فقه و جامعه شناسى(1)

هر يك از شعب و رشته‏هاى علوم انسانى علاوه بر نقش تخصصى و در اختيار داشتن قلمرو و مسائل خاص آن رشته‏هاكه تا حدودى مقوم حيات و استقلال آنها از ساير رشته‏ها نيز مى‏باشد، نقش ديگرى نيز ايفاء مى‏كنند و آن خدمات‏متقابلى است كه رشته‏هاى مختلف به يكديگر ارائه مى‏كنند.
شنبه، 27 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فقه و جامعه شناسى(1)

فقه و جامعه شناسى(1)
فقه و جامعه شناسى(1)


 

نويسنده: على محمد ناصرى




 
هر يك از شعب و رشته‏هاى علوم انسانى علاوه بر نقش تخصصى و در اختيار داشتن قلمرو و مسائل خاص آن رشته‏هاكه تا حدودى مقوم حيات و استقلال آنها از ساير رشته‏ها نيز مى‏باشد، نقش ديگرى نيز ايفاء مى‏كنند و آن خدمات‏متقابلى است كه رشته‏هاى مختلف به يكديگر ارائه مى‏كنند.
تسرى يا وامگيرى دستاوردهاى روش شناختى از يك رشته يا يك طبقه از علوم به رشته‏ها و ديگر شعب معرفتى، ازشناخته شده‏ترين تعامل بين رشته‏اى محسوب مى‏گردد، كه بركات عظيم و بعضا سوء برداشتهاى گسترده‏اى را موجب‏شده است. به كارگيرى مفاهيم و اصطلاحات ابداع شده در يك رشته توسط ساير شعب نيز تعامل شناخته شده‏اى‏است. همچنين برخى مكاتب و تئوريهاى مطرح در يك شاخه معرفتى، موجب تحولى عظيم و چشم انداز معرفت‏شناختى در شعب ديگر شده است كه احصاى آنها در اين مجال مورد نظر نيست. اما سخن در اين است كه تامل در فقه‏و بويژه عنايت‏به مساله نقش زمان و مكان در استنباط احكام فقهى، مى‏تواند از منظرى ديگر نيز مورد توجه باشد و آن‏مبحث تعامل فقه با علوم ديگر است.
به نظر مى‏رسد، رابطه فقه با حقوق، اقتصاد و علوم سياسى در جامعه ما، رابطه شناخته شده‏اى است، هر چند تامل دراين روابط، به حد لازم نرسيده است. ولى رابطه فقه با جامعه‏شناسى تا كنون كمتر مورد عنايت‏بوده است. از يك سوسنت و مشرب جامعه‏شناسى بويژه آنچنانكه در جامعه ما شناخته شده است، هويت الحادى و ضد دينى يا دست كم‏غير دينى برجسته‏اى داشته است، به استثناى مرحوم شريعتى كه از طريق عدول نسبى از سنت دانشگاهى اين رشته، به حدى از تعامل بين خود به عنوان يك جامعه شناس با بخشى از روحانيان به عنوان حاملان فقه دست‏يافت، سايرجامعه شناسان كمتر توفيقى در اين زمينه داشته‏اند. روحانيان برجسته و شاخص نيز به استثناى شهيد مطهرى و آقاى‏مصباح و تا حدى شهيد صدر، كه تاملات در خور توجهى در موضوعات اين رشته داشته‏اند، كمتر به مباحث اين رشته‏علاقه نشان داده‏اند. البته طى چند سال اخير، نشانه‏هايى از تعامل ميمون از جانب محققان جوانتر اين دو حوزه،مشاهده مى‏شود كه انشاءالله ثمره آنرا در سالهاى آتى باز خواهيم يافت. به هر تقدير به نظر مى‏رسد، در پهنه مباحث‏گسترده جامعه‏شناسى، چند قلمرو، زمينه بيشترى براى تعامل با فقه يا بستر عام آن يعنى دين دارد. جامعه‏شناسى‏دين، جامعه‏شناسى حقوق، جامعه‏شناسى دين، جامعه‏شناسى فرهنگ و جامعه‏شناسى سياسى اصلى‏ترين بسترهاى‏اين تعامل است و مباحث و مفاهيمى از جامعه‏شناسى عمومى نيز از ظرفيت‏بالايى در اين زمينه برخوردار است.
مباحث‏بين رشته‏اى از جمله تعامل فقه و جامعه‏شناسى مستلزم حد نصابى از اطلاع و احاطه بر دو قلمرو بحث است‏كه تا كنون كمتر شخصيتى آن را احراز نموده است، به همين دليل معمولا مباحث از فضاى مفهومى و عرفت‏شناختى‏مشترك برخوردار نيست.
نگارنده كه خود به اهميت اين مساله واقف است، به هيچ وجه مدعى نيست كه صلاحيت ورود به اين وادى خطر خيزرا دارد; به ويژه آنكه صرف نظر از معرفت عام يك مسلمان متعارف و مقلد در احكام شريعت فاقد وقوف و اطلاع ازمقولات فقه مى‏باشد و اين علاوه به كاستى‏هاى او به عنوان يك پژوهنده در قلمرو جامعه‏شناسى است. بنابراين‏مباحث‏حاضر به هر بيان كه طرح شده باشد، در نهايت، صرفا سؤالها يا تاملاتى است كه از نظر جامعه‏شناسى طرح‏مى‏شود و بر فقيهان و اسلام شناسان است كه به هنگام تنقيح و استنباط احكام و موضوعات با علم و اطلاع از اين‏زاويه نگرش، موضوع شريعت كامل اسلام ناب محمدى (ص) را دريابند و بر بشريت تشنه معرفت ناب، عرضه دارند.از مجموعه عرصه‏هاى فوق الذكر نيز به لحاظ ضيق مجال، هم به لحاظ محدوديت‏بضاعت، نگارننده به طرح مباحثى‏از نظر جامعه‏شناسى معرفت و جامعه‏شناسى عمومى اكتفا مى‏كند و اميدوار است طرح مساله، بركاتى بيش ازخسارت ناشى از عدم احاطه به موضوع در پى داشته باشد.
مى‏دانيم كه موضوع محورى جامعه‏شناسى معرفت، رابطه معرفت‏يا توليدات انديشه‏اى و ذهنى با محيط به معناى‏عام آن است; يا به عبارت ديگر رابطه محيط اجتماعى - فرهنگى زيستگاه صاحبان انديشه با محصولات ذهنى وانديشه‏اى آنان است و در اين عرصه عرصه با مكاتب و ديدگاههاى متفاوت و بعضا متضادى مواجه هستيم كه‏يكسوى آن اعتقاد به تابعيت كامل يا قائل شدن به وجود تبعى انديشه از محيط آنهم محيط مادى و اجتماعى است; وسوى ديگر آن، اعتقاد به وجود استقلالى انديشه و حتى اعتقاد به رابطه على بين انديشه و محيط است، به نحوى كه‏محيط را تابعى از مقتضيات توليدات انديشه‏اى به حساب مى‏آورند. صرف نظر از تامل و داورى در خصوص‏مستندات و استدلالهاى طرفين اين جدال و با توجه به اينكه سرنوشت تاريخى اين جدال به نفع ديدگاه تعامل بين‏ذهن و محيط رقم خورده است، مى‏توان پرسيد، موضع اسلام و فرهنگ اسلامى در اين عرصه چيست؟ اما سؤال‏جزئى‏تر اين سات كه فقيه يا مجتهد چه رابطه‏اى با محيط خويش دارد؟ مسائلى كه تحت عنوان قبض و بسط شريعت‏در اين چند سال اخير مطرح شده است، به يك معنا به سؤال فوق بازگشت دارد.
هر چند اعتقاد داشته باشيم كه منبع استناد و استنباط حكم، متون ثابت و نصوص معينى هستند كه هر فقيه در هر دوره‏و زمانى به آن رجوع خواهد كرد، اما مطمئنا، حوزه معانى و حدود درك پيام نهفته در آن متون، تابعى است از تلاشها ودستاوردهاى فقيهان و ديگر علماى گذشته و حال، كه پهنه معينى از دايره معنا را به روى فقيه مى‏گشايد و به اين ترتيب‏ادراك و استنباط وى را متاثر مى‏سازند. علاوه بر آن كه ميزان قوت و صحت‏بخشى از متون بويژه در قلمرو حديث، نيزتحت تاثير دستاوردهاى دانش بشرى، دچار تحولاتى است كه ممكن است منابع متقن جديدى فرا روى فقيه قرار دهديا بخشى از منابع را از قلمرو منابع متقن وى خارج كند و يا حداقل درجه اعتماد به آنها را دستخوش تغيير سازد. به‏عنوان مثال كشف نسخ جديد از منابع متقن، يا كسب اطلاعات تازه از وضعيت محدثان و شرايط محيطى صدورروايت را مى‏توان نام برد. فراتر از چنين تعامل تاريخى و كلى، مى‏توان تعامل بين فقيه و استنباطهاى وى با حلقه‏رابطان و مراودات علمى - فرهنگى او در قالب اساتيد و شاگردان و نيز مخاطبان و يا القا كنندگان انديشه به وى را درنظر گرفت و حتى به سطوح پايين‏تر اين رابطه، در حد جلسات حشر و نشر و مراودات شخصى و اجتماعى وخويشاوندى يا پايگاه فرهنگى و منزلتى وى و حتى نحوه تامين معيشت و ساز و كار مناسبات اقتصادى او نيز نظر كرد ودر اين رهگذر، رابطه فقيه با نهاد حكومت و قدرت در اشكال متنوع و متصور آن، حائز اهميت مضاعف خواهد بود.بديهى است متاثر از نوع پاسخ يا موضوعى كه در قبال حدود مساله تاثير و تاثر فقيه از محيط داشته باشيم، با احكام‏تكاليف اخلاقى و شرعى متفاوتى در عرصه تامين محيط مطلوب و پرهيز از محيط نامطلوب براى فقيه مواجه خواهيم‏بود. و اين مساله موضوع مستقلى در قلمرو جامعه‏شناسى سياسى و جامعه‏شناسى اقشار و طبقات است و نشانه‏هاى‏فراوانى از حسن توجه حضرت امام به اين مقوله را در مواضع و سخنان گرانقدرش مى‏توان ارائه كرد.
به عنوان نمودهايى از رابطه بين فهم معناى دين و موضع دينى علماى اسلام با شرايط اجتماعى و موضع كلى معرفت‏بشرى، مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:
مى‏دانيم كه در طول تاريخ اسلام و بويژه تاريخ شيعه، روحانيت اسلام، تلاشهاى گسترده‏اى در جهت فهم اسلام وحفظ و اشاعه آن داشته و همه مورايث عظيم فعلى مرهون اين تلاش است. با اين حال، استبدادستيزى و مقابله بااصل خودكامگى و استبداد راى حكام و سلاطين، كمتر مورد توجه آنان بوده است. البته جريان ظلم ستيز و مقابله‏كننده با ستم و بويژه دفاع از اسلام در برابر انحراف و بدعتهاى عقيدتى بى اعتنايى به خواست و تمايل عمومى‏مى‏تواند مغاير با دين و احكام شريعت قلمداد شود، ظاهرا بروز و نمودى نداشته است. اما پس از آنكه مقوله استبدادستيزى و احترام به آراء و افكار عمومى و روشهاى اعمال حكومت مشروط و مقيد و تحت نظارت عامه يا نظامهاى‏متكى به آراء عمومى و سبكهاى پارلمانتاريستى، در عرصه انديشه و فلسفه سياسى مطرح و رايج‏شد، شاهد آنيم كه‏اين انديشه‏ها به مجامع علماى دين نيز راه يافت و به تدريج كسانى از علما، شواهد و قرائنى از همسويى يا تاييدوجوهى از اين انديشه‏ها در متنون دينى ارائه دادند و هم اينك تقريبا كليت اين اصل (توجه و اعتنا به آراى عمومى وافكار عامه) مورد اتفاق است، هرچند در جزئيات و حدود مشروعيت آن اختلاف نظرهاى جدى وجود دارد. مشابه‏همين جريان در مورد اصل عدالت اجتماعى و نفى استثمار و اختلاف فاحش طبقاتى صادق است. با آنكه اصل‏«عدالت‏» يكى از معتقدات پايه شيعه به حساب مى‏آيد، ولى تا آنجا كه از ظواهر مى‏توان استنباط نمود، دفاع از عدالت‏اجتماعى به مفهوم امروزين آن، در سنت روحانيت‏شيعه، جلوه نمى‏كند و بحث جنگ فقر و غنا و نفى استثمار طبقات‏فقير به دست اقشار مرفه و سرمايه دار، به شكل فعلى آن، تنها در مكتب خمينى است كه بتمامه ظاهر مى‏شود و ايشان‏ناچار است‏براى توجيه حقانيت و اصالت اين موضوع، حتى در برابر خودى‏ترين روحانيان همراه با انقلاب اسلامى،به ارائه برهان و استدلال و مستندات تاريخى و نقلى متوسل شود. هر چند هم اينك، اصل عدالت‏خواهى و دفاع ازعدالت اجتماعى عليرغم اختلاف فاحش در فهم معنا و شيوه‏هاى تحقق آن - به عنوان شعار مشترك جريانهاى‏متفاوت روحانيت - منزلت ويژه يافته است ولى سؤال اين است كه چرا اين اصل، تا قبل از طرح جدى آن درفلسفه‏هاى اجتماعى و سياسى معاصر، چنين جايگاهى نيافته بود؟ همين مطلب در مورد جايگاه و حقوق زن و ارزش‏و منزلت اجتماعى و سياسى اين قشر در اسلام مطرح مى‏شود كه فهم فعلى، كمتر سابقه داشته است. بديهى است اين‏سخن فراتر از اصل تكامل و رشد انديشه‏ها و دانشهاى بشرى است كه در همه قلمروها از جمله در مورد تكامل فهم‏دينى متصور است، بلكه سخن در مشاهده نوعى تحول كيفى و اساسى در فهم استنباط حكم دينى از طريق مقارنت‏يادر تعاقب طرح انديشه‏ها در خارج از قلمرو دين است. به عبارت ديگر، در اينجا تكامل درونى هر يك از شعب ومباحث علم دين كه از طريق تامل و تدبر بيشتر در يافته‏هاى علماى سلف و احيانا با سود جستن از قدرت ابتكار ونوآورى علماى ژرف انديش حاصل مى‏شود، مطرح نيست، بلكه مراد وضعيتى است كه فقيهان در خارج از قلمرومباحث مرسوم در سنت تخصصى خويش، با افكار، انديشه‏ها و نگرشهاى جديدى مواجه مى‏شوند كه ممكن است‏آنها را به تامل عميق‏تر در منابع وادارد و استنباطهاى جديدى را موجب شود. اينجاست كه فقيهان بايد مكانيسم چنين‏تاثير و تاثرى را بازيابند تا خود آگاهى بيشترى نسبت‏به روند چنين تحولاتى داشته باشند و موضوع فعال‏ترى در قبال‏آنها اتخاذ نمايند. و از طرفى به اصالت متون دينى نيز وفادار بمانند.
در سطح جزئى‏تر، نمودهايى از بازتاب اثر حلقه روابط اجتماعى و شبكه مراودات انسانى بر نحوه استنباط و تصور ازدين و احكام الهى را نزد پاره‏اى از روحانيان مى‏توان نشان داد به نحوى كه عده‏اى از مراجع و شخصيت‏هاى روحانى،چهره‏اى از دين ترسيم مى‏كنند كه يافتن شباهت آن تصوير با ارزشها، منافع و مواضع حلقه روابط اجتماعى آنها چندان‏دشوار نيست. در اين زمينه هر چند نمى‏توان از اين مقارنت‏ها استنتاج على كرد و شايد بتوان ادعا كرد كه نوع شبكه‏روابط اجتماعى مشهود، خود متاثراز نوع نگرش و تصوير دين ارائه شده از سوى عالم بوجود آمده است‏يا مواردى رانشان داد كه موضع عالم روحانى، فراتر از مقتضيات شبكه روابط اجتماعى وى، ظاهر شده است. تا حدودى در اين‏مورد مى‏توان حضرت امام را به عنوان نمونه معرفى كرد. اما همان حدود مشابهت‏ها نيز تامل برانگيز است و فقيهان‏بايد نسبت‏به مكانيسم آن خودآگاهى داشته باشند و قانونمندى حاكم بر آنرا در جهت نيل به مطلوبترين تاثير به كارگيرند.
تامل در سير مواضع فقهى و ويژگيهاى اسلام ارائه شده از سوى حضرت امام، بويژه مقياسه مواضع ايشان در قبل و بعداز انقلاب اسلامى از بارزترين عرصه‏هاى تجلى رابطه محيط با نحوه استناط فقيه است. چراكه هرگونه تمايز و تفاوت‏احتمالى، بيش از هر چيز به تفاوت محيط و شرايط ايشان بازگشت دارد تا به تامل و تدقيق بيشتر در متون و محتوا، زيراايشان تا قبل از پيروزى انقلاب همه مراحل كمال علمى و تامل محتوايى را طى نموده و كثرت مشغله سالهاى انقلاب، مجال مطالعه و غور بيشتر را نمى‏داده است; بنابراين مشاهده احتمالى هرگنه تغييرى در مواضع ايشان جز در پنا تجربه‏جديد ايشان قابل تفسير نيست. در عين حال رديابى مواضع برجسته و انحصارى ايشان كه به هيچ وجه تاثيرپريرى ازحلقه رابطين را جلوه‏گر نمى‏سازد، معماى ديگرى است كه حل آن، روشنگر حقايق بيشمارى از پيچيدگى رابطه فقيه بامحيط است.
منبع:www.lawnet.ir
ادامه دارد



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما