قوانين و مقررات بشر دوستانه در سيره پيامبر اسلام (ص)_(3)
5- پايان اسارت
است. به همين دليل، خداوند متعال به پيامبر خود چنين امر مي کند: «يا ايها النبي قل لمن في ايدکم من الاسري ان يعلم الله في قلوبکم خيراً يوتکم خيراً ممّا اخذ منکم و يغفرلکم و الله غفور رحيم* و اين يريدوا خيانتک فقد خانوا الله من قبل فامکن منهم و الله عليم حکيم» (انفال (8): 70-71)؛ اي پيامبر به کساني که در دست شما اسيرند، بگو: اگر خدا در دلهاي شما خيري سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما عطا مي کند و بر شما ببخشايد و خدا آمرزنده و مهربان است و اگر بخواهند به تو خيانت کنند، پيش از اين هم به خدا خيانت کرده اند و [خدا تو را ] بر آنها مسلط ساخت و خداوند داناي حکيم است.
بنابراين، هرکس از آنان ايمان مي آورد، خونش حرمت پيدا مي کرد و هدف از تشريع جهاد و گرفتن اسير نيز همين امر است. با توجه به آنچه گفته شد در صورتي که اسير، ايمان نمي آورد، پايان اسارت او به يکي از طرق زير انجام مي گرفت:
اول- آزادي بدون قيد و شرط
در اين روش که فقها به «منّ» (منت نهادن) از آن ياد مي کنند، پيامبر با توجه به مصالح اسلام و مسلمين، اسرا را بدون هيچ شرط و يا دريافت مالي، آزاد مي فرمودند.
در جنگ بدر، برخي از اسرا را به همين شکل رها کردند (الزحيلي، 1412 ق: 422).
بسياري از سران قريش، پس از فتح مکه، توسط پيامبر آزاد شدند. آنها کساني بودند که بيشترين آزار را بر ايشان روا داشتند و در سيزده سال حضور در مکه، هر دسيسه اي که توانستند کردند و در نهايت نيز برنامه ترور رسول خدا را ترتيب دادند. اما پيامبر آنها را آزاد کرد و به آنها فرمود: «برويد که شما از آزادشدگان هستيد» (ابن اثير، بي تا: 298).
هنگامي که ماه مبارک رمضان حلول مي کرد، پيامبر دستور آزادي همه اسرا را صادر مي کردند (عاملي، 1403 ق، ج 6: 329). افرادي را نيز به دليل دارا بودن برخي صفات عالي و کمالات ،آزاد مي فرمودند (همان). ايشان هفتاد نفر از اسيران جنگ بدر را به شرط آنکه هرکدام به ده نفر از مسلمين خواندن و نوشتن بياموزند، آزاد نمودند (ابن اسحاق، 1361: 259).
دوم- دريافت فديه (1)
يکي از رايج ترين روش ها در آزادي اسيران، دريافت فديه بود. در جنگ بدر، پيامبر اسلام بسياري از اسراي قريش را در مقابل دريافت فديه آزاد کردند (ابن اثير، بي تا: 148). (2)
6-جنايتکاران جنگي
همچنين پيامبر (ص) سران کفر و الحاد همچون «حي بن اخطب» که از عوامل اصلي بروز جنگ احزاب بود- و «کعب بن اسد» - رئيس قبيله «بني قريظه» که عامل اصلي خيانت به مسلمين و نقض پيمان بود- را اعدام کردند؛ هرچند در مواردي نيز، بنا به مصالحي از مجازات آنها صرف نظر مي فرمودند. همچنين افرادي که با توطئه هاي مختلف، خسارات فراوان مادي و معنوي به اسلام و مسلمين وارد مي کردند نيز مجازات مي شدند؛ مانند «عقبه بن ابي معيط» (3) و «نضر بن حارث». (4) همچنين افرادي هم که با استفاده از روش هاي فرهنگي و هنرمندانه و تأثيرگذار مانند شعر و سخنوري عليه اسلام تبليغ کرده و مشرکان را براي حمله به مسلمين، تحريک مي کردند نيز مجازات مي شدند؛ مانند فردي که به نام «اباعزه» که شاعر بود و با شعر خود کفار را تحريک مي کرد (5).
حادثه «بني قريظه»
خلاصه واقعه اين است که هنگام هجرت پيامبر، سه قبيله يهودي به نام «بني نظير»، «بني قينقاع» و «بني قريظه» (6) در مدينه به سر مي بردند. آنان با پيامبر، قرارداد صلحي منعقد کردند ومتعهد شدند که عليه مسلمين، هيچ اقدام خصمانه اي نکنند و در غير اين صورت، پيامبر (ص) حق خواهد داشت آنها را به قتل رسانده، زنان و فرزندانشان را به اسارت بگيرد و اموالشان را مصادره کند. (مجلسي، 1403، ج 9: 111). ابتدا قبايل بني نظير و بني قينقاع خيانت کردند، اما پيامبر مجازات هاي اجرايي پيمان را درباره آنها به اجرا نگذاشت و صرفاً از مدينه اخراجشان کرد (ابن هشام، بي تا، ج 2: 75 و 142).
قبيله بني قريظه در جنگ احزاب و در زماني که مسلمين در شرايط بسيار سخت و سرنوشت سازي قرار داشتند، پيمان خود را شکست و با مشرکان متحد شد و از پشت به مدينه حمله ور شده، شرايط را بر پيامبر بسيار سخت کرد. با پايان نبرد احزاب، پيامبر مأموريت يافت که اين قبيله را نيز مجازات کند. بني قريظه پس از 25 روز محاصره، تسليم شد. قبيله «اوس» که هم پيمان آنان در دوران جاهليت بود، از پيامبر تقاضا کرد همان رفتاري را که با دو قبيله پيشين داشتند با بني قريظه نيز در پيش گيرند. پيامبر (ص) نيز «سعد بن معاذ» رئيس قبيله اوس را به عنوان حَکَم پيشنهاد کرد. هم اوسيان و هم يهود بني قريظه از اين پيشنهاد استقبال کردند. آن گونه که در کتب تاريخي آمده است، سعد حکم مي کند که همه مردان آنان کشته و زنان وکودکان آنها به اسارت گرفته شوند. پيامبر نيز دستور دادند، مردان بني قريظه را- که برخي ششصد، برخي هفتصد و برخي نهصد نفر ذکر کرده اند- در بازار مدينه گردن زده، زنان و کودکانشان رانيز به اسارت گيرند (همان: 173- 179). آيه 26 سوره احزاب نيز در خصوص اين حادثه نازل گرديد: «و انزل الذين ظاهروهم من اهل الکتاب من صياصيهم و قذف في قلوبهم الرّعب
فريقاً تقتلون و تأسرون فريقا»؛ آن گروه از اهل کتاب که پشتيبان و کمک مشرکان بودند، خدا از حصار و سنگرشان فرود آورد و ترس از مسلمانان را در دلهايشان افکند تا که گروهي از آنان را به قتل مي رسانديد و گروهي را اسير مي کرديد.
همان گونه که مشخص است، عملکردي که از پيامبر در اين قضيه نقل مي شود، هيچ شباهتي با سيره ايشان در قبل و بعد از اين حادثه ندارد و حتي با صريح برخي از آيات قرآن در خصوص رفتار با اسيران مغايرت دارد، به ويژه آيه چهارم سوره محمد (ص)، بنابراين، دو احتمال را مي توان تصور کرد:
احتمال اول اينکه بپذيريم از نظر تاريخي، اين حادثه با همين کيفيت واقع شده است، اما در بيان چرايي آن اين گونه تحليل شود که حادثه در شرايط به خصوصي رخ داده است و پيامبر چاره اي جز آن نداشت؛ زيرا پيروزي هاي بعدي و حفظ حکومت نوپاي اسلامي در گرو چنين شدت عملي بود!
اما اوضاع و احوال زمان وقوع حادثه، چنين اضطراري را نشان نمي دهد. اگرچه از جانب بني قريظه احساس خطر مي شد، اما به گونه اي نبود که چنين شدت عملي لازم باشد؛ زيرا پيامبر در زماني که قدرت نظامي و نفوذ کمتري داشت، با دو قبيله بني نظير و بني قينقاع مدارا کرد، با وجود اينکه خطر يهود بسيار بيشتر بود.
تحليل ديگر اين است که بگويم پيامبر (ص) مي خواست به گونه اي، خيانت کاران را مجازات کند که درس عبرتي براي سايرين باشد تا بعدها جرأت چنين اقدامي را عليه پيامبر و جامعه اسلامي نداشته باشند!
اين تحليل را نيز نمي توان پذيرفت واگر اين حادثه، نسبت به هريک از دو قبيله قبلي رخ مي داد، استدلال قابل قبولي بود، اما در مورد بني قريظه که آخرين قبيله يهودي ساکن در مدينه بود قابل پذيرش نيست و اساساً امکان بروز خيانتي مشابه آن وجود نداشت. بنابراين، به طور طبيعي تأثيري در آينده نداشت؛ همان طور که در عمل نيز مانع توطئه هاي بعدي يهود نشد.
تحليل سوم در مورد احتمال اول اين است که رسول خدا به منطوق قراردادي که با آنان داشت، عمل کرد. از اين رو، عملي غيرحقوقي انجام نداده است. اما سيره پيامبر نشان مي دهدکه ايشان، حتي در مواردي که طبق قانون، حق شدت عمل داشت به مجازاتي کمتر از حادثه بني قريظه نيز راضي شدند. نمونه بارز آن، قضيه مثله شدن حضرت حمزه
و خودداري از پيامبر اسلام از مقابله به مثل و آزاد کردن سران مکه- با علم و اطلاع از نفاق دروني آنها و تأثير ناميموني که در آينده جهان اسلام داشتند- بود اين در حالي بود که پيامبر (ص) مطابق تمام معيارهاي حقوقي، حق مجازات آنان را داشت، اما از آنها گذشت کرد.
تصور دوم هم اين است که داستان به اين شکل که در کتب تاريخي بيان شده، نبوده و دچار تحريف و اغراق گويي شده است.
به نظر مي رسد که اين فرض از قوت بيشتري برخوردار است. دلايلي که احتمال تحريف را تقويت مي کند به اين شرح مي باشد:
اولاً: واقعيت اين است که مورخين در نقل حوادث زمان پيامبر (ص) و ائمه (ع) دقت نظر و حساسيت هايي را که فقها در بررسي ديق روايات از جهت صحت و سقم آنها به کار مي بندند، صورت نمي دهند. به عبارت ديگر در قطعي بودن آن کنکاش لازم صورت نمي گيرد. اين حادثه نيز از آن جمله است. به همين دليل، منبع حکم و فتواي هيچ يک از فقها واقع نشده است، حال آنکه در صورت صحت و اتقان مي بايست به عنوان سيره پيامبر، مورد استناد آنان در موارد مشابه قرار مي گرفت.
ثانياً: نه تنها، کنکاش لازم صورت نگرفته است، بلکه توجهي به سلسله روايت آن هم نشده است. ظاهراً اين حادثه اولين بار توسط ابن اسحاق (متوفاي سال 151 ق) نقل شده است؛ يعني حدود 140 سال پس از واقعه. منابع روايي او در اين فاصله زماني نيز نامعلوم هستند، پس قدر متيقن اين است که روايت اين حادثه از نظر سلسله روات، کاملاً ضعيف و غيرقابل اعتماد است. آنچه که ترديدها را افزايش مي دهد، اين است که حادثه اي در اين سطح از اهميت، علي القاعده مي بايست از اخبار متواتر باشد؛ زيرا در منظر و مرثاي عموم مردم واقع شده است. اما نه تنها چنين تواتري وجود ندارد، بلکه همان گونه که گفته شد، راويان آن هم نامعلوم هستند؛ به گونه اي که حتي کساني مانند «ابن حجر عسقلاني» هم آن را باور نکرده اند (عسقلاني، بي تا، ج4: 45).
ثالثاً: داستان هايي که در خصوص قضيه بني قريظه نقل مي شود، بسيار شبيه جريان محاصره اورشليم در سال 73 ميلادي توسط روميان است. مثلاً «يوسفوس» مورخ يهودي به نقل از «العيازر» روحاني بزرگ يهوديان، خطاب به آنان، همان پيشنهاداتي را بيان مي کند که نقل مي شود کعب بن اسد، بزرگ بني قريظه به مردم خودش داد. (7) اگر اين
موضوع را در کنار اين احتمال وي قرار دهيم که يهوديان مدينه از نسل بازماندگان حادثه سال 73 هستند، ترديدها باز هم تقويت مي شوند و امکان داستان سازي را که يهود يد طولايي در آن دارند، تقويت مي کند.
رابعاً: اشکال عمده ديگر ،آمار کشته شدگان است که از يک سو بسيار تفاوت دارند، کسي مانند «ابن شهر آشوب» تعداد مردان بني قرظه را هفتصد نفر ذکر کرده که 450 نفرشان در آن حادثه اعدام مي شوند (عاملي، 1385، ج12: 118). برخي نيز اعداميان را فقط 40 نفر ذکر کرده اند (ابوعبيد، بي تا: 110). چنين تفاوتي، سنديت حادثه را به شدت مخدوش مي کند. از سوي ديگر با شرايط جمعيتي آن زمان مدينه نيز سازگار نيست. اگر مردان جنگي بني قريظه نهصد نفر بودند، جمعيت آنان حداقل چهار هزار نفر تخمين زده مي شود. مگر جمعيت مدينه که شهري کويري بود، در آن زمان، چقدر بود که چهار هزار نفر آن متعلق به يک قبيله از يهود بني قريظه باشند؟! اين در حالي است که کل مردان جنگي مدينه، همراه پيامبر در جنگ احد، هزار نفر و در جنگ احزاب، سه هزار نفر بودند (که شامل مهاجرين و مسلماناني که از جاهاي ديگر خود را به پيامبر رسانده بودند نيز مي شد) (ابن اثير، بي تا: 169).
دلايل يگري نيز وجود دارد؛ اما در اين مقاله به همين ميزان بسنده مي کنيم.
هيچ بعيد نيست که در اين حادثه، پيامبر (ص) فقط سران آنها را مجازات کرده باشد. به ويژه که مورخي مانند «ابن جوزي» حکم سعد را فقط شامل کساني دانسته که نقش اساسي در جنگ و خيانت داشته اند (عاملي، 1385، ج12: 118). برخي از مورخين، مانند «زهري» نيز گفته اند: «دراين روز، تعدادي مرد کشته شدند» (بلاذري، 1405: 35). که نشانگر کم بودن تعداد اعداميان است. آنچه که از قرآن کريم نيز بر مي آيد، بيش از اين نيست. به هر حال، جا دارد تا اين موضوع توسط مورخان و علماي اسلام، مجدداً مورد بازبيني و تحقيق قرار گيرد و با تيزبيني و دقت نظر ارزيابي و مطالعه شود تا حقيقت روشن گردد.
مسأله نسخ
چهارم سوره محمد) که دلالت بر امکان پذيرش فديه و آزادي اسرا دارند، نسخ گرديده اند. بنابراين، به آيات مذکور و سيره نبوي در اين زمينه نمي توان استناد کرد و بايد همه اسرايي را که مسلمان نمي شوند به قتل رساند. پاسخ اين است که :
اولاً: نسخ بايد با دلايل قاطع ثابت شود و در صورت ترديد، پذيرفتني نيست. اما در اينجا چنين دلايل قاطعي وجود ندارد. نسخ در صورتي است که بين دو قاعده با حکم واحد، تعارض وجود داشته باشد. در حالي که بين آيه پنجم سوره توبه (8) و آيه چهارم سوره محمد، (9) تعارضي وجود ندارد و برعکس، جمع آنها ممکن است؛ زيرا آيات سوره توبه بر کشتن مشرکين در حال جنگ با مسلمين دلالت دارد و صدر آيه چهارم سوره محمد، ناظر بر اذن جنگ تا زمان اسارت است و دلالت بر امکان آزاد کردن و يا پذيرش فديه پس از آن دارد.
ثانياً: تعارض، زماني منجر به نسخ مي شود که هر دو حکم از نظر عموم و خصوص، وضعيت يکساني داشته باشند. در حالي که آيه پنجم سوره توبه، مطلق و آيه چهارم سوره محمد مقيد است و مطلق، ناسخ مقيد نمي شود؛ بلکه به وسيله آن مقيد مي شود (طباطبايي، 1367، ج18: 34).
به هرحال بسياري از مفسرين بر اين اعتقادند که با وجود آيه چهارم سوره محمد، اسير را پس از اسارت نمي توان کشت؛ بلکه فقط مي توان او را آزاد کرد يا از او فديه گرفت (مکارم شيرازي، 1361، ج 21: 399؛ احمدميانجي، 1411 : 237).
پينوشتها:
*عضو هيأت علمي پژوهشکده تحقيقات اسلامي.
- با توجه به نگاهي که اسلام به انسان و ارزش هاي او دارد، پيامبر گرامي اسلام (ص) جنگ را صرفاً وسيله و ابزاري مي دانستند که به کارگيري آن، به عنوان آخرين راه حل و فقط با هدايت و نجات انسانها، مشروع بود. بر همين اساس نيز تمام تلاش خود را به کار مي بردند که منجر به کمترين خسارات و تلفات گردد.
2- پيامبر گرامي اسلام، انساني ترين روش ها را که تاکنون تاريخ بشر به خود ديده است، در جنگ ها به کار مي گرفتند و از هرگونه تعدي و افراط و تفريط به طور جدي خودداري مي فرمودند و تمام تلاش خود را به کار مي بردند تا حداقل خسارات به دشمن وارد آيد؛ زيرا هدف اصلي ايشان هدايت انسانها بود.
3- از منظر تاريخي، بايد سيره پيامبر اسلام با دقت تمام و نکته سنجي، مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد تا حقايق اين دوران نوراني تاريخ انسان، کاملاً روشن گردد.
1- کلمه فديه به معناي مبغلي است که براي باز پس گرفتن يک اسير پرداخت مي شود (ر. ک: لغت نامه دهخدا) .
2- فديه اي را که معمولاً براي آزادي مي پرداختند از هزار درهم تا چهار هزار درهم بوده است (ر. ک: سيد هاشم رسول محلاتي، زندگاني حضرت محمد: 297).
3- وي در مکه، مسلمين را بسيار آزار داده و بسياري را به سخت ترني شکل ممکن، شکنجه کرده بود.
4- او در جنگ بدر، پرچم دار کفار بود و پيامبر و مسلمين را بسيار آزار و اذيت کرده بود.
5- وي در جنگ بدر اسير شد، پيامبر او را آزاد کرد، اما به مکه رفت و اشعاري سرود و مشرکين را به جنگ عليه پيامبر تحريص نمود. وي در جنگ احد دستگير و با حکم پيامبر اعدام شد.
6- اصل و نسب آنها و اينکه از چه زماني به شبه جزيره مهاجرت کرده اند، نامعلوم است. به احتمال زياد، آنها از بازماندگان يهودياني بودند که پس از فتح اورشليم توسط روميان در سال 73 ميلادي و قتل عام آنان به اين منطقه، مهاجرت کرده باشند.
7- براي اطلاع از اين پيشنهادات، رجوع کنيد به اين هشام، السيره النبويه، ج2: 75 و 142).
8- فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکين حيث وجدتموهم و خذوهم واحصروهم واقعدوا لهم کل مرصد فان تابوا و اقامو الصلاه و اتوا الزکاه فخلّوا سبيلهم ان الله غفور رحيم، (توبه، (9) (5).
9- فاذا لقيتم الذين کفروا فضرب الرقاب حتي اذا اثخنتموهم فشدّوا الوثاق فامّا منّا بعد و امّا فداء حتي تضع الحرب اوزارها ذلک و لو يشاء الله لانتصر منهم و لکن ليبلو بعضکم ببعض والّذين قتلوا في سبيل الله فن يضلّ اعمالهم» (محمد (47): 4).
ادامه دارد...
/ج