اصفهان، شهر صنعت(1)
چکيده
کليد واژه ها: اصفهان، صنعت، صنايع کارگاهي، صنايع نوين کارخانه هاي صنعتي.
مقدمه
براي مثال،عشق به زيبايي و جمال، در تمامي ادوار موضوع اصلي صنايع ايران بوده، يعني زيبايي و جمال طبيعت، ملاحظه گرديده و به طرح ها و نقشه هايي که بتوان آن جمال را به وسيله اشياي صنعتي نماياند، تبديل شده است. عقلا و انديشمندان گذشته، کمال مطلوب زندگاني عالي را در سه چيز دانسته اند: نيکي، راستي و زيبايي. صنعت نيز يکي از عوامل بيان زيبايي است و بنابراين، از عناصر اصلي زندگانيِ عالي و تمدن مي باشد؛ چراکه اين عناصر، تنها پايه هاي اصلي زيبايي اند تا تشکيل تمدني دهند که داراي دوام و بقا باشد.دراين خصوص، استعداد و پيشگامي ايران در دنياي صنعت، مورد تصديق همه علما و اهل فن است؛ چنانکه پروفسور پوپ مي گويد: «صنعت، اساسي ترين و مهمترين فعاليت قوم ايراني بوده و گرانبهاترين خدمت آنان به تمدن دنياست و تاريخ صنعت ايران، بسياري از مسائل تاريخ فرهنگ بشري را روشن مي سازد.»[ويلسن، 1366]
بحث درخصوص تاريخچه صنايع ايران و علي الخصوص شهر اصفهان، از بدو پيدايش تاکنون،خود نوشتاري مفصل و جداگانه را مي طلبد که در اينجا براي آن مجالي نيست.ازاين رو، در اين نوشتار، برآنيم که به طور خلاصه به معرفي تاريخچه پاره اي از صنايع قديميِ اين شهر، و در پي آن نهادهاي صنعتي نوين و خصوصيات آنها بپردازيم.
سابقه ي صنعت دراصفهانِ پيش از دوره معاصر، بر مبناي منابع مکتوب
درخصوص مقوله ي صنعت، که شاخه اي از آن به صنايع دستي و کارخانه اي مرتبط مي باشد نيز، شهر اصفهان داراي تاريخچه غني و پُرباري است که در ادامه به پاره اي از متون مندرج در کتب گوناگون، اشاره اي گذرا مي نماييم.
در کتاب «گنج دانش» درمورد صنايع دستي اصفهان آمده است: «کارخانجات ريسمان بافي، ابريشم بافي و زري بافي اصفهان معروف است و تا چندي قبل، بهترين تفنگ، تيغه شمشير، قلم تراش، مقراض، فولادکاري و آلات مفرغي و قلم زده، از آنجا به ساير بلاد صادر مي شد. همچنين، کارخانه شيشه ساز(3) اين شهر معروف مي باشد.»[حکيم،1305، ص:32]
مينورسکي نيز در تعليقاتش بر «تذکره الملوک» مي نويسد: «اسلحه سازي مرکزي ايران، يعني قورخانه،درقلعه اي قديمي، واقع در جوار باره شمالي اصفهان قرار داشت.»[مينورسکي، 1368، ص:126] «خان بابا بياني» نيز با اعتقاد به اين موضوع، که اصلاحات ارتش و تهيه اسلحه جديد به همّت «شاه عباس» و با کمک «برادران شرلي» صورت گرفته، مي نويسد: «به مساعدت آنها، کارخانه هاي اسلحه سازي و توپ ريزي بزرگي در اصفهان ايجاد شد و جباخانه ي دولتي ايجاد گرديد.» وي در ادامه مي نويسد: «کارخانه توپ ريزي اصفهان حتي تا سال1809م./1224هـ.ق. به معروفيت خود باقي بود.»[بياني، 1353، ص:71]
در اين دوران، اسلحه سازان پايتخت، مشهورترين اسلحه سازانِ ايران بودند که از زمره آنها مي توان به اسدا... اصفهاني و پسرش کلبعلي و... اشاره نمود.[معتضد، 1366، ص:144] در سفرنامه برادران شرلي نيز به قلم ژرژ منوارنيک چنين آمده است: «گرچه دراين اواخر بعضي ها نوشته اند که در ايران استفاده از اسلحه آتشين معمول نيست، ليکن من اعتراف مي کنم که در هيچ جا لوله تفنگي بهتر
از لوله هاي تفنگ ايران نديده ام و پادشاه در جنب عمارت سلطنتي خود در اصفهان، قريب دويست نفر عمله دارد که مشغول اين کار هستند و دائم تفنگ و تير و کمان و نيزه و شمشير مي سازند.[شرلي، 1320هـ.ق.، ص:65]
ازلحاظ تهيه ي ظروف سفالين نيز، شهر کاشان از اوايل دوره ي اسلامي، به عنوان مرکز صنعت سفال سازي مشهور بود. مهمترين واقعيت درمورد تاريخ سفال سازي در دوران صفوي، مبادله وسيع تکنيک و طرح ميان ايران و چين مي باشد که در آن دوره صورت گرفت.[سيوري، 1363]
لازم به ذکراست که تاريخ آغاز رونق کاشي و سفال هاي ايران در قرن يازدهم(1000قمري) درست برابر با شروع توجه دولت صفويان به آبادي و عمران و ساخت شهر اصفهان و بدو نهضت عميقي است که در اصفهان و ساير شهرهاي کشور نضج گرفت. نفوذ مستقيم صنعت چيني سازي چين در ايران نيز که بدان اشاره گرديد،نخست از راه خريد مصنوعات چيني و سپس از راه استخدام 300تن سفال ساز چيني در ايران بوجود آمد. به تأييد جهانگردان خارجي، از دوران شاه عباس اول، حضور استادان چيني در کارگاههاي سلطنتي ايران امري مسلّم است.[معتضد، 1366، ص:119]
از ديگر اقدامات بسيار مهم دوره صفوي، بخصوص شاه عباس اول، ايجاد کارخانجات مختلفي بود که نيروي انساني آنها از صنعتگران بازار تأمين مي گرديد. شاه عباس، عده ي کثيري از صنعتگران و استادکاران فنون مختلف را به خدمت خويش درآورد و هر گروه صنعتگر را در رشته خود جاي داد که آن را «کارخانه» مي گفتند. آنها در اين کارگاهها به کار گماشته مي شدند، اما پروانه اجازه کار در جاي ديگر را نداشتند. هريک از اين کارگاهها، اسم نوع فعاليت را برروي خود داشت، مانند: زرگران، رنگرزان، خياطان، نقاشان، جبه خانه(4) و... [شفقي، 1385، صص:405 و406]
در منابع و متون قديمي درخصوص اين کارگاههاي موجود در اصفهان، آمار دقيقي ارائه نشده، ليکن «شاردن»، سياح فرانسوي تعداد کارگاههاي سلطنتي(بيوتات خاصه ي شريفه) را، سي و دوعدد مي نويسد و «ميرزا سميعا»، نويسنده ي «تذکره الملوک» درحدود سال1726م./1137هـ.ق. اين تعداد را سي و سه عدد مي آورد و مي نويسد: «هريک داراي کم و بيش 150کارگر هستند، ولي في المثل در کارخانه خياطي، 180کارگر و در کارخانه رنگرزي، 72نفر کارگر کار مي کردند.»[ميرزا سميعا، 1368، ص:49]
در دوران حکومت شاه عباس، شهر اصفهان که پايتخت بود، ازجهت بافندگي از ساير شهرهاي ايران پيش افتاد. زيرا شاه عباس براي هديه به سلاطين اروپايي و دادن خلعت به بزرگان و رجال درباري، از پارچه هاي بافت کارگاههاي اصفهان انتخاب مي کرد. بنابراين، نساجان و نقاشان به کمک يکديگر کوشش مي کردند که بهترين پارچه را براي دربار صفويه تهيه کنند تا مورد توجه شاه عباس واقع شود، به همين دليل، بين کارگاهها رقابت پيدا مي شد و هريک سعي داشت پارچه هاي بهتري تهيه کند و درنتيجه، فن بافندگي در اصفهان نسبت به مراکز ديگر بيشتر ترقي کرد.[صص:175 و176]
پارچه ها و زري ها و مخمل هاي تافته و يزدي هاي ايران، در سراسر جهان مشتريان پُروپاقرصي داشت و صنعت نساجي در ايران به شکلي عموميت يافته بود که آدام اولئاريوس، سياح آلماني در سفرنامه خود نوشت: «اکثريت پيشه وران ايران را رنگرزان و نساجان تشکيل مي دهند.»[معتضد، 1366، ص:124] حرفه نساجي، درحقيقت درميان حرفه ها، مقام رهبري را داشت.[پيگولوسکايا و ديگران، ص:538] پارچه هاي بافته شده به وسيله بافندگان ايراني،در بازار بزرگ قيصريه اصفهان که روبروي مسجدشاه قرار داشت، در دالان هاي بي شمارِ مسقف، به معرض فروش گذارده مي شدند و... . [معتضد، 1366، ص:132]
همچنين، شاه عباس، توجه خاصي به ديبا و مخمل هاي گران بها نمود و در بيشتر شهرهاي ايران و خصوصاً اصفهان، کارخانه هايي را براي بافتن اين نوع قماش تأسيس کرد. [زکي محمدحسن، 1366، ص:248]
از بزرگترين هنرمندان نساج اين دوره در اصفهان، مي توان از «خواجه غياث الدين عليم(5) نام برد. وي و ديگر هنرمندان(6) توانستند با استفاده از رنگ هاي تيره و ترسيم اشکال و اشخاص، به صورت حقيقي تر و طبيعي تر از آنچه در دوران «شاه طهماسب» بود، نام خود و شهر اصفهان را شهره آفاق سازند. زيرا اين آثار، غالباً در کارخانه هاي اصفهان و دربار ساخته مي شد.[ديماند، ص:247] نمونه پارچه ديگري که در دوران صفويه رواج يافت، پارچه قلمکار(7) مي باشد. اين پارچه، در ابتدا در قرن يازدهم هجري، در شهر کاشان بافته مي شد و بعداً صنعت آن در هندوستان و شهر اصفهان رواج يافت.[زکي، محمدحسن، 1366، ص:251]
انواع پارچه هاي قلمکار در دوره ي صفوي به شهرت رسيدند و براي پرده، سفره و رويه لحاف و لباس بکار مي رفت و شهر اصفهان،مرکزعمده تهيه آن بود.منسوجات گلدوزي شده با طرح هاي گل و شال هاي ترمه نيز،ازديگر دستاوردهاي صنعت نساجي اين دوره مي باشد. بزرگان، اکثراً لباس خود را از ترمه تهيه مي کردند که در کرمان بافته مي شد و حتي مارکوپولو نيز به توصيف آن مي پردازد.[کمبريج، 1384، صص:177 و178] پارچه هاي قلاب دوزي شده نيز در اين دوران اهميتي به سزا يافتند. البته بايد توجه داشت که اين حرفه از قديم الأيام در ايران مرسوم بوده و ناصرخسرو، جهان گرد معروف ايراني، در سفرنامه خود، به خياباني درشهر اصفهان اشاره نموده که به نام «قلاب دوزان» يا «مطرزکاران» شهرت دارد.[زکي، محمدحسن، 1366، ص:252] اين صنعت، مخصوص شهرهاي اصفهان، کرمان، رشت و مشهد بوده است.[کمبريج، 1384، ص:178]
در زمينه ي صنايع ديگر همچون قالي بافي نيز، ايران زمين و علي الخصوص شهر اصفهان نقشي به سزا دارد؛ به گونه اي که پروفسورپوپ ضمن تقدير از بافندگان کاشان چنين مي نويسد: «اين رأي جهاني درباره ي قالي هاي ايراني به عنوان زيباترين چيزي که تاکنون به دست بشر ساخته شده،به خوبي مورد تأييد قرار گرفته است.»[معتضد، 1366، ص:138]
درخصوص اهميت صنعت در اين دوران، اينگونه نقل شده است که شاهان صفوي، خود صنعتگران هنرمند را از اطراف و اکناف و بخصوص از ارمنستان به اصفهان فراخوانده بودند،و همه ساله از آنها مي خواستند که بهترين اثر خود را به دربار بفرستند. بدين ترتيب، مسابقه اي ميان هنرمندان صنعتگر در مي گرفت و باعث مي شد که آنها در بهبود کيفيت کار خود بکوشند. اين موارد، همگي پاره اي از صنايع دستيِ وسيع و متنوعي است که از گذشته تا به امروز در اصفهان رواج داشته و دارد؛ هنرهايي نظير قالي بافي، قلمکاري، مينياتور، ورشوسازي، گليم بافي، ميناکاري، شيشه سازي و... .
بيشتر کارگاههاي ذکر شده اين دوران، در حوالي بازار بزرگ شهر و يا در خود آن قرار داشتند. شاردن در اين خصوص مي گويد: «بازار شهر علاوه بر داشتن صدها حجره و دکه، کارگاههاي کوچکي براي تهيه مصنوعات و امتعه داشت[همچون عصارخانه ها]، مضافاً به اينکه دولت، کارخانه هايي براي تهيه مصنوعات تجملي، صادراتي، قالي، طلاکاري و غيره تأسيس کرده بود که تعداد آنها به سي و دو باب مي رسيد.»[شاردن، 1375، جلد4، ص162]
تاورنيه نيز مي گويد: «بازار اصفهان، نه تنها مرکز دادوستد، بلکه محلّ تجمع صنعتگران و هنرمنداني بود که در سراها، کاروان سراها و حجره ها به کار مشغول بودند. بنابر توصيف سياحان اروپايي، بين ساختمان عالي قاپو تا دهانه بازار، ارامنه اي که پوست دباغي مي کردند و نيز سازندگان مشک،زاويه، دلو، تيروکمان و جبه چيان، دکان داشتند. در زاويه دو بدنه غربي و شمالي، درِ بزرگي بود که به بازار باز مي شد و درآن بازار، قبا، پيراهن، جوراب و کفش هاي ساغريِ مردانه و زنانه مي فروختند.ازاين بازار وارد بازار بزرگتري مي شدند که در آن مسگرها، ظروف مسين و مايحتاج خانه داري و سوهان و تيغه اره مي ساختند و نيز رنگرزها، پارچه هاي مختلف را صباغي مي کردند. در آخر آن بازار، کاروان سرايي بسيار عالي قرار داشت که در آنجا مشک آب و پوست هاي مختلف از خز و... و چرم هاي روسي را به فروش مي رساندند؛ علاقه بندها و فروشندگان ابريشم، کلاف، نوار، زانوبند و اشياي خرده مي فروختند، و خراط ها،گهواره و چرخ نخ ريسي مي ساختند. پس از آن، از لحاف دوزها و آهنگرها و چاقوسازان و توليدات آنها صحبت شده و همچنين صنايع مستظرفه ي درباري، کارگاههاي فرش بافي، طلاسازي و جواهريِ دربار که مصنوعاتي تهيه مي نمودند که به بازارهاي خارجي فرستاده مي شد.[تاورنيه، 1369، صص:1429 و1430 و1440 تا1444] همچنين، در قسمت ديگر بازار، بازار چيت سازان بود که دراين بازار، صنعتگران پارچه هاي قلمکار تهيه مي کردند که در قرن هيجدهم ميلادي، پارچه هاي ابريشمي قلمکار ايران، شهرت چشمگيري در دنيا بدست آورد.[سانسون، 1377 و کمپفر، 1363]
لازم به ذکراست براساس شواهد و قرائن موجود، بازار قيصريه، ميدان نقش جهان و چهارباغ(8) سه مرکز مهم تجاري شهر محسوب مي شدند.[شاردن، 1345، جلد7، ص:131]
در اين سه مرکز،تمامي فعاليت هاي تجاري شهر پايتخت،صورت مي پذيرفت. شهري تجاري،که بنابرنوشته ي اولئاريوس- که پس از مرگ «شاه عباس» در زمان «شاه صفي»، به ايران آمده بود-در تمام آسيا و حتي در تمام اروپا، کشوري يافت نمي شد که تجارش را به اصفهان نفرستاده باشد. وي مي گويد: «در بازار اصفهان، علاوه بر تجار ايراني، بازرگانان هندي، تاتارهاي خوارزم، ترک، ختايي، بخارايي، يهودي، ارمني، گرچي و درکنار آنها،تجار اروپايي از انگلستان، هلند، فرانسه، ايتاليا و اسپانيا، مشاهده مي شوند.» اولئاريوس، عده ي هندي ها را دراصفهان بالغ بر دوازده هزار نفر ذکرمي کند[اين رقم مبالغه به نظر مي رسد] که به فروش پارچه هاي ابريشمي و نخي مشغول بودند.[اولئاريوس،1369، جلد2،ص:611]
اين موارد،تنها پاره اي ازصنايع پرشکوه شهراصفهان مي باشد که متأسفانه به دلايل مختلف،درگذر زمان فنا شده اند.ميرزا حسين خان تحويل داراصفهان، در کتاب «جغرافياي اصفهان» خود، از 199شغل مختلف درشهراصفهان سخن گفته است، ازجمله: چيت ساز، نساج، شعرباف، مشکي باف، چادرشعرباف، جهک باف، لنگ باف، عباباف، احرامي باف و... و سپس اضافه مي نمايد که عشراصناف اين شهر، نساج بودند که خمس آن، باقي نيست و اصناف بزرگ ديگر،مانند صباغ و نداف و عمله ي گازرخانه که بسته و پيوسته با اين صنف بودند،بيشترشان ازبين رفتند.[تحويل دار اصفهان،1342، صص:94-102]
باوجود آنکه در تمامي دوره هاي تاريخي و در همه ي اين تحوّلات، هنرمندان سحرکار اصفهان،يا مبتکر و پيشقدم بوده و يا از ديگران پيروي کرده و آنچه را گرفته بودند به سرحدّ کمال رسانده بودند، متأسفانه اين دوران پُرشکوه هنر،دانش و صنعت، سپري شد و رو به زوالي نهاد که تا ابد نبايد انتظار تجديد و احياي آن را داشت.[همايي، 1384، صص:15 و16]
متأسفانه،اين زوال، از اواخر دوران صفويه به دليل ضعف و بي لياقتي پادشاهان صفويه آغاز شد و در اواخر اين دوران، روند نفوذ بيگانگان درايران، که با حمايت دولت هاي آنان صورت مي گرفت، کار را به آنجا کشاند که بسياري از مردم، کار غيرمشروع را باصرفه تر از کار توليدي مي دانستند. هنر و صنعت که در سايه حمايت دولت مي توانست شکوفا گردد، در پي فقدان اين عامل تضعيف شد. براي مثال، در زمان سلطنت ظل السلطان که تفنگ گلوله زني مارتين از کارخانه هاي آلمان تازه بيرون آمده و در ايران شايع شده بود، فردي از صنف چلونگرها و تفنگ سازان اصفهان، به نام حسين علي، نظير آن-و حتي، بنا به نظر بسياري از افراد اهل فن بهتر از نمونه کارخانه- را ساخت و به دربار ناصرالدين شاه و ظل السلطان فرستاد؛ ليکن در عوض تشويق، از ظل السلطان کتک و توسري خورد و به اين بهانه که اگر صنعت وي رواج يابد،همه مردم مسلح مي شوند و سلطنت و حکومت را ازقاجاريه مي گيرند، تفنگش شکسته شد.[همايي، 1384، ص:16] وي درادامه درخصوص رکود صنايع اصفهان چنين مي نويسد: «ازجمله عوامل مهمي که در تنزل و رکود صنايع اصفهان مؤثر بود، جنگ عالم گير 1918 ميلادي است که راه تجارت خارجي ايران و ورود و خروج اجناس و امتعه، مخصوصاً مصنوعات را که جز در ايام صلح و آسايش، خريدار نبود، بالمره مسدود ساخت و بالضروره هنرمندان اصفهان از ساختن متاع و توليد محصول که هيچ خريدار داخلي و خارجي نداشت،دست کشيدند. باري دوره تجدد اصفهان به عهده ناصرالدين شاه(مقتول1313هـ.ق.) خاتمه يافت و ازآن پس رو به انحطاط و نيستي رفت و از انقلاب مشروطيت تا انقراض سلطنت قاجار1304هـ.ش. فترتي عجيب پيش آمد.[همايي، 1384، صص: 34 و35]
اين اوضاع در دوره ي قاجاريه نيز ادامه يافت. عدم حمايت و کنترل دولت درخصوص صنايع نساجي و ورودي بي رويه آن از کشورهاي خارجي باعث شکست اين صنعت گشت،به گونه اي که ميراز حسن خان تحويل دار براي مثال، در توضيح علّت زوال صنايع نساجي در کتاب «جغرافياي اصفهان» مي نويسد: «سابق که پارچه هاي فرنگي شايع نبود،ازاعلي و ادني،حتي در ارکان دولت و بعضي از شاهزادگان قدک پوش بودند...چندين سال است پارچه هاي زرد و سرخ باطن سستِ فرنگستان رواج يافته؛هردفعه اقمشه ي ايشان طرح تازه بود و هرکدام به نظرها تازگي داشته. مردم ايران، جسم و جان خود را رها کرده و به دنبال رنگ و بوي ديگران بالا رفتند و کار به جايي رسيد که ايراني از متاع خود رو گردانيد و صنف نساج به شکست کلّي رسيد.»[تحويل داراصفهان، 1342،صص: 100 و101]
پس ازهجوم افغان ها به ايران، مشکلات اقتصادي فراواني کشور را دربرگرفت و زمينه ي اضمحلال بسياري از صنايع، مهيا گشت. براي مثال، در زمينه ي صنعت نساجي، مردم به استفاده از پارچه هاي ارزان قيمت، به ويژه پارچه هاي قلمکار روي آوردند. تحويل دار اصفهاني در زمان قاجار درخصوص اينگونه پارچه ها مي نويسد: «صنعتي بسيار بزرگ است، سابق خيلي جمعيت و رواج داشت،الآن نسبت به پيش تخفيف کلّي کرده، زيرا قماش فرنگ، خيلي بازارشان را شکسته، نصف ايشان باقي نمانده اند.» [تحويل داراصفهاني، 1342، ص: 94] درمورد جماعت زري باف نيز، اوضاع و احوال مانند چيت سازي بود، زيرا در دوران شاه عباس، اين صنعت به چنان پايگاهي دست يافت که به قول تحويل دار اصفهاني، فرنگيان نيز مانند آن را نساخته بودند، ولي با دور شدن از دوران شاه عباس و به دليل بي توجهي جانشينان او، اين صنعت از رونق افتاد، اعضاي صنف آن شکسته و منسوخه شد و به دنبال آن جماعت گلابتون دوز، جماعت نقره دوز،قلاب دوز، لندره دوز (ماهوت و برک) و شعرباف نيز از رونق افتادند. درخصوص جماعت شعرباف نيز تحويل دار مي نويسد:«تعداد آنان را در زمان سلاطين صفوي گزاف مي گويند. در زمان شاه مبرور [محمدشاه] چهارصد و شصت و اوايل دولت جاويد مدت [ناصرالدين شاه] به دويست و چهل رسيده است به دوازده کارخانه.» سرانجام کار صنعتگران نساج به آنجا رسيد که کودکان ولگرد اين شعر را مي خواندند:
هرکه کارش بود بافندگي
مردنش بهتر بود از زندگي.»
[تحويل داراصفهاني ،1342،ص94]
بافت اکثر پارچه هاي دوران صفويه منسوخ شد، به گونه اي که تحويل دار اصفهاني نوشت: «زري که از عهد «شاه عباس صفوي» تا به حال زري هايش ريخته و عکس از آن باقي مانده، نقاشان استاد، در عجز طرح و طرز آن اذعان دارند و مي گويند خداوندان قلم، در اين زمان از عهد رقم اين،برنمي آيند، تا چه رسد به بافندگان.»[تحويل دار اصفهاني، 1342، ص:97]
صنعت نساجي ايران بدين گونه رو به زوال رفت درکشوري که خود روزگاراني قسمت اعظم صادراتش را پارچه و منسوجات تشکيل مي داد. در خلال سال هاي1328 تا 1329، واردات پارچه هاي پنبه اي، ابريشمي و پشمي، نخستين درجه اهميت را دارا بود. [جمال زاده، 1362، ص: 13] بدين ترتيب، ايروان و صنايعش به وضعيتي ناگوار دچار شد. بعدها «مادام ديولافوا» با حسرت از گذشته ايران ياد کرده و مي نويسد: «ايران، به ويژه اصفهان که در دوران «شاه عباس کبير» به منتهاي ترقي و رونق رسيده بود، امروز به کلّي مرده است. اشخاصي که در بازار ايران به نام تاجر خوانده مي شوند، همه دلالان بيگانگان هستند و تجارت به معناي واقعي در اين کشور وجود ندارد.» [ديولافوا، 1361، ص: 282]
البته لازم به ذکر است که بنابر متون مندرج در کتب گوناگون، مهمترين قدم در راه آشنا شدن ايرانيان با تمدن جديد و معارف اروپايي، در دوره قاجاريه برداشته شد. شکست هاي پي در پي ايرانيان از دولت روسيه دراين دوران، ايرانيان را به فهم اين نکته ياري رساند که بايد خود را به سلاح تمدن جديد مسلح سازند و نمي توانند در گوشه اي از دنيا با سنن باستاني و کهن خود به زندگاني ادامه دهند. عباس ميرزا، ولي عهد فتحعلي شاه و وزير باتدبير او- ميرزابزرگ قائم مقام اول- در اين زمينه تلاش فراوان نمود. فرستادن محصلان و کارگران به خارج از کشور، ايجاد مؤسسات صنعتي، ترجمه کتب، جلب مستشاران و ساير فعاليت هايي از اين قبيل، ازجمله اقدامات وي در اين زمينه مي باشد که متأسفانه پس از مرگ اميرکبير روي به افول نهاد و اعطاي امتيازات فراوان به سازمان هاي خارجي و واردات وسيع،جايگزين آن گرديد.
حتي دراواخر دوران قاجاريه کم کم با تلاش هايي ازجانب روشنفکران، زمينه هايي براي توجه به عوامل پيشرفت صنعت ايجاد گشت. براي مثال، در روزنامه «فرهنگ» در مقاله اي راجع به پيشرفت صنعت مورخ جمادي الأول، شماره43، در اين باره چنين آمده است: اي تجار نام دار مملکت! اي هوشمندانِ با اقتدار دولت!... پس براي خدمت به وطن بر خود الزام نماييد که تن خواهي را که ساليانه براي تهيه اسباب تجمل و مايحتاج خود به خارجه مي فرستيد، صرف صنعتگران داخله خود کنيد، شرکت ها فراهم نماييد، لوازم تکميل صنايع خود را از خارجه نقل کنيد و اگر لازم شود، استادان خارجه را نيز اجير خود نماييد تا مملکت آباد و رعيت بامکنت و مخارج معيشت شما نيز کمتر شود و با ملل خارجه همسري و برابري توانيد نمود. طلا و نقره خارجه را به مملکت خود جلب و جذب نماييد و سعادت و نيکنامي خود را در آفاق منتشرکنيد... [روزنامه فرهنگ، شماره43]
متأسفانه باوجود تمامي اين تلاش ها، عواملي همچون ضعف حکومت، بي لياقتي و بي کفايتي پادشاهان قاجار و وابستگي شديد به دول استعمارگر، دست به دست هم داد و انديشه تشکيل نهادهاي مدني نوين نظير کارخانه هاي صنعتي، ايستگاه راه آهن، کشتي راني و... را از دول قاجاريه سلب و بيشتر به سرمايه گذاران تفويض نمود. البته اين دولت نه تنها قدرت اجراي اين نهادها را دارا نبود، بلکه حتي نمي توانست نهادهايي را که توسط سرمايه داران داخلي بنيان نهاده مي شد، پشتيباني کند و بدين صورت، اين نهادها، در رقابت با رقباي خارجي نابود مي شدند.
معادن، 3. سرمايه گذاري در احداث راه آهن و 4. سرمايه گذاري در زمينه ايجاد کارخانه ها. [فشاهي، 1360]
نخستين سرمايه گذاري قابل ملاحظه صنعتي، درسال1885ميلادي با سرمايه حاج محمدحسن امين الضرب و با همکاري برادران ديوکرو،ازاهالي فرانسه براي تأسيس کارخانه ابريشم تابي در رشت انجام گرفت.[اشرف، 1359]
در پي موفقيت اين کارخانه درسال1894م. حاجي محمدتقي تاجر، معروف به شاهرودي با مشارکت صنيع الدوله، اولين کارخانه ريسندگي را در تهران احداث کرد.[هدايت، 1360]
درسال1908م، حاج رحيم آقا قزويني نيز کارخانه ريسندگي را در تبريز داير کرد که درسال1911م،افتتاح شد. کارخانه بلورسازي که درسال1888ميلادي توسط حاج محمدحسن امين الضرب در تهران احداث شد، کارخانه چيني سازي حاج عباسعلي و حاج رضا در تبريز، که به واسطه رقابت و توطئه چينيِ روس ها ورشکسته شد، کارخانه هاي کوچک چراغ گاز و چراغ برق که ازسال1880ميلادي به تدريج در ايران احداث شدند- ليکن به دليل استقبال نکردن مردم عمدتاً به مؤسسات دولتي و اماکن مقدس و يا برخي معابر پيرامون کاخ سلطنتي روشنايي مي بخشيدند-و...، ازجمله بناهاي صنعتي اين دوران به شمار مي رفتند.[اشرف، 1359]
درسال1890ميلادي، لرد کرزن درخصوص صنايعِ ايرانِ آن دوره چنين نوشت: «کارخانه به آن معني که در اروپا وجود دارد، در ايران نيست. چندبرابر نمودن و صرفه جويي کردنِ نيروي کار به وسيله استعمال قوه بخار يا نيروي آب در آنجا ناشناخته است و به همين سبب، صنايع در هيچ کشور ديگري مانند ايران، جنبه محلّي و اختصاصي ندارد.» مهمترين محصولات آن دوران عبارت بودند از: فلزسازي،اسلحه سازي، ميناکاري با نقره و طلا و مس، قلم زني بر روي فلز، کنده کاري و منبت کاري بر چوب و استخوان و فلز، مسگري، ابريشم بافي، شال بافي، کرباس بافي، مخمل بافي، زرگري، نقره سازي، صابون پزي، شيشه گري، پشم بافي، نمدبافي، منسوجات ابريشمي و پشمي، قالي بافي و... . [فشاهي، 1360]
با به سلطنت رسيدن رضاشاه، نوسازي و دگرگون سازي ابعاد مختلف حيات اجتماعي و فرهنگي ايران، باز دردستور کار قرار گرفت. عمده کارخانه داران دوره رضاشاه ازميان تجار بزرگ کشور برخاستند. تجاري که قسمت قابل ملاحظه اي از سرمايه و نيروي آنها به زراعت و زمين داري اختصاص داشت؛ قشر جديد اجتماعي بورژوا- ملاک، در درون نظام زمين داري ايران که در دوره سلطنت رضاشاه، گروهي ازآنها به سوي تأسيس صنايع تمايل يافتند و بخشي از منافع حاصل از تجارت و زمين داري خود را به احداث صنايع مدرن در ايران، به عنوان فعاليتي فرعي اختصاص دادند؛ سرمايه گذاراني فاقد تجربه هاي ريشه دار از شيوه هاي صنعتي، سازمان دهي و ماليه و همچنين با سنت هاي قديميِ حاکم برکارگاههاي پيشه وري و از ديگر سو پرورش يافته در مناسبات فرهنگي و اخلاقيِ پدرسالارانه نظام زمين داري و ارباب-رعيتي، که آن را به مديريت صنعتي منتقل مي کردند؛حال آنکه، مسئوليت اخلاقيِ کارفرمايانِ کارگاههاي سنتي را در جريان توليد و درقبال کارگران نداشتند.[براي اطلاعات بيشتر،رجوع کنيد به فلور، 1371]
باوجود اين تفاسير، متأسفانه دولت پهلوي فقط به ايجاد صنايع کارخانه اي بسنده کرد و حمايت خود را از آنها دريغ کرد: به اين ترتيب، اين نهادهاي صنعتي غالباً درمقابل دسيسه هاي کشورهاي خارجي درجهت جذب بازار، تاب مقاومت نمي آوردند و پس از چندي تعطيل مي شدند. البته لازم به ذکر است که تأسيس اين صنايع نيز، جداي از پاره اي منافع، در تنزل صنايع دستي نقشي مهم را عهده دار بودند و بدين ترتيب، زمينه هاي فراموشيِ بسياري از اين هنرهاي باقدمت فراهم گرديد.
ليکن خوشبختانه صنايع شرقي عموماً و خصوصاً اصفهان در بازارهاي خارجه مثل اروپا و آمريکا خريدار پيدا کرد. بعضي نمايندگان خارجي که در اصفهان مقيم شده بودند،همچون مسيو براسور فرانسوي و شونمان آلماني و همچنين بعضي تجار ارمني و مسلمان اصفهان، وسيله و رابطه صدور مصنوعات اصفهان به کشورهاي خارجه شدند.[همايي، 1384، صص: 34 و35]
صنايع کارخانه اي نوين و معاصر اصفهان
يکي از شهرهايي که باتوجه به ويژگي هاي خاص آن همچون برکت زاينده رود، امنيت به دليل واقع شدن در مرکز کشور، مردم سخت کوش، بازار مناسب، سنت بافندگي و کارخانجات ريسندگي، مقارن با دوره صنعتي شدن ايران، بيشترين نشانه هاي صنعتي شدن را دارا بود و بدين لحاظ اکثريت کارخانجات نساجي در دوره پهلوي اول درآن استقرار يافت، شهر اصفهان بود که به علّت تمرکز درحدود 22کارخانه نساجي به «منچستر ايران» شهرت يافت. البته لازم به ذکر است که گرچه ايجاد اين کارخانه ها از بعضي جهات نافع و مفيد بود، ازديگر سو لطمه سختي به صناعت و زراعت اصفهان وارد آورد؛ به طوري که بسياري از کارگران صنايع ظريفه و همچنين زراعت پيشگان دست از کار خود کشيدند و به خدمت در اين کارخانه ها شتافتند.انديشه تأسيس کارخانه وطن (اولين کارخانه صنعتي ريسندگي اصفهان) با همّت و سرمايه آقاي عطاءالملک دهش و حاج محمدحسين کازروني درسال1300هـ.ش و افتتاح آن درسال1304 در اراضي مجاور پل جويي-در محلّ عمارت هفت دست و آيينه خانه که ظل السلطان آن را خراب و ويران کرده بود-را مي توان مبدأ پيدايش صنايع ماشيني در اصفهان ذکر کرد که بدين وسيله، اين سنت قديمي با ابزاري نوين تداوم بخشيده شد.درپي تأسيس اولين کارخانه ايران به دست مرتضي قلي خان صنيع الدوله و با مشارکت حاج محمدتقي شاهرودي درسال1312هـ.ق که اختصاص به ريسمان ريسي و چلواربافي داشت، و همچنين تأسيس دومين کارخانه ريسمان ريسي در تبريز درسال1328هـ.ق مصادف با 1289هـ.ش، توسط حاج رحيم قزويني پسر حاجي فتحعلي،-که شرح آن رفت- کارخانه وطن اصفهان(9) به عنوان سومين کارخانه اي که در ايران تأسيس مي شد، گام مهمي در امر صنعت مملکت به شمار مي آمد. در پي تأسيس اين کارخانه، در فاصله زماني سالهاي1311 تا 1317، هفت کارخانه، در دوسوي محور زاينده رود احداث شدند و درسال1329 نيز، کارخانه بافناز به عنوان آخرين بنا از بناهاي صنعتيِ واقع در اين محور، احداث گرديد.
بلنت در کتاب «اصفهان، مرواريد ايران» مي نويسد: «صنعت مهم در اصفهان ريسندگي و بافندگي است، کارخانه جديد در سمت جنوبي زاينده رود واقع شده، کارخانه شهناز بزرگترين کارخانه ايران است، علاوه بر صنايع نساجي، يک کارخانه بزرگ و يک کارخانه سيمان نيز وجود دارد.»[بلنت، 1384، ص:199]
اين کارخانه ها با تمامي خصوصياتي که ذکر شد، يکي پس ازديگري در کشور و ازجمله در شهر صنعتي اصفهان تأسيس شدند. باوجود همه امتيازاتي که دولت براي ترويج صنايع جديد کارخانه اي قائل شد، ازجمله معافيت از پرداخت حقوق گمرکي مصوب1303هـ.ش ، به مدّت ده سال و سپس تمديد آن،اعطاي پروانه ورود کالا جهت سرمايه هاي ايراني در خارجه، مالياتي بسيار کمتر ازکشورهاي خارجي و...، تا سال1312هـ.ش. تعداد کارخانه ها به همان تعداد (سه کارخانه) باقي ماند و بقيه کارخانه ها در فاصله بين سالهاي1312 تا1320 تأسيس شدند. پس از شهريور1320هـ.ش.،تشنجات وسيع دستگاههاي اقتصادي که بسته شدنِ درهاي واردات و بالنتيجه افزايش تقاضاي مردم براي رفع احتياجات را به همراه داشت، سود هنگفتي نصيب کارخانه ها نمود. براي جوابگويي به اين نيازها، کارخانه ها به صورت شبانه روزي فعاليت مي کردند، بر تعداد کارگران شان مي افزودند و دستمزدها را افزايش مي دادند.اين وضعيت ادامه داشت تا اينکه پس ازجنگ جهاني دوم با بازشدن مرزهاي ايران به روي واردات خارجي، حذف موانع گمرکي و...، محصول ايراني که کيفيتش قابل مقايسه با محصولات خارجي نبود و در پاره اي موارد گران تر نيز بود،ديگرخواهاني نداشت. ثابت ماندن تعداد کارگران با همان دستمزد تقريباً بالاي قبلي،افزايش بهاي مواد اوليه و پاره اي عوامل سياسي،لطمه ي شديدي به اقتصاد و صنايع ايران وارد کرد.شماري از اين کارخانه ها نظيرپشمباف، شهرضاي جديد، نور و ريسباف براي مدت ها تعطيل شدند. البته در بعضي موارد ازطرف دولت، سازمان برنامه،بانک ملّي و... براي رفع بحران هاي موجود قرضه هايي به کارخانه ها داده مي شد،ليکن بازهم به مجرد اتمام قرضه ها مجدداً کارخانه ها دچار بحران شده و تعطيل مي شدند.بدين طريق، زمينه هاي رکود اين صنايع و فروش وتغيير کاربري زمين آنها براي رفع مشکلات کارگران آغاز گرديد.
پينوشتها:
1.مقاله ي فوق بخشي ازکتاب «ميراث معماري صنعتي معاصراصفهان» است که توسط نگارنده در دست تهيه مي باشد و در آينده نزديک به چاپ خواهد رسيد.
2. کارشناس ارشد معماري از دانشگاه آزاد اسلامي، واحد خوراسگان، عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد فلاورجان.
3. شاردن که در قرن هفتم از ايران ديدن کرده بود، مي نويسد: «هشتادسال قبل از آمدن وي به ايران، يک ايتاليايي طماع با گرفتن پول زياد صنعت شيشه گري را به شيرازي ها آموخت. مرکز شيشه گري ايران شهر شيراز بود و گذشته از آن شهر، در اصفهان و قم نيز کارگاههاي شيشه سازي تأسيس شده بود. شاه عباس درنظر داشت به کمک صنعتگران ونيزي، اين صنعت را احياء کند، اما چندان موفق نشد. ورود شيشه ها و آيينه هاي ايتاليايي به ويژه ونيزي، با قيمت کمتر به بازارهاي ايران، صنعت شيشه سازي ايران را تضعيف کرد.[دالماني،صص: 426 تا 429]
4. جبه:لباس گشاد و بلندي که بر روي لباس ها مي پوشيدند و قبل ازاينکه کت و شلوار-اين لباس غربي-متداول شود، مردان ايران، جبه مي پوشيدند.[شفقي، 1385، ص: 406]
5. وي بسيار موردتوجه دربار و شخص شاه عباس بود و امروزه مي توان امضاي او را روي بهترين پارچه هاي ابريشمي دوره شاه عباس ملاحظه کرد. بنا به گفته «فيليپس اکرمان» اين شخص، داراي استعداد و هوش فوق العاده اي براي اختراع و ايجاد طرح هاي مختلف بود و در انتقال آن به پارچه مهارتي به سزا داشته است.»[ويلسن،1366،ص: 199]
6. وجود برخي پارچه هاي گرانقيمت زربفت و مخمل، در موزه ي «متروپولتين» که نام بافنده ي آن يعني «حسين» و تاريخ1008ق. ثبت شده و پاره اي اسامي، نظير «عبدا...»، «ابن محمد»، «معزالدين»، «سيفين» نشان دهنده ي توانايي اين صنعتگران است.[ديماند،ص: 247]
7. اگرچه فن نقاشي روي پارچه در ايران معمول بود، نقاشي روي يک پارچه که به آن قلمکار مي گويند، از زمان صفويان در ايران رايج شده است. اغلب اين پارچه هاي قلمکار داراي نقش هايي مي باشد که در قالي و قاليچه ها ديده مي شود. يعني، صحنه هاي شکار، درختان کوچک و انواع گل ها را به طرز زيبايي در روي آن منقوش مي نمودند.
8. فراير که درسال1679م. (1087هـ.ق) از اصفهان ديدار نموده، در وصف بازار اصفهان مي گويد: «اين حيرت انگيزترين نمونه، عظمت در بزرگداشت تجارتي است که تمامي جهان، مي تواند به آن بنازد و بورس هاي ما درمقابل اين بازار، بازارهاي پراکنده اي بيش نيستند.» [سيوري، 1363، ص: 162]
9. البته لازم به ذکراست، در اين راستا و قبل از ايجاد اين نهادهاي صنعتي، در اوايل سال1316هـ.ق با همياري و همکاري حاج محمدحسين کازروني،دو شرکت تجاري در اصفهان به نام هاي مسعوديه و اسلاميه تأسيس گرديده بود. هدف از تشکيل شرکت اسلاميه که در 26شوال1316هـ.ق. (1277هـ.ش) شروع به فعاليت نمود رواج پارچه هاي وطني بود و براي نيل به اين هدف، شرکت، دستگاههاي پارچه بافي متعددي خريداري کرد. برنامه و فعاليت هاي اين شرکت عبارت بودند از: «دادوستد منسوجات اصفهان و داخله ايران و تهيه مقدمات تأسيس کارخانه ريسمان ريسي.» [محبوبي اردکاني، 1370، ص: 93 و94] اين شرکت باوجود آنکه براي ايجاد کارخانه تأسيس شده بود،انديشه اش تاحدود سي سال بعد يعني زمان تأسيس کارخانه وطن درسال1304هـ.ش. به وقوع نپيوست.
منبع:نشريه دانش نما ،شماره 162-161.
ادامه دارد...
/ج