جلال آل احمد (4)
تهیه کننده: محمود کریمی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
دیدگاه جلال آل احمد درباره انقلاب مشروطه
دیدگاه جلال آل احمد درباره روشنفكران
دیدگاه جلال آل احمد درباره روحانیون
وی در نامه ای به امام خمینی در مکه چنین می نویسد: وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظر پرواز بودند به سمت بیت الله، این است که فرصت دست بوسی مجدد نشد؛ اما اینجا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم، اگر آنها را وسیله ای کنم برای عرض سلامی بد نیست. اول اینکه مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء می گفت هشتاد درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعه اند... چنانکه آن بار در خدمتتان به عرض رساندم، فقیر گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش برآید. دیده شد که گاهی اعلامیه ها و نشریاتیبه اسم و عنوان حضرات در می آیدکه شایستگی وقار نداشت. نشانی فقیر را هم حضرت می داند و هم اینجا می نویسم: تجریش، آخر کوچه فردوسی. والسلام
دیدگاه جلال آلاحمد درباره دموكراسی
نقش جلال آلاحمد در اوضاع اجتماعی – سیاسی عصر خویش
جلال آلاحمد را می توان پیشگام طرح «احتماعیات در ادبیات» كه مقولاتی چون «حكومت»، غربزدگی» و ... را در حین قالب بیان نموده است. جلال آلاحمد متفكر است كه در همه آثارش به بررسی مسائل اجتماعی ایران می پردازد و از راه حلهایی برای این مساله ارائه می نماید. بینش اجتماعی او در كلیه آثارش خصوصاً آثار نگارش یافته در دهه آخر زندگی كاملاً مشهود می باشد.
جلال آلاحمد نثر روان و شیوایی دارد كه كم كم؟ نشر شكسته و عامیانه ای تبدیل میشود. جلال در آخرین آثارش نه فقط اصول و قواعد نگارش زمان فارسی را به كناری نهاده، بلكه عفت قلم را هم زیر پا میگذارد و تنها چیزی كه از وی باقی مانده بی پروائی و جسارت در انتقاد از نظام حاكم است كه برای حفظ مقام و موقعیت او به عنوان یك سمبل روشنفكری زمانش كافی به نظر میرسد.
داریوش آشوری مینویسد: «ادبیات روزگار ما با یك جهش از دوره هدایت؟ دوره آلاحمد جهید، ادبیات سرخورده، غمگین و رنگ پریده ی بوف كوری ناگهان جای خود را به ادبیاتی ستیزنده و شتابنده و جهنده و پرغوغا داد. آلاحمد بحث كهنه لوس «هنر برای هنر» یا «هنر برای اجتماع» را رها كرد و مفهوم «مسئولیت نویسنده» را از سارتر الهام گرفت، نظریه ای كه «مسئولیت» را جزء ذاتی كار نویسنده میداند نه چیزی افزون بر آ» آلاحمد با پیش كشیدن این نظر درباره ادبیات حركت و تكانی تازه ار سبب شد و خودش همیشه پرچمدار این حركت ماند. او سنگین ترین وزنه قلم در دوره خود بود كمابیش همه نسل جوانتر زا به شكلهای مختلف زیر نفوذ خود داشت. نثر آلاحمد هر چند در دست او بهترین سلاح كارش بود اما در دست مقلدانش لوس و بی روح میشد؛ زیرا این نثر و شیوه تنها یك شیوه و سبك نبود، یك شخص بود، جلال آلاحمد بود.
شرح حالی از جلال آل احمد و دکتر شریعتی از زبان یک دوست
ما در دهه های ۲۰ تا ۵۰ شاهد تحول بزرگی در نگرش روشنفکران و مردم به زندگی، جامعه و جهان هستیم؛ تحولی که به نوعی از طریق تضاد میان سنت و مدرنیته به ما تحمیل شده بود. از دل این تضاد هم انسان های بزرگی جان به در بردند. دو تن از این افراد آل احمد و دکتر شریعتی هستند. برای آغاز این گفت وگو می خواهیم کمی در شخصیت، احوال و روزگار این دو جست وجو کنیم. برای آغاز آیا مایل به انتخاب چنین موضوعی برای گفت وگو هستید یا محور را کمی باز تر کنیم و در مورد جهان اندیشگی آل احمد بحث کنیم؟
پرسش تازه یی برای گفت وگو است، چون اقبال نسل ما این بود که با این روشنفکران همزمان بودیم. در قرآن مجید آیه یی است که وقتی یاد آل احمد و دکتر شریعتی برای من زنده می شود، به آن رجوع می کنم. در این آیه آمده است؛ سخن پاک به درخت پاک می ماند، ریشه در زمین و شاخه در آسمان. این دو تن که هر دو به فاصله کمی از میان ما رفتند و عمر پربرکت شان به ۵۰ نرسید، بیش از هر متفکری در تاریخ معاصر روشنفکری ایران موثر و نقش گذار بودند. ریشه و خاستگاه طبقاتی آنها به روستا بازمی گشت. دکتر شریعتی اصلش از مزینان بود، روستایی در خراسان نزدیک سبزوار و جلال آل احمد از اورازان، روستایی در طالقان. هر دو به تحصیلات روز و به ادب زمانه مسلط بودند. دکتر شریعتی شاگرد اول رشته ادبیات فارسی بود که به فرانسه عزیمت کرد و آل احمد تا دوره دکترا در تهران بود اما هر دو آنها دلبسته فرهنگ فرانسه بودند یعنی زبان دوم دکتر شریعتی و آل احمد فرانسه بود و به فرهنگ فرانسوی مسلط بودند. اما اگر بخواهیم از نقش و کارکرد این دو روشنفکر بگوییم، باید اشاره کنیم دکتر علی شریعتی سخن روشنفکران را به میان مذهبی ها آورد و جلال آل احمد سخن مذهبی ها را در میان روشنفکران گسترش داد. در حقیقت روشنفکران و دیندارانی که سال های سال از هم گسسته بودند و مثل جزیره هایی در جامعه زیست می کردند، این دو بزرگوار با آثارشان کوشیدند این جزایر منفصل و گسسته را به هم پیوند بزنند. من این اقبال را داشتم که دکتر شریعتی که به تهران آمد او را در سال ۴۵ و در منزل پدرش ملاقات کردم. دفتری همراه داشتم که در آن دوستان و سروران یادهایی را نوشته بودند. جلال هم در آن دفتر برای من که سن زیادی نداشتم، نوشته بود؛ «آخر من در این دفتر، چه بنویسم که لابد شما فراهم آورده اید، برای جمع آوری چیزهای خوب و از بد که من باشم چه می تراود؟ جلال آل احمد.» دکتر شریعتی وقتی به نام و جمله آل احمد رسید، گفت؛ اگر ممکن است مرا به دیدار جلال ببر. می خواهم او را از نزدیک ملاقات کنم. وقتی این دو رویاروی هم قرار گرفتند، یاد سخن ابوسعید ابوالخیر و ابوعلی سینا افتادم که به دیدار هم رفته بودند و نقل می کنند؛ ابوعلی سینا در مورد ابوسعید گفته بود آنچه من می بینم او می داند. سراغ ابوسعید رفته بودند، او گفته بود؛ آنچه او می داند من می بینم. خلاصه هر دو به این نقطه مشترک رسیده بودند که فرهنگ شاهنشاهی در پی زدودن ریشه های ملی و ریشه های سنتی و مذهبی است. اینها در فضای سترون و مستبد زمان خود بلندگویی شدند برای بیان خواسته های نسلی که به آن وابسته بودند. نسل شریعتی در سخنانی که او ایراد کرد، به یک نوع برداشت تازه از اسلام رسید که آن زمان تازگی و جذابیت داشت. بسیاری از جوانان و نوجوانان را او با تشیع علوی آشنا کرد. آنچه در علی شریعتی مغفول مانده، تسلط او بر ادبیات بود. اگر دکتر شریعتی یک روشنفکر دینی هم نبود (که بود) یک ادیب بی نظیر بود. او در نوشتن و سخنرانی مهارت ویژه یی داشت که کلامش و نثرش را شورآفرین می کرد.
جلال آل احمد نویسنده بسیار بزرگی بوده و هست. او نویسنده الیت و روشنفکران بود. با کتاب غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران میان توده مذهبی ها جا باز کرد. گذشته از این دو، صفت مشترک برای اینها برشمرده اند؛ تحصیل و تسلط به فرهنگ فرانسه و زادگاه روستایی. سومین صفت مشترک آنها این بود که هر دو تبار روحانی داشتند یعنی سیدجلال آل احمد فرزند مرحوم سیداحمد طالقانی بود که یک روحانی سنتی در روزگار خود به شمار می رفت و دکتر شریعتی فرزند استاد محمدتقی شریعتی بود که او هم یک روحانی روشنفکر به شمار می رفت که بعدها تغییر لباس داد. بنابراین هر دو به زبان روحانیت مسلط بودند و از این طریق زبان جامعه را هم درک می کردند و کسی هم نمی توانست به آنها تهمت بیگانگی و وابستگی به کشورهای سلطه گر بزند. علاوه بر این بر زبان زمانه هم مسلط بودند. دکتر شریعتی یکی از بهترین شارحان نظریه سارتر بود و کتاب نفرین شدگان زمین را که بخشی از کتاب فرانس فانون بود به فارسی ترجمه کرد. جنبه چهارم صفات مشترک اینها این است که هر دو به نهضت ملی ایران به رهبری زنده یاد مصدق وفادار بودند. هر دو پس از کودتای ۲۸ مرداد رنج ها و زجرها کشیدند. هر دو به پیشوای ملی ایران دلبسته بودند؛ دکتر شریعتی در آثارش و آل احمد در نوشته هایش. بعد از سال ۳۲ دکتر شریعتی به زندان رفت و جلال آل احمد بازداشت شد. نون والقلم حاصل تامل آل احمد در روزگار پس از کودتای ۲۸ مرداد است. این کودتا به سرکردگی سیا و انگلیس و همراهی عناصر سست و خودخواه و خودفروخته به انجام رسید.
اینها عناصر مشترکی بود که آنان توانستند بر نسل خودشان و نسل های بعد از خودشان اثر بگذارند. چرا؟ چون سخن پاکی در دل داشتند، سخن شان از دل برآمده بود و ریشه در جامعه داشت، از این رو توانستند در جامعه شاخ و برگ بگسترانند.
- در مساله غربزدگی هم این دو بزرگوار اشتراکاتی داشتند به خصوص که آل احمد، طور دیگری به غرب نگاه می کرد…
بله، هر دو بزرگوار غربزده نبودند و خواستار بهره گیری از تمدن غرب با در نظر گرفتن ریشه های ملی و دینی بودند. آل احمد آرزو داشت تکنیک و صنعت غرب در خدمت انسان باشد. نمونه هایی هم برای خودش داشت. او هند و ژاپن را یک نمونه موفق می دانست که تکنیک دارد ولی به آن صورت غربزده نشده. به هر روی باید درباره این بزرگان از تقدیس و تکفیر بگذریم. به نقد اندیشه هایشان بپردازیم. اما زمان و مکان نوشته هایشان و اثری را که بر نسل شان گذاشتند، از یاد نبریم. از یاد نبریم که آنان قدرت کلام را پاس داشتند. بر قدرت بودند نه با قدرت. زندگی شان و آثارشان گواه این سخن است.
- برای همین در یک دوره یی جلال کتاب اورازان را چاپ کرد یعنی به نوعی تلاش می کرد ریشه های سنتی خودش را واکاوی و ماندگار کند؟
می خواست کاری در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی انجام دهد. می گفت سیلی در راه است که ما باید این دستاویزها و سدها را نگه داریم. او سه عنصر را بسیار اهمیت می داد؛ یکی مذهب، دیگری فرهنگ به صورت عام و سومی هم زبان فارسی و می گفت این سه دستاویز را به هیچ عنوان نباید از یاد ببریم.
- آل احمد تجربه رفت و برگشت دینی داشت. این مصداق در شریعتی چندان توجیه ندارد.
آل احمد از شریعتی بزرگ تر و مسن تر بود. یک زمانی از آل احمد جویا شدم که چگونه شد به حزب توده پیوستی؟ گفت؛ در روزگار ما دو خط بیشتر نبود؛ یک خط دربار بود و قدرت و یک خط هم چپ بود و مردم. ما میان دربار و چپ، چپ را انتخاب کردیم. او برای من نقل کرد از کسانی که در حزب توده می آمدند یکی احمد آرام بود. او سر ساعت که می شد نمازش را می خواند. سلیمان میرزای اسکندری هم که اندیشه چپ داشت دیندار بود. به این جهت است که آل احمد می دید نیازهایی که در درونش وجود دارد، مذهب آن زمان جوابی برایش ندارد؛ مخصوصاً که در دامن پدری متعبد و زاهد تربیت شده بود که آن پدر می خواست مسائل حساس زمانه را با دیدگاه دیروزی و سنتی حل کند. بنابراین آل احمد در جست وجوی راهی برای نجات خود و برای نجات مردمش به حزب توده پناه برد. در همان زمان هم فراموش نکنیم، انگیزه های مذهبی بسیاری داشت. کتابی از مرحوم شرف الدین ترجمه کرده بود به نام عزاداری های نامشروع…
- که بازاری ها تمام چاپ کتاب را خریدند و مانع توزیع شدند…
نویسنده این کتاب یک عالم اسلامی بود که علیه قمه زنی و زنجیرزنی مستندات و مطالبی را بیان کرده بود. خب ترجمه چنین کتابی دغدغه مذهبی آل احمد را نشان می دهد. او علاوه بر اینکه عضو چپ بود با این مسائل خرافی در دین هم مبارزه می کرد.
- برخی می گویند آن زمان این کتاب را برای رد تفکر سنتی و مذهبی در جامعه ترجمه کرده بود.
اصلاً. ما در هیچ کدام از آثار و ترجمه های او ردی از بی دینی، دین ستیزی و چنین تفکراتی نمی بینیم. بازاریان متعصب آن زمان هم چون چاپ این کتاب برای آنان گران می آمد جمعش کردند. با این حال وقتی به سرگذشت آل احمد و سردرگمی هایش نگاه می کنید می بینید نیاز او را حزب توده هم پاسخ نداد. آل احمد زمانی از حزب توده خارج شد که فهمید پشتوانه او یک ابرقدرت جهانی است که ارزشی برای تفکرات مردمش قائل نیست. بعد از این اتفاق او دوباره به دین و سنت پناه آورد. این در حالی بود که اعتقاد پیدا کرده بود یکی از عوامل سنت مذهب است. می گفت؛ زمانی که من دیدم از تظاهرات حزب توده، تانک های شوروی حمایت می کنند، دیگر از آن تاریخ تصمیم گرفتم از حزب توده خارج شوم.
دکتر شریعتی اینچنین نبود چون او در دامان پدری روشنفکر مذهبی رشد پیدا کرده بود. در آن سال ها پدر دکتر شریعتی کانون نشر حقایق اسلامی را پایه گذاشته بود بنابراین نیازی نبود دکتر شریعتی به دامان اسلام برگردد. اما دکتر شریعتی قبل از سال ۳۲ و سال های پس از آن مثل آل احمد به جد و جان در راه نهضت ملی ایران کوشید. شاید سختگیری و تعبد پدر آل احمد در گرایش او به حزب توده نقش داشت.
- با این حال برخی می گویند جلال پشت گرمی هایی هم داشته. خیلی ها در جریان سفر او به اسرائیل تشکیک کرده اند.
نه، این طورها هم نیست. آن زمان سفارت اسرائیل از روشنفکران زمانه دعوت می کرد به اسرائیل سفر کنند، تنها جلال که نبود، خیلی های دیگر هم بودند. این دعوت هم به خاطر این بود که اسرائیل داعیه یک حکومت سوسیالیستی داشت و این توجه خلیل ملکی را جلب کرده بود. جلال هم علاقه مند شده بود این ادعا را بررسی کند. زمانی که برگشت، مقاله یی نوشت در رد اسرائیل. همان باعث شد آن نوشته جلال توقیف شود. بعد از آن جلال به مکه رفت.
- جالب اینجاست آنجا هم که رفت آرام نگرفت. بعد از آن سفر هم خسی در میقات را نوشت و در مورد وهابیت هم مطالبی گفت…
بله، خب جلال دل خوشی هم از وهابیت نداشت چون برادرش توسط وهابیون در عربستان مسموم شده بود. خودش در خسی در میقات می گوید من، هم به حج رفتم برای دیدار خانه خدا و هم به جست وجوی برادرم؛ وهابیون قومی که سال ها بعد دستپخت آنها طالبان شدند، گروهی که ریشه در خشونت و خشکی و یکسونگری داشتند و دارند.
- اما برخی روشنفکران پس از این دو خیلی به شیوه های فکری و بیانی آنها انتقاد کرده اند. به خصوص جاهایی در آثار این دو تندروی هایی می بینیم.
بی شک برخی از آرای آنان را نمی پسندیم چرا که جز خداوند متعال و به گمان ما ۱۴ معصوم هم انسان هایی که بر زبر این زمین زندگی کرده اند، نقص هایی دارند و نواقصی. اما در چند چیز نمی توانیم آنها را از یاد ببریم؛ در پاکی شان، در استعدادشان، در دلیری شان و در صداقت شان. آنها می کوشیدند با زبانی نو مردم ما و نسل جوان ما را با دین به معنای حقیقی آشنا کنند. در این راه توفیق یافتند. به هر جهت در زمان آنها هم کسانی بودند که نغمه هایی ساز کردند و در این زمان کسانی هستند که بر پیکر این دو بزرگوار می تازند و تیر فرود می آورند، اما سخن قرآن را به یاد داشته باشید؛ غبارها از بین می روند ولی آنچه به سود مردم است، باز می ماند. چرا آنها باز مانده اند، چون سخنی که گفته اند به سود مردم است. هر قدرت ضدمردم، هر هنر ضدتوده ها رفتنی است. می توان مردی یا انسانی را نابود کرد اما نمی توان شکستش داد. دنیای اندیشه را نمی توان به بند کشید. اندیشه هیچ سدی را برنمی تابد. از اینها گذشته جلال در قالب ها نمی گنجید. بگذارید خاطره یی برایتان بگویم. زمانی که جلال به خرمشهر آمده بود و آشنایی ها و دوستی من با این بزرگوار در آنجا قوام پیدا کرد، با هم به گردش می رفتیم. یک روز جلال کفشی بزرگ تر از نمره پایش پوشیده بود. گفتم؛ آقا جلال این کفش تان مثل بلم می ماند، می خواهید از این طرف رود به آن طرف رود با بلم رد شوید؟ خیلی کفش تان گشاد است. گفت؛ جوان می خواهم در پایم حداقل احساس آزادی بکنم. هر دو این بزرگواران در پی آزادی بودند. آزادی ای خجسته آزادی.
میراث جلال
منابع اصلی:
roshd.ir
tabnak.ir
irdc.ir مرکز اسناد انقلاب اسلامی
پايگاه حوزه
ايسنا
مجله سوره
پژوهشکده باقر العلوم pajoohe.com
مجله سوره
شریف نیوز
فارس
تبیان
روزنامه اعتماد
Shariati.Nimeharf.com
ویکی پدیا
دیگر منابع:
آلاحمد، شمس، از چشم برادر، قم، انتشارات كتاب سعدی، 1369، ص 143.
میرزائی، حسین جلال اهل قلم، تهران، انتشارات سروش، 1380، ص 4.
جلال آلاحمد به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1379
یك چاه ودوچاله، ص 48 ./آلاحمد
کارنامه سه ساله
آلاحمد، جلال در خدمت وخیانت روشنفكران، تهران، انتشارات فردوس، 1372
جلال آلاحمد به روایت اسناد، پیشین، ص9
كمالی با نیانی، محمد رضا، تكاپور در یاس (بررسی اندیشه های جلال آلاحمد در قیاس با دیگر و روشنفكران)، شیراز، انتشارات نوید شیراز، 1385
یادنامه جلال
تکاپو در یاس
دانشور، سیمین غروب جلال، قم، نشر خدم، 1371
دهباشی، علی (گردآوردنده) نامهای جلال آلاحمد، تهران، انتشرات بزرگمهر، 1368
دهباشی، علی یادنامه جلال آلاحمد، تهران، نشر شهاب(نشریه دید)، 1378
آلاحمد، جلال غربزدگی، تهران، انتشارات فردوسی، 1373
آدمیت، فریدون آشفتگی در فكر تاریخی، بیجا، بی تا، 1360
روزنامه کیهان
طلوعی، محمود بازیگران عصر پهلوی (از فروغی تا فردوست) تهران، نشر علم، چاپ دوم
نیما، مجموعه آثار، به كوشش سیروس طاهباز، نشر ناشر، چ دوم
جلالآل احمد، سه تار، فردوس، چ هفتم، تهران، 1381
جلالآل احمد، پنج داستان، فردوس، چ دوم، 1373.
جلالآل احمد، از رنجى كه مىبریم، فردوس، چ پنجم، تهران، 1379.
جلالآل احمد، دید و بازدید، فردوس، چ پنجم، تهران، 1378.
جلالآل احمد، نون والقلم، فردوس، چ ششم، تهران، 1379.
/ج