اثبات معاد

پس از اثبات اينكه معاد امري ممكن است و تحقق آن مستلزم محال نيست، مي رسيم به اثبات ضرورت معاد. نخستين دليل بر ضرورت معاد، تعبّدي است. اگر دانستيم قرآن كلام خداست و او خود مي گويد اين كار را مي كنم، حجت بر مردم تمام است و مي دانيم كه قرآن در اين زمينه بسيار فرموده است. براي نمونه چند دسته از آيات را كه در آنها تأكيد
دوشنبه، 20 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اثبات معاد

اثبات معاد
اثبات معاد


 

نویسنده: آيت الله محمدتقي مصباح يزدي(دامت برکاته)




 
پس از اثبات اينكه معاد امري ممكن است و تحقق آن مستلزم محال نيست، مي رسيم به اثبات ضرورت معاد. نخستين دليل بر ضرورت معاد، تعبّدي است. اگر دانستيم قرآن كلام خداست و او خود مي گويد اين كار را مي كنم، حجت بر مردم تمام است و مي دانيم كه قرآن در اين زمينه بسيار فرموده است. براي نمونه چند دسته از آيات را كه در آنها تأكيد بيشتري بر تحقق معاد شده است، انتخاب مي كنيم؛ وگرنه در قرآن حدود دو هزار آيه وجود دارد كه هر يک به نوعي مستقيم و غيرمستقيم بر وقوع قيامت دلالت مي كند.
دريک دسته با تأكيد بسيار مي فرمايد: رستاخيز واقع مي شود و به پيامبر دستور سوگند خوردن مي دهد:
ويستنبئونک أحقّ هو قل إي و ربّي إنّه لحقٌّ وما أنتم بمعجزين (1)؛ «از تو مي پرسند قيامت واقع مي شود؟ بگو آري، به پروردگارم سوگند راست است و قطعاً واقع مي شود و شما نمي توانيد [خدا را] عاجز كنيد [و او را از وقوع آن بازداريد]».
وقال الذّين كفروا لاتأتينا السّاعة قل بلي و ربّي لتأتينّكم عالم الغيب لا يعزب عنه مثقال ذرّةٍ في السّماوات ولافي الأرض و لا أصغر من ذلک و لاأكبر إلاّ في كتابٍ مبينٍ (2)؛ «كافران گفتند: قيامت به سراغ ما نخواهد آمد. [درپاسخ] بگو: به پروردگارم سوگند قطعاً به سراغتان مي آيد. او داننده ي غيب است و از او ذره اي در آسمان ها و زمين پوشيده نيست و نه حتي كوچک تر از ذره و نه بزرگ تر از آن يافت مي شود كه در كتاب روشن نباشد».
در پاسخ، انواع ادوات تأكيد را به كار برده است تا بگويد كه حتماً قيامت برپا خواهد شد و در ذيل آيه، گويي براي رفع اين شبهه كه او چه مي داند كه هر بدن از آن كدام روح است، به اصطلاح دفع دخل مقدّر كرده و از پيش پاسخ فرموده است: او از همه چيز حتي اگر كوچک تر از ذره اي باشد در همه ي آسمان ها و زمين آگاه است و نه تنها ذات او به اين همه علم دارد، بلكه همه چيز، همه ي اين معلومات نسبت به اشياي عالم، در كتابي نيز منعكس است و اگر مثلاً فرشتگان هم به اين كتاب اشراف يابند، آن معلومات را خواهند دانست.
زعم الّذين كفروا أن لّن يبعثوا قل بلي و ربّي لتبعثنّ ثمّ لتنبّؤنّ بما عملتم و ذلک علي الله يسيرٌ (3)؛ «كافران پنداشته‌اند كه برانگيخته نخواهند شد. بگو: به پروردگارم سوگند بي گمان برانگيخته خواهيد شد و هر كدامتان به كردارتان يقيناً آگاه خواهيد شد و اين بر خداوند آسان است».
أقسموا بالله جهد أيمانهم لا يبعث الله من يموت بلي وعداً عليه حقاً (4)؛ «به خداوند سوگند شديد مي خورند كه خدا مرده را زنده نمي كند؛ اما چرا، اين وعده ي راست اوست».
در آيات قبل، تنها نقل قول كافران بود و در اينجا از كساني سخن مي گويد كه سوگندهاي سنگين مي خوردند كه معاد نيست. به لات و عُزي هم سوگند نمي خوردند؛ به الله قسم مي خوردند. اما خداوند از وعده ي حق سخن مي راند و در آيات ديگر مي فرمايد:
إنّ وعد الله حقّ فلا تغرَّنّكم الحياة الدّنيا و لا يغرَّنّكم بالله الغرور (5)؛ «هماناوعده ي خدا راست است. زندگي دنيا شما را نفريبد و درباره ي خداوند به فريب شيطان دچار نشويد».
...وعد الله لا يخلف الله الميعاد (6)؛ «وعده ي خداست و خدا در وعده خلاف نمي كند».
خالدين فيها وعد الله حقاً و هو العزيز الحكيم (7)؛ «مؤمنان در بهشت جاودانه خواهند بود و اين، وعده ي درست خداست و او شكست ناپذير و فرزانه است».
وعد الله حقاً و من أصدق من الله قيلاً (8)؛ «وعده ي راست خدا است و چه كسي از خدا راستگوتر است؟».
ربّنا إنّک جامع النّاس ليومٍ لا ريب فيه إنّ الله لا يخلف الميعاد (9)؛ «پروردگارا، تو همگان را براي روزي كه در آن ترديدي نيست گرد هم خواهي آورد. همانا خداوند در وعده خلاف نمي ورزد».
-آياتي كه در‌آنها بر ترديد ناپذيري معاد تأكيد شده است:
إنّ السّاعة لآتيةٌ لا ريب فيها و لكنّ أكثر النّاس لا يؤمنون (10)؛ «راستي كه قيامت مي آيد شكي در آن نيست، ولي بيشتر مردم ايمان نمي آورند».
و تنذر يوم الجمع لاريب فيه (11)؛ «و [تا مردم را] از روز گردآمدن مردم [قيامت] كه در آن شكي نيست بيم دهي».
والسّاعة لاريب فيها (12)؛ «ترديدي در رستاخيز نيست».
-آياتي كه دلالت دارد براينكه آوردن قيامت بر خدا لازم است:
و أنّ عليه النّشأة الأخري (13)؛ «و راستي كه بر خدا است كه نشأه ي ديگري را به وجود آورد».
وعداً علينا إنّا كنّا فاعلين (14)؛ «اين وعده اي بر عهده ي ماست كه انجامش خواهيم داد».
إنّ هذا لهو حقّ اليقين (15)؛ «به يقين بر پايي قيامت در نهايت راستي و درستي است».
-آياتي كه باور به قيامت را هدف انبيا مي داند:
يلقي الرّوح من أمره علي من يشاء من عباده لينذر يوم التّلاق (16)؛ «خدا به هر كس از بندگانش كه بخواهد، وحي مي فرستد تا مردم را از قيامت بترساند».
براي قيامت تا حدود چهل نام ذكر شده است. يوم التّلاق در اين آيه، يعني روزي كه مردم با يكديگر تلاقي مي كنند. نام هاي ديگر نظير: يوم الجمع، يوم الخلود، يوم الشهود، يوم الحساب، اليوم الآخر، الدار الآخرة و غير آنها، هر يک به خصيصه اي از قيامت اشاره مي كند.
يفصّل الآيات لعلّكم بلقاء ربّكم توقنون (17)؛ «آيات را براي شما به تفصيل بيان مي كند، شايد به ديدار پروردگارتان يقين پيدا كنيد».
وكذلک أوحينا إليک قرآناً عربيّاً لّتنذر أمّ القري ومن حولها و تنذر يوم الجمع لاريب فيه فريقٌ في الجنّة و فريقٌ في السّعير (18)؛ «و اين چنين ما قرآن را به سوي تو به زبان عربي فرو فرستاديم، تا مردم مكه و پيرامون آن را بترساني و از روزي كه همه فراهم مي آيند بيم دهي كه شكي در آن نيست و در آن، دسته اي به بهشت و گروهي به دوزخ مي روند».
دست كم مي توان گفت انذار از قيامت يكي از اهداف پيامبراكرم (ص) بوده است.
-آيه اي نيز در قرآن از علم قيامت سخن مي گويد و از تعبيرات شگرف است:
و إنّه لعلمٌ لّلسّاعة فلاتمترنّ بها واتّبعون هذا صراطٌ مستقيمٌ (19)؛ «همانا آن دانش قيامت است، بدان شک مكن و از من پيروي كن كه راه راست اين است».
ضمير«انّه» ظاهراً به قرآن برمي گردد.
-در برخي از آيات نيز مسئله ي قيامت در رابطه با يک پيامبر خاص ذكر شده است:
ثمّ آتينا موسي الكتاب تماماً علي الّذي أحسن و تفصيلاً لّكلّ شيءٍ و هديً و رحمةً لّعلَّهم بلقاء ربّهم يؤمنون (20)؛ «سپس به موسي كتاب [تورات] داديم، براي اينكه [نعمت را] بر كسي كه نيكي كرده است تمام كنيم و براي اينكه هر چيزي را بيان نماييم، وهدايت و رحمتي باشد، اميد كه به ديدار پروردگارشان ايمان آورند».
-در دو آيه هم در قيامت با كفار گفت وگو به عمل مي‌آيد كه آيا پيامبران فرستاده نشدند تا به شما بگويند چنين روزي در پيش است:
...ألم يأتكم رسلٌ مّنكم يقصّون عليكم آياتي و ينذرونكم لقاء يومكم هذا (21)؛ «...آيا رسولاني از شما به سوي شما نيامدند كه آيات مرا برايتان بازگو مي كردند و شما را از ملاقات چنين روزي بيم مي دادند؟»
از ظاهر آيه برمي آيد كه هيچ پيامبري نبوده است كه انذار و بيم دهي از قيامت نداشته باشد.
ألم يأتكم رسلٌ منكم يتلون عليكم آيات ربّكم و ينذرونكم لقاء يومكم هذا (22)؛ «آيا رسولاني ازميان شما به سويتان نيامدند كه آيات خداوندگارتان را براي شما بخوانند و از ملاقات اين روز شما را برحذر دارند؟»
-آيات ديگري نيز هستند كه با لحن هاي ديگر اهميت باور به قيامت و ضرورت اين اعتقاد و وقوعش را بيان مي كنند.
از جمله آياتي كه اعتقاد به قيامت را همدوش باور و ايمان به الله قرار مي دهد - چنان كه گويي دو كفّه ي يک ترازويند - اين دو آيه است:
ومن النّاس من يقول آمنّا بالله و باليوم الآخر وماهم بمؤمنين (23)؛ «از مردم كساني هستند كه مي گويند به الله و به روز قيامت ايمان داريم ولي آنان ايمان ندارند».
من آمن بالله و اليوم الآخر وعمل صالحاً (24)؛ «آنكه به خدا و روز پسين ايمان دارد و كار شايسته مي كند».
آيات در اين زمينه بسيار است.(25)
مي دانيم هيچ امري در زبان قرآن و اصولاً همه ي كتب آسماني مهم تر از ايمان به خدا نيست و اگر چيزي جفت و قرين آن قرار گيرد اهميت ويژه اي دارد.
-آياتي كه دلالت دارد بر اينكه سعادت و رستگاري متوقف بر ايمان و يقين به آخرت است و گمان كافي نيست:
وبالآخرة هم يوقنون* أولئك علي هديً مّن رَّبّهم (26)؛ «و به آخرت يقين دارند. ايشان‌اند كه از سوي خداوندگارشان هدايت يافته اند».
وهم بالآخرة هم يوقنون (27)؛ «و ايشان به آخرت يقين دارند».
-نيز آياتي هست كه متقابلاً آنان را كه به قيامت باور ندارند، اهل دوزخ و عذاب مي داند:
وإنّ الّذين لايؤمنون بالآخرة أعتدنا لهم عذاباً اليماً (28)؛ براي آنان كه به قيامت ايمان ندارند، شكنجه اي دردناک آماده كرده ايم».
(آياتي كه منكران معاد و نبوت را با هم ذكر فرموده، بسيار است. ما موردي را آورديم كه تنها بر قيامت تكيه دارد).
وأعتدنا لمن كذّب بالسّاعة سعيراً (29)؛ «براي آن كه قيامت را دروغ پندارد، آتش آماده كرده ايم».
بل الّذين لايؤمنون بالآخرة في العذاب و الضّلال البعيد (30)؛ «بلكه آنان كه به آخرت ايمان ندارند، در عذاب و گمراهي عميق‌اند».
اگر كسي يک يا دو گام گم شود، مي تواند راه را دوباره بيابد؛ اما اگر خيلي از مقصد پرت شد، اميد بازگشتي نيست.
وإنّ الذين لايؤمنون بالآخرة عن الصّراط لناكبون (31)؛ «آنان كه به قيامت ايمان ندارند، بسيار از راه دور افتاده اند».
يک راه، بيان وحي بود كه يادآور شديم و راه مستقيم همان بود كه دريابيم خداخود اين امر را اراده فرموده است. علاوه برآن، قرآن كريم به برهان هاي عقلي نيز اشاره فرموده است. از آياتي كه در اين زمينه وجود دارد دو استدلال به دست مي آيد (32):

استدلال نخست
 

ويتفكّرون في خلق السّماوات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النّار (33) (34)، «و در آفرينش آسمان ها و زمين مي انديشند. [ومي گويند:] پروردگارا! اين را بيهوده نيافريده اي. منزّهي (از بيهوده كاري) ما را از شكنجه دوزخ بازدار!»
آيه در وصف كساني است كه علاوه بر توجه به مقام ربوبي، تفكر هم دارند وپس از انديشيدن در آفرينش جهان به اين نتيجه مي رسند كه آفرينش بيهوده و ياوه نيست. سپس خدا را از بيهوده كاري تنزيه مي كنند و از طريق باطل نبودن آفرينش به اين نتيجه مي رسند كه جهان ديگري نيز هست كه بهشت و دوزخي دارد و آن گاه از دوزخ به خدا پناه مي برند.
الله الذّي رفع السّماوات بغير عمدٍ ترونها ثمّ استوي علي العرش و سخّر الشّمس و القمر كلٌّ يجري لأجلٍ مّسمًّي يدبّر الأمر يفصّل الآيات لعلكّم بلقاء ربّكم توقنون (35)؛ «خدا كسي است كه آسمان ها را بي ستوني كه به چشم آيد، برافراشته است. سپس بر عرش استقرار يافته (36) و ماه و خورشيد را زير فرمان آورده است؛ هر يک (از ‌آن دو) تا زمان معيّني در جريان خواهندبود (37) [خداوند] در كار [آفرينش] تدبير مي كند، و آيات [خود] را به روشني بيان مي نمايد، اميد كه شما به لقاي پروردگارتان يقين حاصل كنيد».
در اين آيه نشانه هاي تكويني را از يكديگر متمايز مي فرمايد؛ زيرا پيش از خلقت، ماه و خورشيد و ساير ستارگان و همه ي آسمان ها، يكنواخت و به تعبيرقرآن «دخان» بود. پس از آفرينش آسمان ها، مخلوقات متمايز و منفصلي پيدا شد؛ يعني خداوند اين آيات تكويني را از هم جدا كرد و تفصيل داد.(38)
پس، جهت اصلي در بيان اين آيات آن است كه انسان راهي به سوي معاد بيابد. نتيجه آنكه تأمل در آفرينش آسمان ها و زمين و ساير آيات الاهي انسان را به معاد مي رساند.
اقترب للنّاس حسابهم و هم في غفلةٍ مّعرضون... (39) وما خلقنا السّماء والأرض و ما بينهما لاعبين* لو أردنا أن نَّتخّذ لهواً لاّتّخذناه من لَّدنّا إن كنّا فاعلين* بل نقذف بالحقّ علي الباطل فيدمغه فإذا هو زاهقٌ و لكم الويل ممّا تصفون (40)؛ «حساب مردم نزديک شده و آنان با غفلت [از حق] روي گردان اند... وما آسمان ها و زمين و آنچه را بين آنهاست به بازيچه نيافريده ايم. اگر مي خواستيم بازيچه اي گزينيم، بي گمان آن را از پيش خود اختيار مي كرديم. بلكه باطل را با حق مي كوبيم، پس آن را درهم مي شكند و باطل بي درنگ نابود مي شود و واي بر شما از توصيفي كه مي كنيد».
پس، از راه تفكر در اينكه آفرينش آسمان ها و زمين حق است نه باطل، به معاد پي مي بريم.
أفحسبتم أنّما خلقناكم عبثاً و أنّكم إلينا لاترجعون (41)؛ «پنداشته ايد شما را بيهوده آفريده ايم و به سوي ما باز نمي گرديد؟!»
در اين آيه، عبث نبودن خلقت و وجود معاد متلازم دانسته شده اند؛ يعني اگر به سوي خدا بازگشتي نباشد، لازمه ي آن، عبث بودن آفرينش است.
أولم يتفكّروا في أنفسهم ماخلق الله السّماوات و الأرض و ما بينهما إلاّ بالحقّ وأجلٍ مسمًّي و إنّ كثيراً من النّاس بلقاء ربّهم لكافرون (42)؛ «آيا با خويشتن نينديشيده اند كه خدا آسمان ها و زمين و مابينشان را جز به حق و براي مدت معيّن نيافريده است و همانا بسياري از مردم به ديدار پروردگارشان كافرند».
ذكر أجلٍ مسمًّي بعد از بالحقّ، اين نكته را در بردارد كه اگر جهان همين كه هست باشد، با توجه به اجل معيّن و پايان پذيري آن، و اينكه عوامل طبيعت موجب تزاحم و خاتمه يافتن عمر است، لازمه ي آن بطلان خلقت است وآيا نزد خود نينديشيده اند كه خدا كار باطل انجام نمي دهد؟ و در ذيل آيه مي فرمايد: وإنّ كثيراً من النّاس بلقاء ربّهم لكافرون.
با اينكه جا دارد همه بينديشند و به اين نتيجه برسند كه آفرينش باطل نيست و بنابراين معادي در بين است، شگفتا كه بيشتر مردم نمي انديشند تا دريابند ديدار خدا حق است.
وما خلقنا السّماء والأرض و ما بينهما باطلاً ذلک ظنّ الّذين كفروا فويلٌ للّذين كفروا من النّار (43)؛ «وآسمان ها و زمين و آنچه را بين آنهاست بيهوده نيافريده ايم. اين پندار كساني است كه كافرند. پس واي بر آنان كه كافرند از دوزخ».
سياق آيه و قراين صدور ذيل آن، روشن مي كند كه در مقام اثبات معاد است.
بعد از ذكر قول مشركان و كافران كه مي گويند پس از مرگ زنده نخواهيم شد، إن هي إلاّ موتتنا الأولي و ما نحن بمنشرين مي فرمايد:
وماخلقنا السّماوات والأرض وما بينهما لاعبين* ما خلقنا هما إلاّ بالحقّ ولكنّ أكثرهم لايعلمون (44)؛ «ما آسمان ها و زمين و آنچه را بين آنهاست به بازيچه نيافريده ايم. آنها را جز بر حق نيافريده ايم؛ اما بيشتر‌آنان نمي دانند».
بعد تأكيد مي فرمايد:
إنّ يوم الفصل ميقاتهم أجمعين (45)؛ «راستي كه روز داوري [قيامت] ميعاد همه ي آنان است».

تقرير استدلال
 

از ميان تقريرهاي گوناگون به نظر ما روشن تر اين است:
مقدمه ي يكم: خداوند - عزّ اسمه و جلّ جلاله - كار عبث نمي كند و كارهايش حق، يعني حكيمانه است. در بحث خداشناسي زير عنوان اينكه «هدف آفرينش چيست و آيا خدا از آفرينش هدفي دارد يا نه؟» (46) تقريباً همه ي آيات مربوط را نقل و استدلال كرديم. گفتيم معناي حق - كه در برابر باطل، عبث، لهو و لعب قرار داده شده - اين است كه داراي هدف حكيمانه است. در آنجا استدلال كرديم كه كار خدا گزاف نيست. اين مطلب ثابت شده در آن مبحث را، مقدمه ي نخست قرار مي دهيم كه: كار خدا عبث نيست و داراي هدف حكيمانه است.
مقدمه ي دوم: همه ي پديده هاي اين جهان، به حكم قوانين حاكم بر‌آنها، نابود شدني است. شاهد اين مطلب كلمه ي «اجل مسمّي» مي باشد كه در آيات مربوط بر آن بسيار تأكيد شده است.
مقدمه ي سوم: اگر فراسوي اين پديده ها چيز ديگري دركار نباشد، آفرينش اين جهان عبث است.
توضيح آنكه: كارهاي ما در اين جهان هنگامي خردمندانه است كه نتيجه اي ارزنده تر از خود كار داشته باشد. ارزش كارخانه اي كه با سرمايه و نيروي كاري ساخته مي شود، به سود دهي آن است. اگر نتيجه كمتر از پولي باشد كه صرف ساختمان آن شده، احداث آن احمقانه است؛ بلكه حتي اگر نتيجه مساوي با آن باشد نيز. خدا هم اين جهان را با حكمت ها و اسرار شگرف مي آفريند و به ويژه موجود پيچيده اي چون انسان خلق مي كند كه هر عضوي از اعضاي او، شگفتي‌هاست، آن گاه فرمان مي دهد همه را خراب كنيد و به عزرائيل مي فرمايد جان همه را بگير! و هيچ نتيجه اي هم در بين نيست؟!(47)
فيذرها قاعاً صفصفاً* لاتري فيها عوجاً ولا أمتاً (48)؛ «[جهان] را چون زمين همواري وامي گذارد كه در آن هيچ پستي و بلندي نمي توان يافت».

يک شبهه
 

اگر كسي بگويد از سوي خدا بُخلي نيست، جهان گنجايش بيشتر ندارد، خدا امساک در نعمت نمي كند، ولي جهان امكان دوام ندارد؛ پاسخ آن است كه زنده شدن انسان ها امري ممكن است و براي وقوع آن، محال و تناقضي در بين نيست. بنابراين، اگر زنده نكند چيزي جز امساک فيض و بخل نيست. يعني موجوداتي را آفريده است كه مي توانند براي زندگي ابدي آماده شوند، چنانچه خدا اين زندگي ابدي را لطف نكند، مثل باغباني است كه درخت ميوه ي خود كاشته را ريشه كن كند. پس اگر خدا مردم را در قيامت زنده نكند، كار عبثي كرده است؛ يعني موجودي را كه قابل دريافت فيض بي نهايت الاهي (بي نهايت زماني: هم فيها خالدون) است، به فعليت نرسانده است، و گفتيم كه هدف نهايي خلقت، رسيدن رحمت بي پايان الاهي به آفريده‌هاست. البته گفته ايم كه اين غايت مخلوقات است وهدف الاهي به معناي دقيق كلمه، خود ذات است، ولي در اينجا هدف دست دوم و مرتبه ي نازله مراد است: «تا به بندگان سود دهد». چرا مي خواهد رحمت كند؟ چون مقتضاي ذات اوست و اين حرف ديگري است. پس چون خلقت آسمان و زمين عبث نيست، بايد عرض حكيمانه بر‌آن مترتب شود و اين موجودات به سرانجامي كه ممكن است برسند، و اگر بميرند، نخواهند رسيد مگر آنكه جهان ديگري وجود داشته باشد.
نتيجه آنكه: حكمت الاهي اقتضا دارد كه پس از اين جهان، جهان ديگري وجود داشته باشد كه انسان ها به حيات جاوداني برسند تا خلقت اين جهان عبث نباشد.

استدلال دوم قرآن (49)
 

در آيات ذيل آمده است:
أم نجعل الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات كالمفسدين في الأرض أم نجعل المتّين كالفجّار (50) (51)؛ «آيا آنان را كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده اند، مانند فساد كنندگان در زمين قرار مي دهيم يا پرهيزگاران را با تبهكاران يكسان قرار مي دهيم؟!»
در جهان انسان ها بر دو دسته اند: مفسد و صالح، پرهيزگار و تبهكار. اگر جهان منحصر به همين عالم دنيا باشد، چه بسا چيره شوند و پرهيزگاران زيردست آنان زندگي ناگواري را بگذرانند. پس عدل الاهي اقتضا دارد كه جهان ديگري باشد تا هر يک به نتيجه ي عمل خود برسند. لخلق السّماوات والأرض أكبر من خلق النّاس و لكنّ اكثرالنّاس لايعلمون* ومايستوي الأعمي و البصيروالذّين آمنوا و عملوا الصّالحات و لا المسيء قليلاً مّا تتذكّرون (52) (53)؛ «آفرينش آسمان ها و زمين بزرگ تر از آفرينش انسان است؛ اما بيشتر مردم نمي دانند. كور و بينا برابر نيستند و نه كساني كه ايمان دارند و كردارشان شايسته است با گناهكار؛ كمتر كسان درمي يابند».
وبعد نتيجه مي گيرد:
إنّ ‌السّاعة لآتيةٌ لاريب فيها و لكنّ أكثر النّاس لايؤمنون (54)؛ «قيامت خواهد آمد، شكي در آن نيست؛ اما بيشتر مردم ايمان ندارند».
پيداست كه ذكر اين مطلب مقدمه اي براي اثبات قيامت است كه ترديدي در آن نيست و توبيخ كساني است كه ايمان نمي آورند.
أم حسب الّذين اجترحوا السّيِّئات أن نّجعلهم كالّذين آمنوا وعملوا الصّالحات سواءً مّحياهم و مماتهم ساء ما يحكمون* وخلق الله السّماوات والأرض بالحقّ ولتجزي كلّ نفسٍ بما كسبت وهم لايظلمون (55)؛ «آيا آنان كه به گناهان آلوده اند مي پندارند كه آنها را با كساني كه ايمان آورده و كردار شايسته انجام داده اند، برابر قرار مي دهيم؟ زندگي و مرگشان يكي است. چه بد داوري مي كنند! و حال آنكه خدا آسمان هاو زمين را به حق آفريده است [تا هركس پاداش آنچه را كسب كرده دريابد] و به كسي ستم نخواهد شد».
أفنجعل المسلمين كالمجرمين*مالكم كيف تحكمون (56)؛ «آيا ما مسلمانان را چون تبهكاران قرار مي دهيم؟! شما را چه شده، چگونه داوري مي كنيد؟!»
سياق مفهوم اين دسته آيات تقريباً يگانه است و آن اينكه در اين جهان مؤمن و كافر، صالح و طالح، در بهره وري از نعمت هاي خدا برابرند. بنابراين بايد عالم ديگري وجود يابد تا هر يک به كيفر كردار خود برسند. همه ي اين آيات مبتني بر يک مقدمه است كه يا عدل الاهي يا حكمت اوست (در آيه ي قبلي حكمت، و در آيه ي مذكور در بالا، عدل مقدمه است) استدلال ها نيز بهم نزديک‌اند؛ اما مقدمات با هم اندكي تفاوت دارند.

تقرير استدلال دوم (57)
 

خدا به كسي ستم نمي كند و مي بينيم كه همه ي انسان ها را در اين جهان، مختار قرار داده و دست بشر را براي كارهاي خوب و بد باز گذارده است. در سايه ي اين اختيار دسته اي بر هواي نفساني چيره مي شوند و پا بر آن مي نهند و حتي گاه ايثار مي كنند و حاضرند در راه خدا جان را از دست بدهند تا كلمة الله در عالم، سربلندي و عزت يابد و چون پرچمي برفراز چكادهاي سربلند اعصار و قرون در اهتزاز باشد و كلمه ي باطل سرنگون گردد. اما دسته ي ديگر تمام نيروي خويش را در ارضاي شهوت ها و آرزوهاي شيطاني خود به كار مي گمارند و در اين راه هيچ كوشش و كرداري را فرو نمي گذارند و از غصب، هتک و قتل باكي ندارند و گاهي تا آخر عمر نيز اينان شاد، مرفّه و برخوردار و كاميار و كامروا هستند. پس، عالم ديگري بايد باشد تا اين دو دسته هريک پاداش كردار و كيفر اعمال خويش را ببينند. اين استدلال مبتني بر اصل عدل الاهي است.

دگرگوني نظام جهان در قيامت
 

پس ازاينكه دانستيم قيامتي وجود دارد - هم به مدد وحي كه مهم ترين و قانع كننده ترين دليل است و هم با براهيني كه خود قرآن بيان فرموده است (شايد براهين ديگري هم از قرآن بتوان استفاده كرد يا براهين عقلي اقامه نمود) - و پس از اينكه دانستيم معاد بالضّروره بايد تحقق يابد، اينک مي پرسيم: آيا مي توانيم تصويري از عالم قيامت داشته باشيم؟ قيامت چگونه محقق مي شود؟
آيا مرزي حقيقي بين اين عالم و عالم قيامت وجود دارد، يا اينكه اعتباري است و همين جهان و همين نظام است و تا زماني كه انسان ها زنده اند، دنيا ناميده مي شود و چون مردند، آخرت، و يگانه فرق اين است كه انسان هايي كه مرده اند، زنده مي شوند. همين نظام است، همين زمين و همين آسمان؟ احياناً كره ي بهتري وجود دارد كه به آن بهشت مي گويند و جايي ديگر هم مثلاً در درون زمين هست كه مذاب است و بدها بدانجا مي روند و دوزخ ناميده مي شود. آيا چنين است يا به گونه ي ديگري است؟
البته توقع اينكه تصويري كامل از دنياي ديگر داشته باشيم، بي جاست؛ چون مَثَل ما نسبت به آن دنيا مَثَل جنين است در رحم مادر نسبت به اين دنيا. تا نرويم نمي توانيم حقيقت آن دنيا را دريابيم. ولي قرآن كريم تفضّلاً بياناتي در اين باره دارد كه مي تواند به قدر فهم و ظرفيت عقل ما تصويري - هرچند مبهم - به ما ارائه دهد. اين ابهام نيز از بخل خدا - العياذبالله - نيست؛ ما بيشتر ظرفيت نداريم. گاه مثال ها و تشبيه هايي ذكر فرموده است در حد مفاهيمي كه ما با آن سروكار داريم تا تصويري هرچند مبهم از آخرت در ذهن داشته باشيم. اينک نمونه هايي از آيات بسياري كه در اين زمينه آمده است:
يا أيّها النّاس اتّقوا ربّكم إنّ زلزلة السّاعة شيءٌ عظيمٌ (58)؛ «اي مردم از خدا تقوا پروا كنيد. همانا زلزله ي قيامت چيز سترگي است».
از جمله حوادث پيش از برپا شدن قيامت، زلزله اي است كه در اين جهان رخ مي دهد و با زلزله هايي كه مي شناسيم قابل مقايسه نيست. لرزشي است كه همه چيز را در زمين درهم فرو مي ريزد و در سوره ي زلزال نيز ذكر شده است:
إذا زلزلت الأرض زلزالها* وأخرجت الأرض أثقالها (59)؛ «هنگامي كه زمين به چنان لرزش افتد و بارهاي گران خويش را بيرون افكند».
پس زمين به صورتي كه اكنون هست باقي نمي ماند و چنان نيست كه مثلاً فقط مواد مذاب خود را بيرون افكند تا چنان كه برخي پنداشته اند دوزخ ايجاد كند.
إذا رجّت الأرض رجّاً* وبسّت الجبال بسّاً* فكانت هباء مّنبثّاً (60)؛ «هنگامي كه زمين به لرزشي سخت افتد و كوه ها فرو پاشند و چون غبار بپراكنند».
«رجّ» نيز نزديک به معناي زلزله است.
يوم ترجف الرّاجفة (61)؛ «روزي كه زمين را لرزاننده بلرزاند».
كلاّ إذا دكّت الأرض دكّاً دكّاً (62)؛ «چنين نيست [كه كافران پندارند] آن گاه كه زمين كاملاً درهم كوبيده وله مي شود».
«دکّ» نهايت كوبيده و له شدن چيزي است؛ به گونه اي كه مي توان گفت نابود شد.
وحملت الأرض والجبال فدكّتا دكّةً واحدةً (63)؛ «زمين و كوهساران يک جا و يک باره، به حركت درمي آيند و فرو كوبيده مي شوند».
يعني اين كار با سرعت و در يک لحظه و يک «آن» انجام مي شود.
يوم تكون السّماء كالمهل* وتكون الجبال كالعهن (64)؛ «[قيامت] روزي است كه آسمان چون مواد گداخته، ذوب مي شود و كوه ها چون پشم مي گردند».
وتكون الجبال كالعهن المنفوش (65)؛ «كوه ها مثل پشم زده شده مي شوند».
يوم تمور السّماء موراً* وتسير الجبال سيراً (66) «روزي كه آسمان به شدت به حركت درمي آيد و كوه ها از جا كنده و متحرک مي شوند».
«مور» يعني چيزي حركت و نوساني پيدا كند و بعد نابود شود؛ مثل آتشي كه برمي فروزند، دودي و شعله اي دارد و سپس نابود مي شود.(67) درسير كوه ها نيز ظاهراً تكيه براين است كه اين كوه ها برجاي نمي ماند و حركت سريعي در آنها به وجود مي آيد.
وجمع الشّمس والقمر (68) «وخورشيد و ماه يک جا جمع شوند».
از علامت هاي ديگر قيامت اين است كه ماه و خورشيدي كه طبق نظام متيني در حال حركت‌اند پيش ازتحقق قيامت به هم ملحق مي شوند.
فإذا النّجوم طمست (69)؛ «هنگامي كه ستارگان فروزان خاموش مي شوند».
وإذا السّماء فرجت (70)؛ «وهنگامي كه آسمان شكافته مي گردد».
وإذا الجبال نسفت (71)؛ «وهنگامي كه كوه هاي سترگ بر باد داده مي شوند».
وفتحت السّماء فكانت أبواباً* وسيرّت الجبال فكانت سراباً (72)؛ «واين آسمان [بسته] باز مي شود و دروازه ها مي گشايد و كوه ها به حركت درمي‌آيند و چون سرابي مي گردند».
إذا الشّمس كوّرت* وإذا النّجوم انكدرت* وإذا الجبال سيّرت (73)؛ «چون خورشيد فرو پيچيده شود و ستارگان تاريک گردند و كوه ها به حركت درآيند».
إذا السّماء انفطرت* وإذا الكواكب انتثرت* وإذا البحار فجّرت (74)؛ «هنگامي كه آسمان شكافته مي گردد و ستارگان پراكنده مي شوند و درياها مهار خود را از دست مي دهند».
آسمان در بيان قرآن، به صورت يكپارچه تصوير شده است كه اكنون شكافي ندارد و يكنواخت است؛ اما روزي خواهد آمد كه اين حالت يكپارچگي دريده شود و شكاف هايي در آن به وجود آيد. اما اينكه سرانجام چگونه خواهد شد، شايد از آيات ديگر بتوان دريافت. به هر حال اين وضع كه آسمان اكنون دارد، از بين خواهد رفت.
«انتثار» پراكندگي پس از نظم است. اختران پراكنده مي شوند، يعني نظامشان به هم مي خورد. دانه هاي تسبيح تا در نخ است نظمي دارد، چون نخ پاره شد، اين حالت انتثار است. اين وسيله نظم و ارتباط را در ستارگان مي توان همان «جاذبه ي عمومي» دانست. و إذا البحار فجّرت يعني درياها اكنون مهار شده اند؛ اما آن روز خشكي هايي كه آنها را در ميان گرفته اند، رها مي شوند و آب ها از درياها سرازير مي گردد.
اين سخن هاي ما در برابر سترگي واقعه، گفته هاي كودكانه اي بيش نيست. تنها به تقريب ذهن دلخوشيم. اين قدر مي دانيم كه نظام حاكم بر كاينات ازهم مي پاشد.
يوم تبدّل الأرض غير الأرض والسّماوات (75)؛ «روزي كه زمين و آسمان ها به غير خود تبديل مي شوند».
اما اينكه چگونه زمين و آسمان به زمين وآسمان ديگري تبديل مي گردند و چه فرقي بين ‌آنها وجود خواهد داشت، بيان نشده است و اگر هم بيان مي فرمود، نمي فهميديم؛ ‌زيرا پديده ي بي سابقه اي است.
و أشرقت الأرض بنور ربّها (76)؛ «و در [قيامت] زمين با نور پروردگار خويش روشن مي شود».
تعبير رمزآلودي است و براي ما بسيار مبهم. زمين اكنون با خورشيد روشن مي شود و در آن روز با نور خدا!
بعد چه خواهد شد؟ هيچ نمي دانيم و نمي فهميم. تنها مي دانيم كه جهان كامل تري تحقق خواهد يافت؛ جهاني كه بهشت آن فراگيرتر از همه ي آسمان ها و زمين است:
وجنّة عرضها السّماوات والأرض أعدّت للمتّقين (77)؛ «وبهشتي كه پهناي آن، آسمان ها و زمين است براي پرهيزگاران آماده شده است».
نمي فرمايد بهشت به وسعت كرات آسماني همه ي آسمان ها و زمين است. بسا موضوع از اين بالاتر است؛ ولي ما نمي فهميم در حد فهم ماست. بلكه گستره ي آن، چنان است كه به نص قرآن به هر مؤمن در بهشت تا آنجا كه اراده ي او گنجايش آن را دارد و نهايت تصور اوست، نعمت مي دهند:
لهم مّا يشاؤون فيها و لدينا مزيدٌ (78)؛ «آنچه بخواهند، مال آنهاست وما بيشتر داريم».
اجمالاً: آن عالم، مظهر قدرت خداست؛ چه در گسترده ي نعمات به صالحان و چه در وسعت و عمق عذاب به طالحان. به قول حافظ: «طالح و صالح متاع خويش نمودند» اينک با خداست كه به قدرت بي پايان، پاداش و كيفر دهد.
تعابير عجيبي چه در قرآن و چه در روايات هست كه از آنها برمي آيد اوضاع اين عالم با آن عالم به هيچ وجه قابل مقايسه نيست. در روايات بسيار آمده است كه اگر قطره اي از «حميم دوزخ» به اين جهان درافتد، همه ي جهان خواهد سوخت و اگر از «غسّاق» آن، قطره واري در اين سو فرو چكد، هيچ موجود زنده اي از بوي ناخوش آن باقي نخواهد ماند!

خلاصه
 

*اولين دليل برضرورت معاد، تعبدي است. پس از آنكه اثبات شد كه قرآن كلام خداست و خدا معاد را وعده داده است و خدا خلف وعده نمي كند، معاد اثبات مي شود.
*برخي آيات باور به معاد را هم سنگ اعتقاد به توحيد و برخي آيات مايه ي سعادت و رستگاري دانسته و برخي آيات باور نداشتن به معاد را موجب عقاب الاهي جهنم و شقاوت برشمرده اند.
*قرآن به برهان عقلي بر اثبات معاد اشاره فرموده است:
-برهان اول: از تفكر در آسمان ها، زمين و مخلوقات پي مي بريم كه آفرينش عبث نيست و هدفي در كار است. تقرير برهان به شرح ذيل است:
خداوند متعال كار بيهوده نمي كند؛ زيرا حكيم است.
همه ي جهان و جهانيان نابود شدني هستند و نابود مي شوند.
اگر معادي در كار نباشد، خلق جهان عبث خواهد بود.
-برهان دوم: اگر معاد نباشد انسان ها به آنچه استحقاق دارند، نمي رسند و اين با عدالت خداوند سازگار نيست.
*در آيات قرآن نشانه ها و ويژگي هايي بر عالم قيامت برشمرده شده كه برخ
ي از آنها عبارتند از: زلزله اي غير قابل مقايسه با زلزله هاي دنيايي، فرو پاشيدن كوه ها، گداخته و ذوب شدن آسمان ها، جمع شدن ماه و خورشيد، خاموش شدن ستارگان و شكافته شدن آسمان.

پي نوشت ها :
 

1-يونس (10)، 53.
2-سبأ (34)، 3.
3-تغابن (64)، 7.
4-نحل (16)، 38.
5-لقمان (31)، 33؛ فاطر (35)، 5.
6-زمر (39)، 20.
7-لقمان (31)، 9.
8-نساء (4)، 122.
9-آل عمران (3)، 9.
10-مؤمن (40)، 59.
11-شوري (42)، 7.
12-جاثيه (45)، 32.
13-نجم (53)، 47.
14-انبياء (21)، 104.
15-واقعه (56)، 95.
16-غافر (40)، 15.
17-رعد (13)، 2.
18-شوري (42)، 7.
19-زخرف (43)، 61.
20-انعام (6)، 154.
21-انعام (6)، 130.
22-زمر (39)، 71.
23-بقره (2)، 8.
24-بقره (2)، 62.
25-ر.ک: بقره (2)، 126، 177، 228، 232و 264؛ آل عمران(3)، 114؛نساء (4)،39، 59و 162؛ مائده (5)، 69؛ توبه (9)، 18، 29، 44، 45؛ نور (24)، 2؛ احزاب (33)، 21؛ مجادله (58)، 22 و ممتحنه (60)، 6.
26-بقره (2)، 4.
27-لقمان (31)، 4.
28-اسراء (17)، 10.
29-فرقان (25)، 11.
30-سبأ (34)، 8.
31-مؤمنون (23)، 74.
32-ر.ک: مرتضي مطهري، معاد، ص14؛ همو، مجموعه آثار، ج4، ص622؛ محمدتقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، ج3، ص35.
33-ر.ک: ابوجعفر الطوسي، التبيان، ج، ص80.
34-آل عمران (3)، 191.
35-رعد (13)، 2.
36-در توضيح عرش بايد گفت يكي از وجوه اين است كه پس از پايان كار آفرينش به تدبير جهان پرداخت و اين تأخّر تدبير، رتبي است و نه زماني. «ثمّ» يعني در مرتبه ي تأخّر، و از مظاهر تدبير او، يكي نيز چيرگي بر شمس و قمر است.
37-يعني اين نظام سرانجام تمام خواهد شد.
38-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج11، ص314.
39-انبياء (21)، 1.
40-انبياء (21)، 16-18.
41-مؤمنون (23)، 115.
42-روم (30)، 8.
43-ص (38)، 27.
44-دخان (44)، 38، 39.
45-دخان (44)، 40.
46-ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، معارف قرآن (خداشناسي)، ص154-179.
47-ر.ک: ناصر مكارم شيرازي، معاد و جهان پس از مرگ، ص201-263.
48-طه (20)، 106، 107.
49-اين استدلال و استدلال قبلي را مرحوم علامه طباطبايي ذكر كرده اند.
50-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج17، ص206.
51-ص (38)، 28.
52-ر.ک: ملافتح الله كاشاني، منهج الصادقين، ج8، ص157.
53-مؤمن (40)، 57، 58.
54-مؤمن (40)، 59.
55-جاثيه (45)، 21، 22.
56-قلم (68)، 35، 36.
57-ر.ک: جعفر سبحاني، معادشناسي در پرتو كتاب، سنت و عقل، ص12- 25؛ عبدالله جوادي آملي، معاد در قرآن، ص137- 179.
58-حج (22)، 1.
59-زلزال (99)، 1،‌ 2.
60-واقعه (56)، 4-6.
61-نازعات (79)، 6.
62-فجر (89)، 21.
63-حاقه (69)، 14.
64-معارج (70)، 8و9.
65-قارعه (101)، 5.
66-طور (52)، 9، 10.
67-ر.ک: ملافتح الله كاشاني، منهج الصادقين، ج9، ص55.
68-قيامه (75)، 8.
69-مرسلات (77)، 8.
70-مرسلات (77)،9
71-مرسلات (77)،10.
72-نبأ (78)، 19، 20.
73-تكوير (81)، 1-4.
74-انفطار (82)، 1-4.
75-ابراهيم (14)، 48.
76-زمر (39)، 69.
77-آل عمران (3)، 133.
78-ق (50)، 35.
 

منبع: مصباح يزدي،محمدتقي،انسان شناسي در قرآن،قم،انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)،1388



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط