كتاب «كاش من هم یك یهودی بودم» در 1998 در كانادا به چاپ رسید.
نویسنده در مقدمهای ضمن معرفی خود به عنوان یك مسلمان توصیههایی نیز به قوم یهود دارد: «اگر شما خواننده عزیز خود از قوم یهود هستی نیز، بایستی بهتر با موجودیت قوم خود آشنا شوی و برای نگهداری و پاسداری از آن بیش از پیش در خود احساس وظیفه كنی زیرا هر چه به جلوتر میرویم وظیفه انسانی و اجتماعی شما در هر كشور كه هستید سنگین و سنگینتر میشود. امروز هیچ مورد مهم اجتماعی در جهان وجود ندارد كه قوم شما در آن دخالت نداشته باشد، و یا به سرنوشت شما مربوط نشود. من پس از 15 سال تعمق و دگراندیشی نسبت به اسرائیل و قوم «یهود» به جایی رسیدهام كه بارها آرزو كردم كه كاش من هم یك یهودی بودم»
كتاب دارای دو بخش و 117 صفحه است و در پایان آن نیز نویسنده هدف خود را بدین شرح عنوان میكند: میخواهم از این گفتگوی خودمانی در رابطه با قوم «یهود» و كشور اسرائیل نتیجه بگیرم كه: اینها یكی از قدرتمندترین قومهای بشری هستند. یكی از كارآمدترین و هوشمندترین و با توجه به نسبت جمعیت یكی از ثروتمندترین قومها هستند. یكی از قدرتمندترین نیروهای نظامی و امنیتی منطقه و به نسبت در جهان هستند. یكی از بانفوذترین گروههای اجتماعی در سراسر جهان هستند. یكی از بزرگترین ادارهكنندگان وسایل ارتباط جمعی و هنری و حقوقی در جهان هستند. یكی از با ایمانترین قومها هستند. یكی از فعالترین و با پشتكارترین و كاریترین گروهها هستن، بنابراین دشمنی كردن با آنها به هر دلیل و بهانهای كاری عبث و غیرمفید میباشد و در مقابل، شناخت صحیح آنها و سعی در جلب دوستی آنان بسیار مفید و ارزنده و كارساز خواهد بود. در تمام منطقه، ایرانیان بیش از هر ملیتی بایستی این مسئله را درك كنند و سرمشق دیگران قرار گیرند. دهها عامل بسیار تعیین كننده در تأیید این مسئله وجود دارد. اما حتی یك دلیل كوچك هم برای دشمنی كردن موجود نیست. جوانان و روشنفكران و دانشجویان و مسلمانان واقعی و زرتشتیان و بهائیان و مسیحیان ایران از راه دوستی با اسرائیل و قوم «یهود» بسیار موفقتر و خوشبختتر خواهند شد و ملت مهماننواز ایران نیز از زیر این فشار تبلیغاتی بیهوده دشمنی با اسرائیل نجات پیدا خواهد كرد و روی آسایش و خوشبختی را پس از سالها تحمل سختی و جنگ و خونریزی خواهد دید.
جایگاه جهانی ایران و اسرائیل در آینده بسیار نزدیك در كنار یكدیگر خواهد بود و هیچ نیرویی قدرت جلوگیری از این امر بدیهی را نخواهد داشت. «مطمئن هستم به زودی زیباترین ساختمان در بهترین نقطه تهران، به نام «سفارت اسرائیل» به وجود خواهد آمد.»
نویسنده «كاش منهم یك یهودی بودم»، آقای اشكان تشكری معرفی شده است. بر اساس آنچه در كتاب آمده، نویسنده مسلمانزادهای معرفی شده كه مدتی ماركسیست و از طرفداران حزب توده بوده است. هر چند بعید به نظر میرسد فردی به طور عادی به لحاظ قومی خود را در مرتبه پایینتری از دیگر اقوام بپندارد و آرزوی تعلق به قوم برتری را مطرح سازد، با این وجود در صورتی كه نام نویسنده اثر آن باشد كه روی جلد آمده است با توجه به اینكه آثار تبلیغاتی دیگری نیز به همین نام به نفع اسرائیل منتشر خواهد شد، هویت وی تا حدی روشن است. در آخرین صفحه كتاب در این زمینه میخوانیم: «كتاب دیگری كه آماده چاپ است و به زبان انگلیسی هم منتشر خواهد شد، كتابی است كه درباره زندگی یك هنرمند نوشته شد. این داستان كه در آمریكا و اسرائیل اتفاق افتاده و قهرمانان آن آمریكایی هستند، بسیار لطیف و عاشقانه است و هر كسی در هر رشته هنری قرار دارد با آن نزدیكی ویژهای احساس خواهد كرد.»
هر چند این آثار از ارزش چندانی برخوردار نیست، اما نفس توسل صهیونیستها به این شیوههای نازل تبلیغاتی تا حدودی وضعیت بحرانی آنان را بر اهل تحقیق روشن میسازد و این كه آقای اشكان تشكری وجود خارجی داشته باشد یا خیر، در برداشت از این اثر و آثار مشابه، تغییری ایجاد نخواهد كرد.
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، در مقالهای به نقد كتاب «كاش من هم یك یهودی بودم» پرداخته است. با هم این نقد را میخوانیم.
«در دنیای امروز بسیاری از كشورها با دین و مرام و مسلك مختلف پی بردهاند كه در صورت آسیب دیدن كشور اسرائیل آنها نیز با فاجعه روبرو خواهند شد، بهمین خاطر و بخاطر حفظ خودشان سعی میكنند گزندی به اسرائیل و قوم «یهود» نرسد. وقتی قدرتمندترین كشورهای جهان چنین برداشت و دركی از وجود اسرائیل و قوم «یهود» دارند تكلیف كشورهای كوچك اقتصادی و صنعتی و نظامی كاملاً روشن میشود.»(صص9-108)
آیا این فراز برجسته كتاب «كاش من هم یك یهودی بودم» مؤید وجود باوری جدی میان صهیونیستها مبنی بر شكستناپذیر بودن مهمترین كانون تجمع آنان یعنی اسرائیل است؟ اینكه افسانه شكست ناپذیر بودن اسرائیل در سالهای اولیه تأسیس آن در سرزمینهای اشغالی فلسطین، چگونه و به كمك چه عواملی ساخته و پرداخته شد بحثی است علیحده، اما ترجمان عبارت فوق آن است كه بقای صهیونیستهای حاكم شده بر فلسطین تأثیرات بسیاری بر سرنوشت كشورهای شاخص سرمایهداری یعنی آمریكا و انگلیس دارد. اگر بپذیریم كه موجودیت این جماعت با عوامل خارجی در هم تنیده شده است در واقع اعتراف كردهایم كه اسرائیل از یك سو هویت چندان مستقلی ندارد و از دیگر سو تاكنون به صورت گلخانهای به حیاتش ادامه داده است؛ بنابراین با اعتراف به اینكه «قدرتمندترین كشورهای جهان» نمیگذارند گزندی متوجه صهیونیستها شود، چگونه چنین سخن متعارضی مورد پذیرش واقع خواهد شد: «این قدرت افسانهای براحتی و سادگی بدست نیامده. قرنها سختی و درد و رنج دیده و میلیونها قربانی دادهاند تا به ضرورت چنین قدرتی پی برده و با همیاری یكایك افراد قوم «یهود» و رهبری صهیونیسم آنرا بوجود آورده و حفظ مینمایند.» (ص108) براستی از كدام قدرت اقتصادی افسانهای سخن به میان میآید، در حالی كه این به اصطلاح قدرت افسانهای به میلیاردها دلار كمك سالانه آمریكا در كنار كمكهای سایر كشورهای غربی محتاج است؟ الی لوبل (ELI LOBEL) یهودی در مقدمهای بلند بر كتاب «صهیونیسم در فلسطین» صبری جریس از حقوقدانان عرب تبعه اسرائیل - در مورد وضعیت اقتصادی و كمكهای علنی و رسمی غرب به این كشور مینویسد: «تولید ناخالص ملی اسرائیل را، طی سالهای 1965-1949 تقریباً برابر 24 میلیارد دلار تخمین زدهاند. طی همین دوره كمكهای مالی خارجی به اسرائیل برابر 6 میلیارد دلار، یعنی 25 درصد تولید ناخالص ملی! بوده است. این وضع روز بروز بدتر میشود. طبق ارقامی كه در 19 فوریه 1969 در مجلس ملی اسرائیل فاش گردید، كسر بودجه این كشور برای سال 1968 در مقایسه مقام با سال 1967 تقریباً 97 درصد- یعنی 222 میلیون دلار- افزایش یافته است و در سال 1969 حتی به 435 میلیون دلار بالغ خواهد گشت. كسر بودجه دولت اسرائیل در سال 1968 دو برابر گردید و در سال 1969 بار دیگر به دو برابر افزایش خواهد یافت.»(صهیونیسم در فلسطین، صبری جریس، ترجمه منوچهر فكری ارشاد، انتشارات توس، آبان 1350، صص8-137) در كنار این كمكهای رسمی و علنی، سازمانهای مخفی صهیونیستی، هرساله از نقاط مختلف جهان مبالغ كلانی را به طرق مختلف گردآوری و به اسرائیل منتقل میكنند. این شیوه قاچاق پول البته لطماتی جدی به اقتصاد ملی كشورها میزند كه خود بحث مستقلی را میطلبد.
همچنین دربارة كدام قدرت نظامی شكستناپذیر تبلیغ میشود در حالی كه فلسطین اشغالی همواره سخت به كمكهای تسلیحاتی واشنگتن و لندن وابسته بوده است و هر ساله آخرین سلاحهای استراتژیك، توسط این كشورها در اختیار آن قرار میگیرد؟ و در نهایت، از كدام قدرت سیاسی بلامنازع صهیونیستها دم زده میشود در صورتی كه همه مسائل و مشكلات منطقهای و بینالمللی این جماعت توسط آمریكا حل و فصل میشود؟ واشنگتن علاوه بر استفاده مكرر از حق وتوی خود در شورای امنیت به نفع این شرورترین یهودیانِ قومی با فشار، تهدید و تطمیع دولتها و نیز سازمان ملل، مصوبه مجمع عمومی این سازمان را در مورد صهیونیسم تغییر داد. كاخ سفید پس از تصویب قطعنامه 3379 در سال 1354، با استفاده از اهرمهای سیاسی و اقتصادی تلاشهای مستمر و گستردهای برای لغو یا تعدیل آن به عمل آورد. این قطعنامه ضمن برابر خواندن صهیونیسم با «ریشیزم» (نژادپرستی) تمامی كشورها را به مقابله با این تمایلات نژادپرستانه دعوت نموده بود، اما در 10 دسامبر 1989 (19/9/68) دان كوئل - معاون رئیسجمهور وقت آمریكا - از دولتهای جهان خواست تا با تلاش به منظور لغو قطعنامه مذكور به آمریكا بپیوندند. براساس همین برنامه، جرج بوش پدر رئیسجمهور وقت آمریكا- در 23 سپتامبر 1991 (1/7/70ش) در چهل و ششمین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل گفت: «صهیونیسم سیاست و خط مشی نیست؛ صهیونیسم عقیده یهود است برای زندگی در ارض موعود و حقوق مردم یهود باید به رسمیت شناخته شود.» همچنین لورنس ایگلبرگر- معاون وزارت خارجه آمریكا- در 16 دسامبر 1991 (25/9/70ش) به عنوان رئیس هیئت نمایندگی آمریكا در اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل ضمن ارائه پیشنویس قطعنامهای جدید كه متضمن لغو قطعنامه قبلی (برابری صهیونیسم با نژادپرستی) بود، گفت: «حكومتهای آمریكا از زمان ریاستجمهوری «جرالد فورد» تا «جیمی كارتر» و «رونالد ریگان» و بالاخره «جرج بوش»، همواره درصدد لغو این قطعنامه... بودهاند.» «داگلاس هرد»، وزیر خارجه وقت انگلیس، نیز در 23 سپتامبر 1991 (1/7/1370ش) به طور رسمی پشتیبانی كشورش را از طرح آمریكا اعلام كرد. حتی وزیر خارجه اتحاد جماهیر شوروی طی سخنانی در چهل و ششمین اجلاس مجمع عمومی، قطعنامه برابری صهیونیسم با نژادپرستی را میراث عصر یخبندان خواند. نماینده اسرائیل در سازمان ملل نیز بعد از به نتیجه رسیدن این تلاش آمریكاییها پشت تریبون مجمع عمومی قرار گرفت و در برابر چشمان نمایندگان 166 كشور عضو سازمان ملل، قطعنامه 3379 (برابری صهیونیسم با نژادپرستی ZIONISM ISRACISM) را پاره كرد و گفت: «سیاهی شب به پایان رسید».(ر.ك به پژوهة صهیونیست. صص 315-312. مؤسسه فرهنگی پژوهشی ضیاء اندیشه)
بنابراین، اسرائیل به عنوان نماد برتری نژادی را باید بحق طفل دردانه سرمایهداری دانست كه به لحاظ سیاسی، اقتصادی، نظامی و ... كاملاً متكی به یاریهای بیرونی است. چنین پایگاهی با این میزان وابستگی كه مورد پذیرش تنظیم كنندگان كتاب نیز واقع شده چگونه به عنوان نماد قدرت صهیونیستها معرفی و نشانه توانمندی و استعداد و... آنان قلمداد میشود.
نمیتوان نادیده گرفت كه انتشار كتاب تبلیغاتی «كاش منهم یك یهودی بودم» صرفنظر از هویت نویسنده و تهیه كنندگان آن- كه خود حدیثی دیگر است- با علم به این شرایط نگاشته شده است و اگر صهیونیستها دارای موقعیتی ایدهآل بودند نیازی به انتشار چنین آثاری نداشتند؛ لذا نفس توسل به چنین شیوههایی به وضوح حكایت از بحران جدی و روزافزونی دارد كه صهیونیستها در نیل به اهداف و تحقق برنامههای نژادپرستانه خویش با آن مواجهند. به عبارت دیگر، در پس تهدیدها و تطمیعهای مكرر ملتها و دولتهایی كه غاصبان فلسطین را به رسمیت نشناختهاند، اهل نظر و تأمل میتواند واقعیتهای دور از دسترس و آنچه را در جامعه بسته اسرائیل میگذرد، به خوبی درك كند. تكرار این سخن در جای جای اثر مبنی بر اینكه هیچ كس نمیتواند حاكمیت صهیونیستها را در خاورمیانه متزلزل سازد، نمونه دیگری از ارعاب تبلیغاتی است: «قدرت اسرائیل و اتحاد و اعتقاد این قوم هم مثل گذشته نیست، بلكه میلیونها بار قدرتمندتر و آگاهتر و راسختر برای حفظ موجودیت خود ایستاده است.» (ص7) اینگونه اظهارات مبالغهآمیز در واقع دارای ماهیتی عكس ظاهر خویشاند. زمانی اینگونه قدرتنماییها ماهیت خود را بیشتر متجلی میسازند كه بلافاصله بعد از هر تهدید با وعدههایی كه گویی میخواهند با آن كودكی را بفریبند ملتها را دعوت به تغییر مواضع خود نسبت به اسرائیل میكنند: «شما دانشجوی عزیز از كجا میدانید كه اگر از حمایت بینالمللی و امكانات بیحد این قوم (یهود) بتوانید بهرهمند شوید نام آور بعدی و برنده جایزه نوبل نخواهید بود؟»(ص31)
اگر واقعاً موقعیت صهیونیستها در اسرائیل آنگونه است كه در این كتاب ترسیم میشود، دیگر از مخالفت ملتهای بیپناه و بیپشتیبان چرا باید نگران باشند؟ چرا مدعیان یكی از بزرگترین قدرتهای جهان بودن، در حالی كه رژیمهای حاكم بر ملتها در خاورمیانه و جهان اسلام عمدتاً دست نشاندگان آمریكا به حساب میآیند باز هم خود را در انزوا میبینند؟ این احساس نگرانی یا ناشی از خلاف واقعگویی است یا تعریف درست از قدرت نداشتن: «با تلاش و جانفشانی تكتك افراد این قوم چه در اسرائیل چه در سراسر جهان، امروز این كشور بصورت یك قدرت بزرگ منطقهای درآمده و در جهان یكی از بزرگترین قدرتهای تعیین كننده میباشد.»(ص9)
اما واقعیت چیز دیگری است. هرچند آمریكا توانست با اعمال قدرت، موضع سازمان ملل را نسبت به صهیونیسم به عنوان نمادی از نژادپرستی و برتری قومی تغییر دهد، ولی ملتها روز به روز از ماهیت این پدیده شوم و عواقب آن آگاهتر میشوند و در برابر آن بیشتر صفآرایی میكنند، به این ترتیب آیا میتوان با وعدههای سطحی، ملتها را از این شناختشان دور ساخت یا آنان را مجبور كرد تا در قرن بیست و یكم افراطیترین پدیده نژادپرستی را تحمل كنند؟ آثاری اینچنین قطعاً قادر به ایجاد تغییری در روند رو به فزونی نفرت از تبعات غیرانسانی تحمیل پایگاه صهیونیستی در خاورمیانه نخواهد بود. حتی تنظیمكنندگان كتاب «كاش منهم یك یهودی بودم» برای برونرفت از این شرایط، آن چنان دچار اغراقگویی میشوند كه بعضاً ناگزیرند از شتاب آن بكاهند: «فوراً نمیتوانید وارد جمع این قوم شده و از امكانات آنان بهرهبرداری نمائید. اما هر آغازی روزی به سرانجام خواهد رسید.»(ص92)
قبل از پرداختن به جزئیات این موضوع و سایر موضوعاتی كه در این اثر مطرح میشود، شایسته است بر این نكته تأكید ورزیم كه در همه جوامع بشری از قرون گذشته تاكنون، كمتر نسبت به یهودیت به عنوان یك دین الهی (علیرغم همه تحریفات) مسئلهای وجود داشته و به گواه تاریخ، عمده تعارضات و درگیریها ناشی از عملكردهای غیراصولی یهودیتِ قومی بوده است. خصلتها و ویژگیهای یهودیت قومی همواره در طول تاریخ تقابلی جدی را بین آنان و سایر ملتها و صاحبان دیگر ادیان موجب میشده كه بعضاً عواقب آن متوجه یهودیتِ دینی نیز شده است. اصولاً یهودیت قومی تعلقی به باورهای الهی ندارد و تاكید چندانی بر دین یهود نمیكند، بلكه بر قومیت پای میفشرد و برتریطلبی و استیلای سیاسی، اقتصادی، نظامی و... برسایر ملتها را پی میگیرد؛ بنابراین ما در این بحث با یهودیت قومی كه بستری برای پیدایش صهیونیسم فراهم ساخته مواجهیم، زیرا كتاب «كاش منهم یك یهودی بودم» صرفنظر از عنوان آن، به صراحت درباره صهیونیستها تبلیغ میكند و یهودیت دینی در آن، محوریت یا موضوعیت ندارد: «پس از قرنها تلاش، قوم «یهود» به رهبری «صهیونیستها» بالاخره موفق شد كه در سرزمین آباء و اجدادی و در كنار اماكن تاریخی و مقدس خود و در وسعتی بسیار كوچك مجدداً حكومت خود را تشكیل دهد و كشور «اسرائیل» را بوجود بیاورد.» (ص7) به صراحت از این فراز برمیآید، این اثر میخواهد اذهان را متوجه یهودیتی كند كه رهبری آن در ید صهیونیستهاست، در حالیكه بسیاری از یهودیان جهان نه تنها با تمایلات صهیونیسم و سردمداران آن همراه نیستند بلكه علیرغم همه مخاطرات، با آن مقابله كردهاند. برای نمونه، گزارش محرمانه سفارت ایران از بغداد در تیرماه 1325 تحت عنوان «جمعیت مبارزه با صهیونی در عراق» این تقابل را از ابتدای تحركات صهیونیسم در فلسطین به خوبی روشن میسازد: «وزارت امور خارجه- در چند ماه پیش عدهای از جوانان یهود و مسلمان عراقی جمعیتی به نام (جمعیت مبارزه با صهیونی) تشكیل داده و روزنامهای هم به نام (العصبه) منتشر مینمودند. مرام این جمعیت به طوری كه از نام آن هویدا است مبارزه برضد صهیونی میباشد ولی رفته رفته و مخصوصاً پس از انتشار گزارش كمیسیون مشترك انگلیسی و آمریكایی در باب مهاجرت یهود به فلسطین، بر فعالیت و اجتماعات و نطقها و مقالات جمعیت افزوده گردیده و در این فعالیت پیوسته حملات شدیدی به دولتهای استعماری مینمودند... گروهی از منتسبین به جمعیت نامبرده بامداد روز آدینه 7 تیرماه جاری بدون تحصیل اجازه از دولت اجتماع نموده، سپس به هیأت دستهجمعی و تظاهر در خیابانهای بغداد حركت مینمایند و در پیشاپیش خود پرچمهایی با عبارات (خواهان تخلیه كامل هستیم) (مرده باد استعمار) (مطالبه آزادی جمعیت) (رهایی توقیف شدگان) (رفع توقیف از روزنامه العصبه) افراشته، با هورا و فریاد (مرده باد استعمار) از پل عبور كرده به خیابانی كه به طرف سفارت كبرای انگلیس میرود سرازیر میشوند. در عرض راه افراد پلیس درصدد متفرق كردن آنها برمیآیند ولی نظر به كمی عده پلیس و فزونی جمعیت كه در حدود چهارصد نفر بودند متظاهرین خود را به میدان جلوی سفارت كبرای مزبور میرسانند. گارد مستحفظ سفارت جلوگیری كرده و عده دیگر پلیس هم به كمك آنان رسیده و چون متظاهرین مقاومت نشان میدهند پلیس تیراندازی میكند و در ضمن زد و خورد، به طوری كه اظهار میشود چندین نفر مجروح میشوند كه یكی از آنان به نام (شاوؤل طویق یهودی) بدرود [حیات] گفته و بقیه كه چهار نفر مسلماناند تحت معالجه میباشند... چون این قضیه در بغداد موضوع بحث زیاد قرار گرفته و شاید هم منجر به تظاهراتی از طرف احزاب دیگر به صورت اعتراض نسبت به بستن حزب العصبه و تیراندازی پلیس بشود مراتب گزارش داده شد. [1074/102006ن] وزیر مختار [امضاء محسن رئیس]» (اسناد مهاجرت یهودیان ایران به فلسطین، صص 93-92، سازمان اسناد ملی ایران)
به گواه این سند و دیگر اسناد مسلم، یكی از مخالفان جدی صهیونیسم از ابتدای پیدایش آن همان یهودیت دینی بوده است؛ زیرا یهودیت دینی هرگز حاضر نبوده ننگ نژادپرستی را به یهودیت پیوند زند؛ بنابراین ادعای پذیرفته شدن رهبری صهیونیسم توسط تكتك یهودیان جهان یك جعل مسلم تاریخ بیش نیست. همچنین بررسی دقیق چگونگی مهاجرت برخی یهودیان به فلسطین اشغالی خود حدیث تلخ دیگری است كه ادعای این كتاب را كاملاً نفی میكند. برای نمونه، در مورد همین یهودیان عراق باید گفت آن عدهای كه تن به مهاجرت دادند به دلیل وحشتی بود كه جنایتكاران صهیونیست ایجاد كردند. الی لوبل یهودی در فرانسه در این زمینه مینویسد: «در بررسی یكی از هواخواهان سرسخت روش خشن جهت تسریع جریان مهاجرت یهودیان از كشورهای مبداء با اسرائیل، كه اغلب «صهیونیسم خشونتآمیز» نامیده میشود- خشونتآمیز برای یهودیان- چنین میخوانیم: «دولت اسرائیل برابر این امر قرار گرفته بود كه به نجات 130 هزار یهودی بشتابد، تا ضمناً بدین وسیله تعداد اتباع یهود كشور را نیز افزایش دهد. جامعه یهودیت عراق در این هنگام فاقد یك رهبری قدرتمند بود. رهبران یهودیان عراق دست بهیچ اقدامی نزدند: یا نمیدانستند چكار باید بكنند و یا آنكه نمیخواستند مسئولیت ابتكار عمل را بعهده بگیرند. یك نفر باید دست به كار میشد. او (بنگوریون) درست در لحظه مناسب اقدام نمود. تنها اقدامی مانند «ماجرائی ناگوار» میتوانست یهودیان عراق را به مهاجرت تشویق كند» (مندسS.Mendes، [عنوان مقاله] «مهاجرت از عراق و دولت اسرائیل»، نقل از روزنامه ها ارتص). این «ماجرای ناگوار» عبارت بود از یك رشته اقدامات تحریكآمیز بدین شكل: در بغداد در برخی اماكن یهودیان- مانند كنیسه- بمبهائی منفجر كردند، این انفجارات قربانیهائی بهمراه داشت و وحشتی شدید بین یهودیان پدید آورد، وحشتی كه آنها را تحریك به مهاجرت نمود. در این هنگام بسیاری از مأموران مخفی اسرائیل و مزدوران یهودیشان بازداشت شدند. دو نفر از خرابكاران اسرائیلی محكوم شده و اعدام گردیدند. مجله اسرائیلی «عالم هذه» (20 آوریل 1966) از جزئیات این ماجرای ناگوار و تحریكات ضد یهودی در عراق پرده برداشته است.» (الی لوبل در مقدمهای بر كتاب صهیونیسم در فلسطین، ترجمه منوچهر فكری ارشاد، انتشارات توس، تهران، آبان 1350، صص 3-132) این یهودی مقیم فرانسه به نقل از منابع اسرائیلی ثابت میكند كه چگونه صهیونیستها با كشتار یهودیان آنها را وادار به ترك وطن میكردند.
البته داوید بنگوریون كه بعدها نخستوزیر اسرائیل شد، صریحاً اعتراف میكند كه از طریق عمّال خود در انفجارها از جمله در یكی از كنیسههای یهودیان در بغداد (سال 1327ش-1948م) دست داشته است: «قصد دارم جوانان یهودی را برای دامن زدن به مبارزات آنتی سمیتیك به كشورهایی كه سكنه یهودی نسبتاً زیادی دارند اعزام كنم. زیرا این عمل خیلی مؤثرتر از ندای میهن باستانی برای مهاجرت یهودیان به فلسطین است.» (اطلاعات سیاسی، سخنرانی هارون یشایائی سردبیر نشریه كلیمی تموز و عضو جامعه روشنفكران ایران، در مجمع بررسی صهیونیسم در دانشگاه تهران، شماره 12،28/3/65)
همچنین «لنی برنر» یهودی ضمن اشاره به نقش ولادیمیر ژابوتینسكی یكی از رهبران افراطی صهیونیسم كه سالها بعنوان «عضو هیأت اجرایی صهیونیسم» در نقاط مختلف جهان نقش بسزایی در وادار ساختن یهودیان به مهاجرت به فلسطین داشت مینویسد: «اینكه چرا ژابوتینسكی به خصوص روز 18 ژانویه 1923 را برای كنارهگیری از هیئت اجرایی صهیونیسم انتخاب كرد، مسئلهای است كه با یك نكته پراهمیت ارتباط دارد... آن روز قرار بود كه ژابوتینسكی در مقابل یك كمیسیون ویژه تحقیق حاضر شود تا درباره روابطش با سیمون پتلیورا (از عوامل قتل و غارت یهودیان در اوكراین و ایجاد وحشت در میان آنها) توضیح دهد.» (مجموعه یادداشتهای روزانه هرتصل، جلد چهارم، به نقل از لنی برنر، ص90)
همچنین «استیون گرین»، محقق آمریكایی كه كتاب «جانبداری، روابط سری آمریكا و اسرائیل» را با استفاده از اسناد محرمانه آرشیو ملی آمریكا نوشته است علیرغم گرایش به رژیم اسرائیل، در زمینه فشارها و تهدیدهای حتی جانی صهیونیستها علیه یهودیان مینویسد: «ایرگون، سازمان نظامی تجدید نظر طلبان (صهیونیست) است. این سازمان از صهیونیستهای افراطی تشكیل شده است كه هیچگونه حقوقی برای اعراب فلسطین قائل نیستند. تاكتیكهای بیرحمانه ایرگون برای جمعآوری پول و سربازگیری از میان آوارگان یهودی، در بسیاری از گزارشهای اطلاعاتی حكومت آمریكا در آلمان منعكس شده است. در ژوئیه 1948 (یعنی قریب یكماه پس از تاسیس اسرائیل)گروهی از آوارگان یهودی در «برلین» كه بتازگی از لهستان آمده بودند، به منظور اجتناب از ماموران سربازگیری ایرگون از منطقه آمریكا گریختند. در یكی از اردوگاهها، ماموران ایرگون، برخی از یهودیانی را كه برای جنگیدن با اعراب فلسطین داوطلب نمیشدند، كتك زدند و برخی دیگر را به مرگ تهدید كردند. در ضمن دروازههای اصلی اردوگاه را بسته بودند تا مانع فرار یهودیان شوند.»(جانبداری، روابط سری آمریكا و اسرائیل، استیون گرین، ترجمه سهیل روحانی، ص56) این محقق آمریكایی همچنین به نقل از گزارش اطلاعاتی هفتگی آمریكا در آلمان، مورخ 10 ژانویه 1948 در مورد تشنجات در اردوگاهها مینویسد: «تشنج و درگیری در اردوگاههای آوارگان یهودی رو به افزایش است و به نواحی مختلف منطقه اشغالی آمریكا گسترش مییابد. علت این درگیریها، تلاش سازمان ایرگون برای بدست گرفتن كنترل اردوگاههاست... گروه كوچكی از مردان مصمم كه پایبند اصول اخلاقی نیستند، میتوانند با كنترل كردن پلیس، اراده خود را بر مردم تحمیل كنند، آنان این كار را با تهدید، ایجاد وحشت، اعمال خشونت و كشتن مخالفان انجام میدهند.»(همان، ص55)
بنابراین پذیرش رهبری صهیونیستها توسط تمامی یهودیان هرگز بر واقعیتهای تاریخی منطبق نیست، حتی امروز نیز بسیاری از علمای یهود، با اندیشههای نژادپرستانه این جماعت به شدت مخالفت میكنند. تهیه كنندگان كتاب «كاش منهم یك یهودی بودم» در واقع قصد ترویج و تبلیغ یهودیت را ندارند، بلكه به زعم خویش با پنهان كردن هنرمندی صهیونیستهای شرور در پشت نقاب یك دین الهی به تطهیر جنایات ضدبشری و دینی آنها مبادرت میورزند. به كارگیری این ترفند، مؤید میزان گستردگی تنفر ملتها از برتریطلبان قومی و نژادی است. برخلاف آن چه در چنین آثاری تبلیغ میشود، صهیونیستها هرگز نگاه دینی به فلسطین ندارند و آن را سرزمین مقدس آباء و اجدادی خود نمیپندارند؛ زیرا كه اصولاً به هیچ گونه مقدساتی پایبند نیستند. باید اذعان داشت این گل سرسبد سرمایهداری جز به سود اقتصادی نمیاندیشد و هر نوع باور دینی را مانع سودطلبی لجام گسیخته خود میپندارد. به گواه استنادات تاریخی، سردمداران صهیونیسم قبل از اشغال فلسطین به تصرف مناطق دیگری از جهان برای ایجاد پایگاه میاندیشیدند و این گواه بارزی بر این حقیقت است كه جنبههای اعتقادی (دینی) مبنای تعرض به حقوق دیگران نبوده است. ابتدا بخشی از خاك آرژانتین برای تشكیل دولت صهیونیستی مورد بررسی و مطالعه قرار میگیرد، سپس اوگاندا مورد توجه این جماعت واقع میشود، حتی در ابتدای روی كار آمدن رضاخان ادعاهایی در مورد بخشهایی از خاك ایران مطرح میسازند و... اما در نهایت این انگلیسیها هستند كه برای تضمین موفقیت برنامههای بلند مدت خود علیه مسلمانان، توجه نژادپرستان را به سوی قلب خاورمیانه سوق میدهند. این جهتدهی ناشی از ارزیابی غرب سرمایهداری بود؛ زیرا بر اساس این ارزیابی تنها فرهنگی كه میتواند فرهنگ نظام سلطه را به چالش جدی بكشاند، فرهنگ اسلامی است. افرادی قبل از ساموئل هانتینگتون نیز به صراحت پیشبینی جنگ تمدنها را در ارتباط با اسلام و غرب مطرح ساخته بودند. نگرانی انگلیسیها از بازتولید تمدن توسط جهان اسلام علت اصلی گسیل شرورترین به سوی نقطه كانونی كشورهای اسلامی بود. به طور قطع و یقین لندن نمیتوانست برای كنترل ملتهای مسلمان به دست نشاندگانی همچون شیوخ خوشگذران عرب یا امثال پهلویها اتكا كند، بلكه نیازمند پایگاهی در دل خاورمیانه بود كه تكتك اعضای آن را نژادپرستان ضداسلام تشكیل دهند. براساس خطدهی سیاستمداران انگلیسی است كه هرتصل - تئوریپرداز برجسته صهیونیسم- در آستانه اشغال سرزمین فلسطین برای تاسیس اسرائیل، میگوید: «ما باید بخشی از برج و بارو و استحكامات اروپا علیه آسیا را تشكیل دهیم؛ یك برج دیدهبانی تمدن علیه وحشیگری بسازیم.» (ماكسیم رودینسون Maxim Rodinson ، اسرائیل و اعراب، انتشارات پنگوئن، آمریكا، سال 1968)
منبع:www.dowran.ir
نویسنده در مقدمهای ضمن معرفی خود به عنوان یك مسلمان توصیههایی نیز به قوم یهود دارد: «اگر شما خواننده عزیز خود از قوم یهود هستی نیز، بایستی بهتر با موجودیت قوم خود آشنا شوی و برای نگهداری و پاسداری از آن بیش از پیش در خود احساس وظیفه كنی زیرا هر چه به جلوتر میرویم وظیفه انسانی و اجتماعی شما در هر كشور كه هستید سنگین و سنگینتر میشود. امروز هیچ مورد مهم اجتماعی در جهان وجود ندارد كه قوم شما در آن دخالت نداشته باشد، و یا به سرنوشت شما مربوط نشود. من پس از 15 سال تعمق و دگراندیشی نسبت به اسرائیل و قوم «یهود» به جایی رسیدهام كه بارها آرزو كردم كه كاش من هم یك یهودی بودم»
كتاب دارای دو بخش و 117 صفحه است و در پایان آن نیز نویسنده هدف خود را بدین شرح عنوان میكند: میخواهم از این گفتگوی خودمانی در رابطه با قوم «یهود» و كشور اسرائیل نتیجه بگیرم كه: اینها یكی از قدرتمندترین قومهای بشری هستند. یكی از كارآمدترین و هوشمندترین و با توجه به نسبت جمعیت یكی از ثروتمندترین قومها هستند. یكی از قدرتمندترین نیروهای نظامی و امنیتی منطقه و به نسبت در جهان هستند. یكی از بانفوذترین گروههای اجتماعی در سراسر جهان هستند. یكی از بزرگترین ادارهكنندگان وسایل ارتباط جمعی و هنری و حقوقی در جهان هستند. یكی از با ایمانترین قومها هستند. یكی از فعالترین و با پشتكارترین و كاریترین گروهها هستن، بنابراین دشمنی كردن با آنها به هر دلیل و بهانهای كاری عبث و غیرمفید میباشد و در مقابل، شناخت صحیح آنها و سعی در جلب دوستی آنان بسیار مفید و ارزنده و كارساز خواهد بود. در تمام منطقه، ایرانیان بیش از هر ملیتی بایستی این مسئله را درك كنند و سرمشق دیگران قرار گیرند. دهها عامل بسیار تعیین كننده در تأیید این مسئله وجود دارد. اما حتی یك دلیل كوچك هم برای دشمنی كردن موجود نیست. جوانان و روشنفكران و دانشجویان و مسلمانان واقعی و زرتشتیان و بهائیان و مسیحیان ایران از راه دوستی با اسرائیل و قوم «یهود» بسیار موفقتر و خوشبختتر خواهند شد و ملت مهماننواز ایران نیز از زیر این فشار تبلیغاتی بیهوده دشمنی با اسرائیل نجات پیدا خواهد كرد و روی آسایش و خوشبختی را پس از سالها تحمل سختی و جنگ و خونریزی خواهد دید.
جایگاه جهانی ایران و اسرائیل در آینده بسیار نزدیك در كنار یكدیگر خواهد بود و هیچ نیرویی قدرت جلوگیری از این امر بدیهی را نخواهد داشت. «مطمئن هستم به زودی زیباترین ساختمان در بهترین نقطه تهران، به نام «سفارت اسرائیل» به وجود خواهد آمد.»
نویسنده «كاش منهم یك یهودی بودم»، آقای اشكان تشكری معرفی شده است. بر اساس آنچه در كتاب آمده، نویسنده مسلمانزادهای معرفی شده كه مدتی ماركسیست و از طرفداران حزب توده بوده است. هر چند بعید به نظر میرسد فردی به طور عادی به لحاظ قومی خود را در مرتبه پایینتری از دیگر اقوام بپندارد و آرزوی تعلق به قوم برتری را مطرح سازد، با این وجود در صورتی كه نام نویسنده اثر آن باشد كه روی جلد آمده است با توجه به اینكه آثار تبلیغاتی دیگری نیز به همین نام به نفع اسرائیل منتشر خواهد شد، هویت وی تا حدی روشن است. در آخرین صفحه كتاب در این زمینه میخوانیم: «كتاب دیگری كه آماده چاپ است و به زبان انگلیسی هم منتشر خواهد شد، كتابی است كه درباره زندگی یك هنرمند نوشته شد. این داستان كه در آمریكا و اسرائیل اتفاق افتاده و قهرمانان آن آمریكایی هستند، بسیار لطیف و عاشقانه است و هر كسی در هر رشته هنری قرار دارد با آن نزدیكی ویژهای احساس خواهد كرد.»
هر چند این آثار از ارزش چندانی برخوردار نیست، اما نفس توسل صهیونیستها به این شیوههای نازل تبلیغاتی تا حدودی وضعیت بحرانی آنان را بر اهل تحقیق روشن میسازد و این كه آقای اشكان تشكری وجود خارجی داشته باشد یا خیر، در برداشت از این اثر و آثار مشابه، تغییری ایجاد نخواهد كرد.
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، در مقالهای به نقد كتاب «كاش من هم یك یهودی بودم» پرداخته است. با هم این نقد را میخوانیم.
«در دنیای امروز بسیاری از كشورها با دین و مرام و مسلك مختلف پی بردهاند كه در صورت آسیب دیدن كشور اسرائیل آنها نیز با فاجعه روبرو خواهند شد، بهمین خاطر و بخاطر حفظ خودشان سعی میكنند گزندی به اسرائیل و قوم «یهود» نرسد. وقتی قدرتمندترین كشورهای جهان چنین برداشت و دركی از وجود اسرائیل و قوم «یهود» دارند تكلیف كشورهای كوچك اقتصادی و صنعتی و نظامی كاملاً روشن میشود.»(صص9-108)
آیا این فراز برجسته كتاب «كاش من هم یك یهودی بودم» مؤید وجود باوری جدی میان صهیونیستها مبنی بر شكستناپذیر بودن مهمترین كانون تجمع آنان یعنی اسرائیل است؟ اینكه افسانه شكست ناپذیر بودن اسرائیل در سالهای اولیه تأسیس آن در سرزمینهای اشغالی فلسطین، چگونه و به كمك چه عواملی ساخته و پرداخته شد بحثی است علیحده، اما ترجمان عبارت فوق آن است كه بقای صهیونیستهای حاكم شده بر فلسطین تأثیرات بسیاری بر سرنوشت كشورهای شاخص سرمایهداری یعنی آمریكا و انگلیس دارد. اگر بپذیریم كه موجودیت این جماعت با عوامل خارجی در هم تنیده شده است در واقع اعتراف كردهایم كه اسرائیل از یك سو هویت چندان مستقلی ندارد و از دیگر سو تاكنون به صورت گلخانهای به حیاتش ادامه داده است؛ بنابراین با اعتراف به اینكه «قدرتمندترین كشورهای جهان» نمیگذارند گزندی متوجه صهیونیستها شود، چگونه چنین سخن متعارضی مورد پذیرش واقع خواهد شد: «این قدرت افسانهای براحتی و سادگی بدست نیامده. قرنها سختی و درد و رنج دیده و میلیونها قربانی دادهاند تا به ضرورت چنین قدرتی پی برده و با همیاری یكایك افراد قوم «یهود» و رهبری صهیونیسم آنرا بوجود آورده و حفظ مینمایند.» (ص108) براستی از كدام قدرت اقتصادی افسانهای سخن به میان میآید، در حالی كه این به اصطلاح قدرت افسانهای به میلیاردها دلار كمك سالانه آمریكا در كنار كمكهای سایر كشورهای غربی محتاج است؟ الی لوبل (ELI LOBEL) یهودی در مقدمهای بلند بر كتاب «صهیونیسم در فلسطین» صبری جریس از حقوقدانان عرب تبعه اسرائیل - در مورد وضعیت اقتصادی و كمكهای علنی و رسمی غرب به این كشور مینویسد: «تولید ناخالص ملی اسرائیل را، طی سالهای 1965-1949 تقریباً برابر 24 میلیارد دلار تخمین زدهاند. طی همین دوره كمكهای مالی خارجی به اسرائیل برابر 6 میلیارد دلار، یعنی 25 درصد تولید ناخالص ملی! بوده است. این وضع روز بروز بدتر میشود. طبق ارقامی كه در 19 فوریه 1969 در مجلس ملی اسرائیل فاش گردید، كسر بودجه این كشور برای سال 1968 در مقایسه مقام با سال 1967 تقریباً 97 درصد- یعنی 222 میلیون دلار- افزایش یافته است و در سال 1969 حتی به 435 میلیون دلار بالغ خواهد گشت. كسر بودجه دولت اسرائیل در سال 1968 دو برابر گردید و در سال 1969 بار دیگر به دو برابر افزایش خواهد یافت.»(صهیونیسم در فلسطین، صبری جریس، ترجمه منوچهر فكری ارشاد، انتشارات توس، آبان 1350، صص8-137) در كنار این كمكهای رسمی و علنی، سازمانهای مخفی صهیونیستی، هرساله از نقاط مختلف جهان مبالغ كلانی را به طرق مختلف گردآوری و به اسرائیل منتقل میكنند. این شیوه قاچاق پول البته لطماتی جدی به اقتصاد ملی كشورها میزند كه خود بحث مستقلی را میطلبد.
همچنین دربارة كدام قدرت نظامی شكستناپذیر تبلیغ میشود در حالی كه فلسطین اشغالی همواره سخت به كمكهای تسلیحاتی واشنگتن و لندن وابسته بوده است و هر ساله آخرین سلاحهای استراتژیك، توسط این كشورها در اختیار آن قرار میگیرد؟ و در نهایت، از كدام قدرت سیاسی بلامنازع صهیونیستها دم زده میشود در صورتی كه همه مسائل و مشكلات منطقهای و بینالمللی این جماعت توسط آمریكا حل و فصل میشود؟ واشنگتن علاوه بر استفاده مكرر از حق وتوی خود در شورای امنیت به نفع این شرورترین یهودیانِ قومی با فشار، تهدید و تطمیع دولتها و نیز سازمان ملل، مصوبه مجمع عمومی این سازمان را در مورد صهیونیسم تغییر داد. كاخ سفید پس از تصویب قطعنامه 3379 در سال 1354، با استفاده از اهرمهای سیاسی و اقتصادی تلاشهای مستمر و گستردهای برای لغو یا تعدیل آن به عمل آورد. این قطعنامه ضمن برابر خواندن صهیونیسم با «ریشیزم» (نژادپرستی) تمامی كشورها را به مقابله با این تمایلات نژادپرستانه دعوت نموده بود، اما در 10 دسامبر 1989 (19/9/68) دان كوئل - معاون رئیسجمهور وقت آمریكا - از دولتهای جهان خواست تا با تلاش به منظور لغو قطعنامه مذكور به آمریكا بپیوندند. براساس همین برنامه، جرج بوش پدر رئیسجمهور وقت آمریكا- در 23 سپتامبر 1991 (1/7/70ش) در چهل و ششمین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل گفت: «صهیونیسم سیاست و خط مشی نیست؛ صهیونیسم عقیده یهود است برای زندگی در ارض موعود و حقوق مردم یهود باید به رسمیت شناخته شود.» همچنین لورنس ایگلبرگر- معاون وزارت خارجه آمریكا- در 16 دسامبر 1991 (25/9/70ش) به عنوان رئیس هیئت نمایندگی آمریكا در اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل ضمن ارائه پیشنویس قطعنامهای جدید كه متضمن لغو قطعنامه قبلی (برابری صهیونیسم با نژادپرستی) بود، گفت: «حكومتهای آمریكا از زمان ریاستجمهوری «جرالد فورد» تا «جیمی كارتر» و «رونالد ریگان» و بالاخره «جرج بوش»، همواره درصدد لغو این قطعنامه... بودهاند.» «داگلاس هرد»، وزیر خارجه وقت انگلیس، نیز در 23 سپتامبر 1991 (1/7/1370ش) به طور رسمی پشتیبانی كشورش را از طرح آمریكا اعلام كرد. حتی وزیر خارجه اتحاد جماهیر شوروی طی سخنانی در چهل و ششمین اجلاس مجمع عمومی، قطعنامه برابری صهیونیسم با نژادپرستی را میراث عصر یخبندان خواند. نماینده اسرائیل در سازمان ملل نیز بعد از به نتیجه رسیدن این تلاش آمریكاییها پشت تریبون مجمع عمومی قرار گرفت و در برابر چشمان نمایندگان 166 كشور عضو سازمان ملل، قطعنامه 3379 (برابری صهیونیسم با نژادپرستی ZIONISM ISRACISM) را پاره كرد و گفت: «سیاهی شب به پایان رسید».(ر.ك به پژوهة صهیونیست. صص 315-312. مؤسسه فرهنگی پژوهشی ضیاء اندیشه)
بنابراین، اسرائیل به عنوان نماد برتری نژادی را باید بحق طفل دردانه سرمایهداری دانست كه به لحاظ سیاسی، اقتصادی، نظامی و ... كاملاً متكی به یاریهای بیرونی است. چنین پایگاهی با این میزان وابستگی كه مورد پذیرش تنظیم كنندگان كتاب نیز واقع شده چگونه به عنوان نماد قدرت صهیونیستها معرفی و نشانه توانمندی و استعداد و... آنان قلمداد میشود.
نمیتوان نادیده گرفت كه انتشار كتاب تبلیغاتی «كاش منهم یك یهودی بودم» صرفنظر از هویت نویسنده و تهیه كنندگان آن- كه خود حدیثی دیگر است- با علم به این شرایط نگاشته شده است و اگر صهیونیستها دارای موقعیتی ایدهآل بودند نیازی به انتشار چنین آثاری نداشتند؛ لذا نفس توسل به چنین شیوههایی به وضوح حكایت از بحران جدی و روزافزونی دارد كه صهیونیستها در نیل به اهداف و تحقق برنامههای نژادپرستانه خویش با آن مواجهند. به عبارت دیگر، در پس تهدیدها و تطمیعهای مكرر ملتها و دولتهایی كه غاصبان فلسطین را به رسمیت نشناختهاند، اهل نظر و تأمل میتواند واقعیتهای دور از دسترس و آنچه را در جامعه بسته اسرائیل میگذرد، به خوبی درك كند. تكرار این سخن در جای جای اثر مبنی بر اینكه هیچ كس نمیتواند حاكمیت صهیونیستها را در خاورمیانه متزلزل سازد، نمونه دیگری از ارعاب تبلیغاتی است: «قدرت اسرائیل و اتحاد و اعتقاد این قوم هم مثل گذشته نیست، بلكه میلیونها بار قدرتمندتر و آگاهتر و راسختر برای حفظ موجودیت خود ایستاده است.» (ص7) اینگونه اظهارات مبالغهآمیز در واقع دارای ماهیتی عكس ظاهر خویشاند. زمانی اینگونه قدرتنماییها ماهیت خود را بیشتر متجلی میسازند كه بلافاصله بعد از هر تهدید با وعدههایی كه گویی میخواهند با آن كودكی را بفریبند ملتها را دعوت به تغییر مواضع خود نسبت به اسرائیل میكنند: «شما دانشجوی عزیز از كجا میدانید كه اگر از حمایت بینالمللی و امكانات بیحد این قوم (یهود) بتوانید بهرهمند شوید نام آور بعدی و برنده جایزه نوبل نخواهید بود؟»(ص31)
اگر واقعاً موقعیت صهیونیستها در اسرائیل آنگونه است كه در این كتاب ترسیم میشود، دیگر از مخالفت ملتهای بیپناه و بیپشتیبان چرا باید نگران باشند؟ چرا مدعیان یكی از بزرگترین قدرتهای جهان بودن، در حالی كه رژیمهای حاكم بر ملتها در خاورمیانه و جهان اسلام عمدتاً دست نشاندگان آمریكا به حساب میآیند باز هم خود را در انزوا میبینند؟ این احساس نگرانی یا ناشی از خلاف واقعگویی است یا تعریف درست از قدرت نداشتن: «با تلاش و جانفشانی تكتك افراد این قوم چه در اسرائیل چه در سراسر جهان، امروز این كشور بصورت یك قدرت بزرگ منطقهای درآمده و در جهان یكی از بزرگترین قدرتهای تعیین كننده میباشد.»(ص9)
اما واقعیت چیز دیگری است. هرچند آمریكا توانست با اعمال قدرت، موضع سازمان ملل را نسبت به صهیونیسم به عنوان نمادی از نژادپرستی و برتری قومی تغییر دهد، ولی ملتها روز به روز از ماهیت این پدیده شوم و عواقب آن آگاهتر میشوند و در برابر آن بیشتر صفآرایی میكنند، به این ترتیب آیا میتوان با وعدههای سطحی، ملتها را از این شناختشان دور ساخت یا آنان را مجبور كرد تا در قرن بیست و یكم افراطیترین پدیده نژادپرستی را تحمل كنند؟ آثاری اینچنین قطعاً قادر به ایجاد تغییری در روند رو به فزونی نفرت از تبعات غیرانسانی تحمیل پایگاه صهیونیستی در خاورمیانه نخواهد بود. حتی تنظیمكنندگان كتاب «كاش منهم یك یهودی بودم» برای برونرفت از این شرایط، آن چنان دچار اغراقگویی میشوند كه بعضاً ناگزیرند از شتاب آن بكاهند: «فوراً نمیتوانید وارد جمع این قوم شده و از امكانات آنان بهرهبرداری نمائید. اما هر آغازی روزی به سرانجام خواهد رسید.»(ص92)
قبل از پرداختن به جزئیات این موضوع و سایر موضوعاتی كه در این اثر مطرح میشود، شایسته است بر این نكته تأكید ورزیم كه در همه جوامع بشری از قرون گذشته تاكنون، كمتر نسبت به یهودیت به عنوان یك دین الهی (علیرغم همه تحریفات) مسئلهای وجود داشته و به گواه تاریخ، عمده تعارضات و درگیریها ناشی از عملكردهای غیراصولی یهودیتِ قومی بوده است. خصلتها و ویژگیهای یهودیت قومی همواره در طول تاریخ تقابلی جدی را بین آنان و سایر ملتها و صاحبان دیگر ادیان موجب میشده كه بعضاً عواقب آن متوجه یهودیتِ دینی نیز شده است. اصولاً یهودیت قومی تعلقی به باورهای الهی ندارد و تاكید چندانی بر دین یهود نمیكند، بلكه بر قومیت پای میفشرد و برتریطلبی و استیلای سیاسی، اقتصادی، نظامی و... برسایر ملتها را پی میگیرد؛ بنابراین ما در این بحث با یهودیت قومی كه بستری برای پیدایش صهیونیسم فراهم ساخته مواجهیم، زیرا كتاب «كاش منهم یك یهودی بودم» صرفنظر از عنوان آن، به صراحت درباره صهیونیستها تبلیغ میكند و یهودیت دینی در آن، محوریت یا موضوعیت ندارد: «پس از قرنها تلاش، قوم «یهود» به رهبری «صهیونیستها» بالاخره موفق شد كه در سرزمین آباء و اجدادی و در كنار اماكن تاریخی و مقدس خود و در وسعتی بسیار كوچك مجدداً حكومت خود را تشكیل دهد و كشور «اسرائیل» را بوجود بیاورد.» (ص7) به صراحت از این فراز برمیآید، این اثر میخواهد اذهان را متوجه یهودیتی كند كه رهبری آن در ید صهیونیستهاست، در حالیكه بسیاری از یهودیان جهان نه تنها با تمایلات صهیونیسم و سردمداران آن همراه نیستند بلكه علیرغم همه مخاطرات، با آن مقابله كردهاند. برای نمونه، گزارش محرمانه سفارت ایران از بغداد در تیرماه 1325 تحت عنوان «جمعیت مبارزه با صهیونی در عراق» این تقابل را از ابتدای تحركات صهیونیسم در فلسطین به خوبی روشن میسازد: «وزارت امور خارجه- در چند ماه پیش عدهای از جوانان یهود و مسلمان عراقی جمعیتی به نام (جمعیت مبارزه با صهیونی) تشكیل داده و روزنامهای هم به نام (العصبه) منتشر مینمودند. مرام این جمعیت به طوری كه از نام آن هویدا است مبارزه برضد صهیونی میباشد ولی رفته رفته و مخصوصاً پس از انتشار گزارش كمیسیون مشترك انگلیسی و آمریكایی در باب مهاجرت یهود به فلسطین، بر فعالیت و اجتماعات و نطقها و مقالات جمعیت افزوده گردیده و در این فعالیت پیوسته حملات شدیدی به دولتهای استعماری مینمودند... گروهی از منتسبین به جمعیت نامبرده بامداد روز آدینه 7 تیرماه جاری بدون تحصیل اجازه از دولت اجتماع نموده، سپس به هیأت دستهجمعی و تظاهر در خیابانهای بغداد حركت مینمایند و در پیشاپیش خود پرچمهایی با عبارات (خواهان تخلیه كامل هستیم) (مرده باد استعمار) (مطالبه آزادی جمعیت) (رهایی توقیف شدگان) (رفع توقیف از روزنامه العصبه) افراشته، با هورا و فریاد (مرده باد استعمار) از پل عبور كرده به خیابانی كه به طرف سفارت كبرای انگلیس میرود سرازیر میشوند. در عرض راه افراد پلیس درصدد متفرق كردن آنها برمیآیند ولی نظر به كمی عده پلیس و فزونی جمعیت كه در حدود چهارصد نفر بودند متظاهرین خود را به میدان جلوی سفارت كبرای مزبور میرسانند. گارد مستحفظ سفارت جلوگیری كرده و عده دیگر پلیس هم به كمك آنان رسیده و چون متظاهرین مقاومت نشان میدهند پلیس تیراندازی میكند و در ضمن زد و خورد، به طوری كه اظهار میشود چندین نفر مجروح میشوند كه یكی از آنان به نام (شاوؤل طویق یهودی) بدرود [حیات] گفته و بقیه كه چهار نفر مسلماناند تحت معالجه میباشند... چون این قضیه در بغداد موضوع بحث زیاد قرار گرفته و شاید هم منجر به تظاهراتی از طرف احزاب دیگر به صورت اعتراض نسبت به بستن حزب العصبه و تیراندازی پلیس بشود مراتب گزارش داده شد. [1074/102006ن] وزیر مختار [امضاء محسن رئیس]» (اسناد مهاجرت یهودیان ایران به فلسطین، صص 93-92، سازمان اسناد ملی ایران)
به گواه این سند و دیگر اسناد مسلم، یكی از مخالفان جدی صهیونیسم از ابتدای پیدایش آن همان یهودیت دینی بوده است؛ زیرا یهودیت دینی هرگز حاضر نبوده ننگ نژادپرستی را به یهودیت پیوند زند؛ بنابراین ادعای پذیرفته شدن رهبری صهیونیسم توسط تكتك یهودیان جهان یك جعل مسلم تاریخ بیش نیست. همچنین بررسی دقیق چگونگی مهاجرت برخی یهودیان به فلسطین اشغالی خود حدیث تلخ دیگری است كه ادعای این كتاب را كاملاً نفی میكند. برای نمونه، در مورد همین یهودیان عراق باید گفت آن عدهای كه تن به مهاجرت دادند به دلیل وحشتی بود كه جنایتكاران صهیونیست ایجاد كردند. الی لوبل یهودی در فرانسه در این زمینه مینویسد: «در بررسی یكی از هواخواهان سرسخت روش خشن جهت تسریع جریان مهاجرت یهودیان از كشورهای مبداء با اسرائیل، كه اغلب «صهیونیسم خشونتآمیز» نامیده میشود- خشونتآمیز برای یهودیان- چنین میخوانیم: «دولت اسرائیل برابر این امر قرار گرفته بود كه به نجات 130 هزار یهودی بشتابد، تا ضمناً بدین وسیله تعداد اتباع یهود كشور را نیز افزایش دهد. جامعه یهودیت عراق در این هنگام فاقد یك رهبری قدرتمند بود. رهبران یهودیان عراق دست بهیچ اقدامی نزدند: یا نمیدانستند چكار باید بكنند و یا آنكه نمیخواستند مسئولیت ابتكار عمل را بعهده بگیرند. یك نفر باید دست به كار میشد. او (بنگوریون) درست در لحظه مناسب اقدام نمود. تنها اقدامی مانند «ماجرائی ناگوار» میتوانست یهودیان عراق را به مهاجرت تشویق كند» (مندسS.Mendes، [عنوان مقاله] «مهاجرت از عراق و دولت اسرائیل»، نقل از روزنامه ها ارتص). این «ماجرای ناگوار» عبارت بود از یك رشته اقدامات تحریكآمیز بدین شكل: در بغداد در برخی اماكن یهودیان- مانند كنیسه- بمبهائی منفجر كردند، این انفجارات قربانیهائی بهمراه داشت و وحشتی شدید بین یهودیان پدید آورد، وحشتی كه آنها را تحریك به مهاجرت نمود. در این هنگام بسیاری از مأموران مخفی اسرائیل و مزدوران یهودیشان بازداشت شدند. دو نفر از خرابكاران اسرائیلی محكوم شده و اعدام گردیدند. مجله اسرائیلی «عالم هذه» (20 آوریل 1966) از جزئیات این ماجرای ناگوار و تحریكات ضد یهودی در عراق پرده برداشته است.» (الی لوبل در مقدمهای بر كتاب صهیونیسم در فلسطین، ترجمه منوچهر فكری ارشاد، انتشارات توس، تهران، آبان 1350، صص 3-132) این یهودی مقیم فرانسه به نقل از منابع اسرائیلی ثابت میكند كه چگونه صهیونیستها با كشتار یهودیان آنها را وادار به ترك وطن میكردند.
البته داوید بنگوریون كه بعدها نخستوزیر اسرائیل شد، صریحاً اعتراف میكند كه از طریق عمّال خود در انفجارها از جمله در یكی از كنیسههای یهودیان در بغداد (سال 1327ش-1948م) دست داشته است: «قصد دارم جوانان یهودی را برای دامن زدن به مبارزات آنتی سمیتیك به كشورهایی كه سكنه یهودی نسبتاً زیادی دارند اعزام كنم. زیرا این عمل خیلی مؤثرتر از ندای میهن باستانی برای مهاجرت یهودیان به فلسطین است.» (اطلاعات سیاسی، سخنرانی هارون یشایائی سردبیر نشریه كلیمی تموز و عضو جامعه روشنفكران ایران، در مجمع بررسی صهیونیسم در دانشگاه تهران، شماره 12،28/3/65)
همچنین «لنی برنر» یهودی ضمن اشاره به نقش ولادیمیر ژابوتینسكی یكی از رهبران افراطی صهیونیسم كه سالها بعنوان «عضو هیأت اجرایی صهیونیسم» در نقاط مختلف جهان نقش بسزایی در وادار ساختن یهودیان به مهاجرت به فلسطین داشت مینویسد: «اینكه چرا ژابوتینسكی به خصوص روز 18 ژانویه 1923 را برای كنارهگیری از هیئت اجرایی صهیونیسم انتخاب كرد، مسئلهای است كه با یك نكته پراهمیت ارتباط دارد... آن روز قرار بود كه ژابوتینسكی در مقابل یك كمیسیون ویژه تحقیق حاضر شود تا درباره روابطش با سیمون پتلیورا (از عوامل قتل و غارت یهودیان در اوكراین و ایجاد وحشت در میان آنها) توضیح دهد.» (مجموعه یادداشتهای روزانه هرتصل، جلد چهارم، به نقل از لنی برنر، ص90)
همچنین «استیون گرین»، محقق آمریكایی كه كتاب «جانبداری، روابط سری آمریكا و اسرائیل» را با استفاده از اسناد محرمانه آرشیو ملی آمریكا نوشته است علیرغم گرایش به رژیم اسرائیل، در زمینه فشارها و تهدیدهای حتی جانی صهیونیستها علیه یهودیان مینویسد: «ایرگون، سازمان نظامی تجدید نظر طلبان (صهیونیست) است. این سازمان از صهیونیستهای افراطی تشكیل شده است كه هیچگونه حقوقی برای اعراب فلسطین قائل نیستند. تاكتیكهای بیرحمانه ایرگون برای جمعآوری پول و سربازگیری از میان آوارگان یهودی، در بسیاری از گزارشهای اطلاعاتی حكومت آمریكا در آلمان منعكس شده است. در ژوئیه 1948 (یعنی قریب یكماه پس از تاسیس اسرائیل)گروهی از آوارگان یهودی در «برلین» كه بتازگی از لهستان آمده بودند، به منظور اجتناب از ماموران سربازگیری ایرگون از منطقه آمریكا گریختند. در یكی از اردوگاهها، ماموران ایرگون، برخی از یهودیانی را كه برای جنگیدن با اعراب فلسطین داوطلب نمیشدند، كتك زدند و برخی دیگر را به مرگ تهدید كردند. در ضمن دروازههای اصلی اردوگاه را بسته بودند تا مانع فرار یهودیان شوند.»(جانبداری، روابط سری آمریكا و اسرائیل، استیون گرین، ترجمه سهیل روحانی، ص56) این محقق آمریكایی همچنین به نقل از گزارش اطلاعاتی هفتگی آمریكا در آلمان، مورخ 10 ژانویه 1948 در مورد تشنجات در اردوگاهها مینویسد: «تشنج و درگیری در اردوگاههای آوارگان یهودی رو به افزایش است و به نواحی مختلف منطقه اشغالی آمریكا گسترش مییابد. علت این درگیریها، تلاش سازمان ایرگون برای بدست گرفتن كنترل اردوگاههاست... گروه كوچكی از مردان مصمم كه پایبند اصول اخلاقی نیستند، میتوانند با كنترل كردن پلیس، اراده خود را بر مردم تحمیل كنند، آنان این كار را با تهدید، ایجاد وحشت، اعمال خشونت و كشتن مخالفان انجام میدهند.»(همان، ص55)
بنابراین پذیرش رهبری صهیونیستها توسط تمامی یهودیان هرگز بر واقعیتهای تاریخی منطبق نیست، حتی امروز نیز بسیاری از علمای یهود، با اندیشههای نژادپرستانه این جماعت به شدت مخالفت میكنند. تهیه كنندگان كتاب «كاش منهم یك یهودی بودم» در واقع قصد ترویج و تبلیغ یهودیت را ندارند، بلكه به زعم خویش با پنهان كردن هنرمندی صهیونیستهای شرور در پشت نقاب یك دین الهی به تطهیر جنایات ضدبشری و دینی آنها مبادرت میورزند. به كارگیری این ترفند، مؤید میزان گستردگی تنفر ملتها از برتریطلبان قومی و نژادی است. برخلاف آن چه در چنین آثاری تبلیغ میشود، صهیونیستها هرگز نگاه دینی به فلسطین ندارند و آن را سرزمین مقدس آباء و اجدادی خود نمیپندارند؛ زیرا كه اصولاً به هیچ گونه مقدساتی پایبند نیستند. باید اذعان داشت این گل سرسبد سرمایهداری جز به سود اقتصادی نمیاندیشد و هر نوع باور دینی را مانع سودطلبی لجام گسیخته خود میپندارد. به گواه استنادات تاریخی، سردمداران صهیونیسم قبل از اشغال فلسطین به تصرف مناطق دیگری از جهان برای ایجاد پایگاه میاندیشیدند و این گواه بارزی بر این حقیقت است كه جنبههای اعتقادی (دینی) مبنای تعرض به حقوق دیگران نبوده است. ابتدا بخشی از خاك آرژانتین برای تشكیل دولت صهیونیستی مورد بررسی و مطالعه قرار میگیرد، سپس اوگاندا مورد توجه این جماعت واقع میشود، حتی در ابتدای روی كار آمدن رضاخان ادعاهایی در مورد بخشهایی از خاك ایران مطرح میسازند و... اما در نهایت این انگلیسیها هستند كه برای تضمین موفقیت برنامههای بلند مدت خود علیه مسلمانان، توجه نژادپرستان را به سوی قلب خاورمیانه سوق میدهند. این جهتدهی ناشی از ارزیابی غرب سرمایهداری بود؛ زیرا بر اساس این ارزیابی تنها فرهنگی كه میتواند فرهنگ نظام سلطه را به چالش جدی بكشاند، فرهنگ اسلامی است. افرادی قبل از ساموئل هانتینگتون نیز به صراحت پیشبینی جنگ تمدنها را در ارتباط با اسلام و غرب مطرح ساخته بودند. نگرانی انگلیسیها از بازتولید تمدن توسط جهان اسلام علت اصلی گسیل شرورترین به سوی نقطه كانونی كشورهای اسلامی بود. به طور قطع و یقین لندن نمیتوانست برای كنترل ملتهای مسلمان به دست نشاندگانی همچون شیوخ خوشگذران عرب یا امثال پهلویها اتكا كند، بلكه نیازمند پایگاهی در دل خاورمیانه بود كه تكتك اعضای آن را نژادپرستان ضداسلام تشكیل دهند. براساس خطدهی سیاستمداران انگلیسی است كه هرتصل - تئوریپرداز برجسته صهیونیسم- در آستانه اشغال سرزمین فلسطین برای تاسیس اسرائیل، میگوید: «ما باید بخشی از برج و بارو و استحكامات اروپا علیه آسیا را تشكیل دهیم؛ یك برج دیدهبانی تمدن علیه وحشیگری بسازیم.» (ماكسیم رودینسون Maxim Rodinson ، اسرائیل و اعراب، انتشارات پنگوئن، آمریكا، سال 1968)
منبع:www.dowran.ir