حدیث گویی بر فراز دار

در خانه ای با صفا، در یکی از مناطق ایران (خوزستان) پسری چشم به جهان گشود که او را میثم نام نهادند. پدرش به شغل خرما فروشی مشغول بود به همین علت به وی یحیی تمار؛یعنی، خرما فروش می گفتند.میثم به سرعت دوران کودکی ، نوجوانی و جوانی را پشت سر گذارد. دست تقدیر میثم را از شهر و دیار خود آواره کرد، آزادی او را سلب نمود، و او را در زمره بندگان قرار داد تا جایی که حتی اسم او نیز تغییر و به سالم معروف گردید.دست روزگار سالم را به عنوان غلام و برده یکی از زنان قبیله بنی اسد گردانید و او به خدمت گذاری مشغول شد.
پنجشنبه، 8 ارديبهشت 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حدیث گویی بر فراز دار

حدیث گویی بر فراز دار
حدیث گویی بر فراز دار


 

نويسنده: مهدی آقابابایی
منبع : اختصاصی راسخون



 
چکیده
در این جزوه به شمه ای از زندگانی یار باوفا و مخلص امیرالمومینن علیه السلام همان کسی که حتی بر فراز دار سخن از ولایت می گوید و حمایت از مولایش امیرالمومنین علیه السلام می کند و به پیشگویی های میثم مانند اینکه او به دست ابن زیاد به شهادت می رسد و واقعه ی کربلا و این که انتقام خون پاک امام حسین علیه السلام توسط مختار گرفته می شود را در زندان گوشزد نموده است.
واژگان کلیدی
امیرالمومنین، حدیث گویی، میثم تمار، شهادت، چوبه دار، مختار.

تولد میثم
 

در خانه ای با صفا، در یکی از مناطق ایران (خوزستان) پسری چشم به جهان گشود که او را میثم نام نهادند. پدرش به شغل خرما فروشی مشغول بود به همین علت به وی یحیی تمار؛یعنی، خرما فروش می گفتند.
میثم به سرعت دوران کودکی ، نوجوانی و جوانی را پشت سر گذارد. دست تقدیر میثم را از شهر و دیار خود آواره کرد، آزادی او را سلب نمود، و او را در زمره بندگان قرار داد تا جایی که حتی اسم او نیز تغییر و به سالم معروف گردید.
دست روزگار سالم را به عنوان غلام و برده یکی از زنان قبیله بنی اسد گردانید و او به خدمت گذاری مشغول شد.

آزاد شدن میثم
 

حضرت امیر (علیه السلام) که به فرموده پیامبر (صلی الله علیه و آله) جوان مردترین انسانها بودند و تحمل این را نداشتند که ببینند ، انسانی که آزاد خلق شده و بنده دیگری باشد به خصوص اگر آن انسان، بزرگواری مثل میثم باشد در دوران حکومتشان میثم را از صاحبش خریداری کردند.
از او پرسیدند: ما اسمک؟ (اسم تو چیست؟)
جواب داد : سالم.
حضرت فرمودند: اخبرنی رسول الله (صلی الله علیه و آله) : ان اسمک الذی سمّاک به ابوک فی العجم میثم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مرا خبر داد که پدرت در عجم هنگام ولادت نام میثم بر تو نهاد.
سالم جواب داد: صدق الله و رسوله و صدقت یا علی و الله انه لاسمی (خدا و رسولش راست گفتند و شما درست فرموده اید به خدا قسم نام من میثم است).
حضرت علی (علیه السلام) به او فرمود: فارجع الی اسمک الذی سماک به رسول الله و اکتنی بابی سالم (به نام اصلی ات که رسول الله فرموده اند برگرد و ما کنیه تو را ابوسالم می گذاریم).
به این ترتیب حضرت اسم سالم را به نام اصلی اش یعنی میثم تغییر دادند و سپس او را در راه خدا آزاد نمودند.(1)
میثم از شیعیان علی علیه السلام می شود
اینک میثم آزاد شده در پوست خود نمی گنجد آزادی از قید انسانها آن هم به دست بهترین انسان روی زمین اما آیا این آزادی برای شخص بزرگواری همچو میثم کافی است؟ خیر! او در جست و جوی آزادی دیگری است؛ آزادی از قید و بند هوای نفس و جهالت؛ اما چه کسی می تواند میثم را از قید جهل و هوا پرستی نجات دهد؟ آیا کسی به جز مولی الموحدین امیرالمومنین علی (علیه السلام) وجود دارد؟
میثم به دنبال مولایش به راه می افتد؛ رسم شاگردی را ادا می کند و در مسیر او حرکت می کند و پا جای پای مولا می گذارد؛ روزها در مسجد و شبها در نخلستان و خلاصه هر کجا که مولا می رود همچون غلامی حلقه به گوش کسب علم و معرفت می کند که علی (علیه السلام) نیز که میثم را شایسته شاگردی مکتب خود می بیند، علوم کثیره و اسرار پنهان و اخبار آینده را به او می آموزد.
حال میثم است که ناله های علی (علیه السلام) را در مسجد جعفی کوفه باز گو می کند:
«الهی کیف ادعوک و قد عصیتک و کیف ادعوک و قد عرفتک ...»(2)
میثم است که تفسیر آیات قرآن از آیه اصحاب اخدود تا دیگر آیات را از زبان مولایش بیان می کند.
اوست که از شب نشینی های خود با علی (علیه السلام) و مباحث ولایی و معرفتِ به اهل بیت (علیهم السلام) سخن می گوید:
«یا میثم احبب آل محمد و ان کان فاسقاً زانیاً و ابغض مبغض آل محمد و ان کان صواما قواماً فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و هو یقول: ان الذین آمنوا وعملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه، ثم التفت الی و قال هم والله انت و شیعتک و میعادک و میعادهم الحوض غدا غرا محجلین متوجین»(3)
اوست که از پاسخ های علی (علیه السلام) به پرسش های فرستادگان یهود و نصاری و مسلمان شدن آنها خبر می دهد.
میثم است که اسرار و احوال و افعال علی (علیه السلام) را برای مردم بیان می کند.
آری! دیگر میثم برده سابق نیست، بلکه از شیعیان مخلص و از اهل سرّ علی (علیه السلام) به شمار می آید.
امیرالمومنین علیه السلام معارف فراوان و رازها و اسرار مخفی بسیاری را به میثم تعلیم داده بود.(ابن ابی الحدید)

منزلت میثم در محضر علی علیه السلام
 

نقل کرده اند که علی علیه السلام به قدری به میثم ارادت داشت که اغلب در دکان او می نشست و به ارشاد وی می پرداخت و گاهی که میثم به دنبال کاری می رفت ، به جایش خرما می فروخت.
یک روز امیرمومنان علیه السلام میثم را دنبال کاری فرستاده بود و خود ایشان به جای او خرما می فروخت یکی از مشتری ها پول تقلبی به آن حضرت داد.
حضرت فرمود: « خرما را تلخ خواهد یافت».
چیزی نگذشت که خریدار آمد و گفت: « یا علی! این خرما تلخ است». امیرمومنان علیه السلام خرما را پس گرفت و پول تقلبی اش را پس داد.
یک انسان به چه مقامی می باید رسیده باشد که امام علیه السلام در منظر عام برای او کار کند و به جای او بنشیند و خرما بفروشد؟!
آری چنین منزلتی سزاوار میثم است چون دست پرورده ی علی علیه السلام است.
وقتی که ابن زیاد میثم را محاکمه می کرد، به او می گفت: به من گفته اند که تو به ابوتراب ( حضرت علی علیه السلام) از همه نزدیکتر بوده ای؟
میثم مدت چهار سال در کوفه از پیشگاه حضرت علی علیه السلام بهره برد. اما در این مدت کوتاه دریایی از علوم و معارف آقیانوس بیکران دانش فضیلت را اندوخت.(4)

رفیق علی علیه السلام
 

آنچه در تاریخ مشاهده می شود دلالت دارد که میثم فراتر از یک صحابه برای علی علیه السلام مطرح بوده است. میثم، رفیق صمیمی علی علیه السلام و مونس و همدم او بود.
عبدالله بن عباس از شاگردان برجسته ی علی علیه السلام و پسر عموی او بود و به دانشمند امت شهرت داشت روزی به میثم برخورد. میثم به او گفت: « ای پسر عباس، هر چه از علم تفسیر قرآن می خواهی، از من بپرس، چون من از مولایم شنیده و آموخته ام».
ابن عباس به کنیزش دستور داد کاغذ و قلم حاضر کرد و بدون درنگ شروع به نوشتن سخنان میثم کرد. آنگاه میثم از شهادت خویش سخن به میان آورد.
ابن عباس گفت: تو فالگیری می کنی و سپس کاغذ را پاره کرد.
میثم گفت: شتاب نکن و کاغذ را پاره مکن اگر اینها را که گفتم اتفاق نیفتاد آن را پاره کن.(5)
فهم سخن معصوم و تحمل آن برای هر کس میسر نیست. ظرفیت علمی و ایمانی می طلبد باید انسان به مقام و منزلت آنها آگاهی و معرفت داشته باشد تا بتواند سخنان عمیق و راز دار آنها را هضم کند.
امام صادق علیه السلام فرمود: احادیث ما سنگین و دشوار است، کسی نمی توند آن را تحمل کند، جز پیامبر مرسل و فرشته ی مقرب و شخص با ایمانی که خداوند قلبش را با ایمان آزموده باشد.(6)
صالح پسر میثم می گوید: پدرم نقل می کرد که یک روز در بازار نشسته بودم. اصبغ بن نباته – یکی از اصحاب علی علیه السلام – پیش آمد و گفت: از امیرمومنان شنیدم که فرمود: « حدیث ما سخت ودشوار است، کسی نمی تواند آن را تحمل کند جز فرشته مقرب، پیامبر مرسل و شخص با ایمانی که خداوند او را با ایمان آزموده باشد».
پدرم گفت: از جای خود پریدم و به محضر امیرمومنان علیه السلام شتافتم و عرض کردم: جانم فدای شما، از اصبغ چیزی شنیدم که دلم گرفت! فرمود: چه شنیدی؟ آنچه اصبغ گفته بود به عرض رسانیدم. فرمود: میثم بنشین آیا هر علمی را دانشمندان می توانند تحمل کنند؟ مگر نمی بینی هنگامی که خداوند به فرشتگان می فرمود: می خواهم در روی زمین جانشینی برای خودم قرار دهم، فرشتگان گفتند: آیا کسی را در روی زمین قرار می دهی که فساد می کند و خون می ریزد! آیا فرشتگان توانستند آن علم را تحمل کنند؟
پدرم گفت: عرض کردم: این گفتار شما به خدا سوگند از آنچه اصبغ نقل کرد مهم تر است.
آنگاه علی علیه السلام داستانی از حضرت موسی علیه السلام نقل کرد که پس از نزول تورات ، موسی علیه السلام خیال می کرد که در زیر آسمان کبود، کسی بالاتر و داناتر از او نیست. خداوند متعال برای اینکه پیامبر بزرگوارش دچار عجب و خودپسندی نشود به او خبر داد که در میان مخلوقات داناتر از او هم وجود دارد. حضرت موسی علیه السلام برای کسب فیض از پیشگاه آن مرد با فضیلت، از خداوند خواست که او را به خدمت آن بزرگوار هدایت فرماید.
خداوند او را نزد حضرت خضر علیه السلام هدایت فرمود. در این دیدار حضرت خضر علیه السلام سه کار انجام داد که برای حضرت موسی علیه السلام قابل تحمل نبود: 1- کشتی را سوراخ کرد 2- جوانی را کشت. 3- دیوار مخروبه ای را تجدید بنا کرد. حضرت موسی علیه السلام که از راز آنها آگاه نبود ، نتوانست آنها را تحمل کند، لذا زبان به اعتراض گشود.(7)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز روز غدیر دست مرا گرفت و فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه، هر که من مولای اویم این علی مولای اوست.
میثم! مگر امت اسلامی توانست آن را تحمل کند؟ جز آنها که خداوند دستشان را گرفت و نگهشان داشت.
میثم مژده باد بر شما، باز هم مژده باد بر شما، باز هم مژده باد که خداوند به شما مقامی داده که به فرشتگان و پیامبران و دیگران امتها نداده است که توانستید فرمان رسول خدا را تحمل کنید.(8)

معجزه تكان دهنده امام، از زبان ميثم تمّار
 

ميثم تمار گويد: روزى امير المؤمنين عليه السّلام در مسجد جامع كوفه ما را موعظه مى‏كرد، و خطبه امام عليه السّلام به طول انجاميد و مردم را از دنيا بر حذر مى‏داشت، در اين موقع يك نفر از منطقه شهر «انبار» به دادخواهى و استمداد وارد شد، و فرياد زد: يا على عليه السّلام به شيعيان و پيروانت، رحم كن، زيرا لشكر معاويه، به ما حمله كرده و شهرها و ساكنان اطراف فرات را كه ما بين «هيبت» و «انبار» واقع شده‏اند؛ غارت كرده؟ امام عليه السّلام خطبه را قطع كرد و فرمود: واى بر تو، برخى از لشكريان معاويه به دهكده‏اى كه در همسايگى ديوارهاى شهر «انبار» واقع است حمله برده و هفت زن و هفت كودك و هفت دختر را كشتند، و حرمتشان را از بين بردند و با سم اسبان خود، بر بدنشان تاختند و گفتند: اين كار را على رغم ابى تراب انجام مى‏دهيم؟! «ابراهيم بن حسن ازدى» كه پاى منبر نشسته بود، برخاست و عرض كرد: يا على عليه السّلام اين قدرتى كه با آن جريانات را از روى همين منبر مى‏بينى، دارى و هجوم لشكر معاويه، فرزند «آكلة الاكباد» و تجاوز و بلاهايى كه بر شيعيانت وارد مى‏آورد، مى‏بينى، ولى كارى صورت نمى‏دهى؟ و چرا در مورد او کوتاهی مى‏كنى؟
امام عليه السّلام اين آيه را قرائت كرد:
لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَه: كنايه از اين كه بايد حجت بر مردم تمام شود، و كارها حساب دارد! مردم از گوشه و كنار مسجد، فرياد برآوردند، يا على عليه السّلام تا كى، بايد به اين آيه، مثل بزنى، در حالى كه پيروانت، نابود مى‏شوند؟
فرمود: تا قضاى الهى انجام شود.
«زيد بن كثير مرادى» عرض كرد: يا اميرالمؤمنين عليه السّلام ديروز فرمان مى‏دهى و ما را به جنگ با معاويه ترغيب مى‏كنى و دو نفر به حكومت نزد تو مى‏آيند و يكى از آنها را كه تندى كرد، به سگ تبديل كردى، آنگاه به تو پناه آورد، دوباره به شكل اولش بازگرداندى، اصحاب مى‏گويند: چرا با اين قدرت كار معاويه را نمى‏سازى؟ مى‏فرمايى:
قسم به شكافنده دانه و خالق انسان، اگر بخواهم با همين پا بر سينه معاويه مى‏زنم و او را از روى تخت، واژگون مى‏كنم، پس چرا كار را يكسره نمى‏كنى؟ مى‏خواهى در باره‏ات شك كنيم و به جهنم برويم؟
امام عليه السّلام در پاسخ فرمود: اكنون اين كار را انجام مى‏دهم و بر سينه فرزند هند، مى‏زنم، آنگاه پايش را دراز كرد و از ساختمان مسجد بيرون رفت، و سپس آن را برگرداند، و بعد فرمود: اى مردم، اين تاريخ را ياد داشت كنيد و بدانيد كه هم اكنون به سينه معاويه زدم و با سر او را به روى زمين انداختم و او گمان كرد، مورد حمله واقع شده و گفت: يا امير المؤمنين عليه السّلام پس آن مهلت مقرر كجاست؟ من هم پايم را از او باز كشيدم! مردم، منتظر كسب خبر از شام بودند، و مى‏دانستند كه كلام امام عليه السّلام حق است سپس خبر رسيد كه در همان تاريخ و ساعت و در همان روز، پايى از سمت كوفه آمد و وارد كاخ معاويه شد، و مردم شاهد ماجرا بودند كه: بر سينه معاويه خورد و او را از تخت به زير انداخت و فرياد زد: يا امير المؤمنين عليه السّلام مهلت كجاست؟ و آن پا از همان مسير بازگشت و مردم دريافتند كه خبر امام عليه السّلام درست بوده و دلالت بر امامت او دارد.(9)

پیشگویی میثم تمار
 

روايت شده است كه ميثم تمار به خانه امير المؤمنين على عليه السّلام آمد. گفته شد ايشان خواب است. ميثم با صداى بلند فرياد برآورد كه اى خفته! برخيز كه به خدا سوگند ريش تو از خون سرت خضاب خواهد شد. امير المؤمنين بيدار شد و فرمود به ميثم اجازه ورود دهيد. ميثم همين كه وارد شد، همان سخن را تكرار كرد كه ريش تو از خون سرت خضاب خواهد شد. فرمود: آرى راست مى‏گويى و به خدا سوگند كه دستها و پاها و زبان تو هم بريده خواهد شد. اين درخت خرمايى كه در كناسه كوفه است، قطع و به چهار بخش خواهد شد و تو بر يكى از قطعات آن مصلوب مى‏شوى و حجر بن عدى و محمد بن اكثم و خالد بن مسعود، هر كدام بر يكى از قطعات ديگر مصلوب خواهند شد. ميثم مى‏گويد: من با خود ترديدى كردم و گفتم: همانا على از غيب به ما خبر مى‏دهد. به اين سبب بود كه گفتم: اى امير المؤمنين! اين كار اتفاق خواهد افتاد؟
فرمود: آرى، سوگند به پروردگار كعبه، اين عهدى است كه پيامبر (ص) با من فرموده است. گفتم: اى امير المؤمنين! چه كسى اين كار را نسبت به من انجام مى‏دهد؟ فرمود:
مرد شكمباره فرو مايه و پسر كنيزك بدكاره، عبيد الله بن زياد تو را خواهد گرفت. ميثم مى‏گويد: روزى ديگر كه امير المؤمنين علیه السلام به گورستان كوفه مى‏رفت من هم همراهش بودم. از كنار آن درخت خرما گذشت و فرمود: اى ميثم! براى تو و اين درخت كار بزرگى است. گويد چون عبيد الله بن زياد والى كوفه شد و به آن شهر آمد پرچمش به آن درخت گير كرد و پاره شد. فال بد زد و دستور داد آن را بريدند.
يكى از درودگران آن را خريد و به چهار شقه كرد. ميثم مى‏گويد: به پسرم صالح گفتم قطعه آهنى بردار و نام من و پدرم را بر آن بنويس و بر يكى از شقه‏هاى اين درخت نصب كن. چند روزى گذشت. گروهى از بازاريان پيش من آمدند و گفتند: اى ميثم! با ما بيا پيش امير رويم تا از كارگزار بازار شكايت كنيم و بخواهيم او را از كار بر كنار كند و كس ديگرى را بر ما بگمارد. من سخنگوى ايشان بودم. براى من سكوت كرد و چون سخن گفتم از گفتار من شگفت كرد. عمرو بن حريث به او گفت: خداوند كارهاى امير را اصلاح فرمايد. آيا اين كسى را كه سخن مى‏گويد مى‏شناسى؟ گفت:
او كيست؟ گفت: ميثم تمار است. دروغگويى است كه وابسته على بن ابى طالب دروغگوست. عبيد الله بن زياد، راست نشست و به من گفت: اين شخص چه مى‏گويد؟
گفتم: خداوند امير را به صلاح دارد. دروغ مى‏گويد، كه من راستگوى وابسته به‏على بن ابى طالبم كه به حق راستگو بود. عبيد الله بن زياد به من گفت: بايد از على بيزارى بجويى و بديهايش را ياد آور شوى و نسبت به عثمان اظهار دوستى و نيكى‏هايش را بيان كنى و گر نه دستها و پاهايت را مى‏برم و تو را بر دار مى‏كشم. من گريستم. گفت: از اين گفتار من بدون آنكه به آن عمل كرده باشم گريه مى‏كنى؟ گفتم:
به خدا سوگند نه براى گفتار تو و نه براى عمل تو گريه مى‏كنم، بلكه در باره شك و ترديدى كه در آن هنگام كه مولى و سرورم اين موضوع را به من گفت در دلم آمد، مى‏گريم. عبيد الله بن زياد گفت: چه چيزى به تو گفت؟ گفتم: بر در خانه امير المؤمنين على (ع) رفتم. به من گفتند خواب است. من فرياد برآوردم كه اى شخص خوابيده برخيز كه به خدا سوگند ريش تو از خون سرت خضاب خواهد شد. فرمود راست مى‏گويى و به خدا سوگند كه دستها و پاها و زبان تو هم بريده مى‏شود و مصلوب مى‏شوى. من گفتم: اى امير المؤمنين! چه كسى اين كار را نسبت به من انجام مى‏دهد؟
فرمود: مرد شكمباره فرو مايه، پسر كنيزك بدكاره، عبيد الله بن زياد. گويد: در اين هنگام سخت خشمگين شد و گفت: به خدا سوگند دستها و پاهايت را قطع مى‏كنم ولى زبانت را نمى‏برم تا دروغ تو و دروغ سرورت را ثابت كنم. عبيد الله بن زياد دستور داد دستها و پاهاى ميثم را بريدند و او را به صليب كشيدند. ميثم با تمام نيرو فرياد برآورد كه اى مردم! هر كس مى‏خواهد از احاديث پوشيده على بن ابى طالب آگاه شود بيايد، و مردم جمع شدند و ميثم شروع به نقل احاديث عجيب كرد. در اين هنگام عمرو بن حريث از پيش عبيد الله بيرون آمد كه به خانه خود برود. آن جمعيت را ديد و پرسيد چه خبر است؟ گفتند: ميثم براى مردم از على (ع) سخن مى‏گويد. او شتابان پيش عبيد الله برگشت و گفت: خداوند امير را به صلاح دارد. شتاب كن و كسى را بفرست كه زبان اين مرد را ببرد كه من از اينكه دلهاى مردم كوفه را بشوراند در امان نيستم و ممكن است آنان بر تو بشورند. عبيد الله به پاسدارى كه بالاى سرش ايستاده بود نگريست و گفت: برو و زبانش را قطع كن. پاسدار پيش او آمد و گفت:
اى ميثم! گفت: چه مى‏خواهى؟ گفت: زبانت را بيرون بياور كه امير به من فرمان‏داده است آن را قطع كنم. ميثم گفت: اين پسر كنيزك بدكاره مى‏پنداشت كه من و سرورم را دروغگو خواهد كرد. بيا اين زبانم، آن را قطع كن. زبانش را بريدند. او ساعتى در خون خود طپيد و درگذشت. خدايش رحمت كناد. سپس دستور داده شد جسدش را بر دار كشيدند. صالح (پسر ميثم) مى‏گويد: پس از چند روز آنجا رفتم و ديدم او بر همان شقه بر دار كشيده شده است كه آن قطعه آهن را در آن كوبيده بودم.(10)

چوبه ی دار میثم
 

در کتب متعددی از شیعه و اهل سنت، با اندک تفاوتهایی خبر شهادت و به دار آویخته شدن میثم نقل شده است. یا از زبان امام و یا از زبان شخص او و افراد دیگری که شاهد نقل خبر از او و یا شاهد گفتگوی علی علیه السلام و میثم بوده اند ، این اخبار را تأئید کرده اند . از آن جمله به نقل حبیب بن مظاهر، از شهیدان کربلا و رشید هجری که خود نیز قربانی سیاست شوم بنی امیه شد و از به دار آویخته شدگان در راه ولایت و امامت است.
شیخ عباس قمی در نفس المهموم نقل کرده است که روزی میثم سوار بر اسبی بود در کنار مجلس بنی اسد به حبیب بن مظاهر اسدی برخورد و با هم به گفتگو پرداختند. حبیب گفت: من پیرمردی را می شناسم که جلو سرش مو ندارد و شکمش بزرگ است و در «دارالرزق» خربزه می فروشد و برای دوستی خاندان پیامبر خود، به دار آویخته می شود و بالای دار شکمش دریده می شود.
میثم گفت: من هم مرد سرخ رویی را می شناسم که گیسوان بلندی دارد و برای یاری پسر دختر پیامبرش از شهر بیرون می رود و کشته می شود و سرش را در کوفه حرکت می دهند.
آنگاه از هم جدا شدند حاضران در مجلس گفتند که دروغگوتر از این دو ندیده ایم. هنوز حاضران مجلس متفرق نشده بودند که رشید هجری رسید و از حاضران مجلس از آنها پرسید. گفتند از هم جدا شدند و چنین و چنان گفتند.
رشید هجری گفت: خدا میثم را رحمت کند که این جمله را فراموش کرد که بگوید: در پاداش کسی که سر حبیب را می آورد صد درهم افزوده می شود.
مردم گفتند: به خدا این از آن دو دروغگوتر است. همان مردم گفتند: مدتی نگذشت که میثم را بر در خانه عمرو بن حریث بالای دار دیدیم و سر حبیب را که با حسین علیه السلام کشته شده بود آوردند و آنچه را گفته بودند ، به چشم خود دیدیم.(11)
این که امام صادق علیه السلام می فرماید: تحمل سخن ما سنگین و دشوار است، به وضوح روشن است. کسانی که به مقام و منزلت امامان، معرفت چندانی ندارند و نمی توانند باطن سخنان آنها را دریابند و نمی توانند آنها را برتر از خود بدانند و می پندارند که شخصیتهای پیشوایان معصوم، مانند مردم عادی است، از پیشگویی های آنها در شگفت می مانند و یا آنها را نمی پذیرند. همین عدم شناخت نسبت به مقام بالای معنوی آنها، موجب بی حرمتی عده ای به آنها و به پیروانشان می شد چنین افرادی آلت دست دشمنان آگاه و کینه توز قرار می گرفتند.
اگر همگان مانند میثم، سلمان، ابوذر، حبیب و رشید هجری و ... به ساحت قدسی امامان آگاهی داشتند، کسی به آنها بی حرمتی نمی کرد و جامعه در مسیر صحیح خود قرار می گرفت، و به سوی خدای متعال و توحید گام بر می داشت.
البته سنگین و دشوار بودن احادیث امامان، در پیشگویی های آنها خلاصه نمی شد. این تنها یک بُعد از قضیه است. احادیث فراوان دیگر نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و در رأس آنها قرآن، تفسیر آیات آن و پی بردن به عمق آنها، منظور کلام امام صادق علیه السلام است. ظواهر آیات و ا حادیث را هر عرب زبان و هر صرف و نحودانی در می یاید؛ اما آگاهی به باطن آنها جز از عهده ی عده ی کمی بر نمی آید.

نخله ی مبارکه
 

میثم روزی به عمرو بن حریث گفت: من همسایه ی تو خواهم شد.
عمرو بن حریث می گوید: من فکر کردم که او می خواهد یکی از خانه های همسایگان مرا خریداری کند، فکر نمی کردم که غیر از این باشد. از آن هنگام میثم چوبه ی دار خود را شناخت می آمد و زیر آن نماز می خواند.. می گفت: تو چه نخله ی مبارکی هستی، که من برای تو آفریده شدم و تو برای من رُسته شده ای. همیشه به آن سر می زد تا آن را بریدند.(12)
همچنین آمده که میثم در کوفه، پیوسته مواظب آن درخت بود و از کنار آن رفت و آمد داشت و به آن می نگریست.(13)
گفته اند که یک روز که امیرمومنان علیه السلام به کُناسه می رفت و میثم همراه ایشان بود، حضرت درخت خرمایی را به او نشان داد و فرمود: « بین تو و این درخت، پیوند محکمی است و تا آخرین لحظه ی زندگی تو، آین درخت به تو وفادار خواهد ماند».(14)
علت بریده شدن آن درخت را چنین گفته اند : هنگامی که عبیدالله بن زیاد به سوی کوفه می رفت، وقت عبور از کناسه پرچمش به آن درخت گیر کرد و پاره شد آن را به فال بد گرفت، لذا دستور داد که آن درخت را قطع کنند. ماموران ابن زیاد آن را از ریشه بریدند و یکی از نجارها آن را خرید و چهار تکه کرد.
وقتی میثم از این موضوع آگاه شد، به پسرش صالح دستور داد که میخی بردارد و اسم میثم و پدرش یحیی را بر یکی از قطعات آن بنویسد و میخ را بر آن قطعه بکوبد.
امیرمومنان علیه السلام به میثم خبر داده بود که آن درخت چهار تکه خواهد شد. صالح پسر میثم می گوید: که چند روز پس از شهادت پدرم به نزد چوبه ی دار رفتم و دیدم پدرم از همان قطعه ای آویخته شده که نامش را بر آن نوشته و میخ بر آن کوبیده بودم.(15)

حدیث گویی بر فراز دار
 

میثم تمار یکی از شاگردان ممتاز مکتب حضرت علی علیه السلام و از شیفتگان آن حضرت بود. همین نشان برای وفاداری او کافی است که در راه مولا و سرور خویش تا آخرین لحظات عمر خود مقاومت نمود و دمی دست از حمایت خویش بر نداشت و بالاخره جان را بر سر این پیمان به دوست سپرد.
میثم، شیعه ایرانی الاصل است. وی در سال آخر حیات خود (58 یا 60 ه.ق) به قصد زیارت خانه ی خدا عازم مکه شد و از آنجا به مدینه سفر نمود و در مدینه در منزل ام سلمه ( همسر پیامبر) میهمان بود. ام سلمه برای احترام و تکریم مهمان خویش عطر مخصوصی به نام «غالیه» به میثم هدیه داد تا محاسن خود را با آن معطر سازد.
وقتی میثم عطر را گرفت، رو به ام سلمه گفت: اگر اکنون محاسنم به این عطر خضاب شود، چندان طولی نمی کشد که در دوستی این خاندان (اهل بیت) به خون سرم خضاب خواهد شد.
ام سلمه گفت: چه بسا شنیدم که پیامبر خدا تو را به نیکی یاد می کرد و سفارش تو را به علی علیه السلام می نمود.
میثم پس از بیرون آمدن از منزل ام سلمه، با ابن عباس برخورد کرد.
( ابن عباس یکی از بزرگترین مفسرین قرآن و از نظر علمی بسیار والامقام بود) میثم از او می خواهد تا قلم و کاغذی آماده سازد و او برای ابن عباس تفسیر بگوید. تمام وجود ابن عباس سراپا گوش است و میثم سخن آغاز می کند در حین تفسیر، میثم سئوال می کند چگونه خواهی بود اگر مرا بر دار ببینی؟ من آخرین نفر از ده نفری هستم که بر دار کشید خواهم شد و چوبه دار من از همه کوتاه تر خواهد بود.
ابن عباس در بهتی عجیب فرو رفت چرا که اینگونه سخنان برای او بسیار شگفت آور بود.
میثم ادامه داد: ابن عباس، حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام روزی به من فرمود: « تو را بعد از من می گیرند و بر دار می زنند در آنجا بر تو نیزه خواهند زد و در روز سوم از سوراخ بینی و دهان تو خون فواره می کند و ریشت از خون خضاب می گردد. منتظر آن خضاب باش و بدان که تو را در کنار منزل عمرو بن حریث(خارجی معروف) به دار می آویزند تو دهمین نفری هستی که به دار آویخته می شوی و چوبه دار تو از همه کوتاهتر است». سپس حضرت امیر علیه السلام خطاب به من فرمود: میثم بیا تا برویم و درخت خرمایی را که بر تنه ی آن به دار آویخته خواهی شد به تو نشان دهند!»
بعد از آن مدتها، میثم به کنار آن درخت می آمد و در کنار آن مشغول راز و نیاز و خواندن نماز می شد و با خود می گفت: تو چه مبارک درختی هستی که برای من روییده ای و برای من آب خورده ای.
او گاهی که عمرو بن حریث را می دید، به او می گفت: من همسایه تو خواهم بود برای من همسایه ی خوبی باشد.
عمرو بی خبر از همه جا می گفت: مگر می خواهی خانه ابن مسعود یا خانه ی ابن حکیم را بخری؟
ابن عباس خواست تا آنچه از تفاسیر را که میثم برایش گفته بود، پاره کند. ولی میثم دست او را گرفته و فرمود: صبر کن! اگر آنچه گفتم درست از آب در آمد که هیچ، ولی اگر دروغ گفته باشم؛ مطالب را پاره کن
چند سالی از این دیدار گذشت میثم در سالهای نزدیک به شهادتش به سفر حج مشرف شد و بعد از دیدار مکه و مدینه به سوی کوفه رهسپار گردید.
وقتی به کوفه رسید، ماموران عبیدالله بن زیاد او را دستگیر و پیش خلیفه بردند وقتی چشم خلیفه به میثم افتاد، از او پرسید: خدایت در کجاست؟ میثم فرمود: در کمین هر ظالمی و تو هم یکی از ظالمان هستی ابن زیاد با تمسخر گفت: شنیده ام «ابوتراب» به تو خیلی نزدیک بوده است؟
- آری
- گفته اند: آنچه را بر سرت خواهد آمد، از مدتها پیش خبر داری!
- آری. مولایم به من خبر داده که تو مرا بر دار خواهی زد و من از دهمین نفر از به دار آویختگان هستم. چوبه دار من از همه کوتاهتر خواهد بود.
ای عبیدالله حتی زبان مرا نیز خواهی برید.
میثم با سخنان خود ، مجلس را آشفته نمود و ابن زیاد با عصبانیت جواب داد: چنین نخواهم کرد تا علی علیه السلام دروغگو شود.
میثم گفت: چطور می توانی با کلام علی علیه السلام که از جانب خدا و جبرئیل و رسول مقرب او باشد، مخالفت کنی، در حالی که به خاطر همین سخنان زبان مرا خواهی برید.
ابن زیاد چون دیگر نمی توانست در مقابل گفته¬های میثم مقاومت کند، دستور داد تا او را به زندان برند، بعد از او، مختار بن ابی عبیده را به زندان آوردند.
میثم به مختار گفت: نگران نباشی! زیرا تو را آزاد می کنند و در آینده برای انتقام گیری از قاتلان امام حسین علیه السلام قیام خواهی نمود و ابن زیاد را که قاتل ماست، خواهی کشت.
عبیدالله برای سرکوب شورشها و تحریکاتی که بر علیه او و خلیفه صورت می گرفت، دستور داد مختار را به هلاکت برسانند ولی نامه یزید از شام مبنی بر آزادی مختار، به دست او رسید. این نامه درست زمانی به عبیدالله رسید که مختار را به چوبه ی دار بسته بودند و آماده ی به دار کشیدن بودند!
با رسیدن نامه یزید، این زیاد مجبور به آزادی مختار شد.
ولی با این حال ابن زیاد دست از دار نکشید و فرمان داد تا میثم را بر چوبه دار ببندند.
وقتی میثم را بر بالای دار کشیدند، مردم برای تماشای او نزدیک خانه عمرو بن حریث جمع شدند.
عمرو بن حریث چون این واقعه را دید، گفت: والله قبلاً این حادثه را به من خبر داده بود؛ ولی من نمی فهمیدم. سپس کنیزش را خواست تا زیر دار را جاروب و تمیز نماید.
میثم تمار حقیقت گوی مکتب علی علیه السلام شروع به موعظه در منقبت و فضائل بنی ها شم نمود واز رذایل بنی امیه و فضیلتها و برتری اهل بیت علیهم السلام از جمله علی بن ابیطالب علیه السلام لب به سخن گشود و مردم را از انقراض و نابودی بنی امیه خبر داد.
جاسوسان و ماموران ابن زیاد وقتی پند و خطابه ی میثم را بر بالای دار شنیدند، فوراً ابن زیاد را از این واقعه آگاه نمودند و گفتند: که این غلام عجمی تو را رسوا می کند.
ابن زیاد دستور داد تا دهانش را ببندند. دهان میثم توسط ظالمان عبیدالله بسته شد و دیگر نتوانست کلامی بر زبان جاری سازد. و به قولی او اولین کس در اسلام است که بر دهانش لگام زدند دو روز به همین منوال سپری شد. در روز سوم، ضربه ای بر شکم میثم زدند ولی او همچنان تکبیر می گفت و بالاخره در پایان آن روز، خون زیادی از بینی و دهانش جاری و تکبیرگویان در حالی که بر سر عهد و پیمان خویش با مولای خود وفا دار بود، رحل اقامت در سرای ابدی گشود و قرین سرور خود گشت.
این واقعه ده روز قبل از آمدن امام حسین علیه السلام به عراق اتفاق افتاد.
جنازه آن بزرگوار همانطور بر چوبه دار باقی ماند تا اینکه 7 نفر از خرما فروشان کوفه، مخفیانه و شبانه در آخر شب، جسد نازنین و آغشته به خون میثم را از نخل پائین آوردند و در زیر پرتو مهتاب از مشاهده ی جسم رنجور و خسته ی میثم شروع به ناله و زاری کردند و او را در حالی که دیدگانش از اشک تر بود در کنار نهری به خاک سپردند.
فردا که نگهبانان برای بازدید به آن محل آمدند؛ جسد را مشاهده نکردند. همه جا را به دنبال جنازه زیر پا گذاشتند ولی هر چه گشتند کمتر یافتند زیرا اثری از جسم مبارک میثم نبود.(16)

مرگ معاویه
 

ابوخالد تمار روایت می کند که روز جمعه ای بود با میثم در رود فرات با کشتی می رفتیم، که ناگاه بادی وزید میثم بعد از دیدن خصوصیات آن باد، به اهل کشتی گفت: کشتی را محکم ببندید این باد عاصف است و شدت خواهد یافت. سپس افزود: معاویه مرده است.
جمعه ی دیگر قاصدی از شام رسید و خبر آورد که معاویه مرده و یزید به جای او نشسته است.
گفتیم: چه روزی مرد؟ گفت: روز جمعه. وقتی دقت کردیم دیدیم موقعی است که میثم خبر داده بود.(17)

داستان کربلا
 

شیخ صدوق در کتاب امالی نقل می کند که جبله ی مکی می گوید: از میثم تمار شنیدم که گفت: به خدا سوگند، این امت فرزند پیامبرشان را در روز دهم محرم خواهند کشت. دشمنان آن روز را جشن خواهند گرفت.
ای جبله، آنچه می گویم حتماً اتفاق خواهد افتاد، که در علمِ ازلی خداوند آمده است اینها را مولایم علی علیه السلام به من فرموده است و به من خبر داده که همه ی مخلوقات بر او خواهند گریست، حتی وحشیان صحرا، ماهیان دریا، پرندگان هوا، خورشید فروزان و ماه تابان و ستارگان و زمین و آسمان و مالک دوزخ و حاملان عرش خدا. از آسمان خون می بارد و بر سر مردمان خاکستر فرو می ریزد بر قاتلان حسین علیه السلام همچون یهود و نصارا و مجوس، لعنت خدا مسجل گشته است.
جبله می گوید پرسیدم: ای میثم ، چگونه ممکن است روز شهادت امام حسین علیه السلام را جشن بگیرند؟!
میثم به شدت گریست و گفت: آنها به استناد یک حدیث جعلی، مدعی می شوند که توبه ی حضرت آدم علیه السلام و حضرت داوود علیه السلام در آن روز پذیرفته شده! در صورتی که در ماه ذی الحجه واقع شده است. آنها می گویند که حضرت یونس علیه السلام در چنین روزی از شکم ماهی نجات یافته است، در حالی که آن هم در ماه ذی حجه بوده است. آنها مدعی می شوند که کشتی نوح در آن روز بر فراز کوه جودی لنگر انداخته، در صورتی که آن هم در روز هجدهم ماه ذی حجه واقع شده است. و می گویند که خداوند در چنین روزی دریا را برای عبور بنی اسرائیل شکافته است، در حالی که در ماه ربیع الاول بوده است.
سپس فرمود: ای جبله! بدان که حسین علیه السلام در روز قیامت ، سید و سرور شهیدان است و یاران او بر همه ی شهیدان برتری دارند، هنگامی که آفتاب را ببینی که به رنگ خون در آمده است، بدان که مام حسین علیه السلام کشته شده است.
جبله می گوید: یک روز از خانه بیرون آمدم، دیدم که قرص خورشید سرخ فام است و نور خورشید به رنگ ارغوانی بر دیوارها تابیده است به شدت گریستم و فریاد بر آوردم که وای حسین کشته شد.(18)

با مختار در زندان ابن زیاد
 

وقتی میثم گرفتارماموران ابن زیاد شد، او را به زندان بردند، ابن زیاد مختار ثقفی را هم با او زندانی کرد. در زمانی که آن دو در زندان ابن زیاد بودند، میثم به مختار گفت: « تو از زندان این مرد رها می شوی و برای خونخواهی حسین علیه السلام خروج خواهی کرد و این ستمگری را که ما در زندان او هستیم خواهی کشت و با همین پایت صورت و گونه هایش را لگد خواهی کرد».
چون ابن زیاد مختار را برای کشتن فرا خواند، ناگاه پیکی با نامه ی یزید بن معاویه، خطاب به ابن زیاد رسید که به او فرمان داده بود تا مختار را آزاد کند.(19)
ابن زیاد نیز دستور داد تا مختار را آزاد کردند، بدین ترتیب یکی دیگر از پیشگویی های میثم به تحقق پیوست، بعدها که مختار به امارت کوفه رسید و سر ابن زیاد را به زیر پای او انداختند، به یاد گفتار میثم افتاد.(20)
در زندان
زندانی شدن میثم ، پس از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، با دو روز فاصله ذکر شده است.
میثم را باید از پیشگامان و پیشمرگان نهضت امام حسین علیه السلام دانست که همچون مسلم و قیس بن مسهر و هانی، در راه آرمانهای امام علیه السلام آگاهانه و بی باکانه به استقبال شهادت رفتند او در زندان از دانش سرشار خویش ، دیگران را بهره مند می ساخت و رازهای درونی خویش را برای آنها بیان می کرد. نمونه ی آن خبر دادن از قیام مختار بود میثم چند روز بیشتر در زندان نبود، چون موقعیت کوفه اجازه نمی د اد که ابن زیاد او را در زندان نگه دارد.(21)

بوسه بر چوبه دار
 

قساوتهای ازلی و نهانی ابن زیاد، چنان شعله ور بود که تاب و تحمل او را بریده بود. لذا در شتاب بود تا هر چه زودتر از یاران حسین بن علی علیه السلام انتقام بگیرد. پس دستور داد مختار و میثم را از زندان بیرون آورده ، دار بزنند. پیکی از شام از جانب یزید رسید و نامه ی آزادی مختار را تقدیم ابن زیاد کرد. اما میثم که برای شهادت خود لحظه شماری می کرد به طرف چوبه ی دار حرکت داده شد هنگامی که جلادان رژیم او را به سوی چوبه ی دار می بردند مردی به میثم گفت: میثم علی از این کار تو را بی نیاز نساخت؟ یعنی دوستی علی علیه السلام در این باره برای تو کاری نکرد.
میثم لبخندی زد و گفت: من برای چوبه ی دار آفریده شده ام و آن برای من رسته شده است.(22)
دژخیمان طبق دستور ابن زیاد میثم را به دار کشیدند. وقتی که بالای دار قرار گرفت، با صدای بلند فریاد زد:
ای مردم، هر کس می خواهد احادیث ماندگاری از سرچشمه زلال علوم اسلامی، علی بن ابیطالب علیه السلام بشنود ، پیش از آنکه مرگ بین من و او حائل شود، به سوی من بشتابد به خدا سوگند، از آنچه امروز تا روز رستاخیز انجام خواهد یافت برای شما بازگو خواهم کرد. هر فتنه و آشوبی را که تا روز قیامت بر پا خواهد شد با شما در میان خواهم گذاشت.(23)
مردم کوفه به دور چوبه ی دار گرد آمدند، میثم شروع به سخن گفتن کرد و از فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام و علی علیه السلام و فصلی گسترده از جنایتهای بنی امیه را بازگو کرد.
به ابن زیاد خبر دادند که این مرد شما را رسوا ساخت دستور داد که به دهان او لگامم بزنید، آن چنان که خود خبر داده بود، او نخستین مسلمانی بود که به دهانش لگام زدند، تا جلوی افشاگری او را بگیرند.(24)
عمرو بن حریث به سوی خانه اش می رفت، دید جمعیت انبوهی در نزدیکی خانه اش گرد آمده اند پرسید چه خبر است؟ گفتند: میثم تمار است که از فضائل علی علیه السلام سخن می گوید.
شتابان به دارالاماره رفت و به ابن زیاد گفت: امیر! کسی را بفرست تا زبان او را قطع کند، من مطمئن نیستم که شهر کوفه را نشوراند و مردم کوفه علیه تو قیام نکنند.
ابن زیاد به یکی از نگهبانان گفت: برو زبانش را قطع کن.
آن مرد پلید به نزد میثم رفت و گفت: میثم هر چه دلت می خواهد بگو، که امیر به من دستور داده تا زبانت را قطع کنم.
میثم گفت: آن پسر زن بدکاره پنداشته که می تواند سخنان مرا دروغ انگارد، نه! هرگز گفتار من دروغ نیست و مولای من هرگز دروغ نمی گوید، بیا این من و این زبان من.
نکته قابل توجه اینکه، پیش از آنکه زبان میثم را ببرد، در یک گفتگوی تند و رسوا گرانه با ابن زیاد ، میثم به او گفت:
من از امیرمومنان علی علیه السلام از کیفیت شهادت خویش پرسیدم، که چه کسی این جنایتها را در حق من انجام خواهد داد. فرمود: تو را شخص پست و مزدور، پسر زن بدکاره عبیدالله دستگیر می کند.
میثم سپس نحوه ی شهادت خویش را بیان کرد.
ابن زیاد به شدت برآشفت و گفت: به خدا سوگند دست و پاهایت را خواهم برید و زبانت را خواهم گذاشت ، تا گفتار مولایت و تو دروغ در آید.
آنگاه دستور داد، دستها و پاهایش را بریدند و زبانش را گذاشتند و گفته شد که بعداً مجبور شد تا دستور دهد زبان او را هم ببرند.(25)
سه روز بالای دار
حدود هفتاد سال از عمر شریفش سپری شده بود. آنگاه که ستمگران دستها پاهای میثم را قطع کردند و بر دهانش لگام زدند زبانش را بریدند تمامی سخنان مولایش به واقعیت پیوست، هر چند که خصم بدسرشت تلاش کرد که سخنان علی علیه السلام تکذیب شود.
میثم سه روز بر بالای دار بود غروب روز دوم، محاسن شریفش با خون بینی و گلویش خضاب شد.
سومین روز، یکی از مزدوران ابن زیاد به نزد چوبه ی دار آمد و گفت: می دانم، تو روزها روزه می گرفتی و شبها را به عبادت به سر می بری با این همه ، این نیزه را بر بدنت فرو می برم. آنگاه نیزه ی خود را بر بدن میثم فرو کرد آنگاه میثم تکبیری گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
بدن میثم ، همچنان چند روز بالای دار بود، صالح پسر میثم گوید: چند روز پس از شهادت پدرم، به طرف چوبه ی دار رفتم و دیدم دقیقاً از چوب همان درختی به دار آویخته شده که خود او تعریف کرده بود و من میخی را برای نشانه به چوب درخت کوبیده بودم در این مدت که میثم بر دار بود، عمرو بن حریث که تازه فهمیده بود مقصود میثم از اینکه همسایه ی او خواهد شد چیست، هر شب به کنیزش دستور می داد که زیر درخت را جارو کند و آب بریزد و آتش روشن کند.کسی جرأت نمی کرد به جنازه ی میثم نزدیک شود، ابن زیاد در اطراف نگهبان گذاشته بود و از دفنش ممانعت می کرد. در نهایت 7 نفر از همکاران خرما فروش میثم، تصمیم گرفتند تا پاسی از شب گذشته، جنازه ی او را از بالای دار پائین بیاورند دفن کنند. وقتی که در موعد مقرر به دار نزدیک شدند تعدادی از ماموران دولتی را دیدند که در اطراف چوبه ی دار نگهبانی می دهند، آتش روشن کردند و ماموران را با آن مشغول کردند تا جنازه را پائین آوردند و روی تخته ای نهادند وتا نزدیکی چشمه ای از آب مراد حمل کردند و جنازه را به خاک سپردند. چون صبح شد ابن زیاد سپاهی را برای یافتن جنازه گسیل داشت و سرنخی به دست نیاورد. گفته شده که آنها جنازه را در کف نهر به خاک سپردند و آب بر آن جاری کردند تا کسی به مدفن او آگاه نگردد.
میثم 10 روز پیش از ورود حضرت امام حسین علیه السلام به کربلا در سال 60 هجری قمری به شهادت رسید.(26)

بارگاه میثم
 

قبر شریف میثم در کوفه ، مزار عاشقان و پیروان اهل بیت علیهم السلام است در جنوب غربی مسجد اعظم کوفه، قبه ی کوچک و مجللی است که در فراخنای آسمان می درخشد و پناهگاه حاجتمندان و زائران است.
کرامتهای بسیاری از این قبر شریف نقل شده است.
علی علیه السلام روزی به میثم فرموده بود: تو در بهشت در کنار من و هم رتبه ی من خواهی بود.

پي نوشت ها :
 

- شرح ابن ابی الحدید ج2 ص 291 ، ارشاد مفید ج1 ص 323، بحار الانوار ج42 ص 124و 125، بحار الانوار ج 34 ص 302.
2- بحار الانوار ج 40 ص 199، امالی صدوق/ ص 357/ مجلس 75.
3- وسائل الشیعه ج 16 ص 183؛ ارشاد القلوب الی الصواب/ج2/ ص 256؛ بحارالانوار/ج27/ص220.
4 - میثم تمار، گنجینه ی اسرار علی علیه السلام/ صص 19-20
5 - منتهی الآمال/ ج1.
6 - اصول کافی /ج1/ ص 330.
7- برای اطلاع بیشتر درباره ی گفتگوی موسی علیه السلام با حضرت خضر علیه السلام به سوره کهف آیه 60 مراجعه شود.
8 - میثم تمار، گنجینه ی اسرار علی علیه السلام/ صص 23-25 به نقل از بشاره المصطفی لشیعه المرتضی
9 - ارشاد القلوب-ترجمه سلگى، ج‏2، ص 126 و 127.
10 - روضه الواعظين-ترجمه مهدوى دامغانى، ص: 466 و 467.
11 - نفس المهموم/ صص 163 و 164.
12 - نفس المهموم/ ص 166.
13 - شرح ابن ابی الحدید/ج1/ ص 402.
14 - نفس المهموم/ ص 166.
15 - میثم تمار، گنجینه ی اسرار علی علیه السلام/ ص 37.
16 - افسانه خلافت/صص 101- 106، به نقل از الکنی والالقاب/ج3/ ص 218؛ سفینه البحار/ج2/ ص 523؛ بحارالانوار/ج42/ ص 124.
17 - میثم تمار، گنجینه ی اسرار علی علیه السلام/ ص 45.
18 - امالی صدوق/ ص 126؛ میثم تمار، گنجینه ی اسرار علی علیه السلام/ ص 49 و 50، علل الشرایع/ترجمه محمد جواد ذهنی تهرانی/ ج1/ص739.
19 - شرح ابن ابی الحدید/ج1/ ص 404.
20 - میثم تمار، گنجینه ی اسرار علی علیه السلام/ ص 50.
21 - میثم تمار، گنجینه ی اسرار علی علیه السلام/ ص 54 و 55.
22 - شرح ابن ابی الحدید/ج1/ص 404.
23 - میثم تمار، گنجینه ی اسرار علی علیه السلام/ ص 58.
24 - منتهی الآمال/ ج1/ ص 405.
25 - میثم تمار، گنجینه ی اسرار علی علیه السلام/ ص 60.
26 - میثم تمار، گنجینه ی اسرار علی علیه السلام/ صص 61-64.
27 - مراقد المعارف/ج3/ ص 340.

منابع و مآخذ
1- ارشاد/ شیخ مفید/ انتشارات کنگرۀ شیخ مفید، قم/ چاپ اول 1413ق.
2- بحارالانوار/ علامه مجلسی/ 110 جلدی/ انتشارات اسلامیه.
3- وسائل الشیعه/ شیخ حر عاملی/ 20 جلدی/ چاپ بیروت لبنان.
4- امالی/ شیخ صدوق/ ترجمه: محمد باقر کمره ای/ ناشر اسلامیه/چاپ ششم/ 1376ش.
5- ارشاد القلوب الی الصواب/ شیخ حسن دیلمی/ ناشر شریف رضی/ قم، چاپ اول/ 1412ق.
6- منتهی الآمال/ شیخ عباس قمی/ انتشارات هجرت/ سال 1378ش.
7- نفس المهموم/ شیخ عباس قمی/ انتشارات مسجد مقدس جمکران/ چاپ سوم.
8- میثم تمار گنجینه ی اسرار علی علیه السلام/ انتشارات میثم تمار/ چاپ اول.
9- اصول کافی/ ثقه الاسلام کلینی/ ترجمه مصطفوی/ انتشارات علمیه اسلامیه/ چاپ اول.
10- افسانه خلافت/ مهدی دانشمند
11- سفینه البحار/ شیخ عباس قمی/
12- علل الشرایع/ شیخ صدوق/ ترجمه: محمد جواد ذهنی تهرانی/ انتشارات مومنین/ چاپ اول سال 1380.
13- روضه الواعظین/ فتال نیشابوری/ قم / چاپ اول/ انتشارات رضی.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.