پنجمين دوره تاريخي امامت(3)

«من، فقط يك جمله در باب انتظار عرض مي كنم.اين كه در روايات ما وارد شده است كه افضل اعمال امت من انتظار فرج است، يعني چه؟مگر انتظار چيست؟انتظارظهور حضرت ولي الله الاعظم (ع)، مگرچه مضمون و معنايي دارد كه اين قدر داراي فضيلت است؟ يك معناي انحرافي در باب انتظار بود كه خوشبختانه امروز از آن فهم و برداشت غلط، اثر چنداني
سه‌شنبه، 21 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پنجمين دوره تاريخي امامت(3)

پنجمين دوره تاريخي امامت(3)
پنجمين دوره تاريخي امامت(3)


 






 

چيستي انتظار
 

انتظار، از كلمه ي نظر است كه به معناي نظاره كردن و چشم به راه داشتن است.
«من، فقط يك جمله در باب انتظار عرض مي كنم.اين كه در روايات ما وارد شده است كه افضل اعمال امت من انتظار فرج است، يعني چه؟مگر انتظار چيست؟انتظارظهور حضرت ولي الله الاعظم (ع)، مگرچه مضمون و معنايي دارد كه اين قدر داراي فضيلت است؟ يك معناي انحرافي در باب انتظار بود كه خوشبختانه امروز از آن فهم و برداشت غلط، اثر چنداني نيست. كساني كه مغرضي نادان بودند، اين طور به مردم ياد داده بودند كه انتظار، يعني اين كه شما از هر عمل مثبت، و از هر اقدام و مجاهدت و از هر اصلاحي دست بكشيد و منتظر بمانيد تا صاحب عصر و زمان خودش بيايد و اوضاع را اصلاح كند و مفاسد را از بين ببرد. انقلاب آمد، اين منطق و معناي غلط و برداشت باطل را ياكم رنگ كرد و يا از بين برد. پس بحمد الله اين معنا، امروز در ذهن جامعه ما نيست. اما مهناي صحيح انتظار داراي ابعادي است كه توجه به اين ابعاد، براي كسي كه مي داند در فرهنگ اسلام و شيعه چه قدر به انتظاراهميت داده شده بسيار جالب است» ( خامنه اي، 1383 ، 275).

اشاره به دو مفهوم غلط و صحيح انتظار
 

با اين وصف دو مفهوم براي انتظارهست، يك مفهوم انحرافي و غلط و يك مفهوم انقلابي و شيعي و صحيح. يك معنا اين است كه انتظار به معناي قانع شدن به وضع موجود است و معناي اباحي گرايانه دارد، يعني علاوه بر قناعت بر وضع موجود، عدم تحرك سياسي و تن دادن به مفاسد است.
معناي ديگر، همان خود را ساختن، آماده بودن و مهيا شدن و در ميدان جهاد و مبارزه و حماسه و سازندگي وارد شدن است؛ قهراً معناي اول معناي انحرافي غلط انتظار است و معناي دوم معناي صحيح و بايسته و مطلوب انتظار است.

ضرورت دميدن روح انتظار در جامعه
 

«ماملتي منتظرهستيم،ملتي كه به اميد پيشرفت و موفقيت اقدام به تلاش و انقلاب كرد و موفق شد.ما امروزبراي انتظار،بايد باب بخصوصي در زندگي خود باز كنيم.حقيقتاً ملت ما بايد روح انتظار را به تمام معنا در خود زنده كند. ما منتظريم، يعني اين اميد را داريم كه با تلاش ومجاهدت وپي گيري، اين دنيايي كه به وسيله ي دشمنان خدا و شياطين، از ظلمات جور وطغيان وضعيف كشي و نكبت حاكميت ستمگران وقلدران و زور گويان پر شده است، در سايه ي تلاش وفعاليت بي وقفه ي ما، يك روزبه جهاني تبديل خواهد شد كه درآن انسانيت وارزش هاي انساني محترم است وستم گر و زورگو ظالم وقلدر و متجاوز به حقوق انسان ها، فرصت و جايي براي اقدام و انجام خواسته و هوي و هوس خود پيدا نخواهد كرد» (خامنه اي،1383، 276).

آثار عظيم اعتقاد به امام زمان (عج)
 

در اعتقاد به امام زمان (عج)ومقوله ي نجات ومسائل مربوط به مهدويت، آثارعظيم و با بر كتي وجود دارد كه به اين آثار اشاره مي نماييم.
1) حيات معنوي
«اول، از جهت معنوي و روحي و تقرب الي الله و جهات تكامل فردي انسان است، كسي كه اعتقاد به اين مسأله دارد، چون با مركز تفضلات الهي و نقطه ي اصلي و كانون رحمت حق،يك رابطه ي روحي بر قرار مي كند، توفيق بيشتر براي بر خورداري از وسايل عروج روحي وتقرب ا لي الله دارد. به همين خاطر است كه اهل معناو باطن در توسلات معنوي خود، اين بزرگوار را مورد توجه ونظردائمي قرار مي دهند و به آن حضرت(ع) توسل مي جويند و توجه مي كنند. نفس پيوند قلبي وتذكر و توجه روحي به آن مظهررحمت وقدرت وعدل حق تعا لي، انسان را عروج و رشد مي دهد و وسيله ي پيشرفت انسان را عملاً و روحاً فراهم مي كند» (خامنه اي، 284،1383).
2)توجه ملت ها به ساختن سرنوشت خويش
نكته ي ديگري كه جزء آثارگران بهاي اعتقاد به مهدويت است،حضورانسان ها درصحنه هاي زندگي اجتماعي وسياسي است.«جهت و وجهه ي دوم عبارت است از ميدان زندگي اجتماعي وعمومي، وآن چه مربوط به سرنوشت بشر و ملت هاست» (خامنه اي، 286،1383). نتايج گران بار ديگري در اعتقاد به مهدوي وجود دارد كه بايد به مطالعات مربوط به مهدويت افزوده شود.

نتيجه
 

چند نتيجه ي مهم از اين فراز بحث به دست مي آوريم:
1) عليرغم ورود به دوره ي غيبت، وجود نوراني حضرت مهدي(عج) در ميان انسان هاي روي زمين ازاهميتي خاص برخوردار بوده ومنبع بركت وعلم و زيبايي و همه ي خيرات است؛
2) غيبت مهدي(عج)سرآغاز فصلي مهم، اميد بخش و مسئووليت آفرين در تاريخ شيعي واسلامي است؛
3) مهدويت، به عنوان مقوله ي الحاقي به بحث امامت، تداوم بخش حركت رهايي بخش تشيع تا نيل به چشم انداز مورد انتظاراسلام ناب است؛
4) مهدويت، در آرمان هاي همه ي رسولان الهي(ع)مطرح بوده و متعلق به جامعه ي جهاني وتحقق بخش حكومت آرماني همه ي موحدين عالم و مستضعفين دنياست؛
5) بزرگ ترين فلسفه ي مهدويت،فلسفه ي شدن، خودسازي و جامعه سازي است؛
6) انتظار، حالت آماده باش جامعه براي ظهور دولت يار است؛
7) فرج و گشايش براي بشر در پرتو مقوله ي فرج وظهوررخ خواهد نمود؛
8) وعده ي الهي مبني بر نجات مستضعفان در پرتو حكو مت جهاني صالحان، وعده اي قطعي ولا يتخلف است.

پي نوشت ها :
 

1)شايد ناظربه همين موضوع باشد، گزارشي كه مسعودي در مروج الذ هب نسبت به وضعيت اخلاقي اجتماعي در اين دوره ارائه مي دهد،ودر واقع تصويري از وضعيت زمانه ي مورد اشاره را ارائه مي دهد، او در اين گزارش اين گونه مي نگارد:
«و غلب علي اصحاب يزيد و عماله ما كان يفعله من الفسوق، و في ايامه ظهر الغناء بمكهًْ و المدينهًْ و اسعمك الملاهي، و اهظر الناس شرب الشراب» (علي بن الحسين مسعودي، 1409 هـ، 67)؛ آن چه را كه يزيد انجام مي داد، بر يارانش غلبه يافت و بر كارگزارانش، از فسق و فجور و در ايام حاكميتش، غنا و آوازه خواني در مكه و مدينه علني شد و آلات لهو به كارگرفته مي شد و مردم آشاميدن شراب را علني ساختند.
البته ايام عبدالملك مروان كه تيره ي ديگري از بني اميه اند، تداوم همان ايام است و بر روند آن البته افزاوده شد.
2)عمر و بن ابي ربيعه، به نقل از ابوالفرج دراغاني،درشب قتل عمر بن خطاب به دنيا آمده است.ابوالفرج اصفهاني، عمر وبن ابي ربيعه را از مشهورترين افراد عرب در دوره ي عبدالملك مروان دانسته، فردي كه همواره زنان را به تصوير مي كشيده و اشعار او در مكه و مدينه طرفداران زيادي داشته و كمتر خانه اي بوده كه اشعار اين فرد، در آن خانه، با طرب و دف و چنگ خوانده نشود.ابوالفرج اصفهاني مي نگارد كه آوازه خوان هاي زن سعي مي داشتند كه با بهترين لحن ها اشعار او را بخوانند و در اين قضيه بر يكديگر سبقت مي جستند.حتي دربين زنان،عمر و بن ابي ربيعه چنان محبوبيت يافت كه همه ي آنان انتظار ديدن او را در مكه و مدينه مي كشيدند. در جلد اول اغاني، ابوالفرج چنين آورده است:
«اخبرني علي بن صالح قال: حدثنا ابوهنان عن اسحاق عن مصعب الزبيري قال:اجتمع نسوهًْ فذكرن عمر وبن ابي ربيعه و شعره و ظرفه و مجلسه و حديثه،فتشوقن اليه و تمنينه فقال سكنيهًْ، انا لكن به، ضبعت اليه رسولاً ان يوافي الصورين ليلهًْ سمتها خوافاهن علي رواحله، فحدثهن و تغنين حتي طلع الفجر و حان انصرافهن...» (الفرج، بي تا، ج 1، ص 105).
گروهي از زنان مدينه اجتماعي كردند و از عمر وبن ابي ربيعه ياد كردند و ازاين كه شعرش و مجلسش و گفتگوي با او چه اندازه نيكو است، سخن گفتند.خانمي به نام سكينه گفت من او را به نزدتان مي آورم.فردي را به نزد او فرستاد كه بيايد و در مجلس حضور يابد، او با تمام وجود به نزد زنان رفت و از آغاز شب تا صبح و طلوع فجربا آنها نشست و زن ها اشعارش را خوانده و غنا نواختند تا كه صبح طلوع كرد و زمان برگشت زنان به خانه هايشان رسيد».
3) محمد بن مسلم بن عبيدالله عبدالله بن شهاب الزهري علي مايظهر من كتب التراجم، من المنحرفين عن اميرالمؤمنين(ع)وابنائه(ع)، كان ابوه مسلم مع مصعب بن زبير و جده عبيدالله مع المشركين يوم بدر، و هو لم يزل عاملاً ابني مروان و ينقلب في دنيا هم، جعله هشام بن عبدالملك معلم اولاده و امره ان يملي علي اولاده احاديث فاملي عليهم اربعمأهًْ حديث. و انت خبير بان الذي خدم بني اميهًْ منذ خمسين سنهًْ ما مبلغ علمه و ماذا حديثه و معلوم ان كل ما املي من هذه الا حاديث هو ما يروق القوم و لا يكون فيه شيء من فضل علي (ع) و ولده و من هنا اطواء علمائهم و رحفوه فوق منزلته بحيث تعجب ابن حجر من كثرهًْ ما نشرهًْ من العلم و روي ابن ابي الحديد في شرح النهج علي ما حكاه صاحب تنقيح المقال(ع) عن جريدبن احميد عن محمد بن شيبهًْ قال: شهدت الزهري و عروهًْ بن الزبيرفي مسجدالنبي (ع)، جالسين يذكران علياً (ع) و نالامنه فبلغ ذلك علي بن الحسين (ع) فجاء حتي وقف عليها فقال: اما انت يا عدوهًْ فان ابي حاكم اباك الي الله فحكم لابي علي ابيك و امانت يا زهري فلو كنت بمكهًْ لا رتيك كرامتك. وفي رجال الشيخ الطوسي و العلامهًْ و بن التفرشي انه عدو، و في الحكي عن السيد بن طاو وس في التحرير الطاو وسي ان سفيان بن سعيد و الزهري عدوان متهمان. و بالتأمل في رسالهًْ الامام (ع) يعلم صدق ما قلناه» (الحراني، 1363 ، 275)؛ محمد بن مسلم بن عبيدالله بن عبدالله بن شهاب زهري؛ بنا به آن چه كه از كتب تراجم و رجال معروف است، از منرفين علي (ع) و فرزندانش بوده، پدرش مسلم با مصعب بن زبيربوده و جدش عبيدالله در روز بدر همراه با مشركين بوده، او همواره عامل بني مروان و در دنياي آنها شريك بوده است. هشام بن عبدالملك او را معلم فرزندانش قرار داده بود و به او امر نموده كه بر فرزندانش احاديثي را بنويسد. پس او هم چهار صد حديث براي آنان نوشت و تو مي داني كه كسي كه به بني اميه خدمت كند و پنجاه سال در خدمت آنان باشد، جايگاه علمي اش چيست و چه نوع حديثي دارد و پرواضع است آن چه كه مي نگاشته، خوشايند بني مروان بوده و فضلي راازعلي (ع) ننگاشته وازاين مطلب دانسته مي شود كه علماي درباري هم چه اندازه درباره اش مبالغه نموده اند، تا جايي كه ابن حجراز كثرت احاديث او شگفت زده شده است. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه براساس نقل از صاحب تنقيح المقال نگاشته است كه جريربن عبدالحميد از محمد بن شيبه نقل كرده كه گفت:من ديدم محمد بن شهاب زهري را و عروهًْ بن زبير را كه در مسجد النبي نشسته بودند و ازعلي (ع) بدگويي مي كردند.اين سخن به گوش علي بن الحسين (ع)رسيد، حضرت (ع)آمدند و دربرابر آنها قرار گرفته و چنين فرمودند:
اما تو اي عروهًْ، پدرم حاكم پدرت در نزد خدا بود، خدا هم حكم كرد به كرامت و برتري پدرم برپدرت، اما تو، اي زهري، اگر در مكه بودي، جايگاهت را نشانت مي دادم.
در رجال شيخ طوسي و علامه و ابن تفرشي آمده كه او دشمن خدا بوده و در محكي از سيدبن طاووس و در تحرير طاووسي است كه سفيان بن سعيد و زهري دو دشمن متهم هستند.و با تأمل در رساله ي امام (ع)،صدق آن چه گفته ايم معلوم مي شود.
كتابه(ع)الي محمد بن المسلم الزهري يغطه
«كفانا الله و اياك من الفتن و رحمك من النار، فقد اصحبت بحال ينبغي لمن عوفك بها ان يرحمك فقد اثقلتك نعم الله بمااصح من بدنك و اطال من عمرك و قامت عليك حجج الله بماحملك من كتابه و فقهك فيه من دينه و عرفك من سنهًْ نبيه محمد(ص) فرضي لك في كل نعمهًْ انعم بها عليك و في كل حجهًْ احتج بها عليك الفرض بما قضي، فما قضي الا ابتلي شكرك في ذلك و ابدي فيه فضلك عليه، فقال: لئن شكرتم لايدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد. فانظراي رجل تكون غداً اذا وقفت بين يدي الله فسالك عن نعمه عليك كيف رعيتها و عن حججه عليك كيف قضيتها و لا تحسبن الله غافلاً قابلاً منك بالتعذير و لا راضياً منك بالتقصير، هيهات ليس كذلك اخذ علي العلماء في كتابه اذ قال: لتبينه للناس و لاتكتمونه و اعلم ان ادني ما كنت و اخف ما احتمكت ان آنست وحشتهًْ الظالم و سهلت له طريق الغي بدنوك منه حين دنوت و اجابتك له حين دعيت، فما اخوفني ان تكون تبوء باثمك عداً مع الخونهًْ و ان تسأل عما اخذت با عانتك علي ظلم الظلمهًْ انك اخذت ماليس لك ممن اعطاك و دنوت ممن لم يرد علي احد حقاً و لم ترد باطلاً حين ادناك. و اجببت من حاد الله او ليس بدعائه اياك حين دعاك، جعلوك قطباً اداروا بك رحي مظالمهم و جسراً يصبرون عليك الي بلا ياهم و سلما لي ضلالهم و اعياً الي عيهم يدخلون بك الشان علي العلماء و يفتادون بك قلوب الجهال اليهم فلم يبلغ احض وزرائهم و لا اقوي اعوانهم الا دون ما بلغت من اصلاح فسادهم و اختلاف الخاصهًْ و العامهًْ الليهم فما اقل ما اعطوك في قدرما اخذ وا منك و ما اليسر ما عمر و ا لك فكيف ما خرجوا عليك فانظر لنفسك فانه لا ينظر له غيرك و حاسبها حساب رجل مسئول...
اما بهد فاعرض من كل ما انت فيه حتي تلحق بالصالحين الذين ذخنوا في اسمائهم التوبه الخلق البالي لا صفهًْ بطونهم بظهورهم ليس بينهم و بين الله حجاب و لا تفتنهم الدنيا و لا يفتنون بهاتر غبوافطلبوافما لبثوا ان لحقوافان كانت الدنيا تبلغ من مثلك هذا المبلغ مع كبر سنك و رسوخ عملك و حضور اجلك فكيف يسلم الحدث في سنه، الجاهل في عمله المأنون في رأيه، المدخول في عقله، انا لله و انا اليه راجعون.
والله ما قمت لله مقامأ واحداً احبييت به له دينا او امت له فيه باطلاً فهذا شكرك من استحملت ما اخد فني ان تكون كمن قال الله تعالي في كتابه اضاعوا الصلوهًْ و التبعوا الشهوات صنوف يلقون غيا استحملت كتابه و استودعان علمه فاضعتها فتحمد الله الذي عافان مما اتبلاك به و اسلام» (الحراني، 1363، 7-276).
خداوند ما و تورا از فتنه ها و انحرافات در امان دارد. تو در حالي شب را به صبح آوري كه هر كسي از وضعيت تو با خبر باشد، به حالت ترحم مي كند. نعمت هاي بزرگ بر تو سنگين است. داراي صحت بدن و طول عمر هستي و حجت هاي الهي بر تو تمام است، زيرا كتابش را به تو آموزش داده و در دين خودش تو را فقيه ساخته و از سنت هاي پيامبرش تو را واقف نموده، و راضي شده كه اين نعمت ها را در اختيارت بگذارد و حكمي كرده و حجتي بر تو اقامه كرده كه عذري ندارد.شكرنعمت هايش را بر تو فرض نموده، پس هيچ حكمي نكرده و نعمتي نداده، مگر كه شكرش را بر تو فرض نموده، و فرموده اگر شكر نماييد، نعمت را بر شما مي افزايم و اگر كفر ورزيد بدانيد كه عذاب من سخت است.
اي مرد بنگر كه فردا چگونه در برابر خدا حاضر مي شوي،هنگامي كه ازنعمت هايش از تو بپرسد و از حجت هاي خود از تو پرسش نمايد، كه چگونه اين نعمت ها را ادا كردي و شكرش گذاشتي؟ خدا را غافل از خود مبين، و مبين كه از تو قبول كند حجت و عذرت را و از تو به خاطر تقسيرهايي كه داري راضي شود؛ هيهات، هيهات، كه چنين نيست، خداوند از عالمان پيمان گرفته، كه كتابش را بيان نماييد و كتمانش نكنيد. بدان كه كم ترين كار اين است كه با ظالمان و ستم گران مأنوس شده اي وبراي آنها راه تجاوزگري را همواره كرده اي، با نزديك شدن به دربار ستم، چه اندازه درباره ي گناهانت براي آينده ات بيمناكم كه با خائنان محشور گردي و از ظلمي كه آنها مرتكب شده اند، از تو پرسش شود. تو عطاهايي را كه به تو اختصاص نداشته و از آن مردم است گرفته اي و به او نزديك شده اي.هرگاه تو را خوانده است تو را سنگ آسياب ستم خود ساخته اند و پلي قرارداده اند تا از تو بگذرند و به آرزوهاي شيطاني خود برسند و نردباني كه بربام ستم بالا روند، تو مردم را به گمراهي مي خواهي.ستم گران به وسيله ي تو در دل هاي مردم نسبت به علما شك ايجاد مي كنند، و قلوب جاهلان به وسيله ي توبه ي تو به دستگاه ظلم انقياد مي كند. هيچ يك از وزرا و كاردارانش همچون تو در دستگاه ستم تأثير گذار نبوده است و همچون تو باعث آمد و شد مردم به دربار ظلم نشده است. چه اندازه كم است آن چه كه به تو داده اند در برابر آن چه كه از تو بازستانده اند. چه قدرعمرحكومت ستم آنها به وسيله ي تو طولاني شد. پس به حساب نفس خود برس و به نامه ي عملت تأمل كن قبل از اين كه نامه ي عملت مورد تأمل خدا قرار گيرد.
4)ادامه ي شعر فرزدق:
هذا ابن خير عبادالله كلمهم
هذا التقي النقي الطاهر العلم
اذا راته قريش قال قا ئلها
الي مكارم هذا ينتهي الكرم
هذا علي رسول الله والده امست بنور هداه تهتدي الامم
ينمي الي ذروهًْ التي قصرت
عن ينلها عرب الاسلام و العجم
يكاد يمسكه عرفان راحته
ركن العظيم اذا ما جاء يستلم
يغضي‌حياء و يغضي‌من مهابته
فما يكلم الا حين يبتسم
يكفه خيزران ريحها عبق
من كف اروع في عزينه شمم
من يعرف الله ادليهًْ ذا فالذين من بيت هذا ناله الامم
مشتقهًْ من رسول الله نبعته طابت عناصره و الخيم و الشيم
ينجاب نور الهدي عن نور غرقه
كالشمس ينجاب عن اشراقها القتم
ما قال: لا قط الا في تشهده
لولا التشهد لم ينطق بذلك قم
هذا بن فاطمهًْ ان كنت جاهله
بجده انبياء الله تدختموا
... شعر فرزدق ادامه كه براي جلوگيري از تطويل، از ذكرادامه اش خود داري مي شود.
مرزبان خراساني مي نگارد:
«فغضبه هشام و امر بجلس الفرزدق، و قال: لا حرمنه العطاء و حبسه بعسفان بين مكهًْ و المدينهًْ و بلغ ذلك علي ابن الحسين(ع) نوجه اليه اثني عشر الف درهم و قال: اعذر يا ابافراس فلوكان عندنا في هذا المكان اكثر منها لا نفذ ناه اليك فردها و قال: يا بن رسول الله و الله ما قلب الذي الا غضباً لله و لرسوله و لك ما كنت لارزا عليه شيئاً فاعادها علي بن الحسين (ع) اليه و قال (ع) له:بحق عليك لما قبلتها فقد رأي الله مكانك و علم نيتك و شكرلك فعلك و نحن اهل البيت (ع) اذا انفذنا شيئاً لم يرجع الينا فقبلها» (المرزباني الخراساني، 1413 هـ، 67).
5) صفوا المال، اموال گزيده اي است كه طو اغيت گردن كش به خود اختصاص داده و دست هاي مردم و مستحقين را از آن قطع كرده اند، مانند مناطق خوش آب و هوا، چشمه هاي مواج و جوشان، كوه هاي آباد و پر نعمت زمين. اين گونه اموال، هنگامي كه با پيروزي مجاهدان از تصرف ستم گران خارج مي شود، مانند ديگر غنائم تقسيم نمي شود، تا دراختيار شخصي خاص قرار گيرد، بلكه مربوط به حاكم اسلامي مي شود، كه او در راه مسلمين و منافع عامه ي مسلمين، آنها را به كار مي اندازد و مصرف مي كند.
6) اين تعبيرازمتن روايت گرفته شده است.
7) براساس آن چه گفته شد، جهاد شيعه در اين دوره، يعني جهاد امام موسي بن جعفر(ع)، داراي چند ويژگي و خصوصيت بود.
1) تمركز دستگاه خلافت بر حوادث سياسي داخلي؛
2) اطمينان از عدم مداخله هاي مرزي و وسعت قلمرو حكومت؛
3) اصرار دستگاه خلافت بر گسترش قلمرو حكومت؛
4)اوج يافتن جريان هاي فكري، سياسي و عقيدتي؛
5) اصرار دستگاه خلافت بر جريان سازي هاي موازي عقيدتي و ملكي؛
6) رشد و رواج دين فروشي و بالابودن بازار سالوس و ريا؛
7) تعداد خلافت هاي عباسي مهدي، هادي، هارون، مأمون؛
8)بودن شعر و هنر و فقه و حديث و زهد فروشي در خدمت اربابان قدرت؛
9)رشد نحله ها، مذاهب و انديشه هاي كلامي، مذهبي؛
10)تعداد مذاهب نظير مسيحي، يهودي، صائبي، كليمي، زرتشتي و...؛
11)عدم اعتماد بر افراد پيراموني و كساني كه به محضر امام (ع) آمد و شد دارند.
اين ها همه مواردي هستند كه صعوبت جهاد فكري، عقيدتي، مرامي و سياسي را براي امام بزرگوار موسي بن جعفر (ع)، بيش از اندازه دچار سختي و صعوبت مي سازد.
8) «ولولا تلك التدابير التي اتخذ ها الامام و ابوه(ع) لكان مصيرهًْالقتل علي يد المنصور الجائر...و روي ابن شهرآشوب انه حكي ان المنصور تقدم موسي بن جعفر(ع) بالجلوس للتهنئهًْ يوم النيروز، و قيض ما يحمل اليه، فقال (ع)، اني قد فتشت الاخبار عن جدي رسول الله(ص)، قلم اجد لهذا العيد خيراً و انه سنهًْ للفرس و محاها الاسلام، و معاذالله ان نحيي ما محاه الاسلام. قال المنصور: انما نفعل هذا سياسهًْ للجند، فسالتك بالله العظيم الا جلست،فجلس و دخل عليه الملوك و الامراء و الاجناد، يهنونه، و يحملون ليه الهدايا و التحف و علي رأسه خادم المنصور بحصي ما يحمل فدخل في آخر الناس رجل شيخ كبير السن، فقال له: يابن بنت رسول الله، انني رجل صعلوك لا مال لي، اتحفك ثبلاث ابيات قالها جدي في جدك الحسين بن علي (ع):
عجبت لمصقول علاك فرنده يوم الهياج و قد علاك غبار
و لا سهم نفدتك دون حرائر يدعون جدك و الدموع غدار
الا نقضقضت السهام و عاقها عن جسمك الا جلال و الاكبار
قال(ع): فبلت هديتك، اجلس بارك الله فيك، و رفع رأسه الي الخادم و قال: امض الي امير المؤمنين (ع) و عرفه لهذا ا لمال و ما يصنع به، فمضي الخادم و عاد و هو يقول: كلها هبهًْ مني له يفعل به ما اراد، فقال موسي بن جعفر(ع) للشيخ: اقبض جميع هذا المال و هو هبهًْ لك» (الشاكري، 1417 هـ، 249).
9) اين رويكرد ها به كلي نشان گر اين است كه قبل از اين جوشش ها و حركت ها، تلاش هاي مبتني بر تقيه فراواني رخ داده كه منجر به پيدايش نسلي معتقد و پاي بند به فرهنگ امامت پرورش بيابد.
البته بايد توجه داشت كه عمل به تقيه ازناحيه ي امام علي بن موسي الرضا(ع)، مربوط به دوران قبل از ولايتعهدي ايشان باشد، ولي در دوره ي ولايتعهدي با توجه به اين كه آن حضرت(ع)، امكانات وسيعي را در اختيار گرفته بودند، ازاين امكانات اكثر بهره برداري را نمودند و دراداره ي ولايعهدي،بعيد است كه بتوانيم موردي را كه محمول بر تقيه باشد بياييم.
علي بن بابويه قمي، در همين زمينه در كتاب فقه الرضا نكته اي را بيان داشته كه گفته ي ما را تأييد مي نمايد. او مي نگارد: «لان الامام كان في عصر المأمون في حريهًْ من نشر افكاره (نوعاما) و خصوصاً في مناظراته مع علماء الامصار...» (علي بن بابويه قمي، 1406 هـ، 25).
زيرا امام در عصر مأمون آزادي كامل در انتشار افكار و انديشه هاي خود داشتند و خصوصاً در مناظراتي كه آن حضرت(ع)،با علماي بلاد داشته اند.
10) «روي الشيخ الصدوق بالاسناد عن الوشاء قال: قالي لي الرضا(ع) اني حيث ارادوا الخروج بي من المدينهًْ جمعت عيالي، فامرتهم ان يبكوا علي حتي اسمع، ثم فرقت فيهم اثنا عشرالف دينار، ثم قلب: اما اني لا ارجع الي عيالي ابداً» (الشاكري، 1418 هـ، 224)؛ شيخ صدوق روايت نمود از وشاء كه گفت: امام رضا(ع) به من فرمودند: هنگامي كه قصد كردند مرا جبراً از مدينه خارج نمايند، اهل و اولادم را جمع كردم و به آنان دستور دادم كه بر من بگريند تا صداي گريه شان را بشنوم. سپس دوازده هزار دينار را بين آنها تقسيم نمودم، و به آنها گفتم كه من ابداً به سوي شما بازنمي گردم.
«و روي الصدوق في العيون بسنده عن مخول السجستاني، قال: لماورد البريد باشخاص الرضا(ع) الي خراسان، كنت انا با لمدينهًْ، فدخل السجد ليودع رسول الله(ع) مداراً، كل ذلك يرجع الي القب، و يعلوا صوته بالبكاء و النحيب، فتقدمت اليه و سلمت عليه، فرد اسلام و هناته، فقال: ذرني، فاني اخرج من جوار جدي، فاموت في غربهًْ و ادنق في جنب هارون» (الشاكري، 1418 هـ، 224)؛ صدوق در عيون اخبار الرضا(ع) آورده است و از محول سجستاني نقل كرده كه هنگامي كه گروه اعزامي مأمون به مدينه براي بردن حضرت (ع) آمدند،من در مدينه بودم. حضرت (ع)وارد مسجد النبي شد تا بارسول اكام(ص) وداع نمايد و فراوان مي رفت و هرگاه كه مي رفت با صداي بلند و ناله گريه مي كرد، پيش رفتم و سلامش كردم پاسخم داد، تهنيت گفتم به ايشان ،فرمود:مرا وا نه، زيرا كه ازجوار جدم خارج مي شوم، و در غربت مي ميرم و در كنار هارون دفن خواهم شد.
اين گونه برخوردها ازحضرت رضا(ع)، برخوردهاي معمولي نيست، بلكه برخوردهاي سياسي تندي است كه دستگاه خلافت را به چالش عظيم فرا مي خواند.
11) «لما قدم الرضا(ع) الي مرواكرمه المأمون و رحب به و بالجماعهًْ من آل ابي طالب، قال الشيخ الفيد: فقدم بهم علي الأمون فانزلهم داراً و انزل الرضا علي بن موسي(ع) داراً و اكرمه و عظم امره، ثم انفذ اليه، اني اريد ان اخلع الخلافهًْ، و اقلدك اياها، فما رأيك في ذلك؟ فانكرالرضا(ع) هذا الامر و قال له: اعيذك با لله يا اميرالمؤمنين من هذا الكلام و ان يسمع به احد فرد عليه الرسالهًْ، قال: فاذا ابيت ما عرضت عليك فلابد من ولايهًْ العهد من بهدي، فاني عليه الرضا اباء شديداً فاستد عاه اليه دخلا به و معه الفضل بن سهل ذوالرياستين ليس في الجاس غير هم، و قال له: اني قد رأيت ان اقلدك امر المسلمين و افسخ ما في رقبتي واصغه في رقبتك، قال له: فاني موليك العهد من بعدي، فقال (ع): اعفني عن ذلك يا اميرالمؤمنين، فقال له مأمون: كلاماً فيه كالتهدد له علي الا متناع عليه، و قال له في كلامه: ان عمربن خطاب جعل الشوري في ستهًْ احدهم جدك اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب، و شرط فيمن خالف منهم ان تضرب عنقه، و لا بدمن قبولك ما اريدك منه، انما جلبناك من المدينهًْ ليس بامرك و لا رغبتك فقال له الرضا(ع): فاني اجيبك علي ما تريد من ولايهًْ العهد...» (الشاكري، 1418هـ، 248).
12) به دليل اهميتي كه اين حديث دارد، متن حديث را ذيلاً مورد اشاره قرار مي دهيم.
در كتاب شريعت كافي اين حديث، بدين صورت نقل گرديده است.
«ابو محمد القاسم بن العلاء رحمهًْ الله رفعه: عن عبدالعزيز بن مسلم، قال: كنامع الرضا(ع) بمرو فاجتمعنا في الجامع يوم الجمعهًْ في بدء مقدمنا فادار واامر الامامهًْ و ذكر واكثرهًْ اختلاف الناس فيها، فدخلت علي سيدي(ع)، فاعلمته خوض الناس فيه، فتبسم(ع) ثم قال: يا عبدالعزيز، جهل القوم و خدعوا عن آرائهم، ان الله عزوجل لم يقبض نبيه حتي اكمل له الدين و انزل عليه القرآن فيه تبيان كل شيء بين فيه الحلال و الحرام و الحدود و الاحكام وجميع ما يحتاج اليه الناس كملا فقال عزوجل : «ما فرطنا في الكتاب من شيء» و انزل في حجهًْ الوداع وهي آخر عمره(ع) «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا» و امر الامامهْ من تمام الدين و لم يمض حتي بين لامته معالم دينهم و اوضح لهم سبيلهم و تركهم علي قصد الحق و اقام لهم عليا علماً و اماماً و ماترك شيئاً يحتاج اليه الامهًْ الابينه، فمن زعم ان الله عزوجل لم يكمل دينه فقد رد كتاب الله و من رد كتاب الله فهو كافر.
هل يعرفون قدر الامامهًْ و محلها من الامهًْ فيجوز فيها اختيار هم؟ ان الامامهًْ اجل قدراً و اعظم شأناً و امنع جانباً و ابعد غوراً من ان يبلغها النس بعقولهم او ينالوهم بآرائهم او يقيموا اماماً با ختيارهم، ان الامامهًْ خص الله بها ابراهيم الخليل بعد النبوهًْ و الخلهًْ مرتبهًْ ثالثهًْ و فضله و شرفه بها و اشاد بها ذكره فقال: اني جاعلك للناس اماماً فقال الخليل سروراً بها:«و من ذريتي» قال الله تبارك و تعالي: لا ينال عهدي الظالمين، فابطلب هذه الايهًْ امامهًْ كل ظالم الي يوم القيامهًْ و صارت في الصفوهًْ... ان الامامهًْ خلافة الله و خلافة الرسول و مقام اميرالمؤمنين و ميراث الحسن و الحسين(ع). ان الامامهًْ زمام الدين، ونظام المسلين و صلاح الدنيا و عزالمؤمنين، ان الا مامهًْ اس الاسلام النامي و فرعه السامي، بالامامهًْ تمام الصلوهًْ والزكات و الصيام والحج و الهاد و توفير الفيء و الصدقات و امضاء الحدود و الاحكام و منع الثغور والاطراف الامام يحل حلال الله و يقيم حدودالله و يذب عن دين الله و يدعوالي سبيل ربه بالحكمهًْ و الموعظهًْ السنهًْ والجهًْ البالغهًْ...
الامام السحاب الماطر و الغيت الهاطل و الشمس المضيئهًْ و السماء الظليلهًْ و الارض البسيطهًْ و العين الغزيرهًْ... الامام الانيس الرفيق و الوالد الشفيق والاخ الشقيق... امين الله في خلقه و حجته علي عباده (كليني، بي تا، 7-6/285).
از ذكر تمام روايت به دليل طولاني بودن خود داري شد، لذا جستارهاي كليدي آن اشاره شده است.
 

منابع و مآخذ:
1) قرآن كريم.
1) مقام معظم رهبري (1383)، دارالهدي، سيماي معصومين در آيينه نگاه رهبري، چاپخانه شريعت، دارالمهدي.
2) خطبه هاي نماز جمعه 18 دي ماه 1377.
3) امام علي (1395هـ)، نهج البلاغه، صبحي صالح، بي جا.
4) مقام معظم رهبري (1383)، سيماي معصومين در آيينه نگاه رهبري، تهران، قدر ولايت.
5) كليني، محمدبن يعقوب (بي تا)، اصول كافي، بي جا.
6) شيخ راضي آل ياسين (1354)، صلح امام حسن مجتبي(ع)، ترجمه ي سيدعلي خامنه اي، تهران، چاپخانه علمي.
7) عادل اديب، اسدالله مبشري (1374)، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
8) عادل اديب، اسدالله مبشري (1374)، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
9) مسعودي، ابي الحسن علي بن الحسين (1409 هـ)، مروج الذهب، قم، دارالهجرهًْ.
10) ابوالفرج الاصبهاني، علي بن الحسين (بي تا)، الاغاني، مؤسسه الجمال للطباعهًْ والنشر.
11) الحراني، علي بن السين الشبعهًْ (1363)، تحف العقول، مؤسسه النشر الاسلامي.
12) خامنه اي، سيد علي (1361)، پژوهشي در زندگي امام سجاد(ع)، دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي.
13) المرزباني الخراساني، ابي عبدالله محمد بن عمران(1413 هـ)، اخبار شعراء الشيعه، للطباعهًْ و النشر.
14) كليني، محمدين يقوب (1365)، الكافي، ج 2 ، تهران، اميرکبير.
15) الليثي، سميرهًْ مختار (1384)، جهاد شيعه در دوره ي اول عباسي، نشرشيعه شناسي.
16) خامنه اي، سيدعلي (مقام معظم رهبري) (بي تا)، پيشواي صادق(ع)، تهران، انتشارات سيد جمال.
17) ابن شهرآشوب (1376 هـ)، مناقب آل ابي طالب، نجف اشرف، مكتيهًْ الحيدريه.
18)بابويه قمي ،علي (1406ه)،فقه المنسوب للامام رضا (ع)موسسه ي ال اابيت
19) مجلسي، محمد باقر (1987)، بحارالانوار، بيروت، دارالعلم

 


منبع: دانشگاه علوم اسلامی رضوی ع ،دو ماهنامه اندیشه حوزه(81/82) ،1389



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط