چند گام با قهرمان مقاومت(1)

نوشتاري كه در پي مي‌آيد پاره‌اي از خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان،نماينده محترم ولي فقيه در بنياد شهيد و امور ايثارگران است كه معظم‌له جهت درج در اين يادمان مرقوم فرمودند.جناب رحيميان از دوستان صميمي و قديمي شهيد محمد منتظري هستند كه در مقاطع قبل و بعد ازانقلاب،به ويژه دوران‌هاي خطير هجرت و مبارزه، همواره
يکشنبه، 29 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چند گام با قهرمان مقاومت(1)

چند گام با قهرمان مقاومت(1)
چند گام با قهرمان مقاومت(1)


 






 

گفته‌ها و ناگفته‌هائي از سلوك فردي و سياسي شهيد محمد منتظري در آئينه خاطرات مكتوب حجت‌الاسلام حسن رحيميان
درآمد:
 

نوشتاري كه در پي مي‌آيد پاره‌اي از خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمين محمد حسن رحيميان،نماينده محترم ولي فقيه در بنياد شهيد و امور ايثارگران است كه معظم‌له جهت درج در اين يادمان مرقوم فرمودند.جناب رحيميان از دوستان صميمي و قديمي شهيد محمد منتظري هستند كه در مقاطع قبل و بعد ازانقلاب،به ويژه دوران‌هاي خطير هجرت و مبارزه، همواره در كنار آن شهيد ارجمند و مشاور امين او بوده‌اند.
به مناسبت دوستي صميمانه و رفت و آمد خانوادگي و نزديكي كه پدرم شهيد محمد منتظري از دوران جواني داشتند،اعضاي خانواده از جمله بنده و شهيد محمد منتظري هم از كودكي و نوجواني با هم مأنوس و دوست صميمي بوديم؛البته ايشان چند سالي از بنده بزرگ‌تر بود و از همان زمان كودكي ويژگي هاي برجسته‌اي داشت كه بعدها در عرصه زندگي اجتماعي و سياسي در وي بارز شد.شيخ محمد انساني سخت‌كوش و جدي و اهل استدلال بود.او از وقتي كه وارد طلبگي و حوزه شد، با برخورداري از همين ويژگي‌ها و استعداد و ذكاوت سرشاري كه داشت خيلي سريع پيشرفت كرد و پيشرفت درسي او فراتر از سن او بود، يعني در هر مرحله درسي از كم سن و سال ترين افراد آن مقطع بود و اگر درگير شدن ايشان با فعاليت‌هاي گسترده نهضت از همان زمان نوجواني نبود و شهيد نشده بود، يقيناً امروز يكي از درخشان‌ترين چهره‌هاي علمي كشور بود؛با اين حال او، هم از جهت اطلاعات عمومي و شناخت مسائل سياسي و اجتماعي ايران و منطقه و جهان و شناخت دوست و دشمن و جريان‌هاي انحرافي و وابسته به شرق،غرب و... در حد خود از افراد كم نظير يا بي نظير بود. او در تحصيل علم و كسب هر گونه اطلاعاتي كه براي پيشبرد نهضت امام مفيد بود، هيچ فرصتي را از دست نمي‌داد و علاوه برآشنائي در مسائل ديني و سياسي، مطالعات و تحقيقاتي هم در مكاتب اقتصادي و شناخت سازمان‌هاي جاسوسي و اطلاعاتي داشت و اهتمام خاصي هم به فراگيري زبان‌هاي مختلف و رائج دنيا داشت.
شهيد محمد منتظري همواره همه دوستان را به تدبر در قرآن و روايات تشويق مي‌كرد و نكات مهمي كه مرتبط با مسائل روز، به خصوص مسائل سياسي و شناخت توطئه هاي دشمنان اسلام بود،توجه مي‌داد. فراموش نمي‌كنم اولين بار پيرامون اين جمله از آيه 102 سوره نساء: «ودّ الّذين كفروا لو تغفلون عن اسلحتكم و امتعتكم فيميلون عليكم ميلة واحدة» بحث جالبي را از ايشان شنيدم.كافران دوست دارند كه مسلمانان از سلاح‌ها و سرمايه‌هايشان غافل گردند تا آنان با يك شبيخون،كار مسلمانان را يكسره كنند. سلاح اعم از مادي مثل سلاح نظامي و معنوي مثل سلاح ايمان، شهادت‌طلبي و... و سرمايه و امكانات اعم از مادي يا سرمايه معنوي از قبيل سرمايه وحدت و ولايت.اين خواست دشمنان است كه مسلمانان از اين سلاح‌ها و سرمايه‌ها غفلت كنند تا دشمن با كمترين هزينه،ضربه مهلك خود را به مسلمانان وارد كند.
اين شهيد عزيز دوستان متعهد را به نوشتن و نويسندگي تشويق مي‌كرد؛اگركسي طبع شعر داشت به سرودن اشعار با مضامين انقلابي ترغيب مي‌نمود.
آخرين خاطره اي كه از ايشان دارم اين بود كه در همان شرائطي كه سنگين‌ترين و پرحجم ترين مسئوليت‌ها را بر عهده داشت، به ايشان پيشنهاد نوشتن مقاله براي مجله «پاسدارانقلاب» را دادم كه قبل از «پاسدار اسلام» در سپاه قم منتشر مي‌كردم. البته خودم باور نداشتم كه جواب مثبت بدهد،اما او بلافاصله پذيرفت و اينكه به راحتي قول داد، بر ناباوريم افزود و گفتم: «باور نمي‌كنم به قولتان عمل كنيد.» و او جواب داد: «بر عكس،بايد باور كنيد زيرا من به دليل مشاغل و مسئوليت‌هاي فعلي از نوشتن بازمانده‌ام و براي اينكه مزيت نوشتن و تمرين نويسندگي را ازدست ندهم، اتفاقاً مشتاق بودم به شخص جدي و پيگيري مثل شما تعهد بدهم تا مجبورشوم به هرنحوي شده حداقل ماهي يك مقاله بنويسم و قرار شد كه براي شماره تير ماه مقاله را بدهد؛ اما با شهادت آن عزيز در هفتم تير ماه، مقاله‌اي كه ظاهراً نوشته بود،هرگز به دست ما نرسيد!

با شهيد منتظري در قم
 

در چند سالي كه قبل از مهاجرت به نجف اشرف در قم بوديم پاتوق شهيد محمد منتظري در مدرسه فيضيه،درحجره ما بود. در آن مقطع حجره ي ما بالاي اولين حجره ورودي سمت راست فيضيه بود.هم حجره‌اي‌ هاي ما آقاي شيخ حسن بيات و شيخ قربانعلي طالب نجف‌آبادي بودند.در مدرسه فيضيه دو حجره بود كه عكس امام به طورآشكاربالاي آن نصب شده بود كه يكي حجره ما و ديگري حجره آقاي خندق‌آبادي بود.درآن زمان،موضوع زندان، بازجوئي و شكنجه هنوز خصوصاً در سنّ ما زياد شناخته شده نبود،با اين حال شيخ محمد سعي مي‌كرد مقاومت به هنگام بازجوئي و تحمل شكنجه و دفاع در حين محاكمه را تمرين كند.
گاهي خودش زمينه را فراهم مي‌كرد و مي‌گفت مرا كتك بزنيد و مثلاً در مورد نوشتن فلان اعلاميه از من اعتراف بگيريد، لذا خواسته او انجام مي شد تا اعتراف كند، ولي هرگز تسليم نمي‌شد!
به خاطردارم يك شب با پنج، شش نفر از دوستان به كوه خضر رفتيم. تابستان بود و هوا بسيار گرم بود. بنا گذاشته بوديم شب را بالاي كوه خضربمانيم و صبح زود، قبل از گرم شدن هوا به جمكران برويم.درآن زمان بالاي كوه، كوزه‌اي بود و پيرمردي به طور مستمر ازپايين كوه آب مي‌آورد و در آن كوزه مي‌ريخت،اما آب كوزه بهداشتي نبود و بيشتر اوقات پر از كرم‌هاي كوچك بود و قابليت شرب نداشت و حداكثر با چشم پوشي، براي نظافت قابل استفاده بود؛ لذا براي تامين آب شرب، سطلي را برده بوديم و از آب انبار پايين كوه پر از آب كرديم. با توجه به اينكه سطل مثل دبه‌هاي امروزي در نداشت،حمل آن به بالاي كوه كار آساني نبود. با تقسيم كار،بيشتر راه را دو نفر،دو نفر،درتاريكي و با سختي، سطل آب را بالا برديم.بخش عمده راه طي شده بود.همه اظهار خستگي مي‌كردند و از مشاركت در حمل سطل طفره مي‌رفتند. شيخ محمد سطل آب را گرفت و گفت:«من سطل را به تنهائي بقيه راه مي‌آورم.»سطل را گرفت و با سرعت از همه جلو افتاد، چند قدمي بيشتر به قله كوه نمانده بود، كه ناگاه فرياد زد:«توجه! توجه!» و هنگامي كه نگاه همه متوجه او شد، سطل آب را به سينه كوه پاشيد.همه از شدت ناراحتي و عصبانيت منفجر شدند. شب بود و تاريك، هوا گرم بود و همه تشنه، دير وقت بود و همه خسته. برگشتن و از سرگرفتن كارنه به طور فردي و نه جمعي آسان نبود.تحمل تشنگي هم تا صبح بسيارسخت بود در چنين فضائي شيخ محمد مورد هجمه همگاني قرار گرفت. آن شب سوژه محاكمه او جاي استراحت را گرفت. به پيشنهاد او جلسه دادگاهي تشكيل شد و به اين ترتيب نمايشي از دادگاه و محاكمه و دفاع را شكل داد و همه را با يك تمرين مفيد سرگرم كرد!
شهيد محمد منتظري از آغاز نهضت امام جزو فعال‌ترين و پر تحرك‌ترين طلاب و در عمده عرصه‌هاي نهضت فعال بود. امضاء گرفتن در ذيل بسياري از اعلاميه‌ها عليه رژيم توسط او انجام مي‌گرفت. تا آنجا كه به ياد دارم، همه اعلاميه‌هائي كه امضاي حقير در ذيل آنها هست،به وسيله شيخ محمد گرفته شد. تهيه و توزيع اعلاميه‌ها و تراكت‌ها توسط ايشان انجام مي شد. از جمله در نوروز سال 43 امام در زندان بودند و يا نوروز 44 كه امام در تركيه تبعيد بودند، با مديريت شيخ قرار شد در لحظه سال تحويل كه تمام صحن‌ها و رواق‌ها و حرم حضرت معصومه «سلام الله عليها» مملوّ ازجمعيت مردم بود،ازده‌ها نقطه، انبوهي از تراكت‌ها و اعلاميه‌هائي كه عليه رژيم شاه و به طرفداري از حضرت امام بود در فضا پرتاب و پخش شود.ايشان پخش اعلاميه‌ها در ضلع شرقي و حوض صحن بزرگ حضرت معصومه «س» را به عهدة حقير گذاشت.بنده طبق برنامه و در لحظه موعود،يعني لحظه سال تحويل، هزارها برگ اعلاميه را روي سر مردم پراكنده كردم و شاهد بودم كه در همان لحظه تقريباً تمام فضاي صحن‌ها از ده‌ها هزار برگ اعلاميه پر شد.جالب اينكه اتفاقاً من پشت سر يكي از اطرافيان آقاي شريعتمداري قرار گرفته بودم كه ظاهراً براي چشم‌چراني در آن موقعيت آمده بود. با پراكنده شدن اعلاميه‌ها روي سر او و با توجه به اين كه معمم نبودم و متناسب با سن نوجواني قامتم هم از ديگران كوتاهتر بود، ماموران، آن شخص را به اشتباه دستگير كردند. من هم از پشت سر، او را تعقيب كردم. ماموران او را به طرف ميدان آستانه بردند و تحويل كوماندوهاي مستقر در ميدان دادند! هرچه فرياد مي زد من كاري نكرده‌ام، بي فايده بود!
نكته ديگر آنكه در آن زمان، روحانيون به هيچ وجه با راديو و وسائل خبري ارتباط نداشتند و داشتن راديو در خانه يك روحاني بي‌شباهت به وجود مشروبات الكلي نبود، اما شيخ محمد يكي از برنامه‌هايش اين بود كه راديو و گوش كردن اخبار را به هر طريقي كه شده در دسترس روحانيون قرار دهد. روش او اين بود كه وجهي در حد قيمت يك راديو را از شخص مورد نظر به عنوان قرض مي‌گرفت و راديوئي را كه قبلاً تهيه كرده بود،درهنگام حضور در خانه آن شخص، به طور عمدي و انگار كه فراموش كرده، جا مي‌گذاشت. طرف مقابل براي مدتي راديو را مخفي مي‌كرد و آنگاه كه با مسامحه شيخ محمد براي پس گرفتن راديو روبرو مي شد،كم‌كم و گاهي با راديو ور مي‌رفت و روشن شدن آن را مي‌آزمود و بالاخره آرام آرام با داشتن راديو و شنيدن اخبارمانوس مي شد و سپس تدريجاً داشتن راديو نزد خانواده و سپس نزديكان شخص لو مي‌رفت و سرانجام راديو و شنيدن اخبار در زندگي آنان جا مي‌افتاد.عين همين سناريو را شيخ محمد درمورد پدراينجانب و بالتبع خود اينجانب اجرا كرد،به گونه‌اي كه وقتي هم به نجف اشرف مشرف شدم، در مدرسه سيد و مدرسه آيت‌الله بروجردي از معدود افرادي بودم كه راديو داشتم و از اخبار فارسي و عربي آن استفاده مي‌كردم، در حالي كه در همان شرايط،درنجف عده بسياري بودند كه داشتن راديو را نشانه بي‌ديني تلقي مي‌كردند!

چند گام با قهرمان مقاومت(1)

ساده زيستي و زهد
 

شهيد محمد منتظري در همه شرائط، زندگي بسيار ساده و بي‌آلايشي داشت. هيچ‌گاه اسير غذا و لباس و وسائل آسايش و آرايش خود نبود.آن وقتي كه درقم بوديم، يعني سال‌هاي اول دهه 40 كه هنوز معمم نشده بود، كت بلندي شبيه پالتو مي پوشيد. بسياري از اوقات لقمه ناني در جيب مي‌گذاشت و در اثناء كارهايش و آنگاه كه گرسنه مي شد، همان نان خالي را از جيب در مي‌آورد و مي‌خورد و مثلاً ناهار او به حساب مي‌آمد. گاهي اوقات، قرار مي‌گذاشت در منزلشان به ما ناهار بدهد. ناهارش آب دوغ خياربود با نان خشك. به شوخي هم مي‌گفت: «من از قبل خبرتان نمي‌كنم كه چه روزي ناهار به شما مي‌دهم، چون ممكن است شب قبل و صبح، به قصد اينكه در خانه ما مهمان هستيد، غذا نخوريد و اينجا تلافي كنيد!»
هيچ‌گاه، هيچ چيز را براي خود نمي‌خواست و زندگي‌اش با كمترين هزينه سپري مي شد. هر چه را كه به دستش مي‌رسيد، سخاوتمندانه و بي‌دريغ يا براي كارهاي نهضت خرج مي‌كرد و يا به دوستان و ديگران مي‌بخشيد. اگر هديه اي به او داده مي شد، به خانه نمي‌برد و براي خودش نگه نمي‌داشت و بلافاصله در اختيار دوستان قرار مي‌داد.
شهيد محمد منتظري علاوه بر آنكه خود قانع و ساده زيست بود، با هر جمعي هم كه معاشرت داشت آنها را به صرفه‌جوئي و قناعت سوق مي‌داد. او مي‌گفت براي چاي به جاي قند بايد پولكي مصرف كنيم، زيرا با يك پولكي مي شود دو تا چاي خورد، در حالي كه با يك چاي دو قند مصرف مي شود، ضمن آن كه اصلاً تقيدي به چاي نداشت. در نجف كه بوديم، براي يك جمع هفت، هشت نفري ده فلس معادل دو ريال دوغ مي‌خريد كه معمولاً براي دو نفر كفايت مي‌كرد، اما كيسه دوغ را در يك قابلمه بزرگ مي‌ريخت و با آميزه‌اي از شوخي و جدي، يك كف نمك به آن مي‌افزود و مي‌گفت: «شور شد! آب بياوريد.» و آن قدر آب مي‌ريخت تا باز بي‌نمك مي‌شد و اين كار را تكرار مي‌كرد تا قابلمه پر شود! بگونه اي كه به ياد اين طنز مي‌افتاديم كه شخصي درباره چنين دوغي گفته بود: «شُل بودن آن كه از آب است و شوري‌اش از نمك، اما متحيريم كه سفيدي آن از چيست؟!!»خلاصه دوغي درست مي‌كرد كه از ظهر تا شب، همه مي‌خوردند و باز هم تمام نمي‌شد!
توصيه مي‌كرد هر كس مي‌تواند بايد در خانه اش چند مرغ داشته باشد كه هم خرده نان و خوردني‌هاي غير قابل مصرف دور ريخته نشود و خوراك مرغ‌ها شود و هم در هر خانه اي مقداري تخم‌مرغ خانگي توليد شود و محاسبه مي‌كرد كه اگر در هر خانه غير آپارتماني در شهر و روستا مثل سابق اين فرهنگ رايج شود، در هر روز چقدر تخم‌مرغ توليد مي شود و در نتيجه در آن مقطع كه متاسفانه حتي تخم مرغ مصرفي كشور از اروپا وارد مي‌شد، چقدر از وابستگي به خارج كاسته مي شود و علاوه بر جلوگيري از اسراف و تبذيرازته مانده سفره‌ها،چقدر به اقتصاد خانواده كمك مي شود!

در نجف اشرف
 

در شهريور سال 45 همراه با والدين به قم رفتيم. شب را در منزل آقاي منتظري مهمان بوديم و روز بعد به تنهائي با قطار به خرمشهر و مخفيانه به نجف،مهاجرت كردم و براي چند سال بين ما جدائي افتاد. از دستگيري و شكنجه شدن شيخ محمد در نجف مطلع شدم. حدود يك سال بعد آقاي منتظري هم مخفيانه به نجف اشرف آمد. لدي الورود به اتفاق ايشان به منزل امام رفتيم. آقاي قرهي،آمدن آقاي منتظري را به اطلاع امام رساند. حضرت امام فرموده بودند آقاي منتظري به اندروني برود؛ آقاي منتظري گفت: «به امام بگو چند نفر همراه من هستند شما به بيروني بيائيد.»امام پس از چند دقيقه بر خلاف روال معمول به بيروني آمدند و بعد از حدود سه سال از زمان دستگيري و تبعيد امام به تركيه، اولين ديدار آقاي منتظري را با امام شاهد بوديم. البته همان شبي كه امام دستگير شدند، يعني شب سيزدهم آبان 43 هم اتفاقاً والدينم در منزل آقاي منتظري كه آن زمان در خاك فرج قم بود مهمان بودند و صبح زود كه هنوز خبر دستگيري امام مشخص نشده بود،آقاي منتظري به محض شنيدن برقراري حكومت نظامي و استقرارتانك‌ها در خيابان‌هاي قم گفت: «امام را دستگير كرده‌اند و به خارج تبعيد مي‌كنند و به ايران بر نخواهند گشت تا شاه برود.»
به هرحال روز دستگيري امام نزد آقاي منتظري بودم و حالا هم كه اولين ديدار آقاي منتظري با امام بود، باز هم اتفاقاً حضور داشتم. در اين ديدار حضرت امام بعد از احوال‌پرسي از آشيخ محمد كه در آن زمان در زندان بود،صحبت به ميان آوردند و ضمن اشاره به اطلاع از ناراحتي آقاي منتظري، به خاطر شكنجه شدن شيخ محمد، ايشان را با دعوت به صبر و توكل به خدا تسلي دادند و اين زندان رفتن‌ها و شكنجه شدن‌ها را منشأ تكامل و ساخته و پرداخته شدن شخصيت شيخ محمد و امثال او توصيف كردند.درآن ديدار يكي از همراهان از امام درخواست استخاره كرد و قرآن جيبي‌اش را به دست امام داد و به همين مناسبت آقاي منتظري داستاني به لهجه لري را بازگو كرد كه موجب انبساط خاطر امام شد.
بعد از آزادي آشيخ محمد، ما خبر چنداني از او نداشتيم؛شايد تا اين اندازه شنيده بوديم كه او مخفي يا فراري است تا آنكه در سال 1351، يك روز در بازگشت از نماز جماعت ظهرامام،با چند نفر از دوستان در دكان كبابي اول شارع‌الرسول، رو به روي كتابخانه آيت‌الله حكيم مشغول صرف ناهار بوديم.من رو به خيابان نشسته بودم، نگاهم به شخصي افتاد كه لباس عربي ناموزوني پوشيده و زنبيل حصيري بزرگي را كه معمولاً زنان روستائي از آن استفاده مي‌كنند، در دست داشت و از رهگذري سئوال مي‌كند. وقتي نيم چهره او را برانداز كردم، شيخ محمد را با محاسني بلند و موهاي آشفته اي كه از زير چفيه روي پيشانيش ريخته بود، شناختم. با آنكه باور نكرده بودم،شتابان از جا كنده شدم، غذا را رها كردم و خود را به او رساندم. او به زبان عربي اما با لهجه نجف‌آبادي از آن مرد عرب،سراغ مدرسه آيت‌الله بروجردي را مي‌گرفت. از پشت سر بازوي او را گرفتم و گفتم: «برويم مدرسه آقاي بروجردي!» خودش بود با همان صميميت و صفا با همان اخلاص و محبت. از آنجا تا مدرسه آقاي بروجردي فاصله اندكي بود. خوشحال و شوق زده به مدرسه رفتيم. حجره حقير در طبقه سوم بود. هنوز هيچ كس از ورود شيخ محمد به نجف مطلع نشده بود.لدي الورود به حجره‌ام، بعد از پذيرائي طلبگي، سر و صورت او را اصلاح كردم. درآن زمان سلماني با قيچي و ماشين اصلاح را تقريباً بلد بودم. از لباس‌هاي خودم عبا و قبا و عمامه براي او مهيا كردم و قرار شد نام او شيخ حسن سميعي باشد تا در حدالامكان شناسائي نشود.
ايشان با توجه به اطميناني كه به حقير داشت، در همان روز‌هاي اول پيشنهاد كرد برويم كوفه و در كنار شط فرات در مكاني خلوت وضعيت نجف و آنچه را درباره حوزه و طلاب و طرفداران امام و ديگران مي دانم، براي او بازگو كنم. اين جلسه تقريباً از صبح تا شب به طول انجاميد و هر چه را مي‌دانستم و او مي خواست بداند، براي او به تفصيل گفتم.
در آن زمان صرف نظر از توده مردم كه تقريباً منقطع از حوزه و روحانيت بودند و كليت حوزه كه عمدتاً نسبت به تفكر امام، يا ساكت بودند يا مخالف، مجموعه طرفداران امام هم تقريباً مينياتوري از وضعيت وتركيب جامعه ايران بعد از پيروزي انقلاب بود. جمعي كه بعد از انتقال امام به نجف، از قم آمده بودند،همه جواناني بودند با ويژگي‌هاي جواني.عده‌اي هم از قبل در نجف بودند و به امام پيوسته بودند كه عمدتاً ميانسال و سالمند بودند با خصوصيات سني ومحيطي كه در آن رشد كرده بودند. اين دو گروه از طرفداران امام كه البته تفاوت‌ها و احياناً تعارض‌هائي با هم داشتند، بر خلاف اصطلاح رايج و وارداتي چپ و راست، تعبير بنده از آنها مهاجر و انصار بود و معتقد بودم همگي متناسب با ظرفيت وخصوصيات خود مي توانند گوشه اي از وظيفه خدمت به امام و راه امام را به عهده بگيرند و به جاي نفي يكديگر، مكمل همديگر باشند.
با توجه به اينكه در آن مقطع، تفاوت ها به تعارض كشيده بود و تا آنجا رسيده بود كه شيخ حسن كروبي ازطيف مهاجرين با حاج علي فرزند شيخ نصرالله خلخالي كه ركن اصلي انصار بود،درگير شد و چنان با بطري شيشه‌اي بر سر طاس او كوبيد كه تمام صورت و لباس او را خون فرا گرفت و با لباس پاره شده از مدرسه آقاي بروجردي كه پدرش متولي آنجا بود، فرار كرد! اين ماجرا رو به روي حجره من اتفاق افتاد و خود شاهد آن بودم و تلاش حقير براي جدا كردن آنها باعث گلايه دو طرف شد، چون هريك انتظار داشتند به او، عليه ديگري كمك كنم.
به هر حال شيخ محمد در چنين فضائي وارد نجف شده بود و اطلاع و اشراف او مي توانست در اتخاذ روش صحيح در تعامل با محيطي كه تازه در آن وارد شده بود كمك كند. چندي از ورود شيخ محمد به نجف نگذشته بود كه در چهارچوب سناريوي بعثي‌ها براي تحت فشار قرار دادن امام و اطرافيانش، نوبت دستگيري حقير شد و در حالي كه ماموران در جستجوي اينجانب بودند، چند روز در خانه امام مخفي شدم. از امام كسب تكليف كردم فرمودند: «من چه مي‌توانم بگويم؟» دليل آن هم روشن بود: رفتن در كام اژدها يا مخفي شدن در دياري كه همه غريب هستيم.اما شيخ محمد به تفصيل استدلال كرد كه بايد خود را معرفي كني و تا نزديك ساختمان سازمان امنيت نجف بدرقه‌ام كرد كه به زندان ديگر و سرگذشت آن داستان فصل جداگانه اي دارد، اما به هر حال در پايان كار استدلال‌هاي شيخ محمد در انتخاب اين مسير درست از آب درآمد.
شيخ محمد در نجف اشرف نيز همانند زماني كه در ايران بود نقش فعالي در تمشيت امور نهضت و پيگيري راه امام داشت و با همه وجود در جهت تاثيرگذاري بر فضاي نجف و ايجاد انسجام بين دوستان امام كوشا بود و لحظه اي آرام نداشت.
تا آنجا كه به ياد دارم تنها موردي كه شيخ محمد از يك شوخي من ناراحت شد و عكس‌العمل نشان داد وقتي بود كه به او گفتم هر گاه شما را پيدا نكنيم بايد بيائيم در حرم حضرت علي «عليه السلام» تا پيدايتان كنيم! منظور اين بود كه شما از بس كه دائماً مشغول فعاليت سياسي هستيد، كمتر به حرم و زيارت مشرف مي شويد.شيخ محمد با اعتقاد راسخ و عشق عميقي كه به ائمه، مخصوصاً حضرت امير«ع» داشت، حتي شوخي كم توجهي به مقام ولايت را برنتابيد.
به هر حال با آخرين سفر اينجانب به كويت و بسته شدن راه برگشتم به عراق،بارديگر بين ما فاصله افتاد و تا مقطع پيروزي انقلاب ادامه يافت، هر چند طي اين مدت با مكاتبه با هم ارتباط داشتيم.
در چند سال آخر قبل از پيروزي انقلاب كه در اصفهان بارها دستگيرشدم،تقريباً يكي از محورهاي بازجوئي به طور مستمر، ارتباط با شيخ محمد بود و اتفاقاً يك بار كه من را با چشم بسته از ساواك (كميته مشترك) براي تفتيش به منزلمان آوردند-آن زمان هنوز ازدواج نكرده بودم و در منزل پدرم زندگي مي‌كردم- و در كمدها را شكستند و همه جا را در جستجوي مدرك زير و رو كردند. آنگاه كه در يكي از اتاق ها وارد شدند در اولين قدم فرش كف اتاق را با يك حركت تا وسط تا كردند و يكي از ماموران ساواك خم شد و رأساً نامه مفصلي را كه شيخ محمد به تازگي برايم فرستاده بود و من آن را زير وسط فرش مخفي كرده بودم، برداشت و شروع به خواندن كرد در اين لحظه فكر كردم همه چيز تمام شد و همه چيز در ارتباط با شيخ محمد لو رفت، لذا از صميم قلب نذر قرآن براي نفيسه خاتون كردم. ساواكي مزبور چندين دقيقه با دقت نامه را ورانداز كرد و در نهايت آن را با حالت وازدگي سر جايش انداخت و از آنجا عبور كرد. لازم به ذكر است در بازديد از نمايشگاه پيچك انحراف كه حاوي اسناد ساواك در ارتباط با مهدي هاشمي برگزار شده بود، تازه متوجه عامل حساس شدن ساواك روي ارتباط حقير با شيخ محمد شدم!
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 48



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.