ديدگاه اقتباس قرآن از منظر يوسف درّه حداد(3)
3.مقصود از واژه ي «الکتاب» در قرآن
الف.دانشمندان علوم قرآني و برخي از مفسّران قرآن در آغاز تفاسير خويش با بهره گيري از آيات قرآن نام هاي گوناگوني را با عنوان «اسامي قرآن»، براي اين کتاب بزرگ آسماني شمرده اند. برخي از آنها نام هاي فراواني ذکر کرده(2) و گروهي ديگر به تعداد اندکي بسنده نموده اند.(3) يکي از اين نام ها عنوان «کتاب» است که با مشتقاتش 319 بار و به تنهايي 255 بار در قرآن آمده است. اين واژه در آيات قرآن به صورت مشخص و صريح 69 بار به صورت معرفه و نکره، مفرد و جمع، موصوف و مضاف و مضاف اليه بر قرآن اطلاق شده است.(4) 31 بار به صورت مضاف اليه واژه «اهل» در قالب «اهل الکتاب» آمده است و در موارد متعددي نيز بر تورات و انجيل اطلاق شده است.
ب.واژه ي «کتاب» مصدر است و معناي اصلي آن گرد آوردن و ثبت کردن است که در زبان رايج به معناي نوشته(معناي اسم مفعولي) مي باشد.(5) در علت نام گذاري قرآن به اين نام، ميان مفسّران اختلاف نظر وجود دارد.(6) به نظر مي رسد علت اين نام گذاري انسجام دروني و عدم اختلاف واقعي ميان آيات قرآن(7) و وحدت در هدف در راستاي هدايت بخشي مردم(8) است که از قرآن کتاب واحدي ساخته که شأنيت آن را دارد که نوشته شود(ما من شأنه أن يکتب)؛ همانند «إله» که به معناي موجودي است که شأنيت آن را دارد که پرستيده شود(ما من شأنه أن يعبد).(9)
ج.واژه ي «کتاب» در آيات قرآن در معاني مختلفي به کار رفته است که برخي از آنها به قرار زير است:
1.کتب آسماني نازل شده بر انبياي الاهي: در بسياري از موارد به طور خاص بر کتاب نازل شده بر يکي از انبياي الاهي که مشتمل بر شريعت آن پيامبر بوده، اطلاق گرديده است، مانند قرآن،(10) تورات،(11) انجيل(12) و کتاب حضرت يحيي(13) و در برخي موارد نيز بر جنس کتاب اطلاق شده که همه کتاب هاي آسماني را در برمي گيرد.(14)
2.کتب ثبت حوادث و جزئيات نظام هستي: اين کتاب ها نيز بر دو قسمند: يکي، کتاب هايي که مطالب ثبت شده در آنها به هيچ وجه تغيير نمي کند(15) و ديگر، کتاب هايي که مطالب آنها قابل تغييرند و قلم محو و اثبات به آنها راه دارد.(16)
3.نامه اعمال بندگان: اين بخش از آيات نيز خود به چند دسته تقسيم مي شوند: برخي از آيات براي هر فردي(17) و برخي آيات ديگر براي هر امتي(18) نامه عمل ويژه اي مطرح مي کند.
4.فرض و واجب و لازم؛(19)
5.حجت و برهان؛(20)
6.اجل و مدت؛(21)
7.مکاتبه مولا با عبدش در راستاي آزاد شدن عبد.(22)
د.مقصود برخي از آيات قرآن(23) مبني بر اينکه قرآن تصديق کننده کتاب هاي آسماني انبياي گذشته ــ از جمله تورات و انجيل ــ مي باشد، اين است که تمام بشارت ها و نشانه هاي حقانيتي که در کتب آسماني پيشين آمده بر قرآن و آورنده آن کاملاً منطبق است(24) و اين بيانگر حقانيت اين کتاب است، به گونه اي که ثابت مي کند اين کتاب کاملاً الاهي و آسماني بوده و پيامبرــ به غير از نقش پيام آوري ــ هيچ نقشي در الفاظ و محتواي آن نداشته است. از اين رو، قرآن به هيچ وجه ــ حتي به صورت اقتباس از کتب انبياي گذشته ــ ساخته و پرداخته پيامبر اکرم(ص) و محصول فکر و انديشه او و يا شخص و گروه ديگري نيست. بنابراين، برخلاف نظريه يوسف حداد، اين گونه آيات قرآن را هرگز نمي توان دليل بر عدم تحريف تورات و انجيل دانست؛ زيرا اولاً، قرآن مندرجات اين کتب را که در عصر نزول قرآن وجود داشتند، تصديق نمي کند، بلکه نشانه هايي که از پيامبراکرم و قرآن در اين کتب بوده، مورد تأييد قرار مي دهد.(25) ثانياً، اگر قرآن بر گردان عربي تورات و انجيل است، چرا به جاي پيامبراکرم، اين کار را ورقة بن نوفل که به ادعاي يوسف حداد، هم استاد پيامبراکرم و هم عالم به آن دو کتاب و هم مسلط به زبان عربي بود، انجام نداد؟ ثالثاً، اگر ديدگاه اقتباس به حق بود و قرآن برگرفته از تورات و انجيل و زاييده انديشه و تجربه هاي پيامبر بود، چرا دشمنان کينه توزي مانند مشرکان مکه و آن دسته از اهل کتاب که به پيامبر ايمان نياورده بودند و از هيچ توطئه اي عليه آن حضرت دريغ نمي کردند، به جاي آن همه هزينه هاي سنگين، هرگز به صورت جدي(26) چنين ايراد پيش پا افتاده و ويرانگري را بر قرآن وارد نکردند؟
نکته جالب توجهي که جنبه ي ديگري از معناي واژه ي «تصديق» را آشکار مي سازد، از آيه 48 سوره مائده «و أنزلنا إليک الکتاب بالحقِّ مصدِّقاً لما بين يديه من الکتاب و مهيمناً عليه» به دست مي آيد که براي قرآن علاوه بر نقش تصديق، نقش مهيمن بودن نسبت به کتاب هاي آسماني پيشين نيز ذکر مي کند. مهيمن بودن يک چيز نسبت به چيز ديگر بدين معناست که شيء نخست در حفظ و مراقبت و انواع تصرف، بر شيء دوم هيمنه و تسلط دارد. قرآن نيز نسبت به ساير کتب آسماني چنين حالتي دارد؛ چرا که در اصول اساسي هماهنگ با آنهاست و از آن اصول مراقبت و محافظت مي کند و در ارتباط با مسائل فرعي موجود در اديان الاهي گذشته، برخي از آنها را نسخ و برخي را تکميل نموده است. بنابراين، آمدن جمله ي «و مهيمناً عليه» به دنبال آيه 48 سوره مائده در واقع، متممي است که آن را توضيح مي دهد.
اگر اين متمم نبود ممکن بود فردي همچون يوسف حداد برداشت کند که مقصود از تصديق تورات و انجيل توسط قرآن آن است که قرآن احکام و شرايع آن دو را بدون هيچ تغيير و نسخي باقي گذاشته است و هم اينک نيز همانند عصر حضرت موسي و حضرت عيسي به صورت کامل مورد تأييد قرآن و حجت مي باشند. اما همين که خداوند فرمود: قرآن افزون بر تصديق تورات و انجيل، مهيمن بر آن دو نيز مي باشد، به دست مي آيد که برخلاف نظريه ي اقتباس و ديدگاه يوسف حداد، مقصود از تصديق تنها اثبات الاهي و آسماني بودن احکام و معارف آن دو کتاب اصيل و واقعي(و نه تورات و انجيل تحريف شده) است،(27) به گونه اي که خداوند مي تواند براساس حکمت حکيمانه خويش هرگونه تصرفي در آنها بنمايد؛ برخي را نسخ و برخي را تکميل نمايد. همان گونه که تصديق تورات توسط انجيل نيز تنها به معناي اثبات الاهي و آسماني بودن تعاليم تورات بود، به گونه اي که حضرت عيسي با اذن الاهي برخي از محرمات موجود در تورات را نسخ و بر بني اسرائيل حلال نمود. خداوند اين مسئله را از زبان حضرت عيسي اينچنين حکايت مي کند: و مصدِّقاً لما بين يديّ من التَّوراه و لأحلَّ لکم بعض الَّذي حرِّم عليکم(آل عمران:50).(28)
بنابراين، هنگامي که گفته مي شود قرآن تصديق کننده تورات و انجيل مي باشد بدين معناست که اولاً، تمام بشارت ها و نشانه هاي حقانيتي که در آن دو کتاب آمده بر قرآن و آورنده آن کاملاً منطبق است و اين بيانگر حقانيت، الاهي و غيربشري بودن قرآن است و از اين رو، حجت را بر پيروان آن دو کتاب ــ و همه پيروان اديان آسماني پيشين ــ تمام مي کند. ثانياً، تصديق تورات و انجيل توسط قرآن، تنها حقانيت و الاهي بودن احکام و معارف آن دو کتاب اصيل و واقعي(و نه تورات و انجيل تحريف شده موجود) را اثبات مي کند و از اين رو، با توجه به هيمنه و تسلط قرآن بر آن دو کتاب ــ و همه کتب آسماني گذشته ــ هيچ منافاتي با نسخ برخي از احکام آن دو کتاب و يا تکميل برخي ديگر توسط قرآن ندارد. از همين رو، تصديق تورات و انجيل توسط قرآن برخلاف ديدگاه يوسف حداد، بدين معنا نيست که تعاليم دو کتاب ياد شده همچنان بدون تغيير باقي مانده و حجّيت داشته باشند.(29) به ديگر سخن، تصديق قرآن نسبت به تورات و انجيل نازل شده بر حضرت موسي و مسيح، نه به معناي دعوت به گردن نهادن به احکام موجود در آنها بوده است ــ چرا که اسلام ناسخ شرايع پيشين است ــ که به معناي اقرار به اصالت داشتن آن دو و انتساب حقيقي آنها به حضرت موسي و مسيح است. به همين دليل، هر مسلماني لازم است به آن دو کتاب آسماني همانند ساير کتب آسماني ديگر ايمان داشته باشد، ولي به لحاظ علمي مطابق دستورات دين اسلام و قرآن عمل نمايد.
نتيجه آنکه اگر قرآن تصديق کننده تورات و انجيل است، تورات و انجيل نازل شده بر حضرت موسي و مسيح را تصديق مي کند نه عهد عتيق و اسفار پنج گانه آن و عهد جديد و اناجيل چهارگانه اش را؛ چرا که بنا به تصريح و اعتراف بسياري از متفکران يهودي، کتاب هاي عهد عتيق موجود و از جمله اسفار پنج گانه آن، نه از سوي خداوند بر حضرت موسي نازل گشته است و نه خود آن حضرت بر راويان و مؤلفان کتاب هاي عهد عتيق املا کرده است و نه حتي آن حضرت آنها را سفارش به نوشتن چنين کتاب هايي نموده است؛ زيرا اين کتاب ها در گذر گستره تاريخ و در طول قرون متمادي(قريب نه قرن) پس از رحلت حضرت موسي و از سوي نويسندگان گوناگون که تاريخ نام بسياري از آنها را فراموش کرده، نوشته شده است. انتساب اسفار پنج گانه به حضرت موسي و انتساب ديگر کتب عهد عتيق به صاحبان سنتي و مشهور آنان، به صورت جدي مورد شک و ترديد قرار گرفته است. دادن نسبت هاي ناروا به برخي از انبياي الاهي،(30) ناسازگاري قطعي برخي از آموزه هاي آن با برخي از يافته هاي مسلم دانش روز، اختلاف در تعداد کتاب هاي عهد عتيق، تناقضات موجود در کتب عهد عتيق و روح نژادپرستي و سفاکي حاکم بر تعاليم آن، آشکارا از بشري و جعلي بودن و ورود دست تحريف در آنها حکايت مي کند.(31)
همين سخناني که درباره عهد عتيق گفته شد، دقيقاً راجع به عهد جديد نيز مطرح است. بنا به تصريح و اعتراف بسياري از انديشمندان مسيحي، کتاب هاي عهد جديد و از جمله اناجيل چهارگانه آن، نه از سوي خداوند بر حضرت عيسي نازل گشته است و نه خود آن حضرت بر راويان و مؤلفان کتاب هاي عهد جديد املا کرده است و نه حتي آن حضرت آنها را سفارش به نوشتن چنين کتاب هايي نموده است؛ چرا که انجيلي که از سوي خداوند بر حضرت عيسي نازل شده بود و مورد تأييد و تأکيد قرآن است يک انجيل بوده ــ نه چندين انجيل ــ و در زمان حيات آن حضرت و حواريين وجود داشته است، در حالي که اناجيل چهارگانه کنوني که سنت کليساي مسيحي به طور خاص بر آنها استوار است، افزون بر اختلاف هايي که با هم دارند، اولاً، به اعتراف خود مسيحيان، زمان نگارش آنها به ده ها سال پس از عروج مسيح برمي گردد که در قرن دوم ميلادي ــ در فاصله سال هاي 150ــ 200 ميلادي ــ از ميان اناجيل گوناگوني که از سوي افراد مختلف نوشته شده بود، اين چهار انجيل انتخاب گرديد و رسميت يافت و بقيه را تحريم و از درجه اعتبار ساقط نمودند. ثانياً، نام نويسندگان بشري آنها نيز دقيقاً مشخص نيست.(32)
اکنون سؤال اين است: که کتابي با چنين سابقه اي و با داشتن نويسندگاني آنچناني، چگونه مي تواند منبع معتبر و قابل اعتمادي حتي براي بازگو کردن تاريخ زندگي عيسي و تعاليم وي باشد تا چه رسد به اينکه بخواهد پيشواي قرآن و در ميان کتب آسماني به عنوان خاتم الکتب و جامع ترين کتاب آسماني براي عالم و آدم باشد؟! چنين کتابي حتي اگر کتابي صرفاً تاريخي بود، سابقه ي آن، صحت و اعتبار آن را زير سؤال مي برد تا چه رسد به اينکه ــ بنا به ادعاي مسيحيت و از جمله يوسف حداد ــ مي خواهد هدايتگر بشريت تا ابديت باشد!
ه.يکي از ويژگي هايي که در برخي از آيات قرآن(33) براي قرآن ذکر شده، اين است که قرآن را به عنوان تفصيل دهنده «الکتاب» معرفي نموده است. يوسف حداد بدون استناد به هيچ دليل علمي معتبري ادعا مي کند که واژه هاي «فُصِّلت»، «مُفصَّلاً» و «تَفصيل» که به ترتيب در آيات 44 «فصلت:114» ، «انعام» و 37 «يونس» آمده است، به معناي «مُعرِّبت»، «مُعرَّباً» و «تَعريب» مي باشد و بدين سان، قرآن را نسخه عربي «الکتاب» دانسته است که پيامبر اسلام نخست تعاليم آن را از علماي نصارا فراگرفته و سپس همان تعاليم را با زبان عربي به عرب ها آموخته است.(34) در پاسخ به يوسف حداد، يادآوري دو نکته در اينجا ضروري مي باشد:
اولاً، اين دسته از آيات قرآن بر خلاف نظر يوسف حداد، بيانگر اين است که همه کتب آسماني و اديان الاهي در اصل اصول و مسائل کلي با هم مشترکند و دين واحدي را تشکيل مي دهند(35) و اختلاف آنها در مسائل فرعي و جزئي است که به تناسب تکامل بشر و زندگي او، هر دين الاهي جديد کامل تر از اديان گذشته مي باشد و به همين سبب، دين اسلام به عنوان دين خاتم کامل ترين و جامع ترين برنامه را براي سعادت فردي و اجتماعي، و دنيوي و اخروي انسان به ارمغان آورده است. بنابراين، هماهنگي قرآن با برنامه انبياي گذشته و کتب آسماني آنها در مسائل اصلي ــ اعم از عقايد ديني و ارزش هاي اخلاقي و مانند آن ــ برخلاف نظر يوسف حداد، نه دليل بر اقتباس، بلکه دليل بر اين است که اين وحي آسماني، اصيل و بدون ترديد، از سوي پروردگار جهانيان است: و تفصيل الکتاب لا ريب فيه من رب العالمين.(36)
ثانياً، آيات ياد شده بيانگر اين است که هر آنچه از مسائل اصلي و اصول کلي که در کتب آسماني پيشين به صورت اجمال آمده بود، در قرآن به عنوان آخرين کتاب آسماني ــ که هيمنه و تسلط بر ديگر کتب آسماني دارد(37) ــ با تفصيل و به صورت کامل تر بيان شده است.(38)
نتيجه آنکه، همان گونه که تصديق قرآن نسبت به کتب اصيل و واقعي پيامبران گذشته اصالت و الاهي بودن قرآن را ثابت مي کند و هرگز به معناي اقتباس قرآن از مطالب آنها ــ تا چه رسد به اقتباس از کتاب هاي تورات و انجيل تحريف شده کنوني ــ نيست، تفصيل دهنده بودن قرآن نسبت به کتب ياد شده نيز نه تنها هيچ دلالتي بر نظريه اقتباس و ديدگاه يوسف حداد نمي کند، بلکه بعکس، افزون بر هماهنگي ميان کتب آسماني در مسائل اساسي و اصلي، بر جامعيت قرآن و دين اسلام و کامل تر بودن آن نسبت به کتب آسماني پيشين و اديان الاهي گذشته دلالت مي کند.
پي نوشت:
1.يوسف دره حداد، القرآن و الکتاب: بيئة القرآن الکتابية، ص 179ــ 188.
2.زرکشي گفته که ابوالمعالي عُزيزي 55 نام و حراليّ بيش از 90 نام براي قرآن ذکر کرده است. سيوطي نيز سخن حرانيّ را آورده است. فخر رازي 32 نام را آورده است: بدرالدين زرکشي، البرهان في علوم القرآن، ج1، ص 343ــ346/جلال الدين سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 1، ص 159ــ 165.
3.برخي از مفسرين چهار نام به عنوان نام هاي مشهور براي قرآن ذکر کرده اند که عبارتند از: قرآن، فرقان، کتاب و ذکر سه نام اخير بر برخي کتاب هاي آسماني ديگر نيز اطلاق شده است:«و إذ آتينا موسي الکتاب و الفرقان لعلَّکم تهتدون» بقره:53/«و لقد آتينا موسي و هارون الفرقان و ضياءً و ذکراً للمتّقين» انبياء:48. البته در دو مورد واژه «قرآن» بر نماز اطلاق شده که آن هم به گفته طبرسي در مجمع البيان بدين جهت است که مشتمل بر قرائت است:«أقم الصَّلاة لدلوک الشَّمس إلي غسق اللَّيل و قرآن الفجر إنَّ قرآن الفجر کان مشهوداً» إسراء: 78. بنابراين در آيات قرآن واژه «قرآن» به غير از معجزه جاويد پيامبراکرم بر هيچ کتاب آسماني ديگري اطلاق نشده است.(ابوجعفر محمد بن حسن طوسي، التبيان في التفسير القرآن، ج 1، ص 17ــ 19/ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 82.)
4.انعام: 155/بينه: 3/مائده: 15/کهف:27 /رعد: 1.
5.فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 82 و 116/صدرالمتألهين شيرازي، تفسير القرآن الکريم، ج 2، ص 58 ــ60.
6.فخر الدين رازي، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 260/محمود زمخشري، الکشاف، ج 1، ص 33.
7.اشاره است به : نساء: 82.
8.اشاره است به بقره: 185.
9.محمد باقر حکيم، علوم القرآن، ص 17ــ 19/محمدتقي مصباح، قرآن شناسي، تحقيق و نگارش محمود رجبي، ص 22ــ23.
10.حجر: 1.
11.بقره: 53.
12.بقره: 113.
13.مريم: 12.
14.بقره:213 .
15.يونس: 61/ق: 4.
16.رعد: 39.
17.اسراء: 13.
18.جاثيه: 28.
19.نساء: 103.
20.صافات: 157.
21.حجر: 4.
22.نور: 33.
23.بقره: 89/أنعام: 92/آل عمران: 3/مائده: 48/فاطر: 31.
24.فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 5، ص 167/ناصر مکارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج 8، ص 287.
25.همو، تفسير نمونه، ج 8، ص 288.
26.اشاره به اين نکته است که هرچند در صدر اسلام از سوي مشرکين و مخالفين اين ادعا مطرح بود که پيامبر اکرم قرآن را از فردي بشري آموخته است «و لقد نعلم أنَّهم يقولون إنَّما يعلِّمه بشرٌ لسان الَّذي يلحدون إليه أعجميٌٌّ و هذا لسانٌ عربيٌّ مبينٌ» نحل/103، ولي اين ادعا همانند ادعاي شعر و کهانت و جنون و دروغ بود که کفار از سر درماندگي و جهت جلوگيري از ترويج دين اسلام، به آن حضرت نسبت مي دادند و از آنجا که خود به خوبي بر نادرستي آن واقف بودند لذا اين گونه ادعاهاي بي اساس را به صورت جدي دنبال نمي کردند.
27.فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 5، ص 167.
28.سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، ج 5، ص 347ــ 349.
29.لازم به يادآوري است که دو جنبه ذکر شده براي «تصديق» مستلزم دور منطقي نيست؛ زيرا جنبه نخست مربوط به اين است که با قطع نظر از معجزات پيامبراکرم و با قطع نظر از معجزه بودن قرآن، اهل کتاب به مجرد مشاهده انطباق بشارت ها و نشانه هاي موجود در تورات و انجيل بر قرآن و آورنده آن، حجت بر آنها تمام شده و چاره اي جز تسليم در برابر قرآن و دستورات پيامبر اکرم ندارند. اما جنبه دوم مربوط به اين است که پس از اثبات نبوت پيامبر خاتم به وسيله معجزات، تصديق تورات و انجيل توسط قرآن تنها الاهي بودن آن دو کتاب را اثبات مي کند، اما هيچ منافاتي با نسخ و يا تکميل برخي از احکام آنها توسط قرآن ندارد.
30.به عنوان نمونه ر.به: تکوين 9: 21ــ 25، 12: 10ــ 19، 19: 30ــ 38/اعداد 31: 1ــ 19/سموئيل دوم باب 11/يوشع 8: 19ــ 29.
31.ر.ک: موريس بوکاي، دراسة الکتب المقدسة، ص 39ــ62/موريس بوکاي، التوراة و الانجيل و القرآن و العلم، ص 33ــ 58/يوسف دره الحداد، القرآن و المسيحية في الميزان، ص 360ــ366.
32.ر.ک: ميشل توماس، کلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي، ص 42/آرچيبالد رابرتسون، عيسي اسطوره يا تاريخ، ص 19ــ20.
33.يونس: 37.
34.يوسف دره الحداد، نظم القرآن و الکتاب: معجزة القرآن، ص 65ــ66، 185ــ186/همو، القرآن و الکتاب: بيئة القرآن الکتابية، ص 179ــ180.
35.آل عمران: 19.
36.يونس: 37.
37.مائده: 48.
38.سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 10، ص 64.