آه کاپيتان من!
نويسنده: احسان رضايي
زير عنوان:کريم باقري بعد از 18 سال در روز 8 آذر 89، سالروز صعود به جام جهاني با گل خودش، با دنياي فوتبال خداحافظي کرد
لهجه غليظ، قد بلند، گردن کشيده، يقه بالازده، چهره بدون حالت و سبيل هاي نه چندان پرپشتي که از روز اولي که عکسش به عنوان بازيکن تراکتورسازي در « کيهان ورزشي» چاپ شد تا به امروز هيچ تغييري نکرده است. يک بار طنزنويسي نوشته بود کريم باقري حتي در زمان تولد هم همين سبيل را داشته؛ سبيل هايي که به چهره او يک معصوميت بچه گانه و در عين حال يک سردي خاص بخشيده است.انگار که تمام برف هاي سهند و سبلان را يکجا جمع کرده باشند توي صورت او. يک بار عادل فردوسي پور در برنامه « نود» از او مي پرسيد که چرا بازوبند کاپيتاني را برخلاف همه به بازوي راستش مي بندد؟ اول با يک حالت ساده اي پرسيد:« يعني هيچ کي ديگه به دست راستش نمي بنده؟» و بعد که عادل جواب منفي داد، قسمت يخ صورتش آمد بالا و گفت :« خب، من مي بندم». همين. هرچه عادل سعي کرد، ديگر حرف ديگري از او نتوانست بيرون بکشد؛« خب، من مي بندم.»
« مرد فرزانه با هيچ کس رقابت نمي کند. براي همين هميشه برنده است. او توانايي هاي خودش را اثبات نمي کند چون به خودش ايمان دارد.» اين را لائو تسه يکي از هفت فرزانه چيني و البته بزرگ ترين آنها گفته است. بعيد است کريم باقري حتي اسم او را هم شنيده باشد. با اين حال کريم در تمام سال هاي عمر فوتبالش به چنين توصيه هايي عمل کرده است. گلزن ترين هافبک تاريخ فوتبال ايران « بوداي کوچک» است انگار. با چنان حجم عظيمي از قدرت بدني( که شايد فقط با بازيکن هاي آفريقايي قابل مقايسه باشد) و در عين حال با چنان سقف بالايي از توانايي هاي فوتبالي ( او تنها بازيکن کامل دو دهه اخير فوتبال ما بود)، هرگز دلش نخواست با کسي رقابت بکند. هرگز دلش نخواست خودش را به کسي اثبات بکند. هرگز هيچ چيز دلش نخواست. 12 سال پيش بود که او و علي دايي به عنوان اولين لژيونرهاي فوتبال ايران به اروپا رفتند و در « آرمينيا بيله فلد» بازي کردند. علي دايي سرشار از جاه طلبي و ميل به پيشرفت، مدام تمرين کرد و تمرين کرد و از آن تيم به بايرن مونيخ رفت و در فينال ليگ قهرمانان اروپا حاضر شد، در مقابل کريم معلم زبان آلماني اش را مي فرستاد تا برايش خريد بکند!
سرنوشت کريم باقري و علي دايي، يک جورهايي انگار با هم گره خورده است. زماني بود که اين دو بازيکن آذري با خداداد عزيزي مثلث جادويي فوتبال ايران را ساخته بودند. اين تصوير را به يادتان بياوريد: کريم باقري بالاتر از همه روي هوا بلند شد و توپ ارسالي دروازه بان را با سر زد، علي دايي توپ را از زير پاي هافبک هاي حريف قاپيد و آن را به خداداد رساند. خداداد چرخيد و ... صداي جواد خياباني بلند شد که« ... اين غزال تيزپاي فوتبال ايرانه... گلللللللللللل...» مقدماتي جام جهاني 98 سال بود که کريم و آن دو نفر خودشان را به پانتئون خدايان رساندند. آن روزها حتي غلو کردن جواد خياباني هم دلنشين بود.
اولين بار علي پروين بود که کريم باقري را کشف کرد و او را از تراکتورسازي به تيم ملي دعوت کرد. او بود که اين جوان 21 ساله را جاي مجتبي محرمي گذاشت در دفاع چپ. اما اولين حضور ملي کريم چيزي بود در حد غلامپور. کره اي ها چنان جناح چپ را هدف قرار دادند که پروين از بازي بعد او را نشاند روي نيمکت، کنار دست خودش. دو سال بعد ماجرا دوباره تکرار شد و تيم ملي در اولين بازي اش در جام ملت هاي آسيا، 1-2 از عراق باخت. اينجا بود که محمد مايلي کهن درخشان ترين حرکت دوران مربيگري اش را انجام داد و باقري را از خط دفاع به خط هافبک آورد. کريم به خط هافبک آمد و ديگر آنجا را رها نکرد. توي جام ملت هاي آسيا 96 و بعد هم مقدماتي جام جهاني 98، کريم سرنوشت سازترين بازيکن تيم ملي بود. اگر او سر حال بود و پاس هاي قطري 40-50 متري اش را مي انداخت، به راحتي آب خوردن کره جنوبي را 2-6 مي برديم و اگر او سبيلش را زده بود و سرحال نبود، حتي از قطر مي باختيم و کارمان به بازي هاي تک حذفي با ژاپن و استراليا مي کشيد. عاقبت هم خود کريم بود که گل اول را به استراليا زد و ما را به جام جهاني برد.
آن چهره سرد سنگي، آن قدم هاي سنگين، آخر چطور مي توانست آن همه شاداب بازي کند؟ چطور مي توانست حتي وقتي توي بازي با آلمان بازنده بيرون مي آييم، بهترين بازيکن زمين انتخاب شود؟ چطور مي توانست هم شوت بزند، هم دريبل کند، هم هد بزند، هم پاس هاي قطري با دقت ديجيتالي بدهد، هم در تست کميته المپيک« پرش در جاي» ش از همه اعضاي تيم ملي واليبال بيشتر باشد، هم 37 سالش باشد، هم امتيازآورترين بازيکن تيم باشد، هم هيچ چيز برايش مهم نباشد؟ هنوز نمي دانم. هنوز نمي دانم چه جادويي در کار است که وقتي توپ فوتبال زير پايش مي آيد، يکهو از اين رو به آن رو مي شود و مثل بچه ها ذوق مي کند. معروف است که گاهي چنان در بازي غرق مي شود که آخر مسابقه از بقيه مي پرسد:« چند چند شديم؟»
کريم باقري براي تيم ملي 87 بازي کرده و 48 گل زده است. اين بهترين آمار گلزني يک هافبک در فوتبال ملي ماست. او با زدن 9 گل به مالديو در آن بازي 0-17 رکورد بيشترين گل زده در يک بازي ملي در دنيا را دارد. توي پرسپوليس هم رکورددار است. 219 بار براي تيم سرخ به ميدان رفته و در 190 بازي کاپيتان بوده؛ کاپيتاني که وقتي وسط زمين بود و تماشاگرها هم با «هووووو» بي امان خودشان همراهي اش مي کردند، هيچ حريفي نمي توانست از او رد بشود. او 54 گل براي پرسپوليس زده و در 10 فصل حضورش، سه بار تيم را قهرمان کرده است( سال 75 و 87 در ليگ برتر و سال 89 در جام حذفي). در آلمان و قطر هم کاپ برده. او در سه قاره جنگيده و در تمام اين جنگ ها « ژنرال» بوده است.
يک بار توي يک مصاحبه از او پرسيده بوديم که از بين همه لقب هايش چيزهايي مثل « ژنرال» و يا « آرپي جي»( که البته بيشتر لقب شوت هاي وحشتناکش بود) کداميکي را بيشتر دوست دارد. کريم با همان لهجه غليظ جواب داده بود:« هيچ کدوم، دوست دارم فقط بگند آقا کريم». و بعد هرچقدر که ما پرسيده بوديم « چرا؟»، چيزي بيشتر از اين نداشت که بگويد:« خب کريم مگه چشه؟» هيچ وقت، هيچ خبرنگاري نتوانست از او يک مصاحبه جنجالي بگيرد. نه علاقه اي به شنيدن حرف هاي مقدماتي که اين مصاحبه درباره چي هست و چي نيست داشت، نه نيازي به صميمي شدن با کسي. هيچ وقتي براي مصاحبه از نظر او وقت خوبي نبود. جنجالي ترين حرفي که در تمام عمر خبرنگاري ام از او شنيدم، همين بود که يک باره درباره افشين قطبي گفته بود؛« مي خواستند اذيتش کنند. نگذاشتم.»
کريم از همان روزي که دستش را کنار خط به زمين زد و بعد روي لب و پيشاني اش گذاشت، هيچ وقت عليه هيچ مربي طغيان نکرد. با همه راحت بود و صميمي. اما بين همه مربيانش افشين قطبي را خيلي دوست داشت. مي گفت:« مثل داداشمه.» خارج از ساعت تمرين ساعت ها مي ايستاد و با او حرف مي زد. شايد بزرگ ترين شانس توام کريم و قطبي همين بود که در آن فصل پرسپوليس سپهر حيدري را خريده بود و ديگر لازم نبود کريم دفاع بايستد، پس شد هافبک دفاعي. ديگر کندي اش در زمان حمله حريف به چشم نمي آمد. کريم دوباره احيا شد و شد همان کاپيتاني که با وجود سن بالايش، بهترين بازيکن پرسپوليس هم بود. هماني که ما تماشاگرها مي مرديم براي لحظه اي که بيايد کنار زمين و ما برايش هورا بکشيم و داد بکشيم:« کريم تيمتو بردار و بيا». شادي هاي بعد از گل او در تيم قطبي هم با هميشه اش فرق داشت. برف هاي سهند و سبلان آب شده بود و کريم بعد از گل، داد هم مي کشيد. آخرالزمان نزديک بود آيا؟
يک روز هم کريم رفت سراغ حبيب کاشاني و گفت شيث رضايي را بگذارند از تيم بيرون. با اينکه مي توانست از قدرت کاپيتاني و بزرگ تري اش خيلي زودتر از اينها استفاده بکند، اما تا آخرين فرصت تا آن باخت 1-4 به استقلال اهواز که چيزي نمانده بود قهرماني را از چنگشان بکشد بيرون، اين کار را نکرد. هم خودش خونسرد بود و هم اصلاً دوست نداشت از قدرتش استفاده بکند. درست مثل خسرو شکيبايي توي « خانه سبز» که مدام به خودش يادآوري مي کرد :« رئيس باش اما رياست نکن». کاپيتاني کريم هم يک جورهايي همين طور بود. توي درگيري ها خيلي هم دخالت نمي کرد اما همين که بود، همين که بازيکن ها مي دانستند بزرگ تر دارند و همين که تماشاگرها دانستند که يکي توي زمين ايستاده که از فحش دادن به حريف خوشش نمي آيد، کافي بود.
کريم باقري حالا ديگر نيست. حالا ديگر پرسپوليسي ها خيالشان راحت است که هيچ کس نيست که با دست به صورت کشيدن و توي رودر بايستي گذاشتن جلوي شعارهاي آنها را بگيرد. حالا ديگر استقلالي ها خيالشان راحت است که هيچ کس نيست وقت شوت زدنش از نيمه زمين نگران بشوند. حالا ديگر خيال خيلي ها راحت است اما شايد براي طرفداران تيم قرمز، آن صحنه اي که کريم ميکروفون را به دست گرفته بود و براي 100 هزار نفر آواز مي خواند، به اين زودي ها از يادها نرود:« پرسپوليس گهرمان مي شه... نه، بگيد شده... پرسپوليس گهرمان شده....»
منبع: همشهري جوان، شماره 290