دهن کجي به صدام!

حتماً شما هم نام صدام را شنيده ايد! جنايتکاري که به خاک مقدس ميهن عزيز ما حمله کرد اما بعدهشت سال با مقاومت دليرانه اي ملت ايران با خفت وخواري مجبور به عقب نشيني شد. زندگي طنز آميز اين آدم عجيب وخونخوار را در صفحات طنز همين شماره چاپ کرده ايم. اما يکي از اتفاقات بسيار عجيبي که در دوران حکومت او در مورد
چهارشنبه، 11 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دهن کجي به صدام!

دهن کجي به صدام!
دهن کجي به صدام!


 





 
حتماً شما هم نام صدام را شنيده ايد! جنايتکاري که به خاک مقدس ميهن عزيز ما حمله کرد اما بعدهشت سال با مقاومت دليرانه اي ملت ايران با خفت وخواري مجبور به عقب نشيني شد. زندگي طنز آميز اين آدم عجيب وخونخوار را در صفحات طنز همين شماره چاپ کرده ايم. اما يکي از اتفاقات بسيار عجيبي که در دوران حکومت او در مورد اسراي ايراني افتاده است را برايتان بازگو مي کنيم.
صدام براي انجام يک کار تبليغاتي ، عده اي از اسراي نوجوان را جمع مي کند تا به خيال خودش با آنها صحبت کند وآنها را آزاد کند!
اما کاري که اين جوانان مي کنند.بسيار حماسي وبزرگ است .بهتر است اصل ، ماجرا را بخوانيد: رژيم بعثي صدام، دريک حرکت تبليغاتي، دست به کار عجيبي مي زند. آنها 23 اسير ايراني، بين 14 تا 16 سال را براي ملاقات شخصي با صدام مي برند. صدام با آنها صحبت مي کند که ما طرفدار صلح هستيم وشما رابه زور به جبهه فرستاده اندو .... شما بايد درس بخوانيد ونبايد شما رابه زور به جبهه مي فرستادند.
احمد يوسف زاده که در آن جمع حضور داشته مي گويد: « صدام گفت: اهلاًٌ وسهلاً بکم.. وادامه داد. حرف هايش را مترجم براي ما اينگونه گفت: ما نمي خواستيم جنگ آغاز شود! اما شد! ما دوست نداريم شما را دراين سن وسال ودرجنگ و اسارت ببينيم، ما پيشنهاد صلح داده ايم! اما مسئولان کشور شما نپذيرفته اند! آنها شما را فرستاده اند جبهه درحالي که شما بايد در کلاس درس باشيد.، ما شما را آزاد مي کنيم برويد پيش خانواده هايتان، برويد درس بخوانيد، دانشگاه برويد و وقتي دکتر ومهندس شديد براي من نامه بنويسيد،حالا دخترم به نشانه ي صلح به هر کدام از شما يک شاخه گل مي دهد.
حاج احمد گفت: «مي خواستم با دو تا دست هايم صدام را خفه کنم . حتي بعدها يکي از بچه ها يي که در همان جمع بود به من مي گفت: احمد موقع حرف هاي صدام دست کرده بودم توي جيبم ببينم خدا همان لحظه يک اسلحه به من داده تا صدام را بکشم يا نه.»
ويکي ديگر از بچه ها هم گفته بود حتي دست بردم به سمت صدام که ببينم مي شود کاري کرد يا نه، اما يکي از محافظان او دستم را محکم گرفت وبرگرداند وي اضافه کرد: دختر صدام بلند شد وبه هر کدام از مايک شاخه گل سفيد رنگ داد که همه ي ما آن شاخه گل را کرديم توي جيب مان وبعد هم حلا دوباره به جاي خود برگشت ومشغول نقاشي کشيدن شد. سپس صدام يک سيگار بزرگ برگ را به دهان برد وضمن اينکه دود آن را به هوا مي فرستاد از يکي از بچه ها به نام سلمان پرسيد: پدرت چه کاره است؟ سلمان هم جواب داد لحاف دوز، اما مترجم نتوانست لحاف دوز را به عربي ترجمه کند وسرانجام مجبور شدند با ايما واشاره به صدام بفهماند که پدرسلمان در خاتوک ( ازتوابع شهرستان زرند در استان کرمان) لحاف دوزي دارد. يوسف زاده افزود:پس از سوال وجواب ها صدام به ما گفت که مي خواهد با ما عکس يادگاري بگيرد واز جايش بلند شد ودر ادامه زندانبان ها هم ما را مجبور کردند درکنار صدام بايستيم، عکاس ها کارشان را آغاز کردند اما آنچه که بيش از هر چيز فضاي اين لحظه را تحت تأثير قرار داده بود ، اخم نوجوانان اسير و قيافه هاي عبوس آنها بود.
درهمين لحظه صدام به دخترش که مشغول نقاشي کشيدن بود، گفت: حلا تو نمي خواهي براي ما يک جک تعريف کني وحلا بدون آنکه سرش را بالا بياورد، با لحني کودکان جواب داد: نچ.

دهن کجي به صدام!

اين آزاده ادامه داد: جواب کودکانه ي حلا وبهت ديکتاتور عراق براي لحظاتي چهره ي بچه ها را از هم باز کرد، اما به هر حال حواس بچه ها جاي ديگري بود.
حاج احمد گفت: پس از لحظاتي ديدار تمام شد وصدام ودخترش به همراه عکاس ها سالن را ترک کردند وزندانبان ها هم جمع 23 نفره ي ما را از سالن خارج وبه در زندان محل نگهداريمان انتقال دادند.
تا اينجاي کار طبق نقشه ي صدام پيش رفته بود، اما جمع ما ازاين به بعد داستان، وارد صحنه شد وکار را تمام کرد.
يوسف زاده افزود:ما بلافاصله پس از ورود به زندان دست به اعتصاب غذا زديم واعلام کرديم تنها درصورتي اين اعتصاب را خواهيم شکست که ما را به ايران برنگردانند.
او با بيان اينکه عراقي ها اينجاي قصه را نخوانده بودند ، تصريح کرد: با وجود شکنجه هاي بسياري که شديم، اما هيچ يک از اعضاي گروه ما حاضر به شکستن اعتصاب نشد تا اينکه از طرف عراقي ها پس از پنج روز که تعدادي از بچه ها در آستانه ي مرگ قرار گرفته بودند، به ما گفتند: نمي رويد که نرويد، به درک،خودتان ضرر مي کنيد.
حاج احمد اضافه کرد: طي پنج روزي که در اعتصاب غذا بوديم، هنگام شکنجه، تمام بچه ها به زندان بانان مي گفتند که کسي ما را به زور به جبهه نفرستاده وما حاضر نيستيم به اين صورت به کشورمان برگرديم.
او ادامه داد: واين شد که ما بيش از هشت سال در عراق مانديم تا اينکه به ياري الهي به کشور برگشتيم.
احمد يوسف زاده با بيان اينکه از جمع 23 نفره اسيراني که صدام را ديدند، 17 نفر کرماني بودند، بيان داشت؛ تمام اين اسيران بين 14 تا 16 سال سن داشتند.
وي گفت: از جمع 23 نفره ما همگي به جز سيد عباس سعادت که به رحمت خدا رفته، زنده اند.
منبع:نشريه شاهد نوجوان ،شماره 422.




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط