مناسبات و روابط امامان (ع)با قدرت هاي فاسد زمان (1)
چكيده
واژگان كليدي:قدرت،غصب،انقياد،اعتراض ،مخاطره.
«بايد به گوشهاي ازتأويل ها و تحريف ها اشاره كنيم. روايات جعلي ودشمن ساختهاي وجود دارند كه با تعقيب هدفي مشخص جعل شده بود و براي اين كه شيعه از مبارزه دست بردارد، وانمود كردند كه رهبران شيعه دربرابرقدرت هاي زمان خاضع
وذليل بوده اند.
روايات، به طور عمده مي رسد به ربيع حاجب يعني دربار منصور؛ او سر سپرده بود. اطمينان كامل داشت و نسبت به او خطرش جمع بود و اين، براي ما خيلي از مسائل را روشن كرد.
اصلاً با شأن امام صادق (ع)، كه اسلام شناس واقعي بوده و فرزند حسين و علي و زهرا(س)است رفتار خاضعانه نيست، بلكه رفتار پرخاش گرانه ي امام صادق (ع) است. لذا به خودمان زحمت نمي دهيم ترديد كنيم كه امام صادق(ع) در برابر منصور خضوع كند، حتي يك فرد شيعه اين كار را نمي كند، چه رسد به رهبر شيعه، كه معتقد است بايد اسلام از ديد او مطالعه شود.
من قانع هستم كه ائمه (ع) و امام صادق (ع) موضع پرخاش گرانه داشته اند، چون آنها همه غاصب بوده اند. بايد موضع گيري هاي ائمه(ع)مورد ارزيابي دقيق قرار گيرد. بررسي زندگي ائمه (ع) تبيين يك حق و جلوگيري از باطل است.
به نظر ما پس از صلح امام حسن (ع)، كه در سال چهل هجري اتفاق افتاد، اهل بيت پيامبر (ص) قانع به اين نشدند كه در خانه نشسته و فقها احكام الهي را آن چنان كه مي فهمند بيان كنند، بلكه از آغاز صلح برنامه ي همه ي امامان (ع) اين بود كه مقدمات را فراهم كنند تا حكومت اسلامي را به شيوهاي كه مورد نظر شان بوده برسركار بياورند و اين را به روشني در زندگي و سخنان امام مجتبي (ع) مي بينيم.
پس از اين كه امام حسن (ع) با معاويه صلح كرد، نادان ها و ناآگاهان با زبان هاي مختلف حضرت (ع) را نكوهش مي كردند. گاهي او را ذليل كننده ي مؤمنين مي دانستند و مي گفتند: شما اين مؤمنين پرشور و حماسهاي كه در مقابل معاويه قرار داشتند را با صلح خود تان خوار كرديد و تسليم معاويه نموديد، گاهي تعبيرات محترمانه تر و خوب تري به كار مي بردند، ولي مضمون يكي بود.
امام حسن (ع) در برابر اين اعتراف ها و ملامت ها جملهاي را خطاب به آنان مي گفتند كه شايد در سخنان آن حضرت (ع) از همه ي جملات رساتر و بهتر باشد و آن جمله اين است: «وان ادري لعله فتنه لكم ومتاع الي الحين» (انياء، 111)؛ خود ندانم، شايد اين براي شما امتحاني باشد و تمتعي در دنيا تا هنگام مرگ.
چه مي دانم، شايد يك آزموني براي شماست و شايد يك متاع و بهرهاي است براي معاويه تا زماني محدود. اين، به روشني نشان مي دهد كه حضرت (ع) در انتظار آيندهاي است و آن آينده چيزي جز اين نمي تواند باشد كه حكومت غير قابل قبول از نظر امام حسن (ع)، كه بر حق نيست بايد كنار برود و حكومت مورد نظر سر كار بيايد، لذا به اين ها مي گويد كه شما از فلسفه ي كار اطلاع نداريد، چه مي دانيد شايد مصلحتي در اينكار وجود دارد»(خامنهاي،1361،8).
«طه حسين، مدعي است كه امام حسن مجتبي (ع)، سنگ زير بناي اصلي مبارزات تشيع را بنا نهاد. كار امام حسن مجتبي (ع)، در ماجراي صلح و پس از آن، مجموعه ي مكالمات ايشان در ديدارها و موضع گيري هاي صريح نشان مي دهد كه بسيار كارهاي بنياني و عميق و زيربنايي بوده. ده سال امام مجتبي (ع)با همين وضعيت زندگي كردند، در اين مدت، افرادي را دور خود جمع كرده و پرورش دادند، عدهاي در گوشه و كنار، با شهادت خودشان و با سخنان مخالفت آميز خودشان، با دستگاه معاويه مخالفت كرده و در نتيجه آنها را تضعيف نمودند» (خامنهاي، 1361، 8).
«پس از آن، نوبت به امام حسين (ع) رسيد و آن بزرگوار نيز همان شيوه را در مدينه و مكه و جاهاي ديگر دنبال كردند، تا اين كه معاويه از دنيا رفت و حادثه ي كربلا پيش آمد. گرچه قيام كربلا بسيار مفيد و بارور كننده براي آينده ي اسلام بود، اما به هر حال آن هدف را كه امام حسن (ع) و امام حسين (ع) دنبال مي كردند به تأخير انداخت، براي اين كه مردم را مرعوب كرد، ياران امام حسن و امام حسين (ع) به دم تير برده و دشمن را مسلط نمود. اين جريان به طور طبيعي پيش مي آمد، اگر قيام امام حسين (ع)، به اين شكل نبود، حدس بر اين است كه پس از او در آيندهاي نزديك امكان حركتي كه حكومت را به شيعه بسپارد وجود داشت. البته اين سخن بدين معنانبود كه قيام امام حسين (ع) بايد انجام نمي گرفت، بلكه شرايطي بود ناگزير بايد قيام در آن هنگام انجام مي گرفت، و در اين هيچ شكلي نيست، لكن آن شرايط نبود و اگر امام حسين (ع)، در آن شرايط شهيد نمي شد، احتمال زيادي بود كه آينده مورد نظر امام حسن(ع)، به زودي انجام گيرد. در اين معنا روايتي هست كه در اين جا مي آوريم: در كافي، ابوحمزه ثمالي از امام باقر (ع) چنين روايت مي كند: سمعت ابا جعفر (ع) يقول: يا ثابت ان الله تبارك و تعالي قدكان وقت هذا الامرفي السبعين؛ يعني حكومت و ولايت اهل بيت(ع)، در همه ي رواياتي كه كلمه ي «هذا الامر»آمده يا اگر در همه نگوييم در اغلب رواياتي كه اين كلمه هست، مقصود حكومت اهل بيت است، در پارهاي از موارد هم به معناي قيام آمده است.
به هرحال «هذالامر» يعني اين موضوع، موضوعي كه در بيان تشيع و آرزويش را داشتند و برايش طرح ريزي مي كردند.
امام باقر (ع)، در اين روايت مي فرمايد: خداي متعال براي اين كاركه مورد نظر است و همان حكومت اهل بيت (ع)است، تاريخي و وقتي تعيين كرده بود كه آن وقت سال هفتاد است، يعني ده سال پس از شهادت امام حسين (ع)، فلما ان الحسين صلوات الله عليه استد غضب الله تعالي علي اهل الارض فاخرهًْ الي اربعين و مأهًْ» (مقام معظم رهبري، 1365، 12).
« هنگامي كه امام حسين (ع) به شهادت رسيدند، خشم خدا براهل زمين شديد شد و آن تاريخ و موعد را تا سال 140 به تأخير انداخت و سال 140 هشت سال قبل از شهادت امام صادق (ع) است.
تصور من اين است كه آن ولي امر و قائمي كه بايد قيام مي كرد و حق را مي گرفت مي بايست امام صادق (ع) باشد، ولي آن وقت، بني عباس با حركت عجولانه ي خود به خاطر دنيا و هواي نفس، از هرشيوهاي كه مي خواستند استفاده كرده و زمينه ي كار را از اهل بيت (ع) گرفتند كه موعد مقرر از آن وقت هم به تأخير افتاد»(مقام معظم رهبري، 1365، 12).
درادامه ي روايت مي فرمايد: فحدثنا كم فاضعتم الحديث وكشفتم حجاب السر، و لم يجعل الله ل بعد ذلك وقتاً عندنا و يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب» (مقام معظم رهبري، 1365، 13)؛ما جريان را به شما گفتيم و آن را افشاكرديد و پرده ي استتار را پس زديد و راز مگو را گفتيد، لذا خداي متعال ديگر وقت معيني براي اين امر قرار نداد، خداوند وقت ها را محو مي كند. هر چه راه مي خواهد نفي و هرچه را بخواهد اثبات مي كند، اين در عقايد اسلامي ما ترديد بردار نيست كه آن چه به صورت مسلم براي آينده فرض مي شود، از نظر پروردگار و قدرت الهي، تغيير پذير نيست. ابو حمزه مي گويد: حدثت بذلك ابا عبدالله (ع) فقل: كان كذلك؛ اين حديث را خدمت امام صادق(ع) عرض كردم، فرمود: آري قضيه همين طور است.
امام سجاد (ع) با دعا ها و مبارزات عقيدتي خويش به كادر سازي شيعه در برابر جباران و ستم گران مي پرداختند. مثلاً اين جملات بسيار مهم هستند: كفاناالله و اياكم كيد الظالمين و بغي الحاسدين و بطش الجبارين لايفتنكم الطواغيت» (مقام معظم رهبري، 1365،26).
«اين عده ي خاصي است و اساساً دعاهاي صحيفه از لحن خاصي برخوردارند كه ماهيت مبارزاتي مكتب شيعه را روشن مي سازند» (مقام معظم رهبري، 1365، 27).
علاوه بر اين كه امام سجاد (ع) در مقابله با عبدالملك تندي هاي زيادي نشان دادند و سخن هاي درشتي گفتند، اما در مورد امام باقر (ع) وضع طور ديگري است، حركت امام باقر(ع) آن چنان است كه هشام بن عبدالملك احساس وحشت مي كند و مي بيند كه بايد آن حضرت (ع) رازير نظر قرار دهد و مي خواهد آن حضرت (ع) را به شام ببرد. من چند روايت ديدم در مذاكرات حضرت باقر(ع) با اصحابشان كه نشانه ي دعوت به حكومت و خلافت و امامت و حتي نويد آينده در آنها مشاهده مي شود.
منزل حضرت ابي جعفر (ع) پرازجمعيت بود، پيرمردي آمد تكيه داده بود به عصايي و سلام كرد واظهارمحبت كرد و نشست دركنار حضرت (ع) و گفت: فوالله اني لاحبكم احب من يحبكم فوالله ما احبكم و احب من يحبكم في الدنيا و انني لا بغض عدوكم و ابرء منه فوالله ما ابغضه وابدء منه لوتر كانت بيني وبينه و الله اني لاحل حلالكم و احرم حرامكم و انتظر امركم فهل ترجوالي جعلني الله فداك؛ يعني آيا اميد داري كه مي بينم روزگار پيروزي را چون منتظرامر شما، يعني منتظر فرارسيدن دوران حكومت شما هستم. تعبيرامر و هذا الامر، امركم، به معناي حكومت است، در تعبيرات اين دوره، چه تعبيراتي بين ائمه (ع) و اصحابشان و چه مخالفين آنها... حال سؤالش اين است كه آيا اميد داريد كه من به آن دوران برسم؟ فقال ابوجعفر: اليّ حتي اقعده، الي جنبه، او را نزديك خود آوردند و نشاندند كنار خودشان، ثم قال: ايها الشيخ، ان علي بن الحسين اتاه رجل فسئله الذي سئلتني عنه؛ يعني اين سؤال از علي بن الحسين (ع) هم شده است. آن چيزي را كه امام سجاد (ع) بيان فرموده، اين جا امام باقر (ع) علناً مي گويند و آن اين است:
ان تمت ترد علي رسول و عليّ و الحسن و الحسين و علي بن الحسين يثلج قلبك و يبرد فؤادك و تقر عينك و تستقبل الروح و الريحان مع الرام الكاتبين و اند تعيش تري ما يقرالله به و تكون معنا في السنام الاعلي»؛ پس تأييدش نمي كنند، مي گويند اگر بميري كه با پيغمبر و اوليا خواهي بود و اگر هم بماني با ما خواهي بود.
در دوران امام صادق (ع) هم ماجرا همين است. وقتي كه امام صادق (ع) به امامت رسيدند در دنياي اسلام، در آفريقا،درخراسان ، در فارس، در ماوراء النهر، در جاهاي مختلف دنياي اسلام، درگيري ها و جنگ هاي زيادي بود و مشكلات بزرگي براي بني اميه پيش آمده بود و امام صادق (ع) از فرصت استفاده كردند براي تبيين و تبليغ همان نقطهاي كه در زندگي امام سجاد (ع) اشاره شد؛ يعني معارف اسلامي، مسأله ي امامت و به خصوص تكيه روي امامت اهل بيت (ع)، و اين سومي در دوران زندگي امام صادق (ع) اول آن به وضوح مشاهده مي شود.
يك نمونه اين است كه عمرو بن ابي القدام روايت مي كند:
«رأيت ابا عبدالله يوم عرفه بالموقف و هو ينادي با علي صوته ايها الناس ان رسول الله (ص) كان هوالامام، ثم كان علي بن ابي طالب، ثم الحسن، ثم الحسين، ثم علي بن الحسين ثم محمدبن علي، ثم هاه. ثم ينادي تلاث مرات لمن بين يديه ولمن خلفه و عن يمينه و عن يساره اثنا عشر صوتاً؛ حضرت در روز عرفه در اجتماع مردم و در وسط مردم ايستاده بود و با بلند ترين فرياد، يك جملهاي را مي گفت به يك طرف رو مي كرد، سپس به طرف ديگر، در هر مرتبه سه مرتبه جملاتي را تكرار مي كرد، كه اي مردم همانا امام،رسول خدا بود و پس از او علي بن ابي طالب و پس از او حسن و پس از او حسين و سپس علي بن الحسين و سپس محمدبن علي و سپس هاه... مجموعاً دوازده مرتبه اين جملات را تكراركرد. راوي مي گويد: پرسيدم كه هاه، يعني چه؟ گفتند، در لغب بني فلان، يعني من. كنايه از خود آن حضرت (ع)، يعني بعد از محمد بن علي، من امامم» (خامنهاي، 1365، 34). فراوانند، نشانه ي اين است كه حضرت (ع) در مواقف حساس و سرنوشت آفرين تلاش مي ورزيدند كه مردم را به حكومت و ولايت و رهبري خودشان فرخوانند و اين يعني موضع گيري صريح و بدون پيرايه و بدون هيچ گونه تأملي، در برابرحكومت غاصب وقت.
منبع: دانشگاه علوم اسلامی رضوی ع ،دو ماهنامه اندیشه حوزه(81/82) ،1389