دومين دوره ي تاريخي امامت(3)
اهداف امام سجاد(ع)
1) ايجاد حكومت اسلامي ؛ كه از موضع گيري ها، كارسازي ها ، معارضات و ادعيه ي آن حضرت، اين نكته ي مهم به خوبي دانسته مي شود.
2) تبيين درست انديشه ي اسلامي؛ ائمه (ع) حاملان واقعي انديشه ي اسلامي اند و امام سجاد(ع)، انديشه هاي بلندي را منتقل مي كند كه مبناي كار امامان و فرزندان ايشان (ع) ، در دوره ها بعد قرار مي گيرد.
«بزرك ترين نقش امام سجاد(ع)اين است كه تفكر اصيل اسلامي، يعني توحيد و نبوت، مقام معنوي انسان و ارتباط انسان با خدا و بقيه ي چيزها را تدوين كرده است و مهم ترين نقش صحيفه ي سجاديه همين بود. شما صحيفه ي سجاديه را در نظر بگيريد، سپس اوضاع فكري اسلامي مردم آن دوران را در نظر بگيريد، خواهيد ديد اين ها چقدر با هم فاصله دارد. در همان وقتي كه همه ي مردم دنياي اسلام، در جهت مادي گري و به سوي حركات انگيزه هاي مادي سيرمي كردند و از شخص خليفه، كه عبدالملك مروان است، تا علماي اطراف او (از جمله محمد بن شهاب زهري كه از علماي درباري بود)، همه فكر خود خواهي و دنياخواهي را تعقيب مي كنند. امام سجاد(ع) به مردم خطاب مي كند و چنين مي فرمايد: «الاحريدع هذه اللماظهًْ لاهلها»؛ آيا آزاد مردي نيست كه اين پس مانده ي دهان سك را براي اهلش بگذارد؟
تفكر اسلامي در اين جمله عبارت است از هدف گيري معنويات و حركت در راه رسيدن به آرمان هاي معنوي و اسلامي و انسان را در رابطه با تكاليف قرار دادن.و اين، درست نقطه مقابل آن چيزي است كه حركت مادي آن روز مردم ايجاب مي كرد» (خامنه اي، 1361، 29).
3) آشناساختن مردم نسبت به حقانيت اهل بيت (ع)؛ نسبت به حكومت و حاكميت و رهبري، كه نقطه ي برجسته اي در زندگي آن حضرت (ع) است.
4) ايجاد تشكيلاتي منسجم در مسير مبارزه ي عقيدتي، مرامي و سياسي، «امام سجاد (ع)، بايد تشكيلاتي به وجود مي آورد، كه آن تشكيلات بتواند محور اصلي حركت هاي سياسي آينده باشد. در جامعه اي كه مردم براثر اختناق و فقر و فشارهاي مالي و معنوي به تنهايي و جدايي و دوري و از هم گستگي عادت كرده اند، حتي شيعه تحت آن چنان فشار و ارعايي قرار گرفته اند كه تشكيلاتشان متلاشي شده است، امام سجاد (ع)چگونه مي توانست دست تنها يا بايك عده افراد غير منظم و غير متشكل كار خود را آغاز كند؟» (همان، 31).
5) دست و پنجه نرم كردن با دستگاه حكومت منحرف؛
«يكي ديگر از اهداف، دست و پنجه نرم كردن هاي خفيفي با دستگاه هاي حكومتي ياوابستگان به آنهاست. مثل قضايايي كه بين امام سجاد (ع) و عبدالملك بارها اتفاق افتاده است» (همان، 32).
6) تبيين حقيقت مسأله ي امامت؛
«اين هم در سلسله اهداف آن حضرت (ع) قرار داشت كه انحراف اذهان نسبت به مقوله ي امامت را از ذهن ها پاك نمايد.
7) تبيين وظيفه ي مردم نسبت به مبارزه با دستگاه جور و ستم؛ كه به نوعي در بخش هاي پيشين، مورد بررسي دقيق قرار گرفت.
8) لزوم اصلاح گري تدريجي؛
«بعضي فكر مي كنند كه اگر امام سجاد(ع)، مي خواست در مقابل دستگاه بني اميه مقاومت كند، بايستي اوهم علم مخالفت را برمي داشت، يا اين كه مثلاً به مختار يا عبدالله بن حنظله ملحق مي شد ويا اين كه رهبري آنها را به دست مي گرفت و آشكارا مقاومت مسلحانه مي كرد. با در نظر گرفتن وضعيت زمان حضرت سجاد (ع) مي فهميم كه اين تفكر با توجه به اهداف ائمه (ع) ناسازگار بود. اگر ائمه (ع) از جمله امام سجاد(ع) در آن شرايط مي خواستند به چنين حركات آشكار و قهرآميزي دست بزنند، يقيناً ريشه شيعه كنده مي شد و هيچ زمينه اي براي رشد مكتب اهل بيت (ع) و دستگاه ولايت و امامت در دوران بعد باقي نمي ماند، بلكه همه از بين مي رفت و نابود مي شد. لذا مي بينيم امام سجاد (ع) در قضيه ي مختار اعلام هماهنگي نمي كند، گرچه در بعضي از روايات آمده است كه ارتباطي پنهاني با مختار داشتند، ولي هيچ شكي نيست كه آشكارا با او هيچ روابطي نداشته اند و حتي در بعضي از روايات گفته مي شود كه امام سجاد (ع) نسبت به مختار بدگويي مي كنند و اين هم خيلي طبيعي به نظر مي رسد كه اين عمل تقيه آميزي باشد كه رابطه اي بين آنها احساس نشود. در روايت آمده است كه وقتي مسلم بن عقبه در ماجراي حره به مدينه مي آمد، كسي شك نكرد كه اولين شخصيتي كه مورد نقمت او قرار مي گيرد، علي بن الحسين (ع) است، لكن امام سجاد (ع) با تدبير و روش حكيمانه طوري رفتار كرده اند كه اين بلا از سر ايشان دفع شد و آن حضرت (ع) باقي ماندند و طبعاً محور اصلي باقي ماند» (همان، 13).
اين ها همه، نشان دهنده ي اين است كه شيوه ي امام سجاد (ع)، شيوه ي اصلاح گري تدريجي و مبارزه ي حساب شده ي مبتني بر تقيه و روشنگري نظري ومعرفتي بوده است.
خط سيركلي حيات سياسي امام سجاد(ع)
1) موضع گيري در برابرعبيدالله زياد و يزيد كه بسيار شجاعانه و فداكارانه بود.
«اين جا امام سجاد(ع) جز اين كه امام است و بايد زمينه ي كار آينده را براي حكومت الهي و اسلامي فراهم كند، زبان گويايي براي خون هاي ريخته شده ي عاشوراست. امام سجاد(ع) در اين جا در حقيقت خودش نيست، بلكه زبان خاموش حسين (ع) بايد در سيماي اين جوان انقلابي در شام و در كوفه تجلي كند. اگر آن جا امام سجاد (ع) اين چنين تند و برنده و تيز و صريح مسائل را بيان نكند، در حقيقت، زمينه اي براي كار آينده ي او باقي نمي ماند، چون اين زمينه ي كار آينده ي او خون جوشان حسين بن علي (ع) بود، چنان كه زمينه ي همه ي كارهاي تشيع در طول تاريخ، خون جوشان حسين بن علي (ع) است.
نقش امام سجاد (ع) در اين سفر، نقش حضرت(ع)بود،يعني پيام آورانقلاب حسين بن علي (ع)، اگر مردم بدانند كه حسين كشته شد و چرا كشته شد و چگونه کشته شد، آينده ي اسلام و آينده ي دعوت اهل بيت (ع)، به نوعي خواهد بود و اگر ندانند نوع ديگري. بنابراين براي آگاهي و گسترش اين شناخت در سطح جامعه بايد همه ي سرمايه ها را به كار گرفت و تا جايي كه ممكن است، اين كار را انجام داد. لذا امام سجاد (ع) مانند سكينه، مانند فاطمه ي صغري، مانند خود زينب (س) و مانند تك تك اسيران، يك پيام آور است. در كوفه، عسقلان ومنازل ديگر و شام و بعد مدينه، انقلابي برپاكرد» (خامنه اي ، 1361، 17).
2) موضع گيري در برابر مسلم بن عقبه، كسي كه در سال سوم حكومت يزيد و به امر او مدينه را ويرانكرد واموال مردم را غارت نمود. دراين جا موضعگيري امام (ع)، بسيارنرم و ملايم بود.
3) حركت امام دررويارويي با عبدالملك مروان
امام سجاد(ع) در برابرعبدالملك تعرضات مهم و هوشيارانه اي داشته اند كه به دو نمونه ي آن اشاره مي كنيم.
1)«يك وقت عبدالمك نامه اي نوشت به امام سجاد (ع) و حضرت (ع) بر ازدواج با كنيز آزاد شده ي خودش ملامت كرد. حضرت (ع) كنيزي داشتند و آن کنيز را آزاد كردند، سپس با او ازدواج كردند. عبدالملك نامه اي نوشت و امام (ع) را مورد شماتت قرار داد. البته كار امام (ع) يك كار بسيار انساني و اسلامي بود. براي اين كه يك كنيزي را از قيد عبوديت و رقت آزاد كرده بود و اين كار بسيار انساني و جالبي است، ولي انگيزه ي عبدالملك از نامه اين بود كه در ضمن اين كه تعرضي به امام سجاد (ع) كرده باشد، مي خواست به آن بزرگوار بفهماند كه از وسائل داخلي ايشان هم مطلع است و بدين وسيله يك تهديد ضمني بود. امام سجاد (ع) در پاسخ نامه نوشتند و در مقدمه فرمودند: اين كار هيچ اشكالي ندارد و بزرگان هم چنين كرده اند، پيغمبر خدا (ص) هم چنين عملي انجام داده است، از اين رو هيچ ملامتي بر من نيست.
«فلا لؤم علي امريء مسلم انما اللؤم لوم الجاهليهًْ»؛ يعني هيچ پستي و خواري براي مرد مسلمان وجود ندارد، بلكه پستي و خواري، همان پستي و خواري جاهليت است كه به صورت طنز و خيلي لطيف، او را به سوابق جاهليت پدرانش توجه دادند. يعني شما هستيد كه از خانواده ي مردمي جاهل و مشرك و دشمن خدا هستيد و آن رويه در شما وجود دارد و اگر بناست سرافكندگي وجود داشته باشد، سرافكندگي در شما بايد باشد. هنگامي كه نامه به عبدالملك رسيد، پسردوم عبدالملك نزد پدرش بود و هنگامي كه نامه خوانده شد، او هم شنيد و طنز و سرزنش امام (ع) را، او هم مانند پدرش در نامه احساس كرد و رو به پدرش كرد و گفت: اي اميرامؤمنين!، ببين، علي بن الحسين (ع) چه تفاخري برتو كرده است؟» (همان، 72).
2) نمونه ي ديگر «نامه ي ديگري است كه بين امام سجاد (ع) و عبدالملك رد و بدل شد و چنين است:
عبدالملك اطلاع پيداكرده بودكه شمشير پيغمبر (ص) در اختيار حضرت سجاد (ع) است و اين چيز جالبي بود، زيرا يادگار پيغمبر(ص) بودو مايه ي تفاخر، وانگهي بودن آن شمشير نزد امام سجاد (ع)، خطري براي عبدالملك بود، زيرا مردم را به سوي خود جلب مي كرد. لذا در نامه اي به امام سجاد (ع) نوشت و در خواست كرد شمشير را براي او بفرستد. در ذيل نامه هم نوشته بود كه اگر كاري داشته باشيد من حاضرم كار شما را انجام دهم، يعني پاداش آن را هم در ضمن نامه معين كرده بود.
امام (ع)، جواب رد دادند. مجدداً به حضرت (ع) نامه اي تهديد آميز نوشت كه اگر شمشير را نفرستي، من سهميه ي تو را از بيت المال قطع خواهم كرد.
امام (ع) در پاسخ نوشتند: اما بعد، خداوند عهده دار شده است كه بندگان متقي را از آن چه ناخوشايندشان است نجات بخشد، از آن جا كه گمان ندارند، روزي دهد و در قرآن مجيد فرموده است:«ان الله لا يحب كل خوان كفور»؛ همانا خدا دوست ندارد هيچ خيانت گر ناسپاسي را.
اكنون بنگر كه كدام از ما دو نفر با اين آيه منطبق تريم. اين سخن بسيار تندي در مقابل خليفه بود، زيرا اين نامه به دست هر كس مي افتاد، مي فهميد كه امام سجاد (ع)، اولاًخودش را خيانت كار و ناسپاس
152
نمي داند، ثانياً هيچ كس درباره ي آن بزرگوار چنين تصوري را ندارد، زيرا او انسان بزرگوار و مرد شايسته و برگزيده اي از خاندان پيغمبر (ص) بود و هرگز منطبق با آيه نبود» (همان، 73).
امام سجاد (ع) درشعرفرزدق
«هشام، پسر عبدالملك، در دوران قبل از خلافت به مكه رفت. مشغول طواف بود، خواست حجرالاسود را استلام كند، چون جمعيت نزديك حجرالاسود خيلي زياد بود، هرچه كرد نتوانست خود را به حجر برساند و اين، در صورتي بود كه او شاهزاده و پسر خليفه و داراي موافقين و محافظين واطرافيان هم بود، ولي مردم با بي اعتنايي او را پس زدند و اين آدمي كه با ناز و نعمت پرورش يافته بود، آدمي نبود كه بتواند در بين مردم رفته همانند آنها حجر را ببوسد. خلاصه از استلام حجر مأيوس شد، به طرف يك بلندي مشرف بر مسجد الحرام آمد و همان جا نشست و بنا كرد مردم را تماشا كردن، اطراف او هم عده اي نشسته بودند. در اين بين يك مرد بسيار موقر و متين، داراي سيماي زاهدانه و ملكوتي در ميان طواف كنندگان آشكار شد و طرف حجرالاسود رفت. مردم به طور طبيعي راه را براي امام (ع) باز كردند و بدون اين كه هيچ گونه زحمتي براي او به وجود بيايد، با خيال راحت، حجر الاسود را استلام كرد و بوسيد و سپس برگشت و مجدداً مشغول طواف شد.
خيلي بر هشام گران آمد كه ببيند او پسر خليفه است و كسي براي او ارجي قائل نيست، بلكه با مشت و لگد او را طرد مي كنند و راهش نمي دهند كه حجر را استلام كند. از آن طرف يك مرد ديگري پيدا مي شود كه با كمال راحتي حجرالاسود را استلام مي كند. با عصبانيت پرسيد، اين مرد كيست؟
اطرافي ها شناختند كه او علي بن الحسين (ع) است، لكن براي اين كه مبادا هشام از آنها نگران شود، نگفتند، زيرا معلوم بود ميان خانواده ي هشام و خانواده ي امام سجاد(ع) اختلاف هست و هميشه بني اميه و بني هاشم اختلاف داشته اند. خواستند بگويند او بزرگ خانواده ي دشمن توست كه اين طور مردم به او علاقمندند، چون اين را نوعي اهانت به هشام به حساب مي آوردند. فرزدق شاعر كه از مخلصين و دوستان اهل بيت (ع) بود، در آنجا حاضر بود تا ديد اين ها تجاهل كردند و وانمود كردند كه علي بن الحسين (ع) را نمي شناسند، جلو رفت وگفت: اي امير، اگر اجازه مي دهي، من او را معرفي مي كنم.
گفت: معرفي كن.
فرزدق يك قصيده اي در آن جا گفت كه از معروف ترين قصايد شعراي اهل بيت (ع) است و سرتا پا مداح غراي امام علي بن الحسين (ع) است» همان، 74).
با اين بيت شروع مي شود:
هذا الذي تعرف البطحاء و طاته والبيت يعرفه و الحل والحرم( 4)
تعرض دستگاه اموي به امام سجاد(ع)
«علي رغم اين كه امام سجاد(ع) در دوران امامت پربار خود، كه 34 سال طول كشيده است، تعرض آشكاري با دستگاه خلافت نداشتند، ولي چيدن همان بساط پربار امامت و تعليم و تربيت تعداد زيادي از عناصر مؤمن و مخلص و گشودن دعوت اهل بيت (ع) كار خود را كرد و دستگاه خلافت بني اميه را نسبت به آن حضرت بدبين و انديشناك كرد، به طوري كه به آن بزرگوار تعرض هايي هم نمودند ولااقل يك بار آن حضرت (ع) را با غل و زنجير از مدينه به شام بردند. اين غل و زنجيري كه نيست غل و زنجير كه نسبت به امام سجاد (ع) معروف است در حادثه ي كربلا، به طور يقين معلوم نيست غل وزنجير در ماجراي كربلا گردن حضرت بسته باشند، اما در آن ماجرا يقيني است، يعني حضرت (ع) را از مدينه سوار شتر كردند و با غل وزنجير به شام بردند و در موارد متعدد ديگري هم مورد شكنجه و آزار قرار گرفتند و سرانجام در سال 95 هجري، در زمان خلافت وليدبن عبدالملك، به وسيله ي عمال دستگاه خلافت وليد بن عبدالملك، به شهادت رسيد» (همان، 77)
منبع: دانشگاه علوم اسلامی رضوی ع ،دو ماهنامه اندیشه حوزه(81/82) ،1389