شمه ای از سلوك فردي و سياسي شهيد علامه عارف الحسيني(2)
گفت و گو با حجت الاسلام والمسلمين سيد يعقوب حسين جعفري
مباني رهبري شهيد چه بود كه ايشان توانستند اين همه آثار مثبت به جا بگذارند. به عبارت ديگر رهبري ايشان مبتني بر چه مباني و اصولي بود كه توانست اين طور موفق از آب درآيد؟
به هر حال ايشان در همه زمينه ها ممتاز بود، شجاع بود و شهامت خاصي داشت. ايشان مي دانست در مقابل حاكمان زورگو احتمال اينكه هر اتفاقي برايش بيفتد ، وجود دارد ، ولي هيچ ابائي نداشت و حرف حق را مي زد. ضياءالحق در واقع بنيانگذار وهابيت در پاكستان بود و رژيم عربستان سعودي بسيار در پاكستان تبليغ مي كرد. شهيد در مقابل همه اينها ايستاد و الحمدلله موفق بود.
رابطه شهيد با ساير اقوام و مذاهب و مشخصا اهل سنت و بعد هم وهابيت چگونه بود؟
ايشان در طول مدت رهبري ، به بسياري از نقاط پاكستان رفت و به هر جائي كه رفت ، اثرات مثبتي به جا گذاشت. مثلا در بلوچستان روساي قبائل حكم مي رانند. ايشان يك بار به من گفت كه مي روي آنجا و يك مسجد ، يك مدرسه و يك حسينيه را تاسيس مي كني. چون ايشان فرمودند ، من براي دو ماه به گندابه كه در داخل بلوچستان هست ، رفتم. مناطق عجيب و غريبي بود. از نظر جهالت ، از نظر فرهنگي ، از نظر زندگي مثل دوره جاهليت بودند. در آن منطقه اقتصاد دست هندوها و مساجد بزرگ دست اهل سنت بود و شيعه هم گرفتار چرس و بنگ و اعتياد! بسيار شرائط دشواري بود. قبيله بزرگي به نام لاشائي در بلوچستان هست. رئيس اين قبيله بر نصف بلوچستان و نصف سند حاكميت داشت. جوان شايد سي ساله اي بود. موقعي كه من رفتم ، سردار كل آنجا خيلي از ما استقبال كرد و وقتي فهميد من از طرف شهيد عارف آمده ام ، بسيار احترام كرد و من فهميدم كه ايشان به دست سيد شيعه شده است. او گفت: «من مي خواهم در روستاي خودم يك حسينيه بسازم و شما بيائيد آنجا و آنها را اداره كنيد.» فقط ايشان و پدر بزرگش شيعه و همه رعيتش سني بودند. پرسيدم: «چطور شيعه شديد؟» گفت: «وقتي شهيد عارف و برخوردش را ديدم ، شيفته او شدم.» اين يك نمونه بارز است و لذا اگر شهيد عارف زنده مي ماند ، تا 70 درصد بلوچستان را شيعه مي كرد و در خود پاكستان تحول عجيبي به وجود مي آمد ، اما متاسفانه دشمن فرصت نداد و سريع ايشان را از ما گرفت.
ايشان يك سفر هم به ايران آمدند. از خاطرات آن سفر بگوئيد.
ايشان به جبهه هم رفت. مدتي هم در جامعه قم مستقر بود. با امام هم جلسه اي داشت. در نوبت قبل هم كه به ايران آمد ، با امام ملاقاتي داشت. خيلي كم حرف مي زد. در مدتي كه رهبري به عهده اش بود ، فشار هاي روحي زيادي را تحمل كرد. دوست داشت خدمات مذهبي و ديني و سياسي و فرهنگي زيادي بكند. ايشان اولين كسي بود كه يوم القدس را در پاكستان به راه انداخت. يك بار آقاي ولايتي كه آن زمان وزير امور خارجه بود ، قبل از رهبري شهيد عارف به پاكستان آمد و ما از پاراچنار يك اتوبوس پر شديم و به پيشاور به استقبال آقاي ولايتي آمديم. بعد هم سفارت يك وقت خصوصي گذاشت و شهيد عارف با ايشان ملاقات كرد.
ايشان به قم كه آمده بود ، به ديدن علما مي رفت و آنها هم به ديدن ايشان مي آمدند. يادم هست ايشان در مهمانخانه اي در مدرسه حجتيه مستقر بود. يكي از علما به ديدن ايشان آمد و شهيد هم متقابلا براي بازديد ايشان به دفترش رفت. آن آقا خواهش كرد كه كتاب هاي مرا به اردو ترجمه كنيد. شهيد عارف خيلي با خونسردي گفت: «افرادي هستند كه اين كار را انجام بدهند.» سپس گفت: «ما براي اشاعه مكتب اهل بيت هر كاري را انجام مي دهيم ، لكن براي نام و نشان و شهرت اين كار را نمي كنيم».
شهيد عارف انسان عجيبي بود. حتي با دوستاني هم كه توقعات نامعقولي داشتند، در كمال ملايمت برخورد مي كرد كه ديگر اين كار را تكرار نكنند. هم ساده زيست و هم به دور از هر نوع شهرت طلبي و دنيا طلبي بود. انسان هر چه راجع به ايشان فكر مي كند، جنبه هاي جديدتري را متوجه مي شود ، مثل امام كه انسان هر چه درباره ايشان فكر مي كند ، مي بيند اضداد در ايشان جمع شده بود. شهيد عارف هم همين طور بود و زماني كه شهيد شد ، راديوهاي بيگانه گفتند كه ايشان امام خميني در شبه قاره هند بود و واقعا هم همين طور بود و ما فقط اگر جنبه جهادي ايشان را هم ببينيم ، عجيب است. زماني كه در افغانستان جنگ بود ، رهبران آنجا مثل برهان الدين رباني و حكمت يار و امثالهم به پاراچنار مي آمدند ، ايشان مي گفت من حاضرم در افغانستان بجنگم و در آنجا شهيد شوم بدنم تكه تكه شود و هيچ معلوم نشود جسم من كجاست.
خيلي خوش سفر و خوش طبع بود. ابدا خودش را نمي گرفت و انسان تعجب مي كرد كه آيا ايشان واقعا رهبر شيعيان پاكستان است؟ با طلبه ها جلسه هاي زيادي داشت و به آنها تلقينات زيادي مي كرد. يكي از توصيه هايش هم اين بود كه: «مرتب به پاكستان نرويد. چرا سالي دو سه بار سفر مي كنيد؟ اينجا بمانيد ، درس بخوانيد و مجتهد شويد تا بتوانيد كارهاي اساسي بكنيد.» به من هم همين را تلقين مي كرد كه: «در پاكستان نمان ، به اينجا بيا و درس بخوان و كارهاي اساسي انجام بده. ممكن است در اينجا خدماتي انجام بدهي و تبليغات كني ، ولي اگر درس بخواني و بنيه علمي خودت را قوي كني ، مي تواني كارهاي اساسي تري را انجام بدهي.»
به نظر شما بعد از گذشت دو دهه از شهادت شهيد عارف الحسيني ، آثار رهبري ايشان تا چه حد باقي مانده است؟
در پاكستان کار كردن بسيار سخت است ، چون مذاهب گوناگون در آن هست و خود شيعه هم كه يكدست نيست. الان كه به كلي زمينه عوض شده. در زمان شهيد عارف مشكلات با امروز متفاوت بود.
سئوال مهم اين است كه چرا ايشان را شهيد كردند؟
ايشان هميشه نظرش اين بود كه بايد كار اساسي انجام داد. به هيچ وجه سطحي نگر نبود. در كنفرانسي كه در لاهور به نام «قرآن و سنت» برگزار شد، من همراهشان بودم و در جلسات خصوصي هم شركت مي كردم. بعضي از دوستان نظرشان اين بود كه ما بايد مثل يك حزب سياسي ، به طور كامل وارد سياست شويم. ايشان مي گفت: «فرض كنيد كه الان دولت بيايد و اداره كشور را به ما بسپارد. آيا ما توانائي كار را داريم؟ نداريم. ما بايد ابتدا كادرسازي و افراد را تربيت و آماده كنيم و بعد وارد ميدان شويم.» از همه جنبه ها ، جامع فكر مي كرد و مي گفت بايد خودكفا شويم. ايشان دفتري داشت كه به مراجعات مردم پاسخ مي داد. چند نفري در آنجا كار مي كردند و ايشان بايد به آنها حقوق مي داد. شهيد رهبر شيعيان پاكستان بود و مردم مي آمدند و طبعا هزينه هائي داشت. درآمد هم كه نداشت. ابتدا دفتري گرفته بود و اجاره مي داد. حدود 30 هزار روپيه خرج دفترش بود. اين مبلغ از طريق سيد جواد هادي تامين مي شد. من از ايشان پرسيدم: «چرا نمي خواهيد از كسي كمك بگيريد؟ شما كه براي خودتان نمي خواهيد. براي نهضت مي خواهيد.» گفت: «من نمي خواهم وابسته به جائي و كسي بشويم. مردم ما بايد ياد بگيرند كه روي پاي خودشان بايستند و از نظر اقتصادي وابسته به جائي و كسي نباشند.» لذا نظر ايشان اين بود كه ما بايد روي پاي خودمان بايستيم تا بتوانيم راهمان را ادامه بدهيم. آدم هاي هر كشوري بايد روي پاي خودشان بايستند و راهشان را پيدا كنند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 50