اشعاری در وصف شهید بابایی

بگذار سرشگ ديده خون گردد دل راهي وادي جنون گردد بگذار نفس به سينه بفشارم تا شرح غمش به ناله بنگارم اي ياد تو درد صبح و شام ما به روح بزرگ تو سلام ما خورشيد بلند آشيان بودي سردار سپاه عاشقان بودي اي لاله داغديده، بابايي
چهارشنبه، 18 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اشعاری در وصف شهید بابایی

اشعاری در وصف شهید بابایی
اشعاری در وصف شهید بابایی


 





 

همسفر سپيده
شاعر: سرهنگ عباس براتي پور
 

بگذار سرشگ ديده خون گردد
دل راهي وادي جنون گردد
بگذار نفس به سينه بفشارم
تا شرح غمش به ناله بنگارم
اي ياد تو درد صبح و شام ما
به روح بزرگ تو سلام ما
خورشيد بلند آشيان بودي
سردار سپاه عاشقان بودي
اي لاله داغديده، بابايي
اي همسفر سپيده،بابايي
بودي تو هميشه يار مظلومان
پوسته بودي کنار محرومان
افسوس که از ميان ما رفتي
چون نور ز ديدگان ما رفتي
فرياد خدا، خدا، خدا کردي
پرواز به عرش كبريا كردي
مائيم هميشه داغدار تو
در سينه ما بود مزار تو
اي طاير پر شکسته، بابايي
خورشيد به خون نشسته، بابايي
اسطوره عشق و شور و ايماني
قرباني عيد روز عيد قرباني
چون هست به سوي ما نگاه تو
همواره دهيم ادامه راه تو
*******

لاله هاي باراني
شاعر: رضا غلامحسين نژاد
 

شکوفه بود و شقايق به هم گره خوردند
همان زمان که درختان بهار مي بردند
شبي که منطق گلها شکوفه مي آورد
و لاله لاله شهادت، جوانه مي پرورد
زمين مسير سلام فرشته ها مي شد
همين که لشکر گل در زمين رها مي شد
همين که دست خزان باغ لاله ها را چيد
دو بال سبز زمين رو به آسمان چرخيد
جوانه هاي شقايق نفس رها در باد
وجودشان همه شور و سرودشان فرياد
خدا براي درختان لباس نور آورد
به قامت همه باغ ها شعور آورد
زمين که راوي بغض جوانه ها شده بود
شبيه ابر در اندوه خود رها شده بود
زمين سئوال شد از آسمان نوراني
شکفت رو به عطش لاله هاي باراني
زمين مسير سلام فرشته ها شد باز
هزار لاله رها شد در آبي پرواز
دوباره روي زمين عشق، لاله کاري شد
گذشت چند خزان، آفتاب جاري شد
*******

آمدنم يادت هست؟
شاعر: زهرا رسول زاده
 

آخرين دفعه باز آمدنم يادت هست؟
بوي باروت و غبار بدنم يادت هست؟
وقتي از پنجره بر چشم تو خنديدم
حالت ساحل دريا شدنم يادت هست؟
روزي از کوچه به تو دست تکان مي دادم
دست جا مانده از آن پيرهنم يادت هست؟
خاک انگشتر و تسبيح و پلاکي خونين
جاي خالي مرا در کفنم يادت هست؟
آخرين دفعه باز آمدنم يادت ماند
لحظه تازه پرپر شدنم يادت هست؟
*******

ندبه
شاعر: مهدي فرجي
 

جمعه بوي تو را مي تراود، مرد بيدار شو، ندبه سر کن
تازگيها دلم بد گرفته، حال و روز مرا تازه تر کن
روز، اينجا خود روشنايي، خاک يک تکه خاک بهشت است
شعر قدري سبک شو، خودت باش فکر يک آسمان بال و پر کن
استخوان استخوان لاله سر زد، پيرهن پيرهن يوسف آمد
باد برخيز کارت درآمد هر چه يعقوب ديدي خبر کن
آه سخت است سخت است مادر هي بيا هي برو تا لب در
پانزده سال چادر درآور، پانزده سال چادر به سر کن
وزن تابوت از بس سبک بود، شانه ها بار را حس نکردند
خواستي بي تعارف بگويي، مثل من باش راحت سفر کن
چند سالي است خاکت برادر بد نمک گير کرده دلم را
با اجازه دوباره مي آيم، خاک شوريده را شورتر کن
*******

شعر عطش
مرتضي اردستاني
 

نخلي که در کوله بارش چيزي به جز سر ندارد
امشب چگونه بخوابد، از سينه سر برندارد
امشب که خون کبوتر از آسمان مي تراود
از شاپرک ها بپرسيد، اينجا کبوتر ندارد؟
در کربلايي دوباره، از نخل ها سر بريدند
انگار برگشته در خون، شمري که خنجر ندارد
وقتي که مشک شهادت شعر عطش مي سرايد
ديگر مگر خيمه هامان عباس و اکبر ندارد
هر چند نخل و کبوتر، لاله، شقايق، صنوبر
هرگز تمام تو را اي آيينه دربر ندارد
دستان فهمي که کال است کي مي رسد تا نگاهت
از تو (سبکبال عاشق) تعبير بهتر ندارد
بعد از شما نور پرواز، ماسيد روي دل ما
جز شاپرک هاي بي پر! اينجا کسي پر ندارد
رفتي و چشمان باران از رفتنت خيس خون است
کوچيدنت را پرستو! اين کوچه باور ندارد
نخلي که در کوله بارش چيزي به جز سر ندارد
امشب دوباره بخوابد از سينه سر بر ندارد
*******

اشعاری در وصف شهید بابایی

انعکاس آيينه ها
شاعر: بابک اسلامي
 

دلش دريچه سبزي به سمت دريا بود
در امتداد نگاهش بهار پيدا بود
زمين به عادت لب هاي او ارادت داشت
صداي روشنش آغاز اطلسي ها بود
چقدر ساده به ديدار لاله ها مي رفت!
و غنچه غنچه غزل بر لبش شکوفا بود
حضور آبي آيينه ها تماشا داشت
امامزاده چشمش هميشه غوغا بود
من از گلوي يتيمان کوفه مي خوانم
قسم به آيينه ها انعکاس مولا بود
تمام غربت يک قرن را به دوش کشيد
فقط شبيه خودش مرد بود، آقا بود!
... و رفت و هستي خود را به ابرها بخشيد
رفيق هر شب باران به فکر گل ها بود
*******

طلوع
شاعر: ندا جلالي
 

طلوع مي کند آري مسافري ديگر
طنين گام که بود؟ آن عابري ديگر
در ابتداي همين فصل زرد پيدا شد
براي سبز شدن باز عابري ديگر
هميشه قسمت خوب غزل نصيب تو بود
ولي سروده من محض خاطري ديگر
تمام شهر پر از ازدحام تنهايي است
فقط منم، منم و او مهاجري ديگر
نگو که فرصت از دست رفته مي آيد
فقط منم، و او مهاجري ديگر
چه خواب خوب و خوشي بود انتظار اما
شدم تمام و نيامد مسافري ديگر
*******

سپيده
شاعر: بهرام کرم الهي
 

از غزل گذشته اي، قصيده مي شمارمت
و رهسپار آسمان، رسيده مي شمارمت
نغمه هاي شعر تو پر از نگاه تازه بود
بي سرود و بي صدا شنيده مي شمارمت
از غروب زخمي غريب دل بريده ام
تو طلوع روشني، سپيده مي شمارمت
از تمام هستي من اي صداي بال عشق
از قفس گذشته اي، پريده مي شمارمت
من براي رفتنت غزل غزل گريستم
از غزل گذشته اي، قصيده مي شمارمت
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 33




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط