حجت الاسلام جمي و شكست حصر آبادان(1)

سرلشكر حسني سعدي از معدود چهره هائي است كه در روزهاي پر التهاب حصر آبادان در كنار حجت الاسلام جمي به تدبير مقاومت اين شهر پرداخته و از نزديك، شاهد حالات ايشان در اين مقطع بوده است. او در گفت و شنود با ما به شكلي شفاف و منقح، برخي از خاطرات خود را از آن رويداد تاريخي و نيز سلوك ماندگار نماد مقاومت آبادان بيان داشته است.
چهارشنبه، 22 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حجت الاسلام جمي و شكست حصر آبادان(1)

حجت الاسلام جمي و شكست حصر آبادان(1)
حجت الاسلام جمي و شكست حصر آبادان(1)


 






 

گفتگو با سرلشكر حسني سعدي
درآمد
 

سرلشكر حسني سعدي از معدود چهره هائي است كه در روزهاي پر التهاب حصر آبادان در كنار حجت الاسلام جمي به تدبير مقاومت اين شهر پرداخته و از نزديك، شاهد حالات ايشان در اين مقطع بوده است. او در گفت و شنود با ما به شكلي شفاف و منقح، برخي از خاطرات خود را از آن رويداد تاريخي و نيز سلوك ماندگار نماد مقاومت آبادان بيان داشته است.

از نحوه آشنايي خود با حجت الاسلام جمي نكاتي را ذكر كنيد.
 

ابتدا بايد سپاسگزاري كنم از اين اقدام شايسته اي كه در جهت تقدير از بزرگاني كه در تاريخ ما حضور بسيار تأثيرگذار و تعيين كننده اي داشته اند. قبل از ورود به بحث اصلي لازم مي دانم مختصري درباره نحوه ورود من به جنگ و آشنايي با آقاي جمي بيان كنم. من درسال 59 فرمانده تيپ دانشجويان دانشكده افسري و همكار شهيد نامجو بودم. ايشان فرمانده دانشكده بودند و من فرمانده تيپ. در روز 31 شهريور، ساعت تقريبا دو سه دقيقه به يك بود و نماز برگزار شده بود و داشتيم همراه با شهيد نامجو از مسجد به طرف ستاد دانشكده افسري مي رفتيم كه صداي غرش هواپيماها را شنيديم و بعد هم مشخص شد كه هواپيماهاي عراقي فرودگاه مهرآباد را بمباران كرده اند. شهيد نامجو ارتباط جمعي وسيعي داشتند. بلافاصله تماس گرفتند و مشخص شد رژيم بعصي غير از فرودگاه مهرآباد، چند فرودگاه ديگر ر اهم بمباران و حمله به شهرهاي مرزي را آغاز كرده است. با تماسي كه با ستاد ارتش و ستاد نيروي زميني گرفته شد، شهيد نامجو بلافاصله فرمان آمادگي و دانشجويان و دانشكده افسري به جبهه را صادر كردند. در ظرف 48 ساعت، سه گردان پياده سبك رزمي از دانشجويان را آماده كرديم و عصر روز دوم مهرماه با هواپيما وارد اهواز شديم. وقتي رسيديم ديديم كه اوضاع اهواز به شدت حاد است و گزارشاتي كه از آبادان و خرمشهر مي رسيد نشان مي داد كه اوضاع آن دو شهر از اهواز هم بدتر است. تصميم گرفته شد كه دو گردان از دانشجويان را به طرف آبادان و خرمشهر اعزام كنيم. شهيد نامجو دائما به اين دو گردان سركشي مي كرد و مراقب وضعيت دانشجويان بوديم و فعاليت هاي آنها را هدايت و بررسي مي كرديم. البته خرمشهر و آبادان در آن موقع، فرمانده عمليات داشت و ما در كار آنها دخالت نمي كرديم، ولي به دانشجويان خودمان سركشي و از آنها پشتيباني مي كرديم. اين برنامه تا روز 26 مهر 59 ادامه پيدا كرد. در آن روز تصميم گرفتيم برخي از دانشجويان را تعويض كنيم، چون اينها نقش بسيار مؤثري در آبادان و خرمشهر داشتند و انصافا به شكل بسيار مؤثري فعاليت كرده و لذا بسيار خسته بودند. محور اهواز آبادان را عراقي ها اشغال كرده بود، لذا تصميم گرفتيم از محور ماهشهر آبادان برويم كه ديديم آنجا تحت اشغال عراقي هاست. در همين موقع بود كه ستاد اروند تشكيل شد. سرهنگ فروزان در آن موقع فرمانده ژاندارمري وقت بود و به فرماندهي تعيين شد و آمد و ستاد خود را در ماهشهر تشكيل داد. ما هم در تلاش بوديم كه به هر شكلي كه شده به آبادان برويم و دانشجويان را تعويض كنيم. حتي از طريق آب هم مقدور نبود كه دانشجويان را به آبادان ببريم كه در همين موقع، سرهنگ فروزان نامه اي به من داد و گفت شما برو آبادان و فرماندهي عمليات آبادان خرمشهر را به عهده بگير و سرهنگ رضوي را بگو بيايد و به تهران برود. ما هم حركت كرديم و با هليكوپتر رفتيم خسروآباد و از آنجا رفتيم ستاد آبادان و نامه را داديم به سرهنگ رضوي و ايشان هم بلافاصله منطقه را ترك كرد و رفت و ما كارمان در آنجا شروع شد. اولين كسي كه سراغ من آمد حضرت آقاي جمي بودند. خير مقدمي گفتند و يك مقداري موقعيت را تشريح كردند و جمله اي را گفتند كه اي كاش مي توانستم ده ها بار تكرار كنم آن هم اين بود كه «من هيچگونه مزاحمتي براي شما ايجاد نمي كنم و فقط شما بگوييد كه چه كار مي توانم بكنم؟» چند دقيقه هم بيشتر ننشستند و گفتند مزاحم وقت شما نمي شوم و بعد تشريف بردند. اين جمله از همان ابتدا در ذهن ما نقش بست. اين وضعيت ادامه پيدا كرد و فشار دشمن هم روز به روز بيشتر مي شد و واقعا روزهاي بسيار دشواري بود و در چنين موقعيتي چنين وظيفه سنگيني را بر عهده من گذاشتند.

از تصرف خرمشهر توسط دشمن بعثي چه خاطره اي داريد؟
 

ما همان جا در آبادان بوديم كه در روز سوم آبادان پل خرمشهر به طور كامل به تصرف عراقي ها درآمد. ساعت پنج و شش بعدازظهر روز سوم بود كه نيروهاي ما از پل خرمشهر آبادان به اين طرف آمدند و نيروهاي عراقي تا پاي پل آمدند و خرمشهر اشغال شد. وضعيت بسيار حادي بود و انسان واقعا نمي تواند بعد از بيش از بيست سال، آن شرايط را توصيف و بيان كند. در قالب واژه ها نمي گنجد. وضعيت طوري بود كه ما به شدت نگران بوديم كه دشمن از پل عبور كند و بيايد و وارد آبادان شود. تعدادي از رزمنده ها را كه مدت ها بود جنگيده بودند و به شدت هم احساس خستگي مي كردند، جمع و مسئول حفاظت از پل خرمشهر كرديم و خدا رحمت كند شهيد آقارب پرست را هم مسئول اينها قرار داديم. او هم از نيروهاي غير سازماني بود، اما براي كمك به جبهه آبادان خرمشهر آمده بود. يك سري مين را هم تعجيلي روي پل ريختيم كه اگر مي خواستند شبانه حمله كنند، به هر حال مانعي سر راهشان باشد. اين شرايط ادامه پيدا كرد تا روز چهارم آبان كه تصميم گرفتيم عليه نيروهاي آبادان تحركي داشته باشيم، چون نگران بوديم كه اينها از پل ايستگاه 7 و 12 وارد آبادان شوند. با فراخواني همه نيروهاي موجود در آبادان، اين عمليات را انجام داديم كه بي تأثير هم نبود و نيروهاي عراقي را تا حدي از آبادان دور كرد.

نقش آقاي جمي را در اين شرايط و وضعيت چگونه تحليل مي كنيد؟
 

شرايط بسيار دشواري بر آبادان و روحيه رزمندگان حاكم بود و آن چيزي كه مي توانست در اين وضعيت روحيه رزمنده ها را تقويت كند، بايد يك جنبه معنوي مي داشت. روحانيت معظم در اين جنگ نقش بسيار مؤثري داشتند. در رأس همه حضرت امام رحمت الله عليه و بعد رهبر معظم انقلاب كه مدت نسبتا زيادي در منطقه بودند، ولي در منطقه آبادان حقا نقش آقاي جمي، بديل و بي نظير بود و ضرورت داشت كه در آن شرايط، چنين اسوه مقاومت و تقوايي در بين رزمنده ها وجود داشته باشد. همه تلاش عراق اين بود كه بيايد و وارد آبادان شود. روز پنجم آبان بود كه احساس كرديم پل ايستگاه 7 و 12 در معرض خطر است و هر لحظه امكان ورود دشمن به آبادان از اين طريق وجود دارد. شب ساعت 11 بود كه پيامي براي آقاي جمي فرستاديم و وضعيت به اين شكل است و ضرورت دارد كه هر چقدر نيرو كه مي توانيم به ايستگاه 7 و 12 اعزام كنيم و خودمان هم به طرف مسجد جامعه كه ايشان در آنجا نماز جماعت برگزار مي كردند، حركت كرديم. در آنجا عده اي از رزمنده ها را كه به شدت خسته بودند و مي خواستند در آنجا استراحت كنند،حركت داديم و به طرف ايستگاه 7 و 12 راه افتاديم و در آنجا مقاومتي داشته باشيم، چون واقعا نگران بوديم كه نيروهاي عراق از آن ناحيه وارد آبادان نشوند. در هفتم آبان بود كه عراق به طرف نخلستان هاي شمال بهمنشير حركتي را انجام مي داد و در همان شب شهيد تندگويان در جاده ماهشهر آبادان اسير شد. آن شب از نخلستان رفتند، ولي در هشتم آبان آمدند و نخلستان را اشغال كردند. ما در بعداز ظهر روز هشتم به طرف نخلستان ها رفتيم. خدا رحمت كند سرهنگ شكرريز را كه در دفاع از آبادان نقش بسيار زيادي داشت اي كاش خاطرات ايشان از آن روزها، به نوعي ثبت شده بود. ايشان جانشين دانشكده افسري بودند و به كمك ما آمدند. در آن موقع در آبادان از گروه فداييان اسلام هم گروهي بودند كه در منطقه مي جنگيدند و مجتبي هاشمي مسئول فداييان اسلام بود و شهيد شد. ما داشتيم با ايشان با ماشين سريع مي رفتيم كه نزديك بود اسير شويم. در شب نهم تصميم گرفتيم به هر نحوي كه شده به آن سوي بهمنشير برويم و عراقي ها را از نخلستان بيرون كنيم. آن شب امكانات فراهم نشد. ما تا ساعت 4/5، 5 صبح در قبرستان آبادان بوديم و صداي غرش ماشين ها و ارابه را مي شنيديم و نمي دانستيم اين سر و صداها براي چيست. آنها در اين فاصله داشتند نخل ها را قطع مي كردند تا جاده اي بزنند و بيايند و از روي پل عبور كنند. ساعت يك ربع به 7 صبح بود كه به قرارگاه آبادان برگشتيم تا كمي استراحت كنيم . به سرعت نيروها را كه متشكل از گردان 153 سرهنگ كهتري، نيروهاي ژاندارمري، نيروهاي شهرباني، نيروهاي سپاه آبادان و نيروهاي فداييان اسلام را بسيج به طرف ذوالفقاري حركت داديم و واقعا لطف خدا معجزه اي بود كه طومار عراقي ها تا غروب در ذوالفقاريه به هم پيچيده شد و نيروهاي آنها را از بهمنشير بيرون ريختند. اينها تا نزديك جاده خسرو آباد آمده و موشك هايي آورده و در 400،500 متري خسروآباد مستقر كرده بودند و چيزي نمانده بود كه اينها به اروند رود وصل شوند و محاصره آبادان تكميل شود. حضرت حجت الاسلام جمي دائما در ميان رزمنده ها بودند و لحظه اي آرام و قرار نداشتند. به همه جا سركشي مي كردند و هر كس كه وجود اين مرد را با اين سن و سال و وضعيت جسماني مي ديد، به خودش اجازه نمي داد كه در كارش كوتاهي كند. حضور ايشان بسيار در تقويت روحيه رزمنده ها كه مي ديدند ايشان نهايت تلاش خود را براي تهيه امكانات انجام مي دهند و همه جا هم حضور دارند، مؤثر بود. ايشان واقعا يك ستون محكم براي همه بودند. اين را هم اضافه كنم كه تقريبا 320 درجه از آبادان در اختيار عراقي ها بود و ما در حدود 30،40 درجه را در اختيار داشتيم. در چنين شرايطي فراهم آوردن امكانات و تداركات هم كار بسيار دشواري بود. ايشان به ما مجوز دادند كه برويم واز مغازه هاي آبادان، مايحتاج خوراكي و ساير نيازها را تهيه كنيم. همه رزمنده ها و خانواده هايي كه مانده بودند، به وسيله چيزهايي كه در مغازه ها آبادان مانده بود، تدارك مي شدند. ايشان واقعا نقش بسيار مؤثري در همه زمينه ها داشت. ايشان هر وقت وارد ستاد مي شدند، چنددقيقه اي مي نشستند، به همه رزمنده ها روحيه مي دادند و بعد همان جمله مشهورشان را مي گفتند كه«آقا ! از دست من چه كمكي بر مي آيد؟»

حجت الاسلام جمي و شكست حصر آبادان(1)

تا مدتي پس از پيروزي هم، حصر آبادان ادامه داشت. به نظر شما چه عوامل و عناصري باعث شد كه حضرت امام (ره) دستور قاطع شكسته شدن حصر آبادان را صادر كنند؟
 

نقش خرمشهر و آبادان در سرنوشت كل جنگ هنوز آن گونه كه بايد به تصوير كشيده نشده و مكتوب هم نشده است. واقعيت اين است كه اگر آبادان سقوط مي كرد و اين شهر به دست رژيم عراق مي افتاد، صدام تمام نيروهاي خود را متوجه حفظ آنجا مي كرد و با توجه به موقعيت بهمنشير، يك نيروي دفاعي قوي را در آنجا مستقر مي ساخت كه ما به اين آساني نتوانيم به آبادان دسترسي پيدا كنيم و اين قضيه واقعا سرنوشت جنگ را تغيير مي داد.عراق در هفته اول در جبهه غرب و در خوزستان، در دزفول و هويزه متوقف شده بود و به اهداف از پيش تعيين شده خود نرسيده بود و لذا همه توش و توان خود را مصروف محاصره آبادان كرده بود. اگر آبادان را ميگرفت، برگ برنده را به دست مي آورد. بهانه شروع جنگ او هم اروند رود بود و اگر مي توانست آنجا را تصرف كند، به همان هدف اصلي خود مي رسيد. تلاش رزمندگان هم اين بود كه به هر شكل ممكن او را از آبادان دور كند و امكانات ما واقعا كم بودند. برادران راد را كه بايد از آنها در اينجا نام ببريم، قايق هاي محلي را جمع مي كردند و مي آوردند و واقعا كمك بزرگي بودند و يكي از برادرها هم شهيد شد. زندگي آقاي جمي در آبادان، يك زندگي واقعا معجزه آسا بود. با آن سن و سال و وضعيت جسمي كه رژيم غذايي خاصي را مي طلبيد، در آبادان مانده بودند و جز برادر شهيدشان كه از ايشان مراقبت مي كرد، از اعضاي خانواده، كسي در كنارشان نبود. با اينكه بايد غذاي خاصي مي خوردند، اما اين طور نبود و همان غذايي را كه براي رزمنده ها در مسجد تهيه مي شد، مي خوردند. وضعيت جسمي و ضعف بدني شان طوري بود كه بايد دست كم از نظر غذا رسيدگي خاصي به ايشان مي شد، اما قناعت مي كردند و از همان غذاي رزمنده ها استفاده مي كردند. به هر حال عرض مي كردم كه نيروهاي ما دشمن را از بهمنشير بيرون كردند. سه چهار روز بعد دشمن سعي كرد از فياضيه عبور كند و نخل هاي حاشيه بهمنشير را قطع كرد و نيروهاي اطلاعاتي خبر دادند كه عراق در آنجا تحريكاتي را آغاز كرده و باز لطف خدا بود كه گردان 136 از لشكر 77 رسيد. ما شبانه يك گروهان فرستاديم و در فياضيه ايستادگي كرد و دشمن در آنجا ناكام ماند و عقب رفت و در امتداد ايران گاز مستقر شد. اطلاعات به طور كامل به امام مي رسيد و ايشان اشراف كامل به وضعيت آبادان داشتند. رسيدن مهمات وتداركات به نيروهاي رزمنده در آبادان كار بسيار مشكلي بود.از طريق زمين كه به هيچ وجه نمي شد كمكمان كنند. يا بايد از طريق آب تداركات مي رسيد، يا از طريق هليكوپتر كه بسيار امكان محدودي بود و با عراق كه از هر سو آبادان را مي كوبيد، با اين ميزان تداركات نمي شد مقابله كرد. ما مهماتمان «روز مصرف» بود، يعني هر چه مهمات مي آوردند در همان روز مصرف مي كرديم و ذخيره اي براي روز بعد نمي ماند. جبهه آبادان تقريبا شكل گرفت و يك خط دفاعي در مقابل عراق ايجاد كرديم. يك روز قرار بود رئيس جمهور وقت، بني صدر، براي بازديد آبادان بيايد. سرهنگ فروزان تماس گرفت و گفت بعد از ظهر مي آييم. بعداز ظهر با هليكوپتر آمدند و از همان جا براي بازديد منطقه رفتند و بعد به ستاد آبادان برگشتند و قرار شد جلسه اي در ستاد بگذاريم و وضعيت را براي رئيس جمهور كه در آن موقع جانشين فرمانده كل قوا بود، تشريح كنيم. ساعت تقريبا 5/5 و نزديك غروب بود و در سالن بزرگ بانك ملي ميزي گذاشتيم و قرار شد من وضعيت منطقه را روي تخته سياه بزرگي تشريح كنم. خدا رحمت كند شهيد ملاحي، شهيد فكوري و شهيد نامجو و تعداد ديگري از نظاميان همراهش بودند. من شروع كردم وضعيت منطقه را تشريح كردند و عين واقعيت را توضيح دادم و گفتم كه وضعيت محاصره آبادان اين گونه است و ما فقط حدود 30 درجه را در اختيار داريم، وضعيت مهمات و تداركاتمان اين است و اين مقدار نيرو داريم و با وجود اين رزمندگان ما با نهايت فداكاري اين كارها را انجام داده اند و نياز به مهمات و تداركات داريم تا بتوانيم به مقاومت ادامه بدهيم. همين طور كه توضيح مي دادم، ديديم كه بني صدر غش كرد.

واقعاً يا مصلحتي؟
 

نه واقعا غش كرد. دكتر شيباني كه خداوند حفظشان كند و ايشان هم در قضيه مقاومت آبادان نقش بسيار بالايي دارند، آمد بالاي سر او و او را بردند به زيرزمين بانك كه جاي محفوظي بود و به او سرم وصل كردند و ما ديگر نفهميديم چه موقع به هوش آمد و فردا صبح هنوز هوا گرگ و ميش بود كه آمدند و او را بردند. اين كسي بود كه به عنوان فرمانده كل قوا آمده بود جنگ را هدايت كند و به رزمنده ها روحيه بدهد. حالا شما مقايسه كنيد آقاي جمي را كه با آن سن و سال و بيماري،‌مثل شمعي در ميان رزمنده ها مي سوخت و به همه نور اميد مي داد با فرمانده كل قوا كه فقط با شنيدن توصيف وضعيت، غش كرد. ما از نظر نيروي انساني، تداركات، وضعيت دشمن و امثالهم در آبادان در چنين شرايط دشواري قرار داشتيم و همه تلاشمان هم اين بود كه به فرموده امام، حصر آبادان را بشكنيم.

ظاهرا در گزارشاتي هم كه به لحاظ كارشناسي به حضرت امام مي دادند، از طرح اسكان يا زمين هاي سوخته نام مي بردند، به اين ترتيب كه دشمن وارد سرزمين كنيم و بعد آنها را محاصره كنيم و به آنها ضربه بزنيم و حتي يكي از عوامل سقوط خرمشهر را هم همين ديدگاه مي دانند.
 

من قبول ندارم كه برنامه ارتش اين طرح زمين هاي سوخته باشد، مضافا بر اينكه حضرت امام از كانال هاي مختلف، از جمله نمايندگان مجلس، فرمانده هان سپاه و امثالهم اطلاعات كاملي را از آبادان دريافت مي كردند و از همه مهم تر از طريق خط تلفن مستقيم، دائما با آقاي جمي در تماس بودند. من از روز دوم جنگ خوزستان بودم و داغ ترين صحنه جنگ هم در خوزستان، يعني در سوسنگرد و در اهواز، و سپس خرمشهر و آبادان بود. اينكه چنين برنامه اي بوده باشد كه دشمن را بياوريم داخل كشور و بعد محاصره اش كنيم، ابدا اين طور نبود. عرض من همين است كه تاريخ جنگ را بايد كامل ديد و تفسير كرد. رژيم عراق پس از پيروزي انقلاب اسلامي، ارتش خود را تقويت كرد و 6 لشكر را به 12لشگر تبديل كرد، تجهيزات خود را كامل كرد، نيروهايش را آموزش داد، طراحي كرد، خود را براي حمله آماده كرد. آن وقت ما چه وضعيتي داشتيم؟ در دولت موقت سربازي شد يك سال و ديگر سربازي باقي نماند. ارتش را با برنامه به هم ريختند و به اضمحلال كشاندند. ولي در مقابل عراق داشت جبهه اش را تقويت و خود را براي حمله به كشور ما آماده مي كرد. ما با آن امكانات اندك در مقابل رژيمي جنگيديم كه يك سال نيروهايش را آماده و ارتش خود را تجهيز كرده بود. نقش ارتش را نبايد در جنگ دست كم گرفت. ارتش با همه وجود جنگيد. خدا رحمت كند ظهيرنژاد را، هر وقت با او صحبت مي كرديم مي گفت، «من بايد يك جايي بگوييم كه من در اول جنگ با پنجاه هزار سرباز وارد جنگ شدم، آن هم در جبهه اي به طول هزار و خرده اي كيلومتر.» چه كسي اين را مي داند؟ اين طور نبود كه نخواهند بجنگند يا نيروها را پاي كار نياورده باشند. اساسا نيرو و امكاناتي نبود. و در اين مدت وضعيت آبادان هدف اصلي دشمن شد. همه اين اطلاعات هم به حضرت امام مي رسيد و لذا آن پيام تاريخي را دادند. اميد همه مردم هم متوجه آبادان و خرمشهر شده بود. در روز 19 دي 59 عملياتي انجام شد كه گمان مي كنم نامش را عمليات توكل گذاشتند. اين عمليات قرار بود از دو جبهه، يكي از طرف آبادان به طرف نيروهاي عراق و يكي از طرف جاده ماهشهر انجام شود.اين عمليات هم انجام شد و ضرباني هم به دشمن زده شد، ولي حصر آبادان شكسته نشد. عراقي ها يك لشكرزرهي كامل را آورده و در جاده ماهشهر آبادان مستقر كرده بودند. ماهم عمليات شناسايي توسط ارتش و سپاه هايي كه از تمام استان ها آمده و در آبادان مستقر شده بودند، شروع كرديم. جا دارد در اين جا از شهيد باكري هم نام ببريم كه فرمانده گردان آذربايجان شرقي بود و آمد و خود را به ستاد آبادان معرفي كرد و گفت، «من فرمانده گرداني هستم كه از آذربايجان آمده و 230 نفر پرسنل با خودم دارم. من كجا بايد بروم؟» اين اولين واحد منظمي بود كه به كمك ما آمد.ما به او منطقه داديم و گفتيم برويد در اين منطقه مستقر شويد. به اين ترتيب جبهه را شكل داديم. تمام تلاشمان اين بود كه به هر نحو ممكن حصر آبادان را بشكنيم. به تدريج نيروهاي ما در آبادان و خرمشهر شكل گرفتند و تقويت شدند و سپس لشكر 77 خراسان هم به طور كامل آمد و به سه تيپ و عناصر سپاه پاسداران و نيروهاي مردمي كه در اينجا بودند، آماده شدند و دو سه عمليات از جمله عمليات مدن هم در اينجا انجام شد تا به روز پنجم مهر 60 رسيديم كه در عمليات ثامن الائمه حصر آبادان شكسته شد. به نظر من گردآوري اين اطلاعات ضروري حياتي دارد.

با توجه به طمع ورزي هاي مستمر غرب به سركردگي آمريكا نسبت به كشور ما، به نظر شما چگونه مي توان مقاومت و مبارزه نسل سوم و چهارمي كه دوران انقلاب و جنگ را تجربه نكرده، در عرصه پيكار روياروي با اين دشمن هميشگي تضمين كرد؟
 

كشور ما به دليل موقعيت ژئو پلتيك خود، پيوسته مورد طمع بيگانگان بوده است. كشور ايران از نظر جغرافيايي در يك منطقه خاص دنيا قرار گرفته و سه قاره اروپا، آسيا و آفريقا را به هم وصل مي كند و حتي از نظر كشورهاي تازه استقلال يافته شوروي هم پلي است براي دسترسي به آب هاي گرم. شما هيچ جايي در دنيا چنين ويژگي اي را نمي بينيد. اضافه كنيد منابع غني سرشار اين كشور را تا اهميت آن ده ها برابر شود. الان هم ما در محاصره كامل غرب هستيم. ابرقدرت ها آمده و مستقيما در منطقه حضور پيدا كرده اند. آمريكا در افغانستان، پاكستان، عراق و كشورهاي خليج فارس به طور مستقيم و غير مستقيم مستقر شده. چرا؟ آمريكا خيلي خوب روحيه مردم ايران را محك زده است و مي داند كه با چه كساني روبروست. وظيفه ما اين است كه نسل سوم انقلاب را نسبت به گذشته خود، روزهاي دشواري كه گذرانديم، شهدايي كه داديم و نقش خود در منطقه در دنيا آگاه سازيم.ما موظفيم تاريخ انقلاب و جنگ را براي آنها بازگو كنيم. نسل سوم بايد بداند هموطنانش چگونه در مقابل عراقي ايستادند كه همه دنيا از او حمايت مي كرد. ما در اين زمينه كم كاري كرده ايم. فعاليت هايي مي شود، ولي كافي نيست. در پايان ذكر اين نكته را ضروري مي دانم كه ارتش ما در قوي ترين جايگاه قرار دارد و با فرماندهي مقام معظم رهبري به شما اطمينان مي دهم كه اگر دشمنان كشور بار ديگر به اين آب و خاك طمع بورزند، سرنوشتي بسيار تلخ تر از رژيم بعث عراق خواهند يافت. ما بحمدالله بيش از هر زمان ديگري، داراي ارتش قدرتمند، با ايمان و مقتدر هستيم. در ضمن اينكه نتوانستم نقش حاج آقاي جمي را در ايستادگي آبادان را آن گونه كه شايسته شأن و مقام ايشان بود، عرض كنم، عذر مي خواهم و اميدوارم شما بتوانيد به مناسبت اين كنگره، واقعا نقش برجسته ايشان را به نسل جديد بشناسانيد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط