من بي خبر از خويشم
زندگينامه خود نوشت آيت الله طالقاني
درآمد
بسم الله الرحمن الرحيم
بني عم گرام، جوان رشيد و برومند سلاله سادات و فرع خاندان علم و تقوا، آقاي سيد محمد صادق قاضي طباطبايي... و فقه الله لخدمه الاسلام المسلمين.
از آشنايي با شما از نزديك بسي خرسندم، گر چه با پدر بزرگوار شما و بني اعمام گرامتان كه هر يك شاخص هاي علم و وارثين اجداد عاليقدرشان هستند، ارادت و آشنايي ديرين داشته ام، ولي با شما در محيط محدود و نزديك زندان آشنا شدم و خلاصه اي از اخلاق و سجاياي اين خاندان را در شما نمودار ديدم. اين پيوسته موجب تذكار و استشمام رايحه فضيلت براي مخلص مي باشد. متأسفانه خبر داده ايد كه بزودي از اين قفس آزاد مي شويد. اميدارم چنين نباشد، زيرا بودن و افتادن در اين قفس را براي شما جوانان مسلمان و هوشمند تا حدي لازم مي دانم، زيرا از دريچه هاي اين قفس، بهتر و عميق تر مي توانيد محيط و زمان و مكان را بنگريد و جزء جزء آن را بررسي كنيد و بهتر به وظايف حياتي و ديني خود آشنا شويد. به هر حال از شرح و زندگي مخلص خواسته ايد. چه بگويم؟ اكنون كه بيش از دو سال است كه به زندان رندان بين المللي افتاده ام، پيوسته اشباحي از گذشته از برابر چشمم مي گذرند، اشباحي در هم كه تاريك و روشن و خير و شر و لذت و الم آن در هم آميخته و تجزيه و تحليل آنها آسان نيست، ولي همه آنها اكنون كه بيشتر عمر را گذرانده ام و به آستانه مرگ نزديك مي شوم، جز نمايي گذرا و تندسويي نمي نمايد. ايام طفوليت را در محيط تهران چشم گشودم، تهران پر آشوب، اوان تحويل و تحول ها، قدرت ها و نيم بيداري مردم ستمزده. اين نام ها با چهره هاي خاص خود از جلوي چشمم مي گذرند، محمد علي شاه، احمد شاه، رضا خان سردار سپه، سيد حسن مدرس، بهبهاني، خوئي و امثال شما، با مرحوم پدرم چون بزرگ ترين فرزند ذكور او در سنين پيري اش بودم، درهمه مجالس ديني اجتماعات سياسي علما و رجال و مبارزين مي رفتم و در گوشه اي مي نشستم، به سخنان آنان گوش مي دادم و به چهره ها دقيق مي شدم. مرحوم پدرم حجت الاسلام حاج سيد ابوالحسن طالقاني كه دلي پر از ايمان و سري پر شور داشت، در آغاز تحولات، شب و روز در حركت و تلاش بود تا شايد علما را متحد كند و جلوي سيل بي ديني و استقرار خود سري را بگيرد.
در همين اوان به وادي علم و بحث قم كه چند سالي بود به سرپرستي مرحوم آيت الله حائري تأسيس شده بود، پرت شدم. همه جز من عوض شدند. در آنجا سابقه در درس و عبادت بود. قريب بيست سال تا بعد از وفات مرحوم پدر و آيت الله حائري در قم بودم، سپس با اصرار دوستان پدرم به تهران آمدم و خطري را كه اخلاق و ايمان جوانان را تهديد مي كرد، از نزديك ديدم. چاره اي نداشتم جز آنكه به اصول اسلام و قرآن برگردم. مجالس بحث و تفسيري در خانه ها و دور از چشم مأمورين استبداد تأسيس شدند و من مواجه با مخالفت هاي مسلمان كوتاه نظر شدم و به تبع آن بعضي از معممين شغلي كه مأموم عوام الناس هستند، بناي مخالفت و بدرفتاري را گزاردند.
پس از شهريور 20 كه بندها گسيخته شدند، اين اجتماعات توسعه يافتند و انجمن هاي اسلامي تأسيس شدند. سپس از ميان افراد و سرپرستاني از همين جمعيت ها، براي توسعه عمل، جمعيت نهضت آزادي تأسيس گرديد. مخلص در ميان كشمكش هايي كه مسلمانان را به هر سو مي كشيدند و از هر جا مي ربودند، وظيفه ديني خود دانستم كه همكاري نمايم. در اين تحولات و نشيب و فرازها، از سال 1316 كه به تهران برگشتم، چندين بار به زندان افتادم تا آخرين زندان همين است كه در خدمت شما و ديگر دوستان هستم. اين اجمالي از گذشته زندگي مخلص شماست، اما اگر خصوصيات وتاريخ و جزئيات آن را بخواهيد، چيزي از آن به تفصيل به ياد ندارم. براي آنچه كه به ياد دارم يا مي توانم به ياد بياورم مجالي نيست.
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر
عذر مي خواهم. اگر معناي «بيوگرافي» همين است كه كافي است و اگر مقصود، اخلاق و حالات روحي است، بدون تعارف بدانيد كه از خود بيش از آنچه شما مي دانيد خبر ندارم و چون خودبيني وخودخواهي پرده اي است، شايد شما بهتر از من به من آگاه باشيد.
در بي خبري، من از تو صد مرحله پيشم
تو بي خبر از غيري و من بي خبر از خويشم
حفظك الله، ذلقك الله، رحمك الله، والسلام عليك و علي ابائك الكرام
سيد محمود طالقاني
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22