ظرفيت هاي بحران آفريني در جنبش هاي قومي(3)

فرديت (1) رشد نيافته اي که محصول مدرنيته معيوب در ايران است،باعث مي شود که در تعاملات درون قومي نوع ديگري از پارادوکس ها ظاهرشوند که به روابط ميان جنسيتي باز مي گردند. فمنيست ها مدعي اند که درمسيرمطالبات حقوق جنسيتي خود درصدد تغيير آن دسته از مناسبات زندگي روزمره (2) هستند که به آنها به عنوان
يکشنبه، 8 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ظرفيت هاي بحران آفريني در جنبش هاي قومي(3)

ظرفيت هاي بحران آفريني در جنبش هاي قومي(3)
ظرفيت هاي بحران آفريني در جنبش هاي قومي(3)


 

نويسنده:دکترفهيمه حسين زاده(دکتري جامعه شناسي از فرانسه)




 

2-پارادوکس هاي ميان جنسيتي:
 

فرديت (1) رشد نيافته اي که محصول مدرنيته معيوب در ايران است،باعث مي شود که در تعاملات درون قومي نوع ديگري از پارادوکس ها ظاهرشوند که به روابط ميان جنسيتي باز مي گردند. فمنيست ها مدعي اند که درمسيرمطالبات حقوق جنسيتي خود درصدد تغيير آن دسته از مناسبات زندگي روزمره (2) هستند که به آنها به عنوان جنس دوم مي نگرد و آنها را ازحقوق برابر با مردان دور مي کند.از اين روست که مطالبات اين گونه زنان کاملاً برکسب يک سلسله حقوق فردي ادعايي و يا به عبارتي،فردگرايي استواراست. فردگرايي مورد نظر زنان به طور مشخص از ويژگي مستتردرجنبش قومي بسيار متفاوت است.بنابراين،هنگامي که کنش گران قومي دايره اختيارات فرد را در درون قوم محدود مي کنند،زنان اين اختيارات را به سطح فرد انساني تعميم مي دهند.پس هنگامي که کنش گران قومي با زني ازيک گروه قومي ديگرازدواج مي کنند، در تطابق وي با اهداف قومي شان در راستاي حفظ الگوهاي فرهنگي تبار پدري شان مي کوشند و درهمان حال فرزندان را به پيروي از فرهنگ پدري مي خوانند. در مقابل،زنان آنها گاه در برابرجنبش قومي ايستادگي مي کنند و آن را به عنوان يک حرکت مردانه مبتني برحقوق قومي تفسير کرده و ازشرکت درآن امتناع مي کنند.
تعارض هاي ميان جنسيتي که درعرصه پيشرفت جنبش قومي رخ مي دهند دردرجه اول بنيان خانواده را نشانه مي گيرند و آن را دچارتزلزل مي سازند.هنگامي که زنان تحصيل کرده اي که براي هويت تباري خود جايگاه جداگانه و متمايزي قايل هستند، با مرداني ازدواج کنند که از هويت قومي ديگري برخوردارند،به آساني سرنوشت خود و فرزندان شان را در راستاي فعاليت هاي قومي مرکزگريزانه (3) شوهرانشان قرار نمي دهند.به همين دليل،اختلاف ها به زمزمه هاي جدايي يا تفوق و تسلط يک جنس بر ديگري مي انجامد.هردو،حالت بحراني را درخانواده به وجود مي آورد که جامعه را دست خوش عميق ترين بحران ها مي سازد.گفتگو درخصوص ابعاد بحران هاي خانوادگي درحد و حوصله اين مقاله نيست، اما بي شک نقش آن را دربرهم زدن نظم دروني و به خطرانداختن امنيت ملي را نبايد ناديده گذاشت.درجامعه اي که نظم ارزشي آن -به ويژه دربعد خانواده -نظمي گسسته باشد،افراد احساس امنيت و آرامش نمي کنند،به همين دليل به طور روزافزوني شاهد اضطراب، ناآرامي و خشونتي خواهيم بود که از لايه اي به لايه اجتماعي ديگري تسري پيدا مي کند.

3-پارادوکس هاي ميان نسلي:
 

يکي ازپارادوکس هاي ميان نسلي به ميزان هزينه عملي است که هرگروه سني براي رسيدن به اهداف خود حاضربه پرداخت آن است. دراين خصوص ميان جوانان يا نسل بعد ازانقلاب و نسل هاي انقلاب و قبل از انقلاب تفاوت هايي ديده مي شود.هرنسل براساس تجربه هايي که پشت سر گذاشته است و امکاناتي که ازآن درصحنه عمل اجتماعي برخورداراست،حاضر به پرداخت ميزاني از هزينه عمل است.به همين دليل رويکرد قومي درميان نسل هاي قومي متفاوت است.نسل قوم گراي قبل ازانقلاب با اين که تجربه دو شکست (سالهاي دهه 20 و در دهه 50) را پشت سر گذاشته، به دليل برخورداري از امکانات اجتماعي که در دوران پهلوي کسب کرده است در برابر تموجات اقتصادي انقلاب و بعد از انقلاب مصونيت بيشتري داشته است و بنابراين حاضر به پرداخت هزينه عمل چنداني در جنبش قومي و گذشت ازمنافع فردي خود نيست. از اين رو اتخاذ سياست فعاليت هاي فرهنگي در اين نسل عموميت دارد.
در ميان نسل انقلاب تنها يک تجربه شکست وجود دارد که متعلق به دهه 50 است. اما اين نسل به دليل بردوش کشيدن بار انقلاب تعلق خاطربيشتري به انقلاب اسلامي و نتايج آن دارند.بيشترکنش گران ميانه رو و حامي حاکميت جمهوري اسلامي دراين نسل قراردارند و ازاين رو تعامل با حاکميت و حفظ کيان انقلاب،عدم ارتباط با کشورهاي خارج و حذراز وابستگي بيشترازهرنسلي در ميان نسل انقلاب وجود دارد. برخورداري ازامکانات اقتصادي- اجتماعي نيز دراين گروه از يک نسبيت برخوردار است و از کيفيتي کاملاً ميانه برخوردار است. به همين دليل پرداخت هزينه عمل قومي براي اين افراد در چارچوب هاي مشخص و به اقتضاي شرايط صورت مي گيرد. درنسل سوم يا نسل بعد ازانقلاب که تجربه اي ازشکست هاي قومي درقالب عملکردهاي سياسي-نظامي وجود ندارد، همچنين برخورداري از امکانات اقتصادي- اجتماعي به حداقل مي رسد،شورو هيجان کوشندگي سياسي بيشترحکم فرماست.از اين رو،گرايش به پرداخت هزينه هاي عمل در اين نسل بيش از دو نسل ديگراست. رويکردهاي تندروانه قومي که گاه به مطالبه استقلال قومي مي انجامد عمدتاً مختص اين نسل است. براي نسل بعد ازانقلاب که هنوز ازموقعيتي شغلي،توانايي اقتصادي و غناي تاريخي کافي برخوردارنيست، پرداخت هزينه عمل زياد يا انجام عمل هاي افراطي،تندروانه و آشوب گرانه قومي چندان دورازذهن نيست.
مي توان گفت که در ميان کنش گراني که سوي گيري سياسي تندروانه دارند؛تعداد جوان ها بيشتراست.پس مي توان فرض کرد که هرچه سن کنش گران کمترباشد، سوي گيري سياسي آنها تندروانه تراست. ملي گرايان تندرو درگروه قومي لرها يا استقلال طلبان تندرو درميان کردها يا پان ترکيست هاي افراطي عمدتاً جوان هايي هستند که سن آنها از 18 تا 26 سال است. بررسي رويکرد کنش گران قومي درارتباط با سن آنها نشان مي دهد که کنش گران جوان بيشترتمايل دارند که براي رسيدن به اهداف جنبش قومي از روش هاي تندروانه و تقابل هاي خصمانه استفاده کنند.درحالي که درميان کنش گراني که به نسل قبل از انقلاب تعلق دارند،عمدتاً استفاده از روش هاي مسالمت جويانه توصيه مي شود. همان طور که پيش ازاين اشاره شد، اين گرايش ها به ميزان هزينه عملي باز مي گردد که کنش گران حاضربه پرداخت آن درجنبش قومي هستند.
به اين ترتيب،درميان هر گروه قومي کشاکشي دايمي ميان نسل بعد ازانقلاب و دو نسل پيشين مبني بررويکردهاي تندروانه و خشونت آميزديده مي شود.اين امر باعث بروزتعدد کنش هاي قومي مي شود. معمولاً جنبش هاي قومي درجهان امروز،براي دستيابي به اهداف خود ناگزيرازپيروي از رويکردهاي ديپلماتيک و بسيج عمومي براساس مشارکت افراد درتشکل هاي اختياري مي باشند.اين امر نيازمند فعاليت فرهنگي مداومي است که با رويکردهاي تندروانه کش گران جوان درتعارض است. ازسوي ديگر؛اگرآنان به پيروي از بزرگترهاي خود گردن بنهند،درواقع تبعيت از هنجارها و الگوهاي کمترمدرن را پذيرفته اند و ازاين رو درتناقض با خود قرار مي گيرند.به همين دليل است که در جنبش قومي همواره با نوعي سردرگمي و آشفتگي کنش گران جوان مواجه مي شويم که ناشي ازروند روزافزون مدرن شدن شان به واسطه ارتباط جهاني و ويژگي هاي سني آنها ازيک سو و تبعيت ازالگوهاي بزرگ تر سالاري سنتي ازسوي ديگر است که درتعارض با اختيارطلبي فردگرايانه شان است.
وجه دوم پارادوکس ميان نسلي به روند جهاني شدن و نقش جوانان درآن باز مي گردد.واقعيت آن است که درنسل دوم بعد از انقلاب،جوانان هويت قومي را براساس منافع فردي برمي گزينند نه آرمان هاي جمعي.بي شک دراين امرازميزان مدرن شدن اين افراد ناشي مي شود که باعث مي شود فرد ميزان وابستگي و همبستگي و عصبيت قومي (4) کمتري از خود نشان دهد. به طورمثال در ميان جوانان زير 26 سال کنش گراني ديده شدند که به واسطه تجاربي که پشت سر گذاشته اند، به مسايل جهاني توجهي خاص نشان مي دهند. گاه حتي به نظرمي رسد که براي اين افراد، جهاني شدن و هم نشيني آن با هويت هاي ملي،هويت قومي را تحت الشعاع خود قرار داده است.جهاني شدن ازيک سو جوانان را به سوي اتخاذ ارزش هاي فرهنگي و الگوهاي رفتاري يکسان ترغيب مي کند و از سوي ديگرآنان را تشويق مي کند که در چارچوب يک جامعه محلي به تعامل با جامعه جهاني و کسب موقعيت ويژه خود دست زنند.براي تعريف اين جامعه ملي يا محلي،جوانان نيازمند بازانديشي در خصوص هويت اجتماعي و ملي خود هستند،کنش گران قومي جواني که درتعامل با مناسبات فرهنگي، اجتماعي و به ويژه اقتصادي جهاني هستند.اين جامعه محلي مي بايست ازيک موقعيت سرزميني مشخص و منافع ملي مشخص برخوردارباشد. به همين دليل،درميان برخي ازاين جوانان، سرانجام با رويکردي مبتني برحذف يکي از دو جامعه ملي ايران يا جامعه قومي مواجه مي شويم.تمايل به حذف جامعه ملي،آنان را به سوي تجزيه طلبي و گريزاز مرکز سوق مي دهد.اما از طرف ديگر مقتضيات اقتصادي و قدرت برترکليت جامعه ايران براي عرض اندام کردن درجامعه جهاني، آنها را به سوي پذيرش جامعه ايران به عنوان جامعه محلي و ملي مطلوب و حذف جامعه قومي سوق مي دهد.به همين دليل است که درگروه جوانان نسل دوم بعد از انقلاب، کمتربا گرايشات قومي مواجه مي شويم و يا درصورت مشاهده چنين گرايش با نوع بسيارراديکال آن روبرو خواهيم بود.
در يک جامعه فدرال قومي،کنش گران قومي جوان و اساساً تمام جوانان تمايل به اتخاذ آزادي عمل فردي درانتخاب الگوهاي فرهنگي مبتني بر تکلم به زبان مادري- مادري که اتفاقاً مي تواند از يک فرهنگي قومي ديگر برخوردار باشد- تمايل خواهند داشت. به همين دليل در صورت استقرار فدراليسم قومي با گرايش هاي سياسي تندروانه و بحران آفريني به نام دمکراسي و آزادي خواهي مواجه خواهيم بود. چنين بحران هاي سياسي خشونت آميزي که مي توانند ازظرفيت هاي نظامي نيز برخوردار باشند بي شک امنيت ملي و تماميت ارضي ايران را به شدت به خطر خواهند انداخت (5).

ب-تعاملات ميان قومي
 

مي توان فرض کرد که جامعه ايران هرگز پا به مرحله استقرار ساختارهاي سياسي مبتني برفدراليسم قومي نگذارد، آيا در اين صورت ما با بحران هايي که امنيت ملي و تماميت ارضي ايران را به خطر مي اندازند،مواجه نخواهيم بود؟ بي شک نه. يکي ازمهمترين بحران هاي مورد انتظاربه تعاملات ميان قومي گروه هاي قومي در ايران بازمي گردد.پارادوکس هاي ناظر بر اين تعاملات ازنوع خطرناک ترين پارادوکس هايي هستند که مي توانند به سرعت و به شدت امنيت ملي را قبل از تفوق جنبش قومي ايران به خطربيندازند. براستي تعاملات ميان قومي درچه عرصه هايي امکان ظهور و بروز دارند؟
براي بسياري،اين تعاملات درمناسبات کنش گران با يکديگرو نشست هاي آنان قابل تصور است.اگرچه نبايد ناگفته گذاشت که امکان تعاملات آشکارميان قومي براي کنش گران گروه هاي قومي اين امکان را فراهم مي آورد که مسايل مورد بحث از شفافيت، عمومتي و همه جانبگي بيشتري برخوردار باشند و کمتربه مسايلي چون تقابل هاي نظامي و سياسي و انقلابي هدايت شوند،با اين حال،ظرفيت منفي نشست هاي پنهان کنش گران درتعاملات ميان قومي عرصه بروزخطرناک ترين بحران هاست.آنچه که باعث بروز اين بحران هاي مي شود عدم تعامل ميان آنهاست.اين امرازکجا ناشي مي شود؟
ساختارجمعيتي و قومي ايران به گونه اي است که هر قومي فضاي سرزميني خاصي را براي خود در چارچوب مرزهاي ايران مي تواند فرض کند. هفت قوم اصلي ايران يعني آذري ها، کردها، لرها، عرب ها، بلوچ ها، ترکمن هاي و فارس ها هريک به ترتيب، فضايي جغرافيايي در شمال غرب،غرب، جنوب غرب،جنوب شرق،شمال شرق و مرکز را به خود اختصاص داده اند.اين جغرافياي سرزميني طي قرن ها و قرن ها به صورت سرزمين مادري با باري از خاطره ها درحافظه تاريخي و رسمي اين گروه هاي قومي ثبت شده است. با اين حال، تحول جامعه ايران درروندش به سوي تفکيک اجتماعي و مدرنيته از يک سو و جابه جايي هاي اجباري حکومت هاي سده هاي اخيرباعث شده است که مرزهاي سرزمين اين اقوام دچاراغتشاش و آشفتگي جدي شوند و شناخت محدوده هاي استقرار يک قوم را دچاراشکال سازند.
شهرنشيني و ادغام جمعيتي براساس تحرک اجتماعي حاصل ازتفکيک اجتماعي ازمهم ترين عوامل اين اغتشاش مرزها مي باشند. بنابراين درمناطق سرحدي دو قوم مجاور در طول قرن ها شهرها و روستاهايي شکل گرفتند که محل استقرار هر دو قوم و آميزش جمعيتي آنهاست.به همين دليل،پس از گذشت قرن ها و خويشاوندي هايي که ميان ساکنان دو قوم مجاوردراين مناطق صورت گرفته است،با گروه هايي مواجه مي شويم که ازويژگي هاي فرهنگي خاص و ترکيب شده دو قوم مجاور برخوردارند. مانند لک ها در فاصله ميان لرها و کردها، زابلي ها درفاصله ميان بلوچ ها و نيمروزي ها، مراغه اي ها و اروميه اي ها درفاصله ميان آذري ها و کردها و اهوازي ها در فاصله ميان لرها و عرب ها.همين طور مي توان به گنبد اشاره کرد درفاصله ميان فارس ها و ترکمن ها.درهريک ازاين مناطق مي توان فرهنگ و جمعيت جداگانه اي را مشاهده کرد اما نمي توان شکل گيري سرزمين جداگانه با هويت جداگانه اي را تصورکرد.ازاين روست که مناطق مذکور همواره محل اعتراض و مناقشه دو قوم مجاور مي باشند و هريک از گروه هاي قومي همسايه،آن را متعلق به خود مي داند و سعي در جذب و منظور کردن آن در حوزه سرزميني خود دارند.
عدم شکل گيري سرزمين ها يا استان هاي جداگانه دراين مناطق باعث شده است که مردم اين مناطق نيزظرفيت هاي هويتي جداگانه اي را براي خود تصورنکنند.اين امربيشترازآنجا ناشي مي شود که سرزمين يکي از شاخص هاي هويتي مهم در مدرنيته معيوب ايران است.به همين دليل،ساکنان اين مناطق سايه-روشن گاه به سوي يک قوم و زماني به سوي قومي ديگرتمايل دارند. گاه نيزخود به دو گروه تقسيم مي شوند و درگيري هاي داخلي درون شهري يا محله اي به راه مي اندازند.جنبش قومي در روندي که براي دستيابي به فدراليسم قومي در پيش گرفته است،پيش ازهرچيز،ناگزير از تعريف مرزهاي سرزمين خود است. تعريف مرزها دقيقاً به تعيين تعلق هريک از مناطق يادشده به يکي ازدو قوم مربوط مي شود.دربرخي ازاين مناطق قدرت اقتصادي در دست يک قوم و قدرت سياسي در دست قوم ديگراست،مانند اروميه که قدرت سياسي دردست آذري ها و بخش قابل توجهي ازقدرت اقتصادي دردست کردها قرار دارد،يا دراهواز که قدرت سياسي و اقتصادي دردست لرها و تفوق جمعيتي، فرهنگي و زباني دردست عرب ها قرار دارد.همچنين مي توان همين شرايط را در زابل مشاهده کرد.يا مي توان به مناطق جنوب استان کرمانشاه اشاره کرد که در آنها قدرت سياسي دردست لرها و قدرت اقتصادي به نسبت ميان کردها و لرها تقسيم شده است. اين تقسيم قدرت هاي سياسي و اقتصادي مهمترين عامل درتمايل به جذب يک سرزمين به سوي خود يا محل مناقشه بودن آن است. بي شک چنانچه تمام قدرت ها دردست يک قوم قرارداشت تصميم گيري و سوي گيري سرزميني ازسهولت بيشتري برخوردارمي شد.
همان طورکه اشاره شد،دربحبوحه تعيين مرزهاي سياسي اقوام هم جوار،کنش گران قومي زمان و انرژي بسياري را براي اثبات تعلق تاريخي اين مناطق سرحدي به گروه قومي خود صرف مي کنند.دربسياري از مواقع،اسناد آنها به تاريخ حضورهر قوم،ميزان ايراني بودن آنها،و يا خريد املاک و تعلق تباري آنها اشاره دارند.اما تاريخ دراين زمينه مغشوش است.اين اغتشاش پيش ازهرچيزي به تحولات سياسي و اجتماعي آن منطقه،دست به دست شدن آن ازيک قدرت سياسي به قدرت سياسي ديگردرطول تاريخ باز مي گردد. به همين دليل کمترميان کنش گران دو قوم مجاور درخصوص تعيين مرزهاي سرزميني توافق حاصل مي شود.هم ازاين روست که هرازگاه ميان دو قوم مجاور درگيري هاي مسلحانه و نزاع هاي محلي در اين مناطق روي مي دهد.درگيري ها و نزاع هاي ميان کردها و ترک ها در شهرهاي اروميه،نقده ومراغه و روستاهاي اطراف آنها نمونه هايي ازاين بحران هاي مي باشند.
با پيشرفت روند جنبش قومي،و درصورت راديکاليزه شدن آن و بروز گرايش هاي تندروانه در جهت استقرار هرچه سريع تر ساختار سياسي فدرال اين مناطق به عنوان کانون هاي بالقوه و بالفعل بحران هاي سياسي-نظامي ميان دو قوم مجاور،امنيت ملي ايران را به ويژه درمرزهاي آن به خطرمي اندازند.اين امرازآنجا ناشي مي شود که تمام کانون هاي سرزميني برشمرده شده درمناطق پيراموني و مرزي ايران قراردارند.پنج کانون بحران سرزميني از ظرفيت هاي جداگانه اي براي بروز برخوردارند.درميان آنها، اهواز و اروميه ظرفيت و قابليت بيشتري براي تبديل شدن به کانون هاي بحران امنيتي دارند.سابقه تاريخي دو قوم ترک و عرب و ادعاي اقوام مجاور درعدم استقرارآنها در زمان ايران باستان و درنتيجه عدم مشروعيت شان در برخورداري ازهويت ايراني ازجمله ادعاهايي است که ازطرف گروه هاي قومي مجاورآنها مطرح مي شوند.هرچند اين ادعاها پوچ و بي اساس به نظر مي رسند، اما هر يک از دو گروه قومي مجاور دراين مناطق اسنادي را درخصوص مشروعيت خود و عدم مشروعيت تاريخي (6) ديگري در دست دارند. اين اسناد که بعضاً برساخته نيز مي باشند،به کنش گران و فعالان قومي اين گروه هاي قومي اجازه و امکان تعرض به قوم ديگر را مي دهد.
به اين ترتيب،قبل ازآن که جنبش قومي موفق به استقرارساختار سياسي مبتني بر فدراليسم قومي بشود و پيش ازآن که تجزيه طلبي براساس پارادوکس هاي ناظر بر تعاملات درون قومي رخ بدهند،مي توان شاهد درگيري هاي سياسي و نظامي ميان دو قوم مجاور درهريک از مناطق پنج گانه اشاره شده بود.اين درگيري ها سيطره دولت ملي را به حداقل مي رسانند و امنيت ملي را به شدت به خطر مي اندازند و به نوبه خود زمينه را براي حضور بيگانگاني که منتظر فرصت هاي مناسب جهت نفوذ و حضورنظامي و سياسي در ايران مي باشند، فراهم مي سازد.

پي نوشت ها :
 

1- Individualite
2- La Vie quotidienne
3- La divergence du gouvernement national
4-La partialite ethnique
5-بارديگر ناگزيرازيادآوري نکته ي مورد اشاره در پاورقي پيشين هستيم.ظرفيت بحران آفريني گرايش هاي قوم گرايانه تنهابه ميزان راديکال شدن اين حرکت ها بستگي ندارد،بلکه ازآن مهمتر،مسئله ي موازنه ي عددي بين طرفداران و مخالفان اين گرايش ها درميان هرگروه نژادي يا زباني و يا حتي مذهبي است.براي مثال،در حالي که قوميت آذري سهم بسيار بزرگي در تاريخ هويت سازکشورايران داشته و بخش قابل توجهي از موقعيت هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي کشور را دراختيار دارد،چگونه مي توان تصورکرد گرايش هاي قوم مدارانه(که درصورت تحقق عملي، در درجه ي اول به زيان همين قوم تمام خواهد شد) مخاطبان مشتاقي درميان بخش قابل توجهي ازآذري ها پيدا کند.عوامل متعدد ديگري نيزدخيل هستند که ازحوصله ي پاورقي خارج است،مانند تجربه ي جنگ تحميلي و مشارکت همه ي اقوام ايراني در دفاع ازمرزهاي کشور،وجود اسطوره هاي دفاع از تماميت ارضي ايران درميان همه ي اقوام و غيره[فصلنامه]
6- Le gitimite historique
 

منبع:فصلنامه امنيت ،سال پنجم ،شماره ي2و1،پاييز و زمستان 1385.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط