ضعف عقلانيت زمينه ساز خرافه

خرافه، اصطلاح علمي نيست و از لوازم آن پيروي نمي کند. از اين روي، حد و رسم روشني را برنمي تابد که جامع افراد و مانع اغيار باشد. خرافه اصطلاحي عرفي است و از به کار بردن توده ها گرفته شده و به همين جهت نيز موارد آن به حسب عرف ها تفاوت مي کند. بنابراين، نبايد تعجب کرد که مردمان شهرها و کشورها، يا مؤمنان اديان
پنجشنبه، 18 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیدامیرحسین موسوی‌تبار
موارد بیشتر برای شما
ضعف عقلانيت زمينه ساز خرافه

ضعف عقلانيت زمينه ساز خرافه

 
نويسنده: محمدتقي اکبرنژاد




 
خرافه، اصطلاح علمي نيست و از لوازم آن پيروي نمي کند. از اين روي، حد و رسم روشني را برنمي تابد که جامع افراد و مانع اغيار باشد. خرافه اصطلاحي عرفي است و از به کار بردن توده ها گرفته شده و به همين جهت نيز موارد آن به حسب عرف ها تفاوت مي کند. بنابراين، نبايد تعجب کرد که مردمان شهرها و کشورها، يا مؤمنان اديان گوناگون، همديگر را به رفتارها و انديشه هاي خرافي متهم نمايند و خود را منزه از آن بدانند، در حالي که از نگاه ديگران، خود غرق در خرافه اند:
«تعيين مرز خرافات کار دشواري است. مسافر فرانسوي در ايتاليا همه چيز را خرافه مي يابد، و حق دارد. اسقف کانتربري (1) مدعي است که اسقف پاريس يک فرد خرافي است، پيروان کليساي پرسبيتر (2) نيز همان برچسب را بر عالي جناب اسقف کنتربري مي زنند، در حالي که خود آن ها را کويکرها (3)، افرادي خرافي مي دانند، و کويکرها هم به نوبه خود از نظر ساير مسيحيان خرافي ترين آدم ها به حساب مي آيند. » (4)
البته اين بدان معني نيست که خرافه مفهومي تعريف ناپذير است، بلکه بدان معني است که مانند هر اصطلاح عرفي ديگر، مرزهاي روشن و دقيقي را برنمي تابد و بايد به گونه اي از اجمال در تعريف آن بسنده کرد. ناگفته نماند که اين اجمال، آسيبي به بحث از خرافه و مسائل جانبي آن نمي زند. زيرا اگر ما بتوانيم بخش هاي روشن خرافه را تعريف کرده و به آسيب شناسي آن بپردازيم و با ارائه راهکارهاي مناسب، جلوي دامن گستري آن را گرفته و به درمان وضع موجود بپردازيم، به هدف خود رسيده ايم. به ديگر سخن، بشر امروز، چنان گرفتار خرافات شده که ما را از پرداختن به مسائل جزئي و حاشيه اي و ظرافت ها باز مي دارد. شايد اگر جامعه هاي امروزي به مرحله اي از رشد يافتگي برسند که مظاهر روشن خرافه برچيده شود، به مرزبندي هاي دقيق تري از خرافه نياز پيدا کنند و در آن سطح از رشد است که انديشه وران نياز به وسواس بيش تري دارند، تا حدود خرافه ها را بنمايانند.

نسبي بودن خرافه
 

آيا خرافه نسبي است و حقيقتي براي آن در صورت ذهن وجود ندارد؟ پس از پذيرش حاکميت نظام علي معلولي ثابت و پايدار بر مجموعه عالم و پديده هايي که در آن رخ مي دهد، بايد بپذيريم که خرافه نيز حقيقتي ثابت دارد؛ زيرا روح و حقيقت خرافه، چيزي جز باورهاي سطحي و نارسا نسبت به نظام حاکم بر عالم نيست. بنابراين هر کجا که نظام ثابت الهي برقرار باشد، سطحي نگري نسبت به آن خرافه است. پس مي توان نتيجه گرفت که خرافه نيز حقيقتي ثابت و پايدار دارد و با قراردادها و مليّت ها تغيير نمي کند. دليل اين که اقوام و مؤمنان اديان مختلف همديگر را به خرافه پرستي متهم مي کنند و خود را به دور از آن مي شمارند، تفاوت در جهان بيني و چگونگي تفسير حقايق عالم است. از نظر يک کمونيست ملحد، بيش تر کارهاي يک مسلمان، از قبيل نماز، روزه، دعا، زيارت، عزاداري و ... اموري بي معني و توسل به اسباب واهي، تخيلي و خودساخته است.
از اين روي آن ها را خرافه مي پندارد. در حالي که يک مسلمان نيز همين تفسير را از رفتارها و باورهاي يک کمونيست دارد. از نظر وي نيز بزرگ ترين تفکر خرافي و خرافي ترين انسان کسي است که باور کند عالم بدون دليل و خود به خود پديد آمده باشد. يا چنانچه رفتار يک مسيحي از نظر يک مسلمان و بالعکس، خرافي جلوه مي کند.
بنابراين، اگر معتقد بوديم که حقيقت عالم واحد است و برداشت هاي ما تأثيري در ماهيت آن ندارد، بايد بپذيريم که خرافه نيز حقيقت ثابتي است و نسبيت درآن راه ندارد.

عنصرهاي اصلي خرافه
 

دريافت مفهوم درست از خرافه، تنها از راه مطالعه موارد آن در ميان توده ها ممکن است. به عبارتي، همان مردمي که خود کارهاي خرافي را انجام مي دهند، به طور سربسته وجود باورها و رفتارهاي خرافي را پذيرفته اند. گرچه نسبت به نمونه ها و مصداق هاي آن اختلاف داشته باشند. در صورتي که ما محورهاي اصلي خرافه را از قبيل رمّالي، غيب گويي، ارتباط با ارواح و اجنّه، اعتقاد به تأثير ستارگان در رويدادهاي زميني، اثرگذاري ارواح خبيثه، اعداد و غيره را در نظر بگيريم، درخواهيم يافت که يکي از ارکان همه باورهاي خرافي، مرموز بودن آن هاست. يعني چگونگي اثرگذاري آن ها در هاله اي از ابهام قرار دارد و کسي به روشني نمي داند که اين مسائل چگونه اثر مي گذارند و چگونه عمل مي کنند. در مَثَل، روشن نيست که پريدن از روي آتش چگونه موجب بازشدن بخت افراد مي شود؟ يا ارواح و اجنه چگونه آسيب مي زنند يا خيرمي رسانند. به ديگر سخن، در همه باورهاي خرافي، نوعي اعتقاد به اثرگذاري امور ناشناخته يا اثرگذاري هاي ناشناخته امور شناخته شده، وجود دارد.
يکي ديگر. از ويژگي هاي مهم امور خرافي، خلاف بداهت و گرايش هاي فطري و عقلي بودن آن هاست، مانند باورهايي که نسبت به شخصيت هاي افسانه اي و مورد علاقه وجود دارد:
مردي قدي بسيار بلند داشت به گونه اي که دستش را به دريا فرو مي برد، ماهي صيد مي کرد و آن را برابر خورشيد مي گرفت، مي پخت و مي خورد!
يا حضرت ابوالفضل چنان دستان بلندي داشت که در هر بار چرخش دست، ده ها نفر را مي کشت. يا وقتي بر مرکب مي نشست، پاهايش روي زمين کشيده مي شد!
يا امام حسين (ع) در روز عاشورا، هزاران نفر از دشمنان را کشت!
يا مردمان بني اسرائيل در هر بار که بول مي کردند، بايد بدن خود را با قيچي مي بريدند!
يادآوري: آن چه به عنوان عناصر اصلي خرافه از آن ها ياد شد، جامع و مانع نيستند، بلکه ناظر به نوع موارد هستند.

مرز خرافه و خطاهاي علمي
 

در تمام علوم، بسيار اتفاق مي افتد که دانشمندان متوجه خطا در بازشناسي علت هاي واقعي پديده ها مي شوند. آن چه را که علت اصلي بيماري نبود، به عنوان علت گرفته و سال ها بر اساس آن تحليل کرده و نسخه نوشته اند. با اين حال، هيچ گاه کسي دانشمندان را به خرافه پرستي متهم نمي کند؛ زيرا دانشمندان، با روش هاي علمي به استقبال پديده ها و رويدادها مي روند و برابر اصول علمي آن ها را تفسير مي کنند. در اين سيستم، باورها به اثرگذاري مرموز و غيرمادي وجود ندارد، به گونه اي که بتواند تمام علت هاي مادي را خاضع سازد. بلکه تمام تلاش آنان به کار گرفته مي شود تا پيوند ميان حقايق شناخته شود. اما در ميان خرافه و در عرصه باورهاي خرافي، نه تنها چنين تلاش عقلاني و علمي براي اثبات علّي معلولي به چشم نمي خورد، بلکه تنها با نوعي ترس و هيجان کور نيز همراه است که راه هر نوع انديشه اي را مي بندد.

مرز خرافه و بدعت
 

باز بر همين اساس، مرز ميان بدعت و خرافه روشن مي شود. رابطه بدعت و خرافه، خاص و عام من وجه است؛ زيرا بدعت به هر نوع تصرف در دين؛ اعم از اصول و فروع آن گفته مي شود و لزوماً تمام اين تصرف ها، تصرف هايي نيست که عنصر مفهومي خرافه را در خود داشته باشد و دلالت بر نوعي از ارتباط مرموز و ناشناخته و نامعقول بکند. زيرا نسبت دادن رسوم خردمندانه و پسنديده اقوام مختلف به شارع، مي تواند مصداق بدعت باشد، در حالي که مصداق خرافه نيست. چنانچه بدعت گذاشتن در يک فرع فقهي، مي تواند مصداق روشنفکري نيز تلقي شود. مانند تغيير بدون دليل احکام شرع به مقتضاي خواهش عرف و فهم زمانه!
اما اگر عقيده يا عملي، شاخصه اصلي خرافه را داشته باشد و بر امري خلاف بداهت عقل يا تأثيري ماورايي دلالت بکند، با اين حال به شارع نسبت داده شود، بدعت نيز خواهد بود، مانند بسياري از اسرائيليات.

خلاصه سخن
 

گرچه تعريف جامع و مانعي براي خرافه نمي توان عرضه کرد، با اين حال آن چه از بررسي موارد و تفحص فهم عرفي از آن به دست مي آيد، به هر نوع باور يا عمل برخاسته از باوري گفته مي شود که دربردارنده اثرگذاري هاي مرموز و غيردرخور توجيه امور ناشناخته يا اثرگذاري هاي ناشناخته امور شناخته شده بر پديده هاست که در بيش تر موردها ترس و طمع در باورمندي به آن ها نقش دارد. همچنانچه باور به اموري که با بداهت عقل و فطرت سازگار نباشد نيز گفته مي شود.

نسبت خرافه و عقل
 

از تعريف خرافه مي توان فهميد که خرافه از ضعف عقلانيت ريشه مي گيرد. مقصود از عقل، نيروي درک حقايق عالم است. در تحليل پديده ها به علت هاي حقيقي آن ها نظر دارد و در صورت ناتواني از شناخت آن ها از اظهار ناتواني شرم ندارد؛ اين حال ذهن کنجکاو انسان در مواجهه با پديده هاي ناشناخته و رويدادهايي که در پيرامون اش رخ مي دهد، به طور طبيعي به دنبال علت آن ها مي گردد. ولي از آن جا که بيش تر دقت، کنجکاوي و بردباري لازم براي شناخت علت هاي حقيقي را ندارند، به تفسيرهاي سطحي و علت هاي صوري که ساخته وهم و خيال است، بسنده کرده و خود را از استمرار حرکت طبيعي فکر رها مي سازند. زيرا تفکر در حين نرم افزاري بودن، از کارهاي عضلاني بسيار سخت تر است.
علامه طباطبايي در اين که چرا و به چه علت هايي مردم به خرافه مي گرايند، مي نويسد:
«و آدمي از اين نظر که آرامش، همه، به اقتضاي فطرت اش منتهي مي شود، فطرتي که از علل هر چيز جست و جو مي کند و نيز به اقتضاي طبيعت اش منتهي مي شود که او را وادار به استکمال نموده، به سوي آن چه که کمال حقيقي است سوق اش مي دهد هرگز حاضر نيست خود را تسليم آراي خرافي کند و در برابر هر خرافه اي، کورکورانه و جاهلانه خاضع شود.
الا اين که عواطف دروني و احساسات باطني او، که بيش تر و عمده اش خوف و رجاء است همواره خيال او را تحريک مي کند به اين که تأثير پاره اي خرافات را بپذيرد. اين عواطف اعتقاد به خرافات را به گردنش مي گذارد، چون قوه خيال در ذهن او صورت هايي هول انگيز و يا اميدوارکننده ترسيم مي کند و حس خوف و رجاء هم آن صورت ها را حفظ مي کند و نمي گذارد از خزانه نفس غائب شود. »(5)
چنانچه مردم مدينه در تحليل خورشيد گرفتگي، به جاي درنگ، به کار بردن خرد و حلم ورزيدن دريافتن علت حقيقي آن، به عنصري مرموز و ماورائي، يعني وفات فرزند رسول خدا (ص) استناد جستند يا شماري از مردم، رويدادهاي خوب و بد زندگي خود را به ولادت فرزند، روبه رو شدن با شخص خاص و ... پيوند مي زنند.
هيچ انسان عاقلي نمي پذيرد که پريدن از روي آتش بر علت ها و عامل هاي اثرگذار در سعادت مندي انسان از قبيل دانش، کار تدبير، مديريت، و خردورزي و ... پيش است و زمينه هاي گشوده شدن درهاي خوشبختي از اين راه فراهم گردد. هيچ عاقلي نمي پذيرد که خداوند از قومي بخواهد که پس از هر بار بول کردن، بخشي از تن خود را بِبُرد!
يا انساني وجود داشته باشد که پاهايش تا عمق دريا فرو رود و دستان اش تا خورشيد امتداد يابد.
يا شخصي به نام دجال در آخرالزمان پيدا شود که بر الاغي سوار شود که هر قدم آن، چند ميل راه باشد!
خلاصه اين که ضعف عقلانيت به معناي طفره رفتن از تحليل درست و عميق مسائل، مهم ترين عنصر در شکل گيري باورها و رفتارهاي خرافي است. چنانچه شماري از انديشوران غربي نيز، عنصر «انسان معقول» را به عنوان معيار بازشناسي و تعريف خرافه معرفي کرده اند.
«براي رهايي از اين بن بست، لازم است به ابزار مناسبي متوسل شويم که حقوق دانان به کار مي برند، و آن مفهوم «انسان معقول» است. » (6)
شاخص عقلانيت به روشني در قرآن تبيين شده است که به پاره اي از موارد آن مي پردازيم.

ريشه يابي خرافه از نگاه قرآن
 

خداي متعال، منشأ خرافه را در بي فکري و به کار نبستن عقل مي داند و انسان را بارها به همين خاطر سرزنش مي کند. به عنوان مثال در رويارويي با بت پرستي که بزرگ ترين مظهر انحراف فکري و خرافه پرستي است، مي فرمايد:
«وَ إذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أنْزَلَ اللهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما ألْفَيْنا عَلَيْه آبأنا أوَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ وَ مَثَلُ الذَّينَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلّا دُعاً وَنِداً صُم بُکْم عُمْي فَهُمْ لا يَعْقِلونَ» (7)
«و هنگامي که به آن ها گفته شود: از آن چه خدا نازل کرده است، پيروي کنيد، مي گويند: «نه، ما از آن چه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروي مي کنيم. » آيا اگر پدران آنان، چيزي نمي فهميدند و هدايت نيافتند [باز از آنان پيروي خواهند کرد] مَثَل [تو در دعوت] کافران، بسان کسي است که [گوسفندان و حيوانات را براي نجات از چنگال خطر] صدا مي زند؛ ولي آن ها چيزي جز سر و صدا نمي شنوند. [و حقيقت و مفهوم گفتار او را درک نمي کنند. اين کافران، در واقع] کر و لال و نابينا هستند؛ از اين رو چيزي نمي فهمند.
درباره زنده به گور کردن دختران شان مي فرمايد:
«وَ إذا بُشِّرَ أحَدُهُمْ بِالأنْثي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاَ وَ هُوَ کَظِيمُ يَتَواري مِنَ القَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أيُمْسِکُهُ عَلي هونٍ أمْ يَدُسّهُ فِي التّرابِ ألاساءَ ما يَحْکُمُونَ» (8)
«در حالي که هرگاه به يکي از آنان بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش [از ناراحتي] سياه مي شود؛ و به شدت خشمگين مي گردد * به خاطر بشارت بدي که به او داده شده، از قوم و قبيله خود متواري مي گردد [و نمي داند] آيا او را قبول ننگ نگه دارد، يا در خاک پنهانش کند. چه بد حکم مي کنند!»
روشن است که اين حکم از چگونگي تفکر آن ها ريشه مي گيرد. گذشته از آن که ممکن است مقصود از حکم، حکم نفس اماره باشد که در برابر حکم عقل است.
در آيه ديگري، خداوند اين عمل را نوعي افتراء مي شمارد. زيرا باورهايي نظير اين که دختر شوم و بدقدم است و مايه سرافکندگي پدر است و موجب خسران و کمبود روزي خانواده مي شود، همه خرافاتي است که از درک نادرست حقيقت انسان، ضرورت وجود زن براي بقا، رشد و بالندگي نظام آفرينش ناشي مي شود. در واقع اين قوم، به اندازه اي بي عقل بودند که با کشتن دختران، ناخواسته به جنگ با خود و امتداد نسل خود برخاسته بودند.
«وَ کَذلِکَ زَيْنَ لِکَثِيرٍ مِنَ المُشْرِکِينَ قَتْلَ أوْلادِهِمْ شُرَکاءُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِنَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُون» (9)
اين گونه براي بسياري از مشرکان، شريکان شان کشتن فرزندان شان را آراستند تا نابودشان کنند و دين شان را بر آنان مشتبه سازند، اگر خدا مي خواست، چنين نمي کردند. بنابراين، آنان و افتراهاشان را به حال خود واگذار.
يا در آيه هاي ديگري به آسيب شناسي پاره اي از رفتارهاي خرافي عرب پرداخته و همه آن ها را افتراء دانسته و نشأت گرفته از ناداني آنان:
«وَ قالُوا هذِهِ أنْعامُ وَ حَرْثُ حِجْرُ لا يَطْعَمُها إلّا مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أنْعامُ حُرّمتْ ظُهُورُها وَ أنعامُ لا يَذکُرُونَ اسْمَ اللهِ عَلَيْها إِفْتراءٌ عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِمْ بِما کانُوا يَفْتَرُونَ*وَ قالُوا ما في بُطُونِ هذِهِ الأنْعامِ خالِصَةُ لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّمُ عَلي أزْواجِنا وَ إِنْ يَکُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فيهِ شُرَکاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إنَّهُ حَکِيم عَليم* قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللهُ اِفْتراءً عَلَي اللهِ قَدْ ضَلّوا وَ ما کانُوا مُهْتَدِينَ» (10)
«و گفتند: اين قسمت از چهارپايان و زراعت [که مخصوص بت هاست، براي همه] ممنوع است؛ و جز کساني که ما بخواهيم، به گمان آن ها – نبايد از آن بخورند! و [اين ها] چهارپايان است که سوار شدن بر آن ها [بر ما] حرام شده است! و [نيز] چهارپاياني [بود] که [هنگام ذبح] نام خدا را بر آن نمي بردند، و به خدا دروغ مي بستند [و مي گفتند: «اين احکام همه از ناحيه اوست. »] به زودي [خدا] کيفر افتراهاي آن ها را مي دهد * و گفتند: آن چه [از بچه] در شکم اين حيوانات است، مخصوص مردان ماست و بر همسران ما حرام است. اما اگر مرده باشد [مرده متولد شود]همگي در آن شريک هستند. به زودي [خدا] کيفر اين توصيف [و احکام دروغين] آنان را مي دهد. او، حکيم و داناست* به يقين آنان که فرزندان خود را از روي جهل و ناداني کشتند، گرفتار خسران شدند؛ [زيرا] آن چه را خدا به آن ها روزي داده بود، بر خود تحريم کردند؛ و بر خدا افتراء بستند. آن ها گمراه شدند و [هرگز] هدايت نيافته بودند.
خلاصه سخن اين که از نگاه قرآن، خرافه ريشه در ضعف خرد و خردورزي دارد و در صورتي که انسان انديشه خود را در مسير درست آن به کار اندازد، بي گمان از باورها و رفتارهاي خرافه رها خواهد شد.

انبياء و خرافه زدايي
 

در صورتي که مروري بر دشواري هاي رسالت انبياء بکنيم، درخواهيم يافت که آنان نه بر سر مسائل بلند و معارف عالي که براي رهانيدن قوم خود از چنگال پيش پا افتاده ترين باورها و نابخردانه ترين رفتارها، تلاش ها و مبارزه ها کردند، تا جايي که بسياري از ايشان در اين راه کشته شدند.
پيامبران، با کساني روبه رو بودند و به هدايت آنان همت مي گماردند که بت دست ساز خود را رب النوع مي دانستند. کرامت انساني خود را فراموش کرده و با تمام خضوع در برابر آن به سجده مي افتادند. اگر بت خود را از خرما يا موارد خوردني ساخته بودند، در صورتي که گرسنگي آن را مي خوردند. براي باريدن باران هيزم به دم گاو مي بستند و آتش مي زدند؛ زيرا بر اين پندار بودند که نعره هاي گاو صدايي شبيه به رعد و برق توليد مي کند و همين باعث بارش باران مي شود. دختران خود را با دست خود در ميان خاک گذاشته و دفن مي کردند. زن را کالايي قابل توارث مي انگاشتد و از حقوق انساني محروم شان مي ساختند ... و بنابراين، مي توان گفت: مهم ترين رسالت انبياء مبارزه با خرافه هاي فکري و عملي بوده است.
به فرموده خداوند در قرآن کريم:
«الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبي الأمّي الَّذي يَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراهِ وَ الأنْجيلِ يَأمُرُهُمْ بِالمَعْروفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ المُنْکَرِ وَيُحِلّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرّمُ عَلَيْهِمُ الخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأغْلالَ الَّتِي کانَتْ عَلَيْهِمْ» (11)
«همانان که از فرستاده [خدا]، پيامبر «امّي» پيروي مي کنند، پيامبري که صفاتش را، در تورات و انجيلي که نزدشان است، مي يابند ... و بارهاي سنگين، و زنجيرهايي را که بر آنان بود [از دوش و گردن شان] برمي دارد».
غل و زنجيرهايي که به دست و پاي مردم بسته شده بود و پيامبر اکرم (ص) آن ها را برداشت، از جنس آهن و چوب نبود؛ زيرا قوم هيچ پيامبري اين چنين به زنجير کشيده نشده بودند. بلکه مقصود از زنجيرها، باورهاي غلطي بودند که دست و پاي دل و جان مردماني را که رسول خدا براي هدايت شان برانگيخته شده بود، به بند کشيده بود و آنان را از رفتارهاي انساني باز مي داشتند.
استاد مطهري در اين باره مي نويسد:
«درافتادن با شرک ها، خرافه ها، جهالت ها، ساخته هاي خيال بافانه، ظلم ها و ستم ها و ستمگري ها يکي ديگر از علائم و نشانه هاي صداقت پيامبري يک مدعي پيامبري است. » (12)
مبارزه با خرافه ها از کسي برمي آيد که به دنبال جاه و مقام نباشد و هدف او آزاد کردن باشد، نه به بند کشيدن؛ چرا که مبارزه با خرافه ها، موجب رويارويي با عقايد ريشه دار و عادت هاي فرهنگ شده، مي گردد. در نتيجه کسي که قصد بهره وري از مردم را داشته باشد، نه تنها با آن ها نمي جنگد که براي رواج آن ها پافشاري مي کند:
«آن حضرت، به بهانه آزادي عقيده، بت ها را باقي نگذاشت، به عکس، ديد اين بت ها را عامل اسارت فکري مردم اند و صدها سال است که فکر اين مردم اسير اين بت هاي چوبي و فلزي شده است، اين بود که به عنوان اولين اقدام بعد از فتح، تمام آن ها را درهم شکست و مردم را واقعاً آزاد کرد.
حالا اين شيوه و رفتار را مقايسه کنيد با رفتار پادشاهان انگلستان وقتي که براي ديدار از هندوستان به آن جا رفته بود، در هندوستان جزء برنامه سفرش، بازديد از يک بتخانه گنجانده شده بود. خود مردم هند وقتي مي خواستند داخل صحن بتخانه شوند، کفش هاي خود را مي کَندند، اما او به نشانه احترام بيش از حد، هنوز به صحن نرسيده کفش هايش را کَند و بعد هم از همه مؤدب تر در مقابل بت ها ايستاد. در تفسير اين حرکت، عده اي ساده انديش مي گفتند ببينيد نماينده يک ملت روشنفکر چقدر به عقايد مردم احترام مي گذارد، غافل از اين که اين نيرنگ استعمار است. استعماري که مي داند که همين بتخانه هاست که هند را به زنجير کشيده و رام استعمارگران کرده است. اين گونه احترام گذاشتن ها، خدمت به آزادي و احترام به عقيده نيست، خدمت به استعمار است. ملت هند اگر از زير بار اين خرافات بيرون بيايد که ديگر باج به انگليسي ها نخواهد داد. » (13)

روش هاي مبارزه با خرافه
 

پس از شناخت يک بيماري بايد به دنبال پيشگيري و درمان آن بود. در ادامه نوشتار به اين مهم مي پردازيم. در بحث هاي مقدماتي که گذشت، مهم ترين عنصر در پيدايش، توسعه و استقرار خرافه، ضعف رويکرد عقلاني نسبت به پديده هاي ماوراء طبيعي و نوع ارتباط آن ها و تأثير و تأثرات ميان آن دوست. توضيح داديم که منظور از رويکرد عقلاني، نگاه علي معلولي و عالمانه خالي از ترس و اميد کاذب است. به گونه اي که مسائل را از حالت مرموز آن درآورد و به صورت مسائل علمي درخور تحليل نشان دهد. مگر در مواردي که دليل علمي بر مرموز بودن مسئله اقامه شود.
به عنوان مثال، در قرن گذشته، حدود 600 بار در سرزمين هاي گوناگون جهان، فرو افتادن ماهي از آسمان ثبت شده است. کسي از خانه بيرون آمده و ديده است که در ظرف کنار در، ماهي افتاده و در ميان آب شنا مي کند. يا کسي که از پياده رو مي گذشته، ناگهان ديده ماهي زنده يا مرده اي از آسمان فرو افتاد و او از اين حادثه ترسيده است. در برابر اين گونه پديده ها اگر کسي و کساني تفکر عقلاني داشته باشند، آن ها را به مسائل ماوراء الطبيعي يا خارق العاده نسبت نمي دهند و به دنبال علت هاي آن به جست و جو برمي خيزند. و به برکت همين جست و جو درمي يابند که گردبادها وقتي که از خشکي به درياها مي رسند، آب را نيز به چرخش درآورده و محتويات آن را با تمام قدرت و سرعت به سمت بالا مي کشند، از اين روي شمار زيادي ماهي به سمت آسمان و در فضاي داخل گردباد کشيده شده و گاه تا کيلومترها بالا مي رود. زماني که گردباد آرام مي شود، محتويات آن نيز رها شده و سقوط مي کند. اين سقوط ممکن است در خشکي يا دريا انجام گيرد.
در حالي که افراد غير متفکر که ذهن ساده اي دارند، به سرعت آن ها را به امور خارق العاده و غير درخور توجيه از نظر علمي نسبت داده و تفسيرهاي اميدوارکننده يا ترساننده از آن مي کنند. يا به فال نيک مي گيرند يا به فال بد!

رشد عقلانيت در سطح عمومي
 

با اين توضيح سمت و سوي مبارزه نيز روشن مي شود. مهم ترين شاخص مبارزه با خرافه، تلاش براي عمومي کردن رويکرد عقلاني نسبت به رويدادها، مسائل طبيعي و ماوراء طبيعي و روابط ميان آن هاست. به هيمن دليل نيز انبياء رشد عقلانيت را در سرلوحه تمام برنامه هاي خود قرار داده بودند و ميزان رشد انسان را بسته به اوج گيري عقل او و نيز رشد نايافتگي او را نشأت گرفته از بي خردي او مي دانستند. اين، ملاکي بود براي ارزيابي شخصيت افراد. از اين روي، زماني که نزد رسول گرامي اسلام، از زهد و عبادت کسي سخن مي رفت، حضرت از عقل او سؤال مي کرد.
خداي متعال رسالت انبياء را تزکيه و تعليم کتاب و حکمت مي داند.
«کَما أرْسَلْنا فِيکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ يَتْلُو عَلَيْکُمْ آياتِنا وَ يُزَکّيکُمْ وَ يُعَلّمُکُمُ الکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ يُعَلّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون» (14)
همان گونه رسولي از خودتان در ميان شما فرستاديم؛ تا آيات ما را بر شما بخواند؛ و شما را پاک کند؛ و به شما، کتاب و حکمت بياموزد؛ و آن چه را نمي دانستيد، به شما ياد دهد.
در بياني از حضرت امير(ع) نيز يکي از رسالت هاي مهم ايشان، برانگيختن گنجينه هاي عقل شمرده شده است.
«يُثيروا لَهُم دفائِنَ العُقُول». (15)
برانگيزند بر آن ها گنجينه هاي نهان عقل را.
به همين منظور جا دارد اين سؤال را به ميان آوريم که چگونه مي توانيم عقلانيت را در سطح و لايه هاي جامعه افزايش دهيم و به سطحي از عقلانيت عمومي برسيم که افراد به راحتي گرفتار سخنان بي مايه نشده و جز با تحليل و استدلال چيزي را نپذيرند.

1. ترويج انديشيدن
 

گرچه انسان بالذات متفکر آفريده شده است؛ اما تفکر او نيز مانند ساير قوا، به رسيدگي، هدايت و تقويت نياز دارد، تا به شکوفايي عقلي برسد. بنابراين، بايد مردم را به انديشيدن واداشت. در اين مرحله، اصل انديشيدن خوشايند است. گرچه تفکر به ظاهر کار کم زحمتي است و نياز به جست و خيز و تلاش عضلاني و تحمل گرماي تابستان و سرماي زمستان ندارد؛ اما اگر دقت و تجربه شود، درخواهيم يافت که يکي از سخت ترين رفتارهايي است که هر انساني در عمر خود تجربه مي کند. بزرگ ترين مشکل انسان ها در طول تاريخ، فرار از انديشيدن است. زيرا انديشيدن کار بسيار دشواري است. و تجربه نشان داده است که انسان ها به کارهاي عضلاني بيش تر علاقه نشان مي دهند، تا به رفتارهاي فکري. اگر انسان مي انديشيد و سخني را بدون درنگ و تفکر نمي پذيرفت، راهي براي استعمار او پيدا نمي شد، فرعون ها و نمرودها بر او چيره نمي گشتند و هر انسان منحرفي نمي توانست با ترويج خرافات، گوهر انساني او را سلب کند و به اندازه اي او را به انحطاط بکشاند که حاضر شود در برابر موجودِ بي جان و پستي، مانند سنگ و چوب، پيشاني بر زمين بسايد! به همين خاطر خداي متعال بارها از او مي خواهد تا بينديشد.
«کَذلِکَ يبَيّنُ اللهُ لَکُمُ الآياتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُون» (16)
«خدا آيات را اين چنين براي شما بيان مي کند، باشد که در کار دنيا و آخرت بينديشيد».
«أفَلا تَتَفَکَّرُون» (17)
«آيا باز هم فکر نمي کنيد».
«فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُون» (18)
«قصه ها را بگوي، شايد به انديشه فرو روند».

2. تفکر انتقادي
 

تفکر انتقادي از بايسته هاي رشد عقلانيت است؛ زيرا انسان رشد يافته، به دنبال واقع است، گرچه دست يافتن به آن، او را به زحمت بيندازد. او مي داند که حقايق با ادعاها و تجمع آراء تغيير نمي کند. چنين کسي براي رسيدن به حق و بازشناسي آن از باطل به درستي مي انديشد و منتقدانه به جست و جو مي پردازد. در بازشناسي خوب و خوب تر منتقدانه، با انصاف علمي به ميدان انديشيدن وارد مي شود. مادامي که مردمان جامعه اي، مطلبي را بدون درنگ بپذيرند، تحت تأثير صداها و گروه هاي جورواجور قرار بگيرند، احساسات شان بر انديشه شان غلبه کند، بايد منتظر فاجعه بود. خرافه مانند علف هرز، در چنين جامعه اي زمينه رشد مي يابد و نابودي آن را رقم مي زند. اهل فکر، به ويژه کساني که رسالت ديني دارند، نبايد از مردم پذيرفتن را بخواهند، بلکه بايد به آن ها بياموزند که حتي معارف دين نيز با سؤال، انتقاد و مقاومت بپذيرند و هر سخني را حتي اگر گوينده اش بزرگ باشد، بدون تفکر، دقت و مطالعه نپذيرند. مردمي که عقيده اي را با دقت و با مقاومت بپذيرند، با مقاومت نيز از دست مي دهند و مردمي که آسان بپذيرند، آسان نيز از دست مي دهند. بنابراين نبايد از ديرپذيري انديشه اي و يا مقاومت در برابر انديشه هاي هرچند اسلامي، نگران بود، بلکه بايد به فال نيک گرفت. خداي متعال مي فرمايد:
«فَبَشّرْ عِباد * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ القَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أحْسَنَهُ اُولئِکَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللهُ وَ اُولئِکَ هُمْ اُولُوا الألْباب» (19)
«بشارت بده بندگانم را، آن کساني که به سخن گوش مي دهند و از بهترين آنان پيروي مي کنند، ايشان اند کساني که خدا هدايت شان کرده و اينان خردمندان اند».
خداي متعال، چنين کساني را به وصف هدايت و خرد مي ستايد. از همه بالاتر اين که با بيان ضمير فصل «هم» خردمندان را در همين گروه منتقد و انديشه ورز منحصر مي سازد.
در آيه ديگر از اجازه خواستن مشرکان براي تحقيق بيش تر استقبال مي کند و به رسول خود دستور رخصت مي دهد.
«وَ إنْ أحَدُ مِنَ المُشْرِکينَ اسْتَجارَکَ فَأجِرْهُ حَتّي يَسْمَعَ کَلامَ اللهِ ثُمَّ أبْلِغْهُ مَأمَنَهُ ذلِکَ بِأنَّهُمْ قَوْمُ لا يَعْلَمُون» (20)
«و هرگاه يکي از مشرکان به تو پناه آورد، پناهش ده تا کلام خدا را بشنود، سپس به مکان امنش برسان، زيرا اينان مردمي نادان اند».
در روايتي نيز از حضرت مسيح (ع) نقل شده است که:
«عنه عن علي بن عيسي القاساني عن ابن مسعود الميسري رفعه قال قال المسيح (ع) خذوا الحق من أهل الباطل و لا تأخذوا الباطل من أهل الحق. کونوا نقاد الکلام فکم من ضلالة زخرفت بآية من کتاب الله کما زخرف الدرهم من نحاس بالفضة المموهة النظر الي ذلک سواء و البصراء به خبراء. » (21)
حق را از اهل باطل بگيريد، اما باطل را از اهل حق نگيريد. نقاد سخن باشيد. چه بسيار گمراهي که به آيه اي از کتاب خدا زينت شده است، چنانچه درهمي از مس با طلا درآميخته مي شود. نگاه ها به آن يکسان است. اما اهل بصيرت از حقيقت آن باخبرند».

3. بيان دقيق و روشن معارف دين
 

يکي از ويژگي هاي فاخر و شکوه مند دين، فراگير بودن آن نسبت به امر دنيا و آخرت است. دين به رابطه رفتارها، اشياء و رويدادهاي مادي و آثار معنوي و
اثرگذاري موجودات غيرمادي در عالم ماده مي پردازد. در اساس يکي از دليل هاي نياز به وحي، محدوديت عقل در درک تمام اين حقايق است. با بيان اين حقايق، عقل بخش ناقص خود را کامل مي کند و به قضاوت جامعي از آغاز و انجام و آن چه ميان آن دو بايد انجام داد، مي رسد. مي داند که عوامل اثرگذار در رشد و انحطاط کدام است. عنصرهاي وهمي و حقيقي به او شناسانده مي شود. در مَثَل درمي يابد هر موجودي در عالم، اثرگذاري خود را از خدا مي گيرد و در اين اثرگذاري هيچ گونه استقلالي ندارد. اين تفکر انسان را از غل و زنجيرهاي بسياري رها مي سازد. از شر آفريده ها و پديده هاي طبيعي و از آن چه مي پندارد به او شر مي رساند و يا شايد شر برساند، به چيزهاي موهوم پناه نمي برد، بلکه به خدا پناه مي برد. زيرا مي داند که خداي متعال آفريدگار آن ها و بالاتر از تمام آن هاست و توسل به ذات مقدس پروردگار، او را از شر هر موجودي در امان خواهد داشت. جن و انس و ملک را بنده خدا مي داند و همين بينش و بصيرت او را از پندارگرايي هاي خردسوز، خيال انگيزي هاي ترسناک و توهم هاي بي ريشه و بنياد، رهايي مي بخشد. اگر او دين، جايگاه رسالت رسول و امامت امام را درست دريابد، خواهد دانست که اگر چيزي زيانبار به حال او بود، رسول خدا (ص) و جانشين او، امام(ع) از او دريغ نمي کردند و قبل از اين که فاجعه اي او را در خود بگيرد، به او خبر مي دادند. اگر عددي خاص، يا روزي معين يا مکان و زماني مشخص موجب آسيب به انسان شود، بي گمان بي خبر نمي ماند. بنابراين، اين فرد دين شناس، نتيجه مي گيرد که اگر رسول خدا (ص) مرا از چنين اموري نترسانده است، بدان معناست که اين امور، آثار وهمي که درباره شان گفته مي شود، ندارند.
اگر معرفت او نسبت به نظام رزق و روزي و همين طور بيماري و شفاي الهي درست باشد، راه هايي را پيش خواهد گرفت که دين به روشني او را به آن ها رهنمون شده است. راه هاي خردمندانه را مي پيمايد و از خدا کمک مي خواهد و شفا مي طلبد. براي اداي قرض به تلاش برمي خيزد و براي درمان بيماري، به پزشک مراجعه مي کند، دارو مصرف مي کند و از خداوند متعال شفا مي طلبد.
آن چه مهم است اين که جايگاه دين، رسول و امام به روشني براي مردم بيان شود، تا انتظارات مردم از دين، رسول و امام، جهت و سمت و سوي درستي بيابد. بسياري از خرافاتي که به ساحت دين و دينداري راه مي يابد، به خاطر نشناختن نقش دين و رسالت رسول (ص) و نقش هدايتي ائمه است. آن چه مايه شگفتي مي شود، اين است که ائمه هدي (ع) در زمان حيات و حضور خود به رفع گرفتاري ها از راه هاي غيرعادي نمي پرداختند يعني مردم براي شفاي بيماري و رفع گرفتاري هاي مادي خود به در خانه ائمه (ع) نمي آمدند. البته ايشان به عنوان يک انسان والا و عزيز در نزد خدا، از دعا، راهنمايي هاي معنوي و تلاش متعارف در اين باره دريغ نمي کردند. اما اين با تصرفات غيرمادي قرض کسي را ادا کنند يا مريضي را شفا دهند، چنين نبوده است.
همه اين رفتارهاي نادرست و انتظارهاي بي جا و بي راه، که امروزه مي بينيم در بين شماري از مردم رواج يافته و نقش هدايتي ائمه را فراموش کرده اند از ضعف شناخت ديني آنان ريشه مي گيرد. انتظاري که امروزه در برابر اين گونه نگاه ها و برداشت ها از علماي دين مي رود، شناساندن صحيح دين به مردم است، نه همراهي با مردم در رفتارهاي ناهنجار و نادرست. عالم ديني بايد مردم را نسبت به شأن امام که شأن هدايت و رهبري و حکومت است، آشنا کند و به آنان بفهماند که بيش تر گرفتاري هاي انسان امروز، به خاطر محروميت از نقش هدايتي و معنوي امام (ع) است. پس بايد بکوشيم تا زمينه هاي لازم پررنگ شدن نقش هدايتي امام و از همه مهم تر براي طلوع آن خورشيد غايب از نظر را فراهم سازيم. اين نگاه، احساسات مردم را در جهت مناسبي، به حرکت درمي آورد. اما اگر اين نگاه نباشد، اگر پيروي از امام نباشد، اگر تلاش براي ظهور امام نباشد، بايد هميشه ايّام حقارت انسان را شاهد باشيم.
يا اگر فلسفه عزاداري به درستي شناسانده شود، مردم خود در برابر خرافه ها استقامت مي کنند. خود مي فهمند که کدام روضه و منبر در راستاي هدف هاي والا، روشن، انسان ساز و حرکت آفرين امام حسين (ع) است و کدام خرافه و ساختگي است و انسان را از هدف امام دور مي سازد و او را به وادي اوهام مي افکند. اما اگر امام حسين (ع) وسيله اي براي بخشايش گناهان و شفاي مريضان و قضاي حاجت مندان، بدل شود، هر روز بايد شاهد علف هاي هرز بيش تري در باغ و بستان امامت و شهادت باشيم.

4. ارائه تحليل علمي از موارد خرافه
 

در بسياري از موارد، افراد به خاطر ضعف نفس، شکست خوردگي و افسردگي و نياز به پناهگاه و ده ها عامل ديگر، آمادگي لازم براي پذيرش و انفعال را دارند. در اين شرايط افراد سودجو تحت عنوان مالي و علوم غريبه و ارتباط با ارواح و اجنه، به راحتي مي توانند اين افراد را تحت تأثير قرار دهند و نقشه هاي شوم خود را روي آنان پياده کنند. به همين جهت، يکي از راه هاي مبارزه با خرافه و توسعه عقلانيت و رها ساختن اين کسان از دام خرافات، ارائه تحليل هاي علمي و آماري از خرافه هاست. به گونه اي که افراد در جريان کار مدعيان قرار گيرند و در واقع از پشت صحنه ادعاهاي آنان آگاه شوند. و از سوي ديگر، با ارائه آمار علمي از ثمربخش نبودن و يا درست نبودن ادعاهاي آنان، حقيقت مسئله را روشن کنند. و مردم را در جريان گرفتاري کساني که به اين مدعيان مراجعه کرده و برابر دستورالعمل آنان عمل کرده اند، بگذارند.

آسيب تفکر ضدخرافي
 

جاهل، خط تعادل را گم مي کند و پيوسته، يا تندروي مي کند و يا کندروي. شماري از ترس خرافي شدن، سر از مادي گري درمي آورند و هر چيزي که با فکر ناتوان آنان نسازد، خرافه مي پندارند. اين تفکر نيز درست نيست و حتي نمي توان روايتي را به صرف دور از ذهن بودن مضمون آن، جعلي پنداشت. بلکه بايد بپذيريم که در اين عالَم اسراري است که براي ما روشن نيست. مثلاً اگر گفته شود که زنا باعث زلزله مي شود، نبايد با استبعاد و استغراب به آن نگريست و نبايد تحليل هاي علمي درباره دلايل وقوع زلزله را دليل بر نقض حديث دانست؛ زيرا علم بشر به تمام ابعاد زلزله اشراف ندارد و چنانچه پديده هاي طبيعي باعث تغييراتي در رفتارهاي ما مي شود، ممکن است که رفتارهاي ما نيز باعث تغييراتي در طبيعت گردد.
اگر زماني گفته مي شد که نحوه زندگي ما در، در دوران بارداري، اثرهاي شگرفي در ويژگي هاي جسمي و روحي کودک دارد، متهم به خرافه مي شد، زيرا ادله کافي جز تجربه براي آن وجود نداشت. اما امروزه اين مطلب با ادله علمي ثابت شده است.
«بسياري از مسائل بودند که به خاطر تجربه براي مردم ثابت مي شد، اما توجيه علمي نداشت. در نتيجه اعتقاد به آن بعدها خرافه به حساب مي آمد. اما بعدها روشن شد که آن اعتقاد درست بوده است. مانند تأثير مسائل دوران بارداري بر کودک. » (22)
بنابراين، بايد خط ميانه را گرفت. يعني از يک سو بايد منتقد بود و در تحليل مسائل آن ها را با معارف ناب و اصيل دين سنجيد و با درنگ پذيرفت و از يک سو در رد مسائل جسور نبود، بلکه اين احتمال را داد که ممکن است عواملي غيرمادي و فراتر از آن چه دانشمندان علوم طبيعي دريافته اند، در فرايندها و حوادث عالم ماده، دخالت داشته باشند. جسارت در ردّ ادعاهاي دور از ذهن، خود نشانه جمود ذهني است؛ زيرا کسي که ذهن توسعه يافته اي داشته باشد، احتمال هاي فراواني را درباره مسئله اي از ذهن دور نمي دارد. از اين روي، گرچه تا دليلي اقامه نشود، احتمالي را نبايد پذيرفت؛ اما تا دليلي بر ردّ آن نيز نباشد، نبايد آن را کناري گذارد. بنابراين، در چرخه تفکر نقاد و علمي که پايه عقلانيت است، سخن بدون دليل جايي ندارد. اگر فرد نقاد دليلي بر ردّ و قبول نداشته باشد، سکوت مي کند و تنها احتمال آن را تأييد مي کند. به همين خاطر نيز، حضرت امير(ع) افراد جسوري را که هر سخني را رد مي کنند، احمق دانسته و مي فرمايد:
«لا تَرُدَّش علي الناسِ کُلَما حَدَّثُوک فَکَفَي بذلِکَ حُمقاً» (23)
«براي حماقت تو همين بس است که هر چه مردم به تو بگويند، رد کرده و نپذيري».
اين نکته در تحليل آيات و به ويژه روايات، بسيار کاربردي و لازم است؛ زيرا مخاطب ائمه (ع) مردماني بودند که بهره کافي از علم نداشتند، به کمال عقل نرسيده بودند و آمادگي درک بسياري از حقايق در آنان نبود. به همين خاطر ايشان بيش تر به گونه اي با آنان سخن مي گفتند که دريابند. در مَثَل مي فرمودند:
«در زباله دان را ببنديد؛ زيرا شيطان در آن زاد و ولد مي کند. »
معصوم (ع) براي ترسانيدن مردم از زاد و ولد ميکروب ها، لفظ شيطان را به کار مي برد، تا مضرّ و ناديدني بودن را به طور همزمان تفهيم نمايد.
يا در روايات بسياري، براي دجال، الاغي تصور شده است که هر قدم آن چند ميل راه است و لشکريان او زنان هستند و ...
تأمل در اين تعبيرها مي تواند وجوه جالبي را ترسيم نمايد. مانند اين که مقصود از دجال، سرکرده کفار است و مرکبي راهوار و فرمانبردار مانند الاغ و اين مرکب راهوار و آرام در هر لحظه فاصله مکاني زيادي را مي پيمايد. زن بودن لشکريان نيز به خوبي نشان مي دهد که جنگ دجال، جنگ نظامي نيست. بلکه جنگ فرهنگي است. شايد اين مفاهيم کلي در آن عصر، مبهم تر از آن بود که به درستي درک شود. اما امروزه اين حقيقت براي ما روشن است که دشمن اصلي اسلام و جامعه اسلامي، فساد و فحشا است. دشمني که سربازان آن را زنان تشکيل مي دهند و از طريق اينترنت، تلويزيون هاي مختلف و ... عرضه مي شود و مرکب راهوار و فرمانبرداري که تمام اين امکانات را به تمام جهان منتقل مي کند، ماهواره است. اين مرکب فرمانبردار، در هر ثانيه، کيلومترها راه مي رود. البته ما يقين نداريم که اين تحليل درست باشد؛ اما براي اثبات خرافي نبودن يک روايت، همين مقدار از تحليل نيز کافي است.
يا به صرف اين که براي عملي مستحب، ثواب بسيار زيادي در روايات ذکر شد، نمي توان در هر موردي، بدون استثنا آن ها را خرافي و جعلي انگاشت. زيرا در مواردي در اين ثواب ها نکته هايي وجود دارد که غفلت از آن ها موجب اشتباه مي شود. در مثل در ثواب هايي که براي تلاوت سوره هاي قرآن در پاره اي از روايات آمده، گفته اند اين ها خرافي و روايات از اين دسته جعلي هستند. اما اگر به پاره اي از روايات دقت شود، روشن مي شود که تلاوت قرآن در ادبيات روايات، جز براي عمل کردن و پند گرفتن نيست. بنابراين اگر در روايت آمده است که هر کس هر شب قبل از خواب سوره واقعه را بخواند، از اهوال روز قيامت در امان مي ماند، اين بدان معني نيست که اگر ده ها گناه بکند، با خواندن سوره واقعه از اهوال قيامت در امان است. بلکه بدان معني است که با خواندن سوره واقعه متنبه شده و حساب و کتاب الهي را در زندگي روزمره فراموش نکند. چنين کسي ممکن نيست آلوده به گناه شود و اگر آلوده شد، توبه نکند. اگر اين ثواب ها از اين منظر تحليل شود، نه تنها خرافي نخواهند بود، بلکه کاملاً خردمندانه و حکيمانه نيز جلوه خواهند نمود.

تکنولوژي و خرافه
 

تکنولوژي عرصه هاي گوناگون زندگي را به چنگ گرفته است. يکي از عرصه هاي زندگي غيرعقلاني بشر، خرافه است. بنابراين خرافه، از تکنولوژي بي بهره نمانده و قالب هاي خود را سازوار با آن تغيير داده است. و همين، مي تواند لغزشگاهي براي گروه روشنفکر جامعه باشد. (مقصود ما از روشنفکر، کساني هستند که تفکر نقادي دارند و با تأمل و بررسي مطلبي را مي پذيرند، يا نمي پذيرند.) زيرا؛
اول. تکنولوژي خود نتيجه عقلانيت بشر در شناخت نظام مادي است. تکنولوژي، مولود نگاه علّي معلولي به عالم و کشف برخي از اسرار آن است. بنابراين به ظاهر با خرافه ناسازگاري دارد و همين مطلب، مي تواند باعث غفلت و لغزش شود؛ زيرا خرافه و خرافه گرايان امروزه خود را در سنگرهاي هنر و تکنولوژي پنهان مي کنند.
دوم. چه بسا سخنان باطلي که اگر عاري از هر نوع آرايش و زينت گرفته شوند، فرهيختگان به سرعت متوجه خرافي بودن آن بشوند؛ اما وقتي که در قالب هنر و با ابزار تکنولوژي بيان شود، جهات غيرواقعي و حماقت بار آن، تحت تأثير هنر، اموري خردمندانه و شدني جلوه بکند و موجب لغزش بشود. از باب مثال «سيما» گاه اقدام به پخش فيلم هايي مي کند که فيلنامه هاي آن ها بر اساس اصول خرافي ساخته شده است. برنامه «کليد اسرار» را در اين زمره مي توان نام برد. اساس اين فيلم ها آن است که انسان نتيجه خوب و بد رفتار خود را، هرچه باشد، به زودي در همين دنيا مي بيند. خدايي که در اين برنامه از آن سخن مي رود، خدايي عجول است که بندگان را به زودي پاداش مي دهد و يا عقاب مي کند. اين برنامه با تکيه بر همين اصل، قصد تشويق به رفتار صالح و شايسته را دارد. با وجود خرافي بودن اساس اين برنامه، به خاطر اين که در قالب هنر بيان شده است، کم تر کسي متوجه خرافي بودن آن مي شود.

علما و مبارزه با خرافات
 

علما به عنوان وارثان علم انبياء وظيفه سنگيني در مبارزه با خرافات دارند و از آن جا که خرافه در تضاد با عقل و وحي است، ستيز با آن از وظيفه هاي اصلي و محوري ايشان است. اين مهم، روشن تر از آن است که نياز به اثبات داشته باشد. از اين روي، سخن را به روش هاي مبارزه، بازدارنده هاي آن و ميزان موفقيت علما در اين عرصه مي کشانيم.
بي گمان، علما، رکن اثرگذار در حفظ عقايد، اخلاق و فقه شيعه در عصر غيبت بوده و هستند. اگر علماي دين نبودند و طلايه داري نمي کردند و از عقايد ناب اسلامي نگاهباني نمي کردند، بي گمان در فراز و نشيب هايي که براي تشيع، در درازي تاريخ اسلام، به ويژه در دوران غيبت پيش آمد، امروز، از آن عقايد زلال، خبر و اثري نبود.
امام هادي (ع) مي فرمايد:
«وَ لَو لا مَن يَبقي بَعدَ غَيبة قائِمِکُم (ع) مِنَ العُلَمَاء الدَّاعينَ إِليهِ و الدَّالينَ عَلَيهِ و الذَّابينَ عَن دِينِه بِحُجَجِ الله و المُنقذِينَ لِضُعَفاءعِبادِ الله مَن شِباک إِبليسَ و مَرَدَتِهِ وَ مِن فخَاخ النَواصبِ لَما بَقِي أحَدَ الا ارتدَّ عن دِينِ الله وَلَکِنَهُمُ الذين يُمسِکُون أزِمَّة قُلُوب ضُعَفاءِ الشيعَةِ کَمَا يُمسِکُ صاحَبُ السَّفينِةَ سُکانَهَا أولئِکَ هُمُ الافضَلُون عندَ الله عَزَ و جلَ» (24)
«اگر پس از غيبت امام قائم (ع) علمايي نبودند که دعوت به سوي او کرده و مردم را راهنمايي کنند، و با براهين الهي از او دفاع نمايند، و بندگان مستضعف خدا را از دام ابليس و ياران و کم کاران او برهانند، و از بند دشمنان اهل بيت، رهايي بخشند، همه مردم از دين خدا دست کشيده و مرتد مي شدند. لکن علما کساني هستند که زمام قلوب شيعيان ضعيف ما را در دست داشته و مهار مي کنند، همچون ناخداي کشتي که سکان آن را در دست دارد. اين گروه همان شخصيت هاي برتر و افضل در نزد خداوند، با عزت و جلال، هستند».
تاريخ شيعه، سرشار از رويارويي خردمندانه و هوشيارانه علماي دين، با دشمنان دين، از يک سو و خرافه ها و بدعت ها از سوي ديگر است. چه بسيار زحمت ها، رنج ها و مرارت ها که بر خود هموار ساختند، کتاب ها نوشته، سخن ها گفتند و حتي خون پاکشان را نيز در اين راه تقديم کردند، اما حاضر نشدند در دفاع از اسلام عزيز کوتاه بيابند و با شياداني که دين مردم را نشانه رفته بودند، سازش کنند. با اين حال جريان حوزوي، جريان معصوم و به دور از خطا و اشتباه نيست و براي رشد و بالندگي بيش تر، نياز به آسيب شناسي و نقادي دلسوزانه و از روي انصاف دارد. تا روز به روز امتيازهاي خود را قوت بخشند و به بازسازي بخش هاي آسيب پذير خود بپردازد. بنابراين، آن چه در اين مجال مي آوريم، به هيچ وجه به معناي کم حرمتي به علما يا ناديده انگاري تلاش هاي ايشان در مبارزه با خرافه نيست؛ زيرا براي ما و هر انسان آگاه و منصفي محرز است که آن چه از دين به دست ما رسيده است، مرهون تلاش هاي جانانه علماي شيعه – که درود خدا بر ايشان باد – است.

عوام زدگي در حوزه هاي علميه
 

از برجستگي هاي علماي شيعه، مردمي بودن و همراهي و همگامي آنان با توده هاست. اين اصل بلند را در فراز و نشيب هاي گوناگون حفظ کرده اند و به آن، به درستي پاي بندي نشان داده اند. همين همراهي و همگامي با مردم و برخاستن از ميان مردم، با همه امتيازهايي که داشته و دارد، آسيب هاي جبران ناپذيري به روحانيت شيعه زده است. علماي شيعه، با نزديک شدن به مردم، همراهي و همگامي با آنان، ناگزير با قدرت هاي ناديده انگار حق مردم، به گونه اي درافتاده و از بسياري از حقوق خويش محروم مانده اند و اين دوري از قدرت ها و انزواي سياسي و بي بهره مندي از امور مالي براي سامان دهي به امور ديني، سبب گرديده از نظر مالي به مردم وابستگي بيابند. اين وابستگي مالي به مردم، اگر چه امتيازهايي داشته و دارد، اما گاه زمينه هاي سوءاستفاده شماري از ثروت مندان را فراهم آورده است. اين از يک سو، و از سوي ديگر، وابستگي عالمان دين را در مواردي، گاه به مداراي بيش از حد نياز و ضرورت در برخورد با مردم در برابر کارهاي عوامانه و نادرست آنان کشانده است، تا جايي که قدرت مقابله با مردم را تا حدود زيادي از دست داده اند. به عبارتي مردمي که بايد متربي و خاضع در برابر علما مي شدند و دين و دنياي خود را از دست علما مي ستاندند، تبديل به ولي نعمت شدند و در حريم علماي دين حق آب و گل پيدا کردند.
از سوي ديگر مي دانيم که توده ها، بيش از آن که با حقايق دين و معارف عالي وحي و عقل مأنوس باشند، با خيال ها و بافته هاي ذهن خود مشغول اند. دين عوام، با دين علما و اسلام شناسان فرق دارد. فکر و انديشه و رفتار مردم انباشته از خرافه ها، سطحي نگري ها و اشتباه هاست. بنابراين، زماني که علما به مردم وابسته شدند، و پايگاه سياسي و اقتصادي خود را در برابر حکومت هاي ستم پيشه و جداي از مردم، در دل مردم برپا کردند و براي حمله به اردوگاه اين گونه قدرت ها به اردوگاه مردم پناه بردند، به ناچار قدرت مبارزه و رويارويي با انديشه هاي نادرست مردم را تا حدود زيادي از دست دادند. و اين، سبب رشد عوام زدگي و عوام گرايي روحانيان شد و عوام زدگي روحانيت، زمينه هاي رشد خرافات را فراهم آورد.
عوام زدگي، آفتي است که روحانيت به آن گرفتار آمده است و او را از طلايه داري، پيشروي بازداشته و به سکوت و سکون کشانده است.
به گفته شهيد مطهري:
«هر جامعه اي نيز يک نوع آفت مخصوص به خود دارد. آفتي که جامعه روحانيت را فلج کرده و از پا درآورده است، «عوام زدگي» است. عوام زدگي، از سيل زدگي، زلزله زدگي، مار و عقرب زدگي بالاتر است. اين آفت عظيم، معلول نظام مالي ماست. روحانيت ما، در اثر آفت عوام زدگي، نمي تواند چنان که بايد، پيشرو باشد و از جلو قافله حرکت کند و معني صحيح کلمه، هادي قافله باشد و مجبور است در عقب قافله حرکت کند. » (25)
روحانيت، وقتي مي تواند ريشه هاي خرافه را در مزرعه جامعه، بخشکاند و بَرکَند، که از لاک عوام زدگي بيرون بيايد. روحانيت نمي تواند هم با عوام باشد و عوام گرا و ملاحظه آنان را بکند و به پندارهاي آنان احترام بگذارد و هم خرافه ستيز باشد. عوام با خرافه ها عجين شده است. مبارزه با خرافه، يعني درافتادن با سيل اعتراض ها و پرخاش گري هاي عوام. روشن است که شماري از روحانيان، براي اين که بيش از پيش از عوام بهره برند، در اين مبارزه، با عوام همراه مي شوند و رهبري آنان را عليه علماي آگاه بر عهده مي گيرند و در اين هنگامه کار بسيار دشوار مي شود و صحنه مبارزه؛ بسيار هراس انگيز.

جدايي دين از سياست
 

باور به جدايي دين از سياست، خرافه است. زيرا منشأ آن، درک نادرست از دين و سياست است. از آن جا که مهم ترين پيام دين و رکن اصلي آن، بندگي خدا و پاکي نفس است و توجه به امور مادي و سياسي در بيش تر موارد آلوده شدن به آن ها را در پي دارد، اين توهم را به وجود آورده است که اين دو با هم سر ناسازگاري دارند. اين نگاه، ساده ترين تحليلي است که از رابطه دين و سياست ارائه مي شود. اين نگاه عوامانه است، اما به ظاهر علمي مي نمايد. نگاهي که مخالف سيره عملي انبياء و اولياست و ناسازگار با محکمات قرآن و سنت. با اين حال، شماري از روحانيان و علما، در سده هاي اخير، به شدت تحت تأثير اين فکر قرار گرفته و از سياست پرهيخته و آن را دون شأن خود دانسته اند.
حضرت امام خميني، بارها از اين تفکر خرافي انتقاد کرده، از جمله گفته است:
«يک مدت زيادي گرفتار عرفا ما بوديم، اسلام گرفتار عرفا بود. آن ها خدمت شان خوب بود؛ اما گرفتاري براي اين بود که همه چيز را برمي گردانند به آن ور. هر آيه اي دست شان مي آمد و مي رفت آن طرف، مثل تفسير ملاعبدالرزاق. خوب بسيار مرد دانشمندي، بسيار مرد با فضيلتي [است] اما همه قرآن را برگردانده به آن طرف؛ کانه قرآن با اين کارها کار ندارد. » (26)
ثمره اين رفتار و فکر چيزي نبود جز خرافي جلوه دادن احکام و معارف عالي اسلامي، از اين روي، امام خميني، در جاي ديگري مي گويد:
«آن که اسلام را يک جوري معرفي کنند به ملت ها، به خارج و داخل که در نظر مردم سبک بشود، يک مطلب خرافي باشد، يک مطلب کهنه باشد. و مشغول تبليغات شدند در خارج و داخل که اسلام بله، اگر هم چيزي بوده است مال هزار و چهارصد سال پيش از آن بوده است. » (27)

معصوم پنداشتن شماري از امام زادگان
 

اگر شخصيت مقدس و پاکي، با احساسات عمومي ملتي پيوند بخورد، زمينه براي غلو و زياده روي و قهرمان سازي در آن باره درست مي شود. شخصيت هاي حاضر در کربلا مصداق روشن همين موارد هستند. معرفت ما نسبت به امام زادگاني چون: حضرت زينب (س) و حضرت عباس (ع) و علي اکبر(ع) از مقطع پاياني زندگي آن حضرات، شروع مي شود. مقطعي که با مظلوميت پايان يافت و به مرور زمان در اوج احساسات ديني مردم قرار گرفت.
شماري در نوشته ها و سخراني ها، به روشني از عصمت آن بزرگواران ياد کرده و به شدت از آن دفاع مي کنند. گذشته از اين اصل بحث، غير لازم است و اثبات و يا عدم اثبات عصمت ايشان هيچ تأثيري در امر دنيا و آخرت ما ندارد، بايد افزود: براي اثبات درجه معنوي بزرگاني نظير امام زادگان حاضر در کربلا، يا بايد در آن اوج بود، يا از کسي که در آن اوج است شنيد. به عبارتي ما وسيله تقواسنج نداريم، تا خودمان ميزان تقواي افراد را بسنجيم! در خلوت و جلوت و ظاهر و باطن آنان نيز نبوده ايم تا از ريز و درشت اعمال و نيات شان باخبر باشيم. بنابراين، تنها راه براي اثبات عصمت ايشان، خبر مورد اعتمادي است که از معصوم (ع) رسيده باشد. در حالي که هيچ خبر دال بر عصمت ايشان وجود ندارد.
شماري استدلال مي کنند که امام صادق(ع)، از حضرت عباس به «عمو» ياد مي کند! يا ايشان 152 مقامي دارد که تمام شهدا در روز قيامت به منزلت ايشان غبطه خواهند خورد، يا در زيارت، از ايشان به «عبد صالح» تعبير شده است و اموري از اين قبيل ... .
در حالي که اگر از «عمو» گفتن امام عصمت قابل استفاده باشد، عصمت ابوذر قبل از حضرت عباس ثابت مي شود؛ زيرا زماني که ابوذر در حال رفتن به ربذه، محل تبعيد خود بود، حضرت امير(ع) به همراه فرزندان به توديع او پرداختند و هر کدام سخني گفتند. امام حسين (ع) نيز توصيه خود را با تعبير «عمو» شروع کرد. اما تعبير به عبد صالح با مقام والاي روز قيامت، هيچ کدام منافاتي با عدم عصمت ندارد. چنان چه تعبير «فهمة غير مفهَمه» يا تعبيرات همانند، دلالت بر عصمت حضرت زينب نمي کند.
امروزه نه تنها مردم عوام، که بسياري از روحانيان هم نمي پذيرند که منزلت حضرت مريم و آسيه از منزلت بانوي کربلا بالاتر باشد. در حالي که در حديث پيامبر آمده است که: برترين زنان بهشت آسيه، مريم، خديجه و فاطمه (س) هستند. آيا پيامبر اسلام از آينده است خود و منزلت نوه خود حضرت زينب(س) باخبر نبود؟ هيچ کدام از اين ها به معناي کاستن از منزلت بانوي کربلا نيست. بلکه به معناي درک صحيح جايگاه هاست. آن حضرت در اوجي از معنويت و کرامت قرار دارد که عقل ناقص ما از درک آن بسي عاجز است. مقصود اين است که ما بايد مراقب باشيم تا تحت تأثير احساسات پاک و در پيوند با مردم، با باورهاي خرافي نرسيم.

عوام زدگي در عزاداري
 

دقت و نکته سنجي، جامع نگري، احتياط علماي شيعه در مقام فتوا، بر کسي پوشيده نيست. با اين حال، جاي تعجب است که چرا در مسائل مربوط به عزاداري امام حسين (ع) از آن سيره شايسته، بي بديل و منطقي عدول کرده اند. نگاهي به اين استدلال کافي است تا پرده از تفاوت روش فقهي ايشان در اين عرصه با ساير عرصه ها، بردارد. به عنوان مثال، هيچ فقيهي براي اثبات حکمي در باب صلات، جهاد و ... به مکاشفه و خواب و رؤيا استناد نمي جويد. در حالي که يکي از استدلال هاي مهم در جواز قمه زني، مکاشفاتي است که از شماري از عرفا نقل شده است. بگذريم از اين که مکاشفات مخالفي نيز در بيزاري ائمه (ع) از اين کار نقل شده است.
يا به تعبيرهاي آکنده از احساسات که در برخي از زيارت نامه ها ذکر شده، استدلال شده و تفاوت ميان بيان احساسي و بيان حکمي در نظر گرفته نشده است.
سيره علما بر آن بوده و هست که همه روايات مرتبط با يک موضوع را در کنار هم معني و تفسير کنند. در حالي که امروزه شاهد آنيم که شماري از علما، با استناد به يک روايت که در تعارض با چندين روايت ديگر است، حکم به جواز «لطم و اعمال خشن» در عزاي امام حسين(ع) مي کنند. و متأسفانه به همين اندازه بسنده نکرده و آن احاديث را بر روي پلاکاردها نوشته و کوچه و بازاري مي کنند. با اين که تفسير آن روايات نياز به کار سنگين فقهي و حديثي دارد.
از شماري بزرگان نقل شده است که حاضر به دخالت در احکام مربوط به عزاداري نشده و گفته اند:
«شما را به خدا ما را قاطي دستگاه حضرت اباعبدالله (ع) نکنيد. ما نمي توانيم درباره عزاداري آن حضرت چيزي بگوييم!»
چرا فقيه در احکام عزاداري نبايد دخالت داشته باشد. در حالي که قصد بدعت و تصرف شخصي ندارد و هدف از دخالت بيان نظر و ايده خود معصوم درباره عزاي خود اوست. در مثل اگر ما بگوييم که شخص امام حسين(ع) در شب عاشورا خواهر مکرمه اش را از «لطم» براي او نهي کرد و قسم داد که بعد از او از اين کارها نکند، بي حرمتي به امام حسين(ع) خواهد بود؟ آيا ما با اين کار ايده و آرمان امام حسين(ع) را زنده نکرده ايم؟ هيچ توجيه مقبول و موجه علمي وجود ندارد که اين نوع از برخورد را توجيه کند. مگر آن چه که استاد مطهري از آن به عوام زدگي ياد مي کند.
نويسنده کتاب «الشعار الحسينيه» (28) مدخل بحث خود را «شعائر» و جايگاه آن در قرآن قرار مي دهد. به اين صورت که ثابت مي کند که شعائر اسلامي بايد حفظ شود و دستور قرآن است. شعائر حسيني، چيزي است که اختيار آن به دست مردم داده شده است. يعني مردم مختارند که خود نشانه هايي براي عزاي آن حضرت درست کنند. نکته اساسي اين است که اگر مردم چيزي را به عنوان نشانه و شعيره قرار دادند، طبق دستور قرآن پيروي از آن واجب است! وي براي اثبات ادعاي خود، از حجيت عرف در تشخيص موضوعات کمک مي گيرد و نتيجه مي گيرد که: روش عزاداري به خود مردم حواله شده است. بنابراين، هر چه مردم شعيره کنند، بايد در حفظ آن کوشيد. البته وي قيد عدم حرمت را افزوده است. يعني اين شعائر مادامي که حرام نباشند، حتي اگر مکروه باشند، بايد حفظ شوند!
تعجب از اين است که نويسنده توجه نداشته است که خداي متعال در جاي جاي قرآن، اکثريت را محکوم کرده و پيروي از آن را موجب گمراهي مي شمارد. زيرا اکثريت در بيش تر زمان ها پيرو هوس ها بوده و اهل انديشه و عقل و فهم و دينداري هميشه در اقليت بوده اند. آيا جز اين است که نشانه ها بايد سازگار با مدلول خود باشند؟ آيا مي توان چيزي را که پست و سخيف است، نشانه اي از حسين (ع) قرار داد؟ آيا چيزي را که هيچ نوع هماهنگي با مرام امام حسين (ع) ندارد، مي توان دليلي بر حرکت سرتاسر حکمت آن حضرت قرار داد؟ آيا عملي که خلاف مروت و کرامت انسان است، يا نشانه ضعف عقل و دين مردم است، مي تواند شعيره باشد؟
گويا وي توجه ندارد که نشانه هاي دست ساز مردم، متناسب سطح فکري ايشان از عاشورا و حسين (ع) است. چه تضميني وجود دارد که مردم، عاشورا، امام حسين (ع) و دين و آرمان هاي او را درست فهميده باشند، تا بخواهند براي آن علامت هاي مناسبي را قرار دهند.
گويا ايشان توجه نداشته اند که مردم در مسائل دين، بسيار بي مبالات تر از مسائل دنياي شان هستند. بنابراين اگر شارع اجازه داده است که در مسائل مادي و زندگي طبيعي، در تشخيص موضوعات به او مراجعه شود، نمي توان از آن فهميد که نظر مردم در موضوعات مربوط به امامت و دين هم حجت است. البته مقصود، سلب کلي اختيار از مردم در انتخاب روش عزاداري نيست، بلکه مقصود، جلوگيري از واگذاري بدون قيد و شرط آن به مردم است، تا جايي که گفته مي شود: هر آن چه مردم آن را به عنوان علامتي براي عاشورا جعل کنند، پيروي از آن واجب است! يا مصداق شعائر الهي است!
بسي جاي تأسف است که طلبه اي پس از سال ها درس خواندن و کلاس رفتن، روايت را مانند مردم کوچه و بازار معني کند و بر فراز منبر بازگو نمايد! يکي از عوامل خرافي شدن عزاداري، احاديثي است که در فضيلت آن وارد شده است. گرچه اين احاديث پذيرفته است، اما با تمام شرطي که در مباحث فقه الحديثي گفته شده است. يعني با در نظرگرفتن سند، متن، سازگاري آن با قرآن، تقيه اي بودن، يا تقيه اي نبودن، شرط ها، قيدها، مخصص ها و ... .
در اين صورت است که بيان فضيلت عزاداري براي امام حسين (ع) نه تنها موجب نشر و رواج خرافه، يا ناديده انگاري دستورهاي ديني و نعوذبالله جسارت به خدا و دين او نمي شود که سبب انقياد هر چه بيش تر مي گردد.

خواب گرايي
 

در خواب، به چيزهايي پي بردن، از رويدادهايي باخبر شدن، از اسرار الهي است. بسياري در زندگي خود آن را تجربه کرده اند. براي بسياري به تجربه ثابت شده که در خواب از اموري آگاهي يافته و آن چه را در خواب ديده اند، در زندگي به حقيقت پيوسته است.
خداوند متعال، خواب ابراهيم (ع) را براي ذبح فرزندش اسماعيل، اين گونه بيان مي فرمايد:
«... قال يا بني اني اري في المنام انّي اذبحک فانظر ماذا تري قال يا ابت افعل ما تؤمَرُ ستجدُني ان شاء الله من الصابرين. » (29)
«... گفت اي پسرکم در خواب ديده ام که تو را سر مي بُرم. بنگر که چه مي بيني؟
گفت: اي پدر، آن کن که تو را فرمايد. مرا، اگر خداي بخواهد، از شکيبايان يابي. »
و يا خواب حضرت يوسف (ع) را، که در کودکي ديد و سال ها بعد به وقوع پيوست، اين گونه بيان مي فرمايد:
«اذ قال يوسف لابيه يا ابت انّي رأيت احد عشر کوکباً و الشمس و القمر رأيتم لي ساجدين. »(30)
«آن گاه که يوسف به باب خويش گفت: پدرم من يازده ستاره و خورشيد و ماه را به خواب ديدم. ديدم شان مرا سجده مي کنند.»
قرآن، افزون بر خواب حضرت ابراهيم و يوسف، از خواب دو زنداني همراه يوسف و پادشاه مصر نيز گزارش مي دهد که همان گونه که ديده بودند، در بيداري رخ داد.
پس ممکن است انسان هر آن چه در خواب مي بيند، در بيداري به وقوع پيوندد
و به اصطلاح رؤياي صادقه باشد و انکار خواب، انکار تجربه بزرگ و فراگير انسان هاست که هيچ انسان عاقلي به انکار آن برنمي خيزد. اما آن چه که هيچ انسان خردمندي نمي پذيرد و زير بار آن نمي رود، اين است که: هر کسي از هر گوشه اي برخيزد و ادعاي خوابي بکند و آنان و يا کساني بخواهند براساس آن خواب ها، حرکت هاي معنوي را سمت و سو بدهند و يا بهره هاي خاص ببرند، عقيده بسازند، باورهايي را سامان بدهند، تکليف درست کنند و مردم را به يک سري ذکرها، اوراد و مناسکي وادارند و دم و دستگاهي در برابر شريعت و تکليف مداري شرعي و سرچشمه گرفته از منابع اصيل، بسازند و بيرق آن را برافرازند.
خواب، نمي تواند براي کسي تکليف شرعي و بايد و نبايد ويژه اي بتراشد و محور و مدار کارها و برنامه هاي کاري و عبادي انسان متشرع باشد. انسان مسلمان و شرع مدار، مي بايد دستورها و برنامه هاي زندگي خود را از کتاب و سنت بگيرد و از آن چهارچوب بيرون نرود. جشن و سرور و عزاداري و سوگواري او بايد در اين چهارچوب باشد و هيچ حرکت او نبايد براي حفظ شعائر و يا برپائي عزاداري امام حسين (ع) و ديگر امامان و معصومان، از چهارچوبي که شرع تعيين کرده است، بيرون برود. انسان مسلمان تنها در برابر شرع (کتاب و سنت) و دستورهاي عقل پاسخ گوست و نه خواب خود و ديگران.
کساني که براساس خواب يک سري تکاليف را بر مردم بار مي کنند و مردم را به يک سري از کارها وامي دارند، رفتاري خلاف شرع انجام داده و مي دهند. از انسان مسلمان کاري پذيرفته است که عقل و شرع آن را نادرست نداند و به گونه اي بدعت در دين نباشد. نمي توان و بر کسي روا نيست که کار خلاف شرع و عقل را با استناد به خوابي، به ويژه خواب عالم عارفي، رواج بدهد و از مردم انجام آن را بخواهد.
امروز خرافه سازان، کساني که بنا دارند و برنامه شان اين است که مردم را از کوثر زلال شريعت به دور بدارند، از جمله با خواب هاي رنگارنگ برنامه خود را به پيش مي برند و شماري ساده لوح را به دنبال خود مي کشند. خواب گرايي خرافه است. به اين معني که شخص در برداشت هايي که از متون ديني مي کند، خواب را دخالت بدهد و بخشي مهم از انديشه او را استناد به خواب دربر بگيرد. اين حالت به حدي رشد بکند که ادله علمي، اعم از عقلي و نقلي را تحت تأثير قرار بدهد و از فروغ آن بکاهد و محور اصلي تصميم گيري قرار بگيرد. اين، همان خواب گرايي است.
رواج خواب گرايي به اين معني، مي تواند دستاويز مهمي براي به ابتذال کشاندن عناصر دين و دين شناسي باشد.
حجةالاسلام والمسلمين، محسن اراکي، که سال ها پيش نماينده مقام معظم رهبري در انگلستان بود، در مصاحبه با مجله حوزه در اين باره مي گويد:
«ده سال پيش، وقتي انگليس بودم، در يکي از دانشگاه هاي لندن، کنفرانسي برگزار شد، که برگذارکنندگان اين کنفرانس شيعه بودند. من يکي- دو نفر آنان را مي شناختم، ولي معلوم شد که اينان عناصر اصلي نيستند، بلکه عناصر اصلي افراد ديگري هستند که در پشت پرده اند. عنوان کنفرانس «انقلاب حسيني» بود. من هم دعوت شدم. مقاله اي داشتم آن را ارائه کردم. اما در اين فکر بودم که چطور اين گونه نهادها، که اصلاً شيعي نيست، چنين کنفرانسي برگزار کرده اند؟ غرض شان چيست؟ ديدم مقاله محوري اين کنفرانس – که بهترين و بيش ترين وقت به آن داده شد (نزديک يک ساعت زمان گرفت) آشکار بود که تمام کنفرانس براي ارائه همان مقاله شکل گرفته است – با عنوان «انقلاب حسيني و رؤيا» يا «رؤيا در انقلاب حسيني» بود.
نويسنده، مقاله اش را در سه فصل ارائه کرد. من خلاصه آن را عرض مي کنم:
فصل اول درباره رؤياهاي متعددي که در جريان انقلاب حسيني رخ داده است. به تفصيل، با استفاده از منابع تاريخي و حديثي شيعه به بازگو کردن چندين رؤيا پرداخت:
1. سيدالشهداء وقتي مي خواست مدينه را ترک کند، به وداع قبر پيامبر (ص) رفت. آن جا خواب اش برد. در خواب رسول خدا (ص) به ايشان فرمود: «ان الله قد شاء ان يراک قتيلاً. » (31)
2. قافله سيدالشهداء در حرکت بود. حضرت لحظاتي به خواب رفت، از خواب برخاست در حالي که استرجاع مي کرد، يعني مي فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون»
علي اکبر جلو آمد و پرسيد: پدر چرا کلمه استرجاع را بر زبان جاري کرديد؟
حضرت فرمود: در خواب ديدم منادي ندا مي کند: «القوم يسرون و المنايا تسري اليهم. » (32)
سه – چهار رؤياي ديگر از اين قبيل را آورده بود و نتيجه گرفت که: رؤيا انگيزه اصلي قيام حسيني بود. حسين بن علي را خواب به اين سمت کشاند و انقلاب عظيم را ايجاد کرد. اگر خواب نبود، حسين بن علي راه نمي افتاد. اين فصل اول که انگيزه و علت قيام حسيني خواب بود.
فصل دوم پيرامون اين بود که: اصولاً خواب بهترين کاوش درون انسان است. بهترين وسيله ارتباط حقيقي با انسان ها هم خواب است، چون خواب رابطه با درون انسان ها برقرار مي کند. اگر خواستيد با شخصي ارتباط حقيقي برقرار کنيد و مستقيم با روان او در ارتباط باشيد، بايد اين ارتباط ها را در خواب داشته باشيد.
وقتي اين حرف ها را مي زنند، لعاب علمي به آن مي دهند و براي هر انسان ساده لوح، علمي جلوه مي دهند.
فصل سوم اين بود که: بنابر فصل اول و دوم، لازم نيست شيعيان براي برقراري ارتباط با امام شان از طريق مرجعيت اقدام کنند. رابطه صحيحي که با امامان مي توانند برقرار کنند، از طريق خواب است. سپس به مفاتيح الجنان و چند کتاب ديگر ارجاع مي دهد که روش خواب ديدن ائمه را تعليم مي دهد. فردي که مسئله شرعي و ديني دارد، از طريق خواب از امام بپرسد. لذا مردم نيازي به روحانيت و مرجعيت ندارند!» (33)
استناد به خواب اگر در ميان مردم رواج داشته باشد، توجيه پذير است، اما اگر در ميان فرهيختگان حوزه به سنت مقبول تبديل شود، منشأ واماندگي هاي فراوان و انحطاط بزرگي خواهد شد. امروزه شماري تلاش مي کنند ارزش و اعتبار کتاب هاي علمي را با خواب و مکاشفه و نقل سخني از امام زمان (عج)به ديگران بقبولانند.
روشن است اگر عالم و صاحب نظر و اهل فني بخواهد کتاب درسي بنويسد، يا درباره کتاب هاي درسي موجود و جا افتاده اي نظر بدهد، نيازي به کشف و کرامت و خواب و يا ديدار با امام زمان (عج) نيست. زيرا کتاب درسي غير از کتاب پژوهشي و آن نيز غير از کتاب ترويجي است. هر کدام از آن ها تعريف و روش خاص به خود را دارند. آيا درست و پذيرفته است که عالمي و يا نهاد و مرکز مؤسسه علمي، به جاي توجه داشتن به اصول علمي نگارش کتاب درسي و پژوهشي، به خواب و مانند آن استناد کند؟ آيا اين مطلب نشانه ضعف علمي نيست؟ دنياي علم چه قضاوتي درباره فرد و گروه علمي خواهد داشت؟
خداي متعال قرآن را به روشن و روشنگر بودن توصيف مي کند و آن را از پيچيدگي هاي غيرضروري مي پالايد. انبياء با زبان مردم و سازوار با فهم ايشان سخن مي گفتند. اينان انسان هاي بسيار فصيح و بليغي بودند که به آسان ترين و زيباترين شکل هاي ممکن پيام هاي دين را به مردم مي رساندند.
اگر به دنياي علم نظري بيفکنيم، خواهيم ديد که تمام علوم به سمت سهل الوصول کردن مسائل خود مي روند. دانشمندان امروزي بايد يافته هاي خود را در قالب مقاله هاي علمي در مجله هاي تخصصي عرضه کنند. اين مقاله ها بايد به گونه اي نوشته شود که مخاطبان بدون استاد و توضيح و حاشيه بتوانند مقصود نويسنده را دريابند. در غير اين صورت، مقاله، خود به خود، از دور خارج شده و انديشه هاي نويسنده توسعه نمي يابد. در هيچ کالج، دانشگاه و مرکز علمي، مغلق نويسي نشانه علم شمرده نمي شود.
با اين وصف، چرا شماري از علما و حوزويان، براي توجيه اغلاق پاره اي از متون درسي، به کشف و شهود و خواب پناه برده و مي برند؟ يا براي توجيه رکود علمي حوزه در آماده نکردن کتاب هاي درسي جديد، به عظمت نويسندگان بزرگ آن ها و مورد تأييد امام زمان (عج) بودن آنان و ... استناد مي شود. آيا جز اين است که نوشته نشدن کتاب هاي مناسبي که کتاب هاي پيشينيان را از رده خارج کند، نشانه رکود و کم کاري علماي دوره هاي پسين است؟
آورده اند:
«سه تن از فقهاي شاگردان شيخ طوسي در حوزه بغداد آن روز، به نام هاي: حسين بن مظفر حمداني قزويني، عبدالجبار بن علي المقرئي رازي و حسن بن حسين بن بابويه، معروف به حسکا، که جد شيخ منتجب الدين، صاحب فهرست است، درباره نهايه و ترتيب باب ها و فصل بندي هاي آن نظرات، انتقادات و اعتراض هايي داشتند. سرانجام، پس از سه روز روزه داري، با غسل به حرم امام علي(ع) مشرف و به امام متوسل شدند. حضرت امير به خواب هر سه نفر آمد و فرمود:
ام يُصنَّف مصنّف في فقه آل محمد (ص) کتاباً اولي بان يعتمد عليه و يتخذ قدوة و يرجع اليه أولي من کتاب النهاية الذي تنازعتم فيه و انما کان ذلک لانة مصنفه اعتمد فيه علي خلوص النية لله و التقرب و الزلفي لديه فلا ترتابوا في صحّه ما ضمنه مصنفه واعلموا به وأقيموا مسائله فقد تعني في تهذيبه و ترتيبه و التحري بالمسائل الصحيحة بجميع أطرافها؛
در فقه آل محمد، کتابي که براي اعتماد و اقتدا و مراجعه به آن مناسب تر از نهايه اي باشد که در آن اختلاف کرده ايد، نوشته نشده است. زيرا مصنف آن به اخلاص خود و تقرب و پاداش الهي تکيه کرده است. پس در درستي مطالب آن ترديد نکنيد و بدان عمل کنيد و مسائل آن را زنده کنيد. زيرا مؤلف آن در آماده سازي و مرتب کردن و گردآوري مسائل صحيح و جامع، زحمات فراواني را متحمل شده است.
آن سه نفر، بدون آن که خواب خود را براي يک ديگر تعريف کنند، آن را نوشتند تا جهت عذرخواهي با شيخ ديدار کنند، ولي شيخ قبل از اين که آنان سخني بگويند، جريان خواب آن ها را بازگو نمود.
اين خواب به اندازه اي مورد توجه برخي از اهل تتبع قرار گرفته که آن را دليل بر اخلاص شيخ دانسته اند. » (34)
آيا براي حوزه هاي شيعه که مهم ترين برجستگي و رمز شکوفايي آن ها، در نقد و بررسي بوده و هست، پذيرفتني است و درست و با ترازهاي علمي سازگار که با يک خواب، يکباره مسير نقد و بررسي، سدّ گردد و دانشوران آن دوره و دوره هاي بعد، از نقد نهايه از سوي سه تن از برجستگان علمي محروم شوند.
يا مگر نقد اثري، آسيبي به اخلاص صاحب اثر مي زند و يا به گونه اي ناديده انگاري تلاش هاي علمي صاحب اثر است که حضرت امير در خواب، ناقدان را از نقد اثر شيخ طوسي باز مي دارد؟
افزون بر اين ها، حضرت امير(ع) چرا از نقد نهادينه نگران بوده است. در نقد اين اثر، مگر چه اتفاقي قرار بوده بيفتد که حضرت نگران آن اتفاق بوده است. اگر نقد آن سه تن از علما، بر نهايه نشر مي يافت و در بين اهل علم و تحقيق، محال طرح مي يافت، اگر اشکال هاي آنان، غيرعلمي و غيردقيق بودند و از سوي صاحب اثر و يا ديگران، پاسخ هاي دقيق و علمي داده مي شد و يا اگر اشکال ها وارد بود، دانشوران آن دوره و دوره هاي بعد و خود شيخ به کاستي هاي کار پي مي بردند و بحث هايي از آن دست که شيخ طرح کرده بود، راه کمال را مي پيمودند و دشواري ها حل مي شدند.
نقد و بررسي، کار معمولي بوده و هست، ديگر جايي براي نگراني حضرت علي (ع) باقي نمي ماند و افزون بر اين، در نقد و بررسي و پاسخ گويي به نقدها و يا پذيرش آن ها، جايگاه علمي صاحب اثر و خود اثر، بهتر روشن مي شود، تا از طريق خواب.
* بر همه دانش آموختگان حوزوي روشن است و باتجربه دريافته اند که کتاب کفايه، اثر آخوند خراساني، اغلاق دارد و داراي پيچيدگي هايي است و مناسب براي تدريس نيست و براي استفاده اهل تحقيق و استادان نيز، نياز به شرح دارد و گره گشايي از عبارات، تا ديدگاه هاي آخوند، به روشني در خور فهم بشود. با اين حال، مي بينيم عده اي راه ديگري را رفته و خواسته اند با نقل خواب بزرگواري و يا نسبت دادن آن خواب به آن بزرگوار، اين گونه بنمايانند که آخوند خراساني از شرح و تعليقه بر کفايه، ناخرسند است و علاقه دارد اين اثر همين گونه که هست – با اغلاق و دشواري ها و پيچيدگي ها – بماند و براي طلاب تدريس بشود. در اين صورت است که طلاب ملا بار مي آيند و اگر غير اين باشد و عبارات آن ساده شود و از پيچيدگي به درآيد، طلاب ملا بار نمي آيند. گفته اند: شاگردان سيد ابوالحسن اصفهاني، از وي خواسته اند شرحي بر کفايه بنويسد. زيرا وي شاگرد محقق خراساني بوده و به خوبي مي توانسته مقاصد و مباني استاد خود را که در لا به لاي الفاظ و عبارات دشوار کفاية الاصول گنجانيده شده است، شرح دهد، وقتي با اصرار آنان روبه رو مي شود، مي گويد:
«من زماني مي خواستم به اين کار همت بگمارم، لکن در عالم رؤيا چنين ديدم که در شهر مقدس کربلا و در کنار شط فرات هستم و روبه روي مبداء آن گام برمي دارم. ديدم که استادم آخوند خراساني، در طرف مقابل شط فرات، در حال قدم زدن رو به من است. هنگامي که روبه روي يکديگر رسيديم و هر کدام در يک طرف فرات قرار داشتيم، ايستاده و مشغول سلام و عليک و احوالپرسي شديم که ناگهان مرحوم آخوند خراساني به من فرمود: آقاي سيد ابوالحسن! مبادا شرح کفاية الاصول بنويسي. بگذار طلاب بر سر اين عبارات و الفاظ پيچيده اي که در کفايه دارم، بحث کنند، مشاجره نمايند، کرّ و فرّ به عمل آوردند تا ملا شوند، دانشمند شوند و فکر و ذهن آنان باز شود.
فرمود: من از خواب بيدار شدم و لذا از نوشتن شرح بر کفايه منصرف شدم. » (35)
يا ملا امين استرآبادي در کتاب معروف خود «الفوائد المدنيه» آورده است:
«و غفل عنها العلامة الحلي فتحير في تحقيق طريقة قدمائنا و وقع في حيص و بيص حتي نسب اليهم انهم کانوا يعتمدون في عقائدهم ايضا علي مجرد خبرالواحد الظني العدالة ... و قد رأيت في سحر ليلة الجمعة في مکة العظمة في المنام: أنه يخاطبني واحد من اخيار الانام في مقام التسلية بقوله تعالي: «و من يؤت الحکمة فقد أوتي خيراً کثيراً» و کان السبب فيه أني کنت حزينا علي ما فات مني في بعض المساعي فأخذتني غفوة في تلک الليلة بعد أن صليت صلاة الليل و صلاة الوتر، فما أصبحت و فتحت الکافي للنظر في مبحث کان في قصدي، فاذا انا بقول الصادق(ع) في تفسير هذه الاية الشريفة: المراد بها أحاديث أهل البيت(ع). فالحمدلله الذي أذهب عنا الحزن.»
علامه حلي از فهم درست مقصود قدماي ما از حجيت خبر، وامانده و به تحير رسيده تا جايي که به آنان نسبت داده است که ايشان در مسائل اعتقادي نيز به خبر واحد عمل مي کردند ... در سحر شب جمعه اي در مکه معظمه در خواب ديدم که: يکي از بزرگان در مقام تسليت دادن به من مي گفت: «کسي که به او حکمت داده شود، خير کثيري به او عطا شده است. » و سبب اين تسليت، حزن و اندوهي بود که به خاطر بي بهره ماندن برخي از تلاش هايم داشتم. پس از خواندن نماز شب و وتر، خوابي چشمانم را ربود و آن خواب را ديدم. وقتي بيدار شدم و کتاب کافي را باز کردم تا مبحث مورد نظر را مطالعه کنم، ناگاه با سخن امام صادق(ع) در تفسير همان آيه اي که به من تسليت داده مي شد، مواجه شدم که فرموده بود: مقصود از حکمت، احاديث ما اهل بيت(ع) است. پس ستايش خدايي راست که حزن را از دل ما برد.
اگر کتاب هاي علمي در چنين هاله اي از تقدس قرار بگيرد، راه هر گونه نقد و بررسي بر آن ها بسته مي شود و کسي جرأت نمي کند پا پيش بگذارد و سستي ها و مطالب غيرعلمي و غيردقيق آن ها را به بوته نقد بگذارد و يا اشتباه ها و کژانديشي هاي نويسندگان آن ها را برشمارد و خطاهاي علمي آنان را گوشزد کند.
البته همين که مي بينيم پاره اي از اين آثار، با تمام اين هاله هاي تقدس مورد نقد قرار گرفته اند، دليل اين است که صاحب نظران حوزوي، محققان و عالمان، توجهي به اين مقوله نکرده اند. با اين حال، به گمان ما، با اين گونه بيان ها و سخن ها درباره آثار علمي و شخصيت هاي علمي، راه بر رشد و شکوفايي علم بسته مي شود. چون وقتي آثار، به خاطر شخصيت والا و معنوي نويسندگان آن ها و يا با اين پندار که معصومان به آن آثار توجه ويژه دارند، نقد نشوند، دانش صيقل نمي خورد، زنگاره ها زدوده و زوايد آن دور ريخته نمي شود و زيبايي هاي آن، خود را نمي نمايانند.
* آن چه پس از شيخ انصاري دردسر ساز شد، همين نگاه به شيخ انصاري و آثار ايشان بود. نگاه خرافي خواب گرايانه . اين که شيخ انصاري، شخصيتي بسيار برجسته دارد و در مسائل فقهي و اصولي ديدگاه هاي پخته اي دارد و تحولي در دانش اصول پديد آورده و شايسته بوده و هست که آثار و دستاوردهاي علمي ايشان تدريس شوند، شکي نيست؛ اما اين که ديدگاه ها و آثار ايشان، در هاله اي از تقدس قرار بگيرند و شماري بخواهند با افسانه سازي هاي چنين وانمود کنند که شيخ مورد توجه ويژه امام زمان و اجتهادشان مورد تأييد آن حضرت بوده و بايد ديدگاه هاي وي را بدون چون و چرا پذيرفت و متعبدانه به آن ها گردن نهاد، حرف درستي نيست و با ساز و کاري علمي، ناسازگار است. در ساز و کارهاي علمي، هر اثر علمي به بوته نقد گذارده مي شود و کاستي ها، سستي ها، انحراف ها، اشتباه ها و قوت هاي آن روشن مي گردد و به آگاهي افراد مي رسد. اين که براي علمي و مفيد بودن و کارايي داشتن و اثرگذاري اثري – در رشد علمي با همه کاستي هايي که ممکن است داشته و از نگاه ناقدان پوشيده نمانده باشد – در جامعه علمي به خواب تمسک جسته بشود، آفت بزرگي براي جامعه علمي است و نشان مي دهد، خرافه گرايي به جاي حساسي چنگ انداخته است.
به هر حال، راه چاره اين است که در برابر اين دست خواب ها براي جا انداختن اثري در جامعه علمي، اهل فن و دانشوران صاحب نظر به نقد و بررسي جدي آن اثر بپردازند و در اصل به نقد و بررسي بهاي لازم را بدهند، تا در خلأ نقد و بررسي، اين گونه خرافه ها رشد نکنند.
اما اگر نگاه خرافي به مسائل پيدا کنيم و به شخصيت ها و متن هاي علمي قداست بدهيم و برکنار از هر گونه نقد و ايراد، عنصر ترس که از ويژگي هاي خرافي انديشي است، در فضاي علمي وارد مي شود و افراد را ترس از جسارت نقد، فرا مي گيرد و هيچ گاه جرأت نمي کند از روش علمي شخصيت ها و علماي نامور و مقدس، پا را فراتر بگذارد. در چنين فضايي، زمينه اي براي ديدگاه هاي نو و عرضه کتاب هاي جديد مورد نياز براي تدريس و ... فراهم نمي آيد.

خواب گرايي و تأثير آن در سير و سلوک
 

علماي شيعه بر اين نظر اتفاق دارند که خواب و مکاشفه حجت شرعي نيست، مگر اين که موجب قطع و يقين شود و در اين صورت، تنها براي خود شخص حجيت دارد و ديگران نمي توانند به استناد خواب او عمل يا نظري را به شارع نسبت دهند. در غير موارد يقين، مستند حکم بايد يکي از حجت هايي باشد که در اصول فقه پذيرفته شده است. حتي اگر حجتي، اعم از عقل، قرآن و سنت اقامه نشود، باز هم اجازه عمل به مقتضاي خواب غيرقطعي را ندارد و بايد به اصول عمليه مراجعه کند.
با اين حال، در پاره اي موارد ديده شده است که کساني در مقام علم يا عمل، تحت تأثير خواب ها و مکاشفه هاي خود يا ديگران قرار گرفته و برخلاف سيره قطعي رسول خدا (ص) و ائمه هداي (ع) عمل کرده و به روايت هاي فراوان و گاه متواتر نيز کم توجه شده اند و اين روش برخورد، برخلاف اسلوب هاي علمي حوزوي و فراحوزوي است و هيچ فرهيخته اي بدان ملتزم نمي شود. نمونه قرآني آن، داستان حضرت ابراهيم(ع) است. قتل نفس در تمام اديان الهي از بزرگ ترين حرام ها بوده و هست. به همين خاطر وقتي که حضرت ابراهيم (ع) در رؤياي صادقه، مي بيند فرزند خود را ذبح مي کند، حاضر نمي شود به مقتضاي آن، که خلاف شريعت است، عمل کند. تا اين که خواب سه بار تکرار مي شود و براي ايشان يقين حاصل مي شود که اراده خدا بر آن قرار گرفته است که آن حضرت با ذبح فرزند، امتحان شود. نکته لطيفي که نبايد از نظر دور داشت، اين است که خواب انبياء، معصوم از خطاست و شيطان را بهره اي در خواب و بيداري ايشان نيست. با اين حال، آن حضرت به اولين خواب خود عمل نمي کند. شايد يکي از اسرار ذکر اين داستان در قرآن، توجه دادن به همين نکته است. يعني عمل بايد موافق شريعتي باشد که با وحي يا عقل ابلاغ شده و نبايد به رؤيا استناد شود، مگر در مواردي که قطع و يقين حاصل شود.
اين حرکت را مقايسه کنيد با رفتار شماري از عرفا که با خواب، در عمل به سيره، به ترديد مي افتند. در احوال يکي از عرفاي بزرگ آورده اند:
«ايشان در خانه خود و به همراه شاگردان خاص اش نماز را به جماعت مي گزارد. مردم با اصرار فراوان از ايشان مي خواهند تا در مسجد نماز اقامه کند. ايشان مي پذيرد و شرکت مي کند. مردم شادمان شده و نماز باشکوهي گزارده مي شود. عارف يادشده، همان شب، در خواب صداي هاتفي را مي شنود که از او مي خواهد تا کوه بزرگي را به دوش بکشد! وي از اين کار اظهار عجز و ناتواني مي کند. هاتف خطاب به او مي گويد:
اگر نمي تواني اين کوه را به دوش بکشي، پس چرا امامت جماعت مسجد را پذيرفتي!
به همين خاطر مسجد را رها کرده و به سنت قبلي خود برمي گردد و نمازش را در خانه و به همراه شاگردان خاص خود مي گزارد. »
اين حکايت نکته هاي فراوان و تأمل برانگيزي دارد که ما تنها به برخي از آن ها اشاره مي کنيم.
1. نماز در مسجد و به جماعت، به اندازه اي مورد تأکيد بوده است که شماري از فقيهان قائل به وجوب شرکت در نماز جماعت مسجد شده اند و تنها در موارد ناچاري اجازه شرکت نکردن داده اند. از رسول خدا (ص) و حضرت امير (ع) نقل شده است که گروه هايي را که از شرکت در نماز جماعت مسجد اعراض مي کردند، به خراب کردن خانه هاي شان تهديد کردند.
اين سنت، به اندازه اي مهم است که حتي سنّي بودن امام جماعت نيز مانع تشويق ائمه هدي (ع) براي شرکت در آن نشد. با اين وصف چرا سخني در خواب از هاتفي که ديده نمي شود، بايد بتواند همه اين روايات را در نظر شخص مورد نظر، در سايه فرو برد وي را دچار ترديد کند و از عمل به آن ها مصرف سازد.
2. اين خواب خلاف حيات اجتماعي است. و ريشه در تفکر جدايي دين از سياست دارد. اگر بنا شد بزرگان دين حتي از نماز جماعت در مسجد روي برگردانند، چگونه مي توان از وظايف اجتماعي: قضاوت، حکومت، جهاد و امر به معروف و نهي از منکر، سخن گفت.
اين رفتارها، نه تنها خلاف سنت است که باعث بدبيني مردم به آن عده از روحانيتي مي شود که به وظايف اجتماعي خود قيام مي کنند. به عبارتي آنان را افرادي لاقيد و بي تقوا جلوه مي دهد.

قمه زني و کشف و کرامت
 

قمه زني و هر نوع رفتار خشونت آميز و تند و زننده، در روايات نهي شده است. اين نوع رفتارها حتي اگر براي امام معصوم (ع) نيز باشد، منهي عنه است. سخن در اين باره بسيار است و ما درباره آن، مقاله ها و نوشته هاي مستقلي ارائه کرده ايم. با اين حال، اگر کسي در اين نيز ترديد کند، در اين ترديدي نيست که اين رفتارها، زمينه سوءاستفاده عليه شيعه و اسلام را فراهم مي کند و مرجع تشخيص اين سوءاستفاده، ولي امر است. زيرا وي با اشرافي که به مسائل جامعه و جهان دارد، بهتر از هر کس ديگري مي تواند مصالح اسلام را بازشناسد. و روشن است که کاري که موجب آسيب خوردن به اسلام و تشيع شود، از بزرگ ترين حرام ها به شمار است.
با اين حال، شماري در اين حرام الهي به خاطر کشف و کرامت هاي نقل شده از بعضي عرفا و يا نسبت داده شده به آنان، ترديد کرده اند. با اين استدلال که اگر قمه زني حرام بود، چرا فلان عارف، در عالم کشف و شهود مشاهده مي کند که ملائکه خون هايي را که از سر قمه زن ها مي ريزد، جمع کرده و خدمت حضرت زهرا (س) مي برند. يا از زير بغل شان مي گيرند!
اگر بنا باشد ما در مقام عمل، اصول علمي و ضوابط را فداي کشف و کرامت هاي بدون ضابطه بکنيم، چه از اسلام باقي خواهد ماند. گذشته از اين که از شماري نيز نقل شده است که امام حسين(ع) از قمه زن ها دل خوشي ندارد و آنان را افرادي بي معرفت و رياکار دانسته است. حال به کدام کشف و کدام کرامت استناد کنيم، به ويژه که خواب و کرامت ضابطه روشني براي اثبات و رد ندارد.

نتيجه گيري
 

1. خرافه از ضعف تحليل عقلاني نسبت به حقيقت و ماهيت واقعي پديده ها، آفريده ها و نوع تأثير و تأثرات موجود ميان آن ها، پديد مي آيد و اغلب همراه با نوعي بيم و اميد دروغين است.
2. مهم ترين و شاخص ترين گزينه براي مبارزه با خرافه، افزايش عقلانيت عمومي در سطح جامعه است که از راه ترويج انديشيدن، نقد و بررسي، دقت و درنگ روي انديشه ها و سخنان، تبيين درست زواياي گوناگون دين و ارائه تحليل علمي از موارد خرافه، در خور دستيابي است.
3. تفکر ضد خرافي به معناي انکار هر چيز دور از ذهن نيست؛ زيرا چنان چه پذيرفتن نيازمند دليل است، نپذيرفتن نيز نيازمند دليل است. البته در مواردي که دليلي بر پذيرش نباشد، ما نمي پذيريم ولي احتمال آن را نفي نمي کنيم.
4. يکي از رسالت هاي ذاتي انبياء و علما، خرافه ستيزي است. تا با ريشه کن کردن خرافات زمينه شکوفائي عقل را فراهم سازند. به همين جهت نيز علماي شيعه در طول تاريخ، برگ زريني در اين عرصه از خود برجاي گذاشته اند. گرچه اين حرکت نيازمند آسيب شناسي است.
5. حوزه هاي علميه، گرچه وابستگي مالي به دولت ها نداشتند و همين مايه قدرت و عزت مندي حوزه ها باشد، اما وابستگي مالي به مردم، مانع رودرويي علما و مردم گرديده، تا جايي که ايشان نتوانستند در برابر عوام زدگي مردم قدم هاي بزرگي بردارند. به همين جهت، خرافه ستيزي با کندي پيش رفته و مي رود.
6. پاره اي از آثار عوام زدگي در حوزه هاي علميه، ديده مي شود که عبارت اند از: طرح مسئله جدايي دين از سياست، اعتبار مقام عصمت براي اعاظم امام زادگان، عوام زدگي در عزاداري، خواب گرايي و اعتبار بيش از حدّ معقول به خواب و مکاشفه و ...

پي نوشت ها :
 

1. Canter Bury.
2. Persbyt er ans.
3. Ouakers.
4. روان شناسي خرافات، گوستاو جاهودا، محمد تقي براهني / 1، نشر البرز، 1371.
5. تفسير الميزان، علامه طباطبائي، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، ج 1 / 638، دفتر انتشارات اسلامي، وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم، چاپ پنجم، 1374 ش.
6. روان شناسي خرافات، گوستاو جاهودا، ترجمه محمد تقي براهني / 16، نشر البرز، 1371.
7. سوره بقره، آيه 170 و 171.
8. سوره نحل، آيه 58 و 59.
9. سوره انعام، آيه 137.
10. سوره انعام، آيه 138 – 140.
11. سوره اعراف، آيه 157.
12. مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ج 3 (وحي و نبوت) / 19.
13. پيرامون انقلاب اسلامي / 10، صدرا، تهران.
14. سوره بقره، آيه 151.
15. نهج البلاغه / 43.
16. سوره بقره، آيه 219.
17. سوره انعام، آيه 50.
18. سوره اعراف، آيه 176.
19. سوره الزمر، آيات 17 – 18.
20. سوره توبه، آيه 6.
21. المحاسن، ج 1 / 229، 16 – باب خذ الحق ممن عنده و لا تنظر، ح 169.
22. روان شناسي خرافات / 11.
23. تصنيف غررالحکم و درر الکلم / 438، الفصل السادس مواعظ في المعاشرة، ح10039.
24. الاحتجاج علي أهل اللجاج، ج 1 / 18.
25. روحانيت، استاد مطهري / 124، دفتر تبليغات 1365.
26. عبدالرزاق کاشاني از محققين اهل عرفان در قرن هشتم هجري قمري.
27. صحيفه امام، ج 4 / 48.
28. الشعائر الحسينيه بين الاصاله و التجديد، تقريرات درس شيخ محمد السند، نوشته رياض الموسوي، چاپ الغدير، قم.
29. سوره صافات، آيه 102.
30. سوره يوسف، آيه 4.
31. لهوف، ابن طاوسس / 55.
32. انساب الاشراف، ج 185 / 3؛ تاريخ طبري، ج 251 / 6.
33. مجله حوزه، ش 147.
34. مستدرک الوسائل، محدث نوري، ج 3 / 506، چاپ قديم؛ ج 3 / 171، چاپ جديد. به نقل از مجله فقه، شماره 56، مقاله «سير تکاملي متون درسي و مدارس فقهي» نوشته سيد احمد حسيني.
35. روش فقهي و اصولي شيخ انصاري، سيد علي شفيعي، اهواز 1386.
 

منبع: نشريه حوزه شماره 152


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط