چون فلک
تا کسي بر سر نگردد چون فلک

شاعر : عطار

طوف گرد بارگاهت نرسدشتا کسي بر سر نگردد چون فلک
مي ز لعل عذر خواهت نرسدشتا کسي جان ندهد از درد خمار
مشک از زلف دو تاهت نرسدشگر نشد عطار يکتا همچو موي
وانکه پر آب است جاهت نرسدشآنکه سر دارد کلاهت نرسدش
در بلندي دستگاهت نرسدشهر که پست بارگاه فقر نيست
گر نگردد گرد راهت نرسدشهر که در خود ماند چون گردون بسي
بندگي در قعر چاهت نرسدشتا نباشد همچو يوسف خواجه‌اي
عرش اگر باشد پناهت نرسدشتا کسي دارد به يک ذره پناه
دست بر زلف سياهت نرسدشعرش اگر کرسي نهد در زير پاي
پرتو روي چو ماهت نرسدشگرچه سر در عرش سايد آفتاب
بو که بر ترک کلاهت نرسدشنيم ترک چرخ در سر گشت از آنک
لاف از خيل و سپاهت نرسدشتا کسي نشکست کلي قلب نفس
يک نسيم صبحگاهت نرسدشتا نسوزد جمله‌ي شب شمع زار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط