جستاري در زندگاني هاشم مرقال سردار پرافتخار اسلام(3)
هاشم در عصرخلفاي سه گانه
وي در جنگ با روميان جزء فرماندهان دلاور شناخته شد.(2)چنان که پيش تر نيز گفته شد، در معركه يرموك جزء بهترين فرماندهان بود ودر همين جنگ بود كه يك چشم خود را از دست داد.(3)
هاشم در زمان حكومت عمر از فرماندهان جنگ شام و فتح دمشق بود كه در ميسره سپاه فرماندهي مي كرد.(4)
وي در جنگ قادسيه در مقدمه سپاه حضور داشت و نهرهاي بهرسير، مظلم و ساباط به دست او فتح شد.(5)
وي در جنگ مدائن، جلولاء(فتح الفتوح)، حلوان، راذانات، دقوقاء، خانيجار، باجرمي، سن بارما، بوازيج الملك و شهرزور فاتح بود.(6)
هاشم، درزمان عثمان در زمره مؤمناني بود كه به سختي زندگي مي كردند. به دليل آنكه از عملكرد عثمان به شدت ناراضي بود، در كوفه به دستورات سعيدبن عاص والي كوفه از طرف عثمان بي اعتنا بود. سعيد هنگامي كه هلال ماه شوال را به عينه مشاهده كرد در ميان عده اي از مردم گفت: چه كسي از ميان شما ماه را ديده است؟ كسي سخني نگفت. هاشم گفت: من ديدم، سعيد گفت: تو در ميان اين قوم با اين يك چشم كورت ماه را ديدي؟ هاشم گفت: همين يك چشم من را كه مي بيني در راه خدا از دست دادم. هاشم به همراه عده اي به خانه خود رفت و روزه خود را افطار كرد. پس از رسيدن اين خبر به گوش سعيدبن عاص، دستور به شكنجه او داد، به علاوه كه خانه او را به آتش كشيدند.(7) علامه اميني مي نويسد: چه جنايتي بود كه سعيد مرتكب شد! و چه گستاخي كه در حق اين صحابي جليل القدر كرد! در حالي كه عثمان به سعيد كوچكترين اعتراضي نكرد و حتي او را تشويق هم كرد.(8) ولي هاشم كوتاه نيامد. دو نقل در تاريخ موجود است: يكي اينكه چون هاشم در زمان حكومت اميرمؤمنين(ع) و به دستور حضرت به امارت كوفه منصوب گشت، پس از ورود به كوفه به تلافي، برسعيد صد ضربه شلاق وارد نمود، (9) ديگر اينكه در زمان
عثمان پس از رنجش عمويش سعدبن ابي وقاص و پافشاري بر قصاص سعيد، عثمان او را قصاص نمود.(10)
هاشم همراه با اميرمؤمنان
در پاسخ بايد گفت: پس از كندوكاو در كتب متقدم تاريخي اين مطلب بدست مي آيد كه پيش از رحلت پيامبر(ص) اسامه توسط ايشان فرمانده سپاهي شد تا بنا به قول پيامبر به جنگ با كفار در بيرون مدينه رود. پس از انتشار خبر رحلت پيامبر(ص) به گوش همگان، اسامه نيز با تني چند از صحابه به مدينه بازگشت و اين در حالي بود كه سپاه وي در منطقه «جرف» در بيرون از مدينه اردو زده بود و خود را براي حمله آماده مي كرد. از اين رو، به هنگام رخداد«سقيفه بني ساعده» عده اي از اصحاب در منطقه «جرف» ساكن بودند و انتظار فرمانده خود را مي كشيدند. ابوبكر به هر نحوي كه شد زمام امور را بدست گرفت، در حالي كه افرادي همچون هاشم مرقال و ديگر اصحاب در مدينه حضور نداشتند تا از علي به همراه ديگر صحابه معدود دفاع كنند. اين سخن به اين دليل است كه هاشم با ارادتي كه ما از وي نسبت به امام سراغ داريم محال است در چنان جلسه كذايي حضور داشته و ازامام دفاعي به عمل نياورده باشد. حتي شايد وي ازجمله كساني بوده كه در بدو امر با خليفه وقت بيعت نكرده و يا پس ازبيعت اميرالمؤمنين(ع) با ابوبكر دست بيعت ساييده باشد. البته بايد گفت كه اين مطلب(عدم حضور هاشم در رخداد سقيفه) در كتب تاريخي، چنان که ما به جست وجو و كاوش آن پرداختيم، موجود نيست.(11)
همان گونه كه پيش تر گذشت، وي از شيعيان و پيروان خاص حضرت به شمار مي رفت. به علاوه، هاشم از كساني بود كه با حضرت در مورد مصلحت هاي جنگي و نظامي مشورت مي كرد، چنان که وقتي امام با او در مورد حركت كردن به طرف شام مشورت نمود، هاشم با ايراد خطبه اي وضعيت شاميان را توصيف كرد و آنان را دنياطلب و زيورپرست خواند.(12) هاشم در جنگ ها مسئوليت يكي از حلقه هاي سپاه را برعهده داشت. مثلاًً، هنگامي كه امام قصد داشت به سمت بصره حركت كند، هاشم را به همراه ناممه اي به سمت ابوموسي اشعري در كوفه فرستاد. حضرت در اين نامه از ابوموسي خواسته بود كه مردم را براي حركت در بصره و همراه كردن با او بسيج كند، ولي ابوموسي كمي در اجراي دستور سستي ورزيد. از اين رو، هاشم سريعاً نامه اي بدين مضمون براي امام نوشت:
بنام خداوند بخشنده مهربان، به اميرالمؤمنين از هاشم به عتبه. پس از حمد و ثناي الهي، اي اميرالمؤمنين! نامه ات را براي كسي بردم كه سخت نافرمان و به دور از رحمت است و حيله گري و اختلاف افكني اش آشكار. اين نامه را با مغل بن خليفه از قبيله«طي» و از پيروان و شيعيانت به سمت تو فرستادم و ماجرا و اخبار ما را مي داند، هرچه مي خواهي از او بپرس و نظرت را برايم بنويس تا از آن پيروي كنم. والسلام عليك و رحمه الله و بركاته.(13)
از ديگراقدامات امام براي هاشم اين بود كه ايشان وي را علاوه بر پرچمداري سپاه، سرپرست گروه پياده نظام قرار داد.(14)
البته هاشم در دوران حكومت امام مناصب متعددي از جمله علمداري داشت، ولي نهايت امر اينكه وي در تمام اين مدت مي كوشيد تحت هر عنواني گوش به فرمان امام باشد، چنان که پيش تر در مورد آن به صورت مفصل بحث كرديم.
شهادت هاشم مرقال
چشم بني زهره! خدا او را بكشد. سپس به محافظان خود دستور داد بسوي او روانه شوند، جنگجويان شام به طرف شام رفتند واز آن طرف نيز، هاشم با رجزخواني به سوي آنان تاخت، چنان جنگي ميان آنها درگرفت كه تا بعدازظهر ادامه داشت. سرانجام ياران معاويه از جنگيدن خسته و ناتوان شدند، هاشم خدا و دارآخرت را مي خواهد پيش بيايد. مجدداً گروهي از شاميان به او حمله كردند، هاشم در مقابل آنها استوار ايستاد، شاميان نيز روياروي او ايستادگي كردند و با تشويق معاويه، سرجاي خود به مقاومت خود ادامه دادند، معاويه در حالي كه از ضعف و سستي ياران خود در هراس بود روبه آنها كرد و گفت از صبر و استقامت سپاه عراق كه وادارشان كرده زير پرچم حميت عربي چنان ايستادگي كنند، مبادا دچار رعب و وحشت شويد به خدا قسم در اينان چيزي نمي بيني مگر تعصب و شور و حرارت عربي، قطعاً آنها همه به راه ضلالت و گمراهي اند و شما به يقين برحقيد پس اي قوم! صبور باشيد، شكيبايي ورزيد و همه با هم، آرام و همگام بسوي دشمن مان حمله ور مي شويم. يكديگر را ياري كنيد، شكيبايي ورزيد، خدا را ياد كنيد، كسي از شما از برادرش چيزي نپرسيد، بدين سوي و آن سوي ننگريد. همچون پايداري آنان، ايستادگي كنيد، حساب شده بستيزيد تاخداوند ميام ما حكم وداوري كند كه او بهترين داوران است. پس به محافظان خود دستور داد به سوي او بروند ومحاصره اش كنند، هاشم نيز با رجزخواني بسوي آنان تاخت. او مي گفت: يك چشمي كه براي خود به دنبال راه خلاصي است و مانند هيون گشن آوري، زره پوشيده است. او جنگ را تجربه كرده و هرگز فرار نمي كند و نه از ديه مي ترسد و نه از قصاص در هراس است. هركسي هرچند به رودرافتد و از ميدان بگريزد، از چنگ مرگ هيچ گريزگاهي ندارد. همين طور با شمشير خود صفوف شاميان را درهم تنيد. پس ازحملات متعدد، به سمت معاويه رفت. معاويه از ترس به قبيله «تنوخ» پناه برد.
تنوخيان به سمت هاشم رفتند و با استفاده از غفلت او، با شمشيرخود چنان ضربه اي به پاي او زد كه پايش قطع شد. پس از آن، حارث بن حارث بن منذر تنوخي با نيزه خود ضربه اي به شكمش زد به گونه اي شكم او را از هم دريده شد. ولي هاشم با يك دست دوباره شروع به جنگ كرد ضعف او را فراگرفت و به همراهيان خود آرام گفت: «من مردي تنومندم، اگر كشته شوم قتلم شما را متوحش نسازد. ديري بيش از زماني كه براي قرباني كردن شتري كافي است تا نحركننده كار خود را انجام دهد و به پايان رساند، كارم به درازا نخواهد كشيد.»
فرستاده امام نزد او آمد و او را به پيشروي دستور داد. هاشم به او گفت: «به شكمم بنگر! وقتي دستش را از روي شكم خود برداشت روده هاي او بيرون ريخت و ناگهان بر زمين افتاد و به شهادت رسيد. پس از او پسرش عبدالله پرچم بدر را برگرفت و شروع به حمله نمود و رجزخواني مي كرد و...»(15)
البته نقل است كه هاشم در واپسين لحظات عمر خود نگاهي به كشته هاي اطراف خود كرد. ناگهان ديد
عبيدالله بن عمربن خطاب كنار او كشته يا زخمي افتاده، سينه خيز به طرف او خزيد تا به او نزديك شد وچنان سينه او را گزيد كه دندان هايش در آن فرو رفت. در همان حال، بر سينه عبيدالله افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد.(16)
در فقدان هاشم بسياري از همراهيان او شعر سرودند. اولين كسي كه شعر سرود پسرش عتبه بن هاشم بود.(17) علاوه براو، ابوالطفيل عامر بن واثله صحابي، (18) جريش سكوني، (19) ابن عدي فرزند حاتم، (20) شني، (21) عبدالله بن ابي معقل انصاري(22) و...شعر سرودند.
علاوه برآن، شاميان(23) از كشته شدن هاشم خوشحال شدند و به خاطر خوشحالي خود، در ذم او و عمار ياسر و... اشعاري سرودند وبا قتل او احساس امنيت كردند. عمروبن عاص هم يكي ازآنان بود.(24)
پي نوشت ها :
*دانشجوي كارشناسي ارشد علوم قرآن و حديث، دانشگاه تهران(پرديس قم).
- ابن اعثم كوفي، همان، ج1، ص96.
2- همان، ج1، ص152؛ ابوالربيع حميري، الاكتفا، ج2، ص237.
3- محمدبن جريرطبري، همان، ج11، ص511؛ احمدبن يحيي بلاذري، همان، ج10، ص26؛ علي بن حسين مسعودي، همان، ج2، ص378؛ شمس الدين محمدذهبي، تاريخ الاسلام، ج3، ص584؛ ابن عبدالبر قرطبي، همان، ج4، ص1546؛ عبدالحسين اميني، همان، ج8، ص270.
4- ابوالربيع حميري، همان، ج2، ص474و480؛ احمدبن داود دينوري، همان، ص121.
5- محمدبن جرير طبري، همان، ج3، ص478و525؛ احمدبن داود دينوري، همان، ص119.
6- محمدبن جريرطبري، همان، ج4، ص33.
7- احمدبن يحيي بلاذري، همان، ج10، ص27؛ ابن اعثم كوفي، همان، ج1، ص381-382؛ عبدالحسين اميني، همان، ج8، ص270.
8- عبدالحسين اميني، همان، ج8، ص270.
9- احمدبن يحيي بلاذري، همان، ج10، ص27.
10- عبدالحسين اميني، همان، ج8، ص270؛ خليل بن ابيك صفدي، الوافي بالوفيات، ج27، ص129.
11- براي مطالعه بيشتر، ر.ك: ابن سعد، همان، ج4، ص49و53؛ محمدبن جريرطبري، همان، ج3، ص220و230؛ شمس الدين محمدذهبي، تاريخ الاسلام، ج3، ص10و20.
12- نصربن مزاحم منقري، همان، ص92.
13- ابن ابي الحديد، همان، ج14، ص9.
14- ابن اعثم كوفي، همان، ج3، ص25.
15- در مورد شهادت هاشم، ر.ك: احمدبن داود دينوري، همان، ص183؛ نصربن مزاحم منقري، همان، ص346و355؛ علي بن حسين مسعودي، همان، ج2، ص393و394.
16- نصربن مزاحم منقري، همان، ص348و356؛ محمدباقر مجلسي، همان، ج33، ص37؛ شيخ عباس قمي، الكني و الالقاب، ج3، ص181.
17- نصربن مزاحم منقري، همان، ص348.
18- همان، ص359.
19- همان، ص401.
20- همان، ابن اعثم كوفي، همان، ج3، ص175.
21- نصربن مزاحم منقري، همان، ص406.
22- همان، ص358و359.
23- همان، ص357.
24- همان، ص384.