آيت الله كاشاني و رويداد خلع يد(2)

چندي پس از رويداد خلع يد و به خاطر غيبت يا سهل انگاري برخي از اعضاي هيئت خلع يد، به مرحوم آقاي قائمي، روحاني اول آبادان خبر دادندكه توده ايها و ايادي انگليس و ستون پنجم بنا دارند ميتينگ بزرگي به راه بيندازند و آشوب و بلواي عمومي بر پا كنند و طي آن به تاسيسات شركت نفت كه ملي شده بود، صدمه برسانند، يعني آن را آتش بزنند و
دوشنبه، 6 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آيت الله كاشاني و رويداد خلع يد(2)

آيت الله كاشاني و رويداد خلع يد(2)
آيت الله كاشاني و رويداد خلع يد(2)


 





 
مرحوم حجت الاسلام والمسلمين علي دواني
چندي پس از رويداد خلع يد و به خاطر غيبت يا سهل انگاري برخي از اعضاي هيئت خلع يد، به مرحوم آقاي قائمي، روحاني اول آبادان خبر دادندكه توده ايها و ايادي انگليس و ستون پنجم بنا دارند ميتينگ بزرگي به راه بيندازند و آشوب و بلواي عمومي بر پا كنند و طي آن به تاسيسات شركت نفت كه ملي شده بود، صدمه برسانند، يعني آن را آتش بزنند و علماي آبادان و هيئت خلع يد و افراد مؤثر را كه در قيام بر ضد انگليسي ها نقش اساسي داشتند، قتل عام كنند.
مرحوم آقاي قائمي مرا خواست و گفت، «به اتفاق هفت نفر از افراد مؤثر، حاج غلامعلي مهرآميز، حاج موسي بهبهاني، حاج محمد قاضي، حاج عبدالله زنگويي، حاج سيد محمدشاه بهبهاني و يكي دو نفر ديگر، همين امروز برويد تهران و نامه مرا به آيت الله كاشاني برسانيد. شفاها هم بگوئيد كه اگر تا روز چهارشنبه، مكي به آبادان برنگردد، توده ايها به نام كارگران شركت، دست به چنين كار خطرناكي خواهند زد.» مرحوم آقاي قائمي گفت، «چون نامه براي آيت الله كاشاني است، بايد يك نفر روحاني در اين هيئت باشد و آن هم شما هستيد.» قبول كردم.
فورا در خرمشهر به مقصد تهران، سوار قطار شديم. من در قم پياده شدم كه پس از دو ماه و نيم، سري به خانواده ام بزنم و خروجي براي آنها بگذارم و دومين فرزندم، محمدعلي راهم كه در روز چهارم ماه محرم، مطابق باپنجم آبان متولد شده بود، ببينم. پس از يكي دو ساعت با اتوبوس از قم به تهران رفتم و به همراهان در مسافر خانه اي واقع در ناصرخسرو پيوستم. از آنجا رفتيم منزل مرحوم آيت الله كاشاني كه در پامنار بود. مرحوم آقا سيدمصطفي، پسر ايشان كه در غياب پدر همه كاره خانه بود، وقتي مطلب را شنيد، گفت، «آقا در محله دزاشيب شميران است. به ايشان خبر مي دهم. سعي كنيد سر ساعت 8 صبح، ايشان را با اين نشاني كه مي دهم، ملاقات نمائيد، وگرنه ايشان را به اين طرف و آن طرف مي برند و وي را نمي بينيد.» شب را در مسافرخانه اي به سر برديم و صبح زود به نشاني كه داشتيم، رفتيم دزاشيب به خانه يكي از بازاريها كه آيت الله كاشاني شب را در آنجا بود. آيت الله كاشاني مشغول صرف صبحانه بود. نامه را به ايشان داديم، خواند و گفت، « موضوع خيلي مهم است. امشب بياييد خانه آقاي مكي در خيابان ارامنه كه جلسه هيئت دولت هم با حضور دكتر مصدق در آن جا برگزار مي شود و جواب را با حضور خود مكي بگيريد.» در آن لجظه در باز شد و مردي با وقار، در حدود پنجاه ساله كه كلاهش را در دست چپ و عصايي در دست ديگر داشت، وارد شد و سلام كرد. مرحوم آيت الله كاشاني با لبخندي گفت، «سلام بي سواد!» اين عبارت، تكيه كلام آن مرحوم بود كه حتي به دكتر مصدق هم مي گفت، «در غياب من بي سوادي نكني!» مرد تازه وارد گفت، « به بي سوادي خودم اعتراف مي كنم. لذا آمده ام خدمت با سوادها برسم!» سپس رفت و پهلوي آيت الله نشست و گرم صحبت شدند. ماهم برخاستيم و خداحافظي كرديم و بيرون آمديم و از كسي پرسيديم، «اين آقاي موقر كه بود؟ » گفت،«آقا سيد جلال الدين تهراني.» اين آقا سيد جلال الدين تهراني، قبلا روحاني و از دانشمندان و مخصوصا در علم نجوم صاحبنظر بود و همان كسي است كه از طرف محمدرضا، رئيس شوراي سلطنت شد ودر پاريس خدمت امام خميني رسيد و از سمت خود استعفا داد كه اگر استعفا نمي داد، ممكن بود اوضاع مملكت تا مدتي ديگر، بحراني بماند.
باري، ساعت 6 بعداز ظهر، در خانه مكي واقع در خيابان ارامنه بوديم. اولين كسي كه ديديم از اتومبيل پياده شد و از در ساختمان به داخل خانه رفت، دكتر شايگان بود. ما هم از در حياط وارد شديم و رفتيم به اتاقي كه جلسه هيئت دولت در اتاق مجاور آن تشكيل شده بود. عكسي از مكي در حالي كه در مقابل مردم آبادان نطق مي كرد، در تاقچه بود. وقتي مكي آمد گفت، «اين را برادرزاده ام در اينجا گذاشته است.» منزل مكي، منزلي كلنگي و متعلق به پدر او، سيدباقر يزدي بود كه گويا در همان نزديكيها، يعني ميدان شاپور سابق (وحدت اسلامي)، مغازه داشت در آن اتاق مي شنيديم كه راجع به آمدن ما و نامه آقاي قائمي صحبت مي شود. يك ساعت و نيم بعد، اول آيت الله كاشاني و بعد مكي در حالي كه پوستيني به دوش داشت وارد شدند. آيت الله كاشاني گفت، « هر چه كرديم، آقاي مكي حاضر نيست به آبادان برگردد، حال علت را از خود ايشان بشنويد.» من گفتم، « حضرت آقاي مكي! شما را به خدا هر طور شده، حتي اگر دو سه روز باشد، تشريف بياوريد.» مكي دستش را جلو آورد و گفت، «ببينيد. تب دارم.» دستش را گرفتم. داغ بود، ولي علت عمده، كدورت بين او و مهندس بازرگان بود. آيت الله كاشاني فرمود، «راه حل اين است كه امشب در ساعت هشت، راديو، آمدن شما را خبر بدهد، ولي بگويد آقاي مكي فردا عازم آبادان مي شود. من هم جداگانه اعلاميه اي مي دهم،يقين بدانيد كه به اين وسيله، موضوع ميتينگ خائنين و مزدوران و نقشه شوم بيگانگان به هم مي خورد و خطر برطرف مي شود.» در راه بازگشت به مسافرخانه، از راديوي اتومبيل شنيديم كه گوينده گفت، «هيئتي از آبادان خدمت آيت الله كاشاني رسيده و ازايشان خواسته كه آقاي حسين مكي را راضي كنند به آبادان مراجعت نمايد. به قرار معلوم، آقاي مكي، فردا عازم آبادان خواهد بود.» ما هم فرداي آن روز با قطار به آبادان برگشتيم. اعلاميه آيت الله كاشاني كه همان شب در راديو خوانده و در جرائد هم چاپ شد، اين است:
پيام آيت الله كاشاني به كارگران خوزستان
پيام زير از طرف آيت الله كاشاني خطاب به كارگران و اهالي خوزستان صادر شده است:
بسم الله الرحمن الرحيم
پس از سلام و تقديم احترام به برادران عزيز خوزستاني، عشاير محترم و كارگران فداكار و مظلوم مناطق نفت خيز دامت تاييداتهم، با كمال مسرت و از وطنخواهي و ثبات و مقاومت برادرانم در حفظ آرامش و انتظامات، با اتحاد و اتفاق و مساعدتي كه با هيئت محترم خلع يد در اين امر حياتي نموده اند، فوق العاده متشكرم، بلكه همه ملت از موقع شناسي و بيداري و آن احساسات پاك خداپسندانه سپاسگزارند. انتظار دارم بيش از پيش در اتحاد و اتفاق و حفظ انتظامات و پشتيباني از دولت جناب آقاي دكتر مصدق و هيئت محترم خلع يد كه ثمرات نيكوي آن عائد عموم ملت ايران، خاصه كارگران زحمتكش خوزستاني مي شود، جديت خواهند نمود. سلامت و سعادت و آسايش و عزت همه آن برادران گرامي و مهربان و قطع يد اجنبي بي رحم را از خداوند تعالي خواهانم. در خاتمه متذكر مي گردد مراجعت جناب آقاي مكي نماينده محترم به تهران، فقط به منظور معالجه بوده و قريبا مراجعت مي نمايند.
و السلام عليكم و رحمت الله و بركاته.
سيد ابوالقاسم كاشاني
در بازگشت ما به آبادان، مرحوم آقاي قائمي گفت، « همين كه دار و دسته مزدوران، از رفتن شما به تهران باخبر شدند اعلاميه آيت الله كاشاني را از راديو شنيدند كه مكي قبل از روز موعود (چهارشنبه) وارد آبادان مي شود، به كلي جا زدند و از ميتينگ دادن انصراف و اين را به ما خبر دادند.»
تابستان 1331 در شهر نهاوند (موطن همسرم) بودم. هنوز كار اختلاف نظر بين دكتر مصدق و دار و دسته اش با آيت الله كاشاني بالا نگرفته بود. دكتر مصدق بر سر اختلافي كه با شاه بر سر گرفتن پست وزارت جنگ پيدا كرده بود، بدون اين كه آيت الله كاشاني و ساير همرزمان خود را خبر كند، استعفاي خود را به شاه تسليم كرد.
شاه كه منتظر چنين فرصتي بود، فورا فرمان نخست وزيري قوام السلطنه را صادر كرد. قوام هم در روز 27 تير، حكومت نظامي را اعلام و اعلاميه شديد اللحني را از راديو تهران پخش كرد مبني بر اينكه دادگاه صحرايي تشكيل مي دهم و مخالفين را محاكمه و اعدام مي كنم. در اعلاميه مفصل و معروف قوام اين جملات بود كه همين ها هم حادثه برانگيخت:
ملت ايران! بدون اندك ترديد و درنگ، دعوت شاهنشاه متبوع و مفخم خود را به مقام رياست دولت پذيرفته و با كبر سن و نياز به استراحت، اين بار سنگين را بر دوش گرفتم. واي به حال كساني كه در اقدامات مصلحانه من اخلال نمايند و در راهي كه در پيش دارم، مانع بتراشند يا نظم عمومي را بر هم زنند. اين گونه آشوبگران باشديدترين عكس العمل از طرف من رو به رو خواهند شد، چنانكه در گذشته نشان داده ام، بدون ملاحظه از احدي و بدون توجه به مقام و موقعيت مخالفين، كيفر اعمالش را كف دستشان مي گذارم، حتي ممكن است تا جايي بروم كه با تصويب اكثريت پارلمان، دست به تشكيل محاكم انقلابي بزنم و روزي صدها تبهكار را از هر طبقه اي، به موجب حكم خشك و بي شفقت قانون، قرين تيره روزي سازم. به عموم اخطار مي كنم كه دوره عصيان سپري شده و روز اطاعت از اوامر و نواهي حكومت فرا رسيده است. كشتيبان را سياستي دگر آمد.
27 تير 1331
رئيس الوزرا، قوام السلطنه
آن شب در ساعت 8 كه اعلاميه از راديو پخش شد، نه تنها من كه ميليونها نفر مردم مسلمان كه آن را شنيدند، بهت زده شدند كه سرنوشت مملكت چه خواهد شد و كار ملي شدن صنعت نفت به كجا خواهد كشيد؟ مرحوم آيت الله كاشاني، دو روز بعد در جواب قوام، خطاب به سربازان و افسران، اعلاميه شديداللحني را صادر كرد كه به هوش باشند و در پايان نوشت:
اعمال احمد قوام كه تنها براي جاه طلبي و برگشت انگليسي ها و استعمار است، نبايد به دست شما انجام و شما را در مقابل خونها و حقكشي ها مسئول كند.
سيد ابوالقاسم كاشاني
شاه كه خاطرش از طرف آيت الله كاشاني جمع نبود، حسين علاء وزير دربار خود را به منزل آيت الله كاشاني فرستاد كه هر طور شده او را به سكوت دعوت كند و از ادامه مبارزه باز دارد، ولي آيت الله كاشاني گفته بود، « به شاه بگو! اگر دكتر مصدق بي درنگ به سر كار باز نگردد، شخصا به خيابان مي آيم و مبارزه مردم را مستقيما متوجه دربار خواهم كرد».
چون شاه از اين راه نتيجه نگرفت، حسن ارسنجاني از طرف قوام السلطنه، به خانه آيت الله كاشاني رفت و گفت، «حضرت اشرف، انتخاب شش وزير را در اختيار ما مي گذارد و در مقابل از شما انتظار دارد كه از برانگيختن مردم خودداري كنيد.» آيت الله كاشاني، درخواست ارسنجاني را نيز با سخني قاطع و تند پاسخ داد و روز بعد اين نامه كوتاه را به علاء وزير دربار، نوشت:
جناب آقاي علاء دام ظله
عرض مي شود كه ديروز، بعد از شما، ارسنجاني از جانب قوام السلطنه آمد و گفت به شرط سكوت، قوام انتخاب شش وزيرش را در اختيار من مي گذارد. همان طور كه حضوري عرض كردم به عرض اعليحضرت برسانيد كه اگر تا فردا در بازگشت دولت دكتر مصدق اقدام نفرمايند، دهانه تيز انقلاب را با جلوداري شخص خودم متوجه دربار خواهم كرد.
در انتظار اقدامات مجددانه شما.
و السلام
سيد ابوالقاسم كاشاني
بر اثر اين اعلاميه، مردم در سراسر كشور به هيجان آمدند و چون شاه و قوام السلطنه به اتمام حجت آيت الله كاشاني ترتيب اثر ندادند، مردم در روز 30 تير به خيابانها ريختند و بر ضد قوام شعار دادند و بازگشت دكتر مصدق را خواستار شدند. ماموران حكومت نظامي هم در خيابانهاي تهران، مردم را زير تانك گرفتند و به كشتار فجيع آنها پرداختند و از اين جا، فاجعه 30 تير روي داد.
قيام به موقع مردم مبارز تهران به پيروي از فرمان آيت الله كاشاني، باعث شد كه شاه به ناگزير قوام را بر كنار كند و دكتر مصدق را با تمام اعضاي كابينه اش برگرداند، اين پايمردي آيت الله كاشاني به تنهايي كافي است كه تاريخ قدر آن پيشواي روحاني بزرگوار را بداند، هر چند بسياري از نويسندگان تاريخ، پا بر روي حقايق گذاشته اند و مي گذارند وخود را در برابر آن واقعيات مسلم كور و كر نموده اند.
باري، براي شادي ارواح شهداي 30 تير در تهران مجلس بزرگي در مسجد شاه گرفتند و مراسم آن از راديو پخش شد. بعضي از شهرها، از جمله نهاوند هم تعطيل شدند. مردم نهاوند، مجلس مهمي در مسجد مدرسه علميه گرفتند و در آن، همه طبقات، از جمله ظفر سلطان، وكيل نهاوند و خوانين و رؤساي شهر حضور داشتند. من منبر رفتم و خلاصه اي از نقش ارزنده آيت الله كاشاني را در حمايت از جبهه ملي و دولت دكتر مصدق بيان داشتم و گفتم، «من به عنوان يك شاهد عيني، از نزديك ناظر بر تمامي اين وقايع بوده ام و حالا ببينيد غير از يك مقام عالي روحاني چه كسي در اين كشور جرئت دارد اين طور در برابر شاه و نخست وزير مقتدري مثل قوام السلطنه بايستد و مردم را بسيج كند كه با قيام خود، قوام را عزل كنند و دكتر مصدق را برگردانند؟» سپس به معرفي اجمالي قوام السلطنه و بازيهاي سياسي او در كابينه هايي كه داشته، پرداختم و گفتم كه او چنين كسي است.
در اين وقت آقا مهدي ذكائي، يكي از چهره هاي سرشناس نهاوند گفت، «نه تنها خودش، بلكه فاميل واقوام او هم چنين بوده اند و هستند.» چون اشاره به ظفرسلطان وكيل نهاوند داشت، نزديك بود مجلس متشنج شود و كار به جاهاي باريكي بكشد، به همين جهت گفتم، «فعلا ما با خود او كار داريم.» و تقاضا كردم همه ساكت باشند كه از گفته هايم نتيجه بگيرم و مجلس هم آرام گرفت.
پس از آن تلگرافي به آيت الله كاشاني مخابره كردم و ضمن آن، قيام مردانه او را براي چندمين بار تبريك گفتم و براي سلامتي و موفقيت هر چه بيشترش دعا كردم و تعطيلي شهر و انعقاد مجلس بزرگداشت شهدا در نهاوند را يادآور شدم. آيت الله كاشاني بر اثر كثرت تلگرافات، با تاخير، پاسخي دادند كه مي بينيد:
از تهران به نهاوند 1331/7/28
واعظ محترم جناب آقاي دواني دامت افاضاته
از احساسات خداپسندانه و عواطف وطنخواهانه جنابعالي كمال امتنان حاصل است. از درگاه خداوند متعال توفيق مي طلبم.از تاخير جواب معذرت مي خواهم.
سيد ابوالقاسم كاشاني

پي‌نوشت‌ها:
 

1. نادعلي كريمي مردي ورزشكار بود و نسبت به آيت الله كاشاني تا دم آخر وفادار ماند. در حمله اراذل و اوباش به منزل آيت الله كاشاني، به شدت از حريم خانه دفاع كرد. در پنجم دي ماه 1380 در اصفهان به رحمت ايزدي پيوست.
 

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 16




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.