سعيد نفيسي
خانواده پدري من تا جايي که خبر دارم، يازده پشت همه پزشک بوده اند. نياي يازدهم من حکيم برهان الدين نفيسي بن عوض بن حکيم کرماني صاحب مؤلفات معروف در طب، که برخي از آنها تا روزي که طب قديم را در ايران فرا مي گرفتند کتابهاي درسي بود، طبيب دستگاه الغ بيک پسر شاهرخ (812- 853) شاهزاده دانشمند معروف تيموري بود، و در دربار وي در حلقه دانشمندان معروفي که در سمرقند گرد آمده بودند مي زيست. وي در 824 در سمرقند، آن رصدخانه معروف را برپا کرد و گروهي از دانشمندان را در آن شهر گرد آورد. چنان مي نمايد که برهان الدين نفيسي را در همان زمان ها از کرمان به سمرقند خواسته است؛ زيرا که وي برخي از مؤلفات خود را در آن شهر پرداخته است. چنان مي نمايد که پس از مرگ الغ بيک در 853 به کرمان بازگشته؛ زيرا که حواشي شرح موجز القانون را که پس از آن شرح پرداخته، در کرمان نوشته است.
از آن پس فرزندان وي پشت در پشت در کرمان زيسته اند و در اين ميان تنها جد هشتم من ميرزا سعيد شريف طبيب کرماني به اصفهان رفته و چندي در دربار شاه عباس بزرگ در آن شهر زيسته است، و وي نيز در پايان زندگي به زادگاه خود برگشته و بازماندگان او همه در کرمان بوده اند و چند تن از بزرگان دانش و ادب کرمان از اين خاندان بوده اند.
پدرم دکتر علي اکبر نفيسي ناظم الاطباء در 1263 قمري در کرمان ولادت يافت. تا 19 سالگي در آن شهر مي زيست و طب قديم و علوم متداول آن روزگار را در آن شهر فراگرفت. در اين ميان مدرسه دارالفنون را در 1268 در تهران تأسيس کردند و مهمترين رشته اي که در آن تدريس مي کردند طب جديد بود.
در 1282 از تهران به همه فرمانروايان ولايات دستور دادند که از هر شهري جواناني از خاندان هاي دانشمندان را که شايسته دانش اندوزي در اين مدرسه باشند، به تهران بفرستند. حکمران کرمان پدرم را براي همين کار به تهران فرستاد و وي دوره طب دارالفنون را در چهار سال به پايان رساند و بي درنگ کارهاي مهم به او رجوع کردند؛ از آن جمله رياست نخستين بيمارستاني بود که در 1290 به نام مريضخانه دولتي تأسيس کردند و همان بيمارستان سيناي امروز است. بيشتر اوقات خود را در تهران مي گذرانيد و گذشته از طبابت دربار سلطنت و حرم خانه، به درد مردم هم مي رسيد، تا اينکه در نهم خرداد 1303 در 79 سالگي درگذشت. مؤلفاتي در رشته هاي مختلف علم و ادب از او مانده است.
پدرم در آغاز، همسري از خانواده دولتشاهي گرفت که در جواني درگذشت و از او دو فرزند زاد که يکي از آنها برادرم دکتر علي اصغر مؤدب الدوله نفيسي ماند. پس از آن مادرم جليله جمال الدوله از خاندان خواجه نوري را به همسري اختيار کرد. از چهار پسر و سه دختر که يکي از آنها در خردسالي از ميان رفت، من پيش از همه در تهران در 18 خرداد ماه 1274 شمسي که در آن سال مصادف با 8 ژوئن 1896 م است به جهان آمدم. پدرم مي گفت آن سال ناصرالدين شاه آخرين سفر خود را به ييلاق جاجرود کرده بود، و وي را که از پزشکان معالجش بود، با خود برده بود. خبر ولادت من در آن اقامتگاه تابستاني به او رسيد. ناصرالدين شاه در اين مورد بخششي به او کرده بود و چون از تاريخ خاندان ما آگاه بود، به او گفته بود نام جد هشتم مرا به من بدهند و اين نام از آنجا به من تعلق گرفت.
در پنج سالگي مرا به مدرسه شرف گذاشتند که تنها سه سال ابتدايي را داشت. از سال چهارم ابتدايي تا سال سوم متوسطه را در مدرسه علميه به تحصيل پرداختم. چون سال سوم دبيرستان را به پايان رساندم، براي فرا گرفتن دوره دوم متوسطه و دوره عالي، مرحوم برادرم مرا با برادر پس از من، دکتر حسن مشرف نفيسي به اروپا برد.
بدين گونه در پاييز سال 1288 دوره دوم متوسطه را در بهترين دبيرستان نوشاتل، «دبيرستان کلژلاتن» آغاز کردم. در سوئيس وفرانسه فراگرفتن زبان يوناني و لاتين براي آموختن علم طب ضروري بود. خانواده من مي خواست من پيروي از همان سنت خانوادگي بکنم و در اروپا فن پزشکي را بياموزم. به همين جهت مرا به آن دبيرستان سپردند و در کلاس پنجم که به آن «پنجم لاتين» مي گفتند، به کار آغاز کردم.
پس از يک سال خانواده ام مناسب تر دانست که ما دو برادر به پاريس برويم. اقامت در سوئيس و فرانسه ناچار مي بايست دلبستگي مرا به ادبيات اين زبان بسيار بکند. هنگامي که به تهران بازگشتم، دستگاه فرهنگي توسعه بسيار يافته بود و در چندين دبيرستان، دوره متوسطه را تدريس مي کردند. زباني که همه در پي فراگرفتن آن بودند، زبان فرانسه بود و ايرانياني که اين زبان را در آن کشور آموخته بودند و مي توانستند آن را درس بدهند، انگشت شمار بودند. به همين جهت نخستين کاري که به من رجوع کردند، تدريس زبان فرانسه در دو دبيرستان بود که مهمترني دبيرستان هاي تهران بودند: يکي دبيرستان اقدسيه که از معروف ترين دبيرستان هاي ملي بود، و ديگر دبيرستان تهران امروز که در آن زمان به آن مدرسه «سن لويي» مي گفتند و کشيشان لازاريست کاتوليک آن را تأسيس کرده و اداره مي کردند.
در ضمن معمول بود کساني که چيزي مي دانستند، در خانه خود به سالمندان درس مي دادند. من هم پيروي از اين سنت پسنديده کردم و هفته اي سه روز عده اي از سالمندان که سن همه آنها بيشتر و گاهي دو برابر سن من بود، درس مجاني از من مي گرفتند.
برادرم مرحوم اکبر مؤدب نفيسي هم در خانه پدري هفته اي يک روز درس فيزيک مي داد. از جمله کساني که پاي درس او مي آمدند، مرحوم ملک الشعراي بهار بود. به اين وسيله با اين شاعر بزرگ آن روزها آشنا شدم. پدرم نيز که ذوق ادبي سرشاري داشت، با بسياري از اديبان معروف تهران رفت و آمد داشت و همين سبب شد که من از آغاز کار در محيط ادبي تهران وارد شدم. ذوق فطري من کم کم پرورش يافت و بر تجارب من در اين رشته افزوده شد.
در 1297 حسين علا مأمور تشکيل وزارتخانه جديدي به نام «وزارت فلاحت و تجارت و فوايد عامه» شد، و درصدد برآمد مجله اي به عنوان «مجله فلاحت و تجارت» تأسيس کند. در آن زمان انجمن ادبي معروف «دانشکده» تأسيس شده بود و مجله اي به همين نام منتشر مي کرد که مرحوم بهار مدير آن بود و تهيه مقالات و تصحيح و طبع آنها را به من سپرده بودند. تجربه اي که در کار چاپ به هم زده بودم، سبب شد که آقاي علا مرا به مديريت آن مجله دعوت کرد و پس از مدت کوتاهي که يکي دو شماره آن مجله را، چنان که مطلوب وي بود، منتشر کردم کار مرا پسنديد، رياست اداره فلاحت را به من داد.
دو سال رياست اين اداره با من بود تا آنکه اداره جديدي به نام «اداره امتيازات» در آن وزارتخانه تأسيس شد و رياست آن را به من دادند. چندي نگذشت که کار ديگري به من رجوع شد، و آن اين بود که راه تهران به دماوند را دو مهندس بلژيکي که در وزارتخانه بودند، ساخته بودند و راهداري از آيندگان و روندگان مي گرفتند و يکي از منابع عايدي آن وزارتخانه بود. رياست آن راه را به من دادند. پس از چندي رئيس اداره کارگزيني آن وزارتخانه شدم که در آن زمان اداره پرسنل مي گفتند. چند ماه بعد وزارتخانه، مدرسه اي به نام «مدرسه عالي تجارت» تأسيس کرد و مرا به رياست آن گماشتند.
در تمام اين مدت من همچنان مشغول تدريس در مدارس مختلف بودم. از آن جمله چندي در دبيرستان نظام تدريس کردم، تا اينکه به دلايل بسيار طبعم از کارهاي اداري رميده شد و مصمم شدم کار خود را منحصر به تدريس بکنم. مرحوم عنايت الله سميعي معاون وزارت معارف و آقاي دکتر عيسي صديق رئيس تعليمات بودند. اين انديشه را با ايشان در ميان گذاشتم. تازه مدرسه علوم سياسي را که تا آن زمان تابع وزارت امور خارجه بود، به وزارت معارف سپرده بودند و من به تدريس تاريخ در آن مدرسه و تدريس تاريخ ادبيات در مدرسه دارالفنون مأمور شدم. پس از آن تدريس در مدرسه عالي تجارت و مدرسه صنعتي (هنرستان دولتي امروز) نيز به عهده من قرار گرفت. هنگامي که دانشگاه تهران تأسيس شد، به دانشگاه منتقل شدم و نخست در دانشکده حقوق و سپس در دانشکده ادبيات مأمور تدريس شدم.
در اين ميان مرا جزو نخستين اعضاي فرهنگستان انتخاب کردند و سفرهاي متعدد در خارج از ايران براي من پيش آمد، چنان که تاکنون نه بار براي شرکت در جشنها و عضويت کنگره هاي ادبي به خاک شوروي رفته ام. در اين سفر به کشورهاي مختلف مانند افغانستان و هند و پاکستان و لبنان و مصر و ايتاليا و سوئيس و آلمان و چکسلواکي و مجارستان و روماني و بلغارستان و اتريش و هلند و دانمارک و بلژيک و فرانسه و انگلستان و آمريکا رفته ام و در سر راه بيش و کم در عراق و ترکيه و يونان درنگ کرده ام.
***
استاد سعيد نفيسي استاد دانشمند و پرکار دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران روز يک شنبه 22 آبان ماه 1345 در 72 سالگي درگذشت و در مزار خانوادگي اش (سر قبر آقا) به خاک سپرده شد. حدود پنجاه سال متوالي از عمر او در خدمت فرهنگ و ادب کشور گذشت. نويسنده مؤلف و اهل تحقيق بود. از آثار قلمي و تأليفات او علي التحقيق بيش از صدها کتاب ورساله کوچک و بزرگ در مسائل متفرقه، ادبي و تاريخي طبع شده است. در اينجا به فهرستي که توسط آقاي ايرج افشار تهيه و تنظيم گرديده اشاره مي شود.
Bibliographie des principaux travaux europeenne sur Avicenne, 1953
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.
از آن پس فرزندان وي پشت در پشت در کرمان زيسته اند و در اين ميان تنها جد هشتم من ميرزا سعيد شريف طبيب کرماني به اصفهان رفته و چندي در دربار شاه عباس بزرگ در آن شهر زيسته است، و وي نيز در پايان زندگي به زادگاه خود برگشته و بازماندگان او همه در کرمان بوده اند و چند تن از بزرگان دانش و ادب کرمان از اين خاندان بوده اند.
پدرم دکتر علي اکبر نفيسي ناظم الاطباء در 1263 قمري در کرمان ولادت يافت. تا 19 سالگي در آن شهر مي زيست و طب قديم و علوم متداول آن روزگار را در آن شهر فراگرفت. در اين ميان مدرسه دارالفنون را در 1268 در تهران تأسيس کردند و مهمترين رشته اي که در آن تدريس مي کردند طب جديد بود.
در 1282 از تهران به همه فرمانروايان ولايات دستور دادند که از هر شهري جواناني از خاندان هاي دانشمندان را که شايسته دانش اندوزي در اين مدرسه باشند، به تهران بفرستند. حکمران کرمان پدرم را براي همين کار به تهران فرستاد و وي دوره طب دارالفنون را در چهار سال به پايان رساند و بي درنگ کارهاي مهم به او رجوع کردند؛ از آن جمله رياست نخستين بيمارستاني بود که در 1290 به نام مريضخانه دولتي تأسيس کردند و همان بيمارستان سيناي امروز است. بيشتر اوقات خود را در تهران مي گذرانيد و گذشته از طبابت دربار سلطنت و حرم خانه، به درد مردم هم مي رسيد، تا اينکه در نهم خرداد 1303 در 79 سالگي درگذشت. مؤلفاتي در رشته هاي مختلف علم و ادب از او مانده است.
پدرم در آغاز، همسري از خانواده دولتشاهي گرفت که در جواني درگذشت و از او دو فرزند زاد که يکي از آنها برادرم دکتر علي اصغر مؤدب الدوله نفيسي ماند. پس از آن مادرم جليله جمال الدوله از خاندان خواجه نوري را به همسري اختيار کرد. از چهار پسر و سه دختر که يکي از آنها در خردسالي از ميان رفت، من پيش از همه در تهران در 18 خرداد ماه 1274 شمسي که در آن سال مصادف با 8 ژوئن 1896 م است به جهان آمدم. پدرم مي گفت آن سال ناصرالدين شاه آخرين سفر خود را به ييلاق جاجرود کرده بود، و وي را که از پزشکان معالجش بود، با خود برده بود. خبر ولادت من در آن اقامتگاه تابستاني به او رسيد. ناصرالدين شاه در اين مورد بخششي به او کرده بود و چون از تاريخ خاندان ما آگاه بود، به او گفته بود نام جد هشتم مرا به من بدهند و اين نام از آنجا به من تعلق گرفت.
در پنج سالگي مرا به مدرسه شرف گذاشتند که تنها سه سال ابتدايي را داشت. از سال چهارم ابتدايي تا سال سوم متوسطه را در مدرسه علميه به تحصيل پرداختم. چون سال سوم دبيرستان را به پايان رساندم، براي فرا گرفتن دوره دوم متوسطه و دوره عالي، مرحوم برادرم مرا با برادر پس از من، دکتر حسن مشرف نفيسي به اروپا برد.
بدين گونه در پاييز سال 1288 دوره دوم متوسطه را در بهترين دبيرستان نوشاتل، «دبيرستان کلژلاتن» آغاز کردم. در سوئيس وفرانسه فراگرفتن زبان يوناني و لاتين براي آموختن علم طب ضروري بود. خانواده من مي خواست من پيروي از همان سنت خانوادگي بکنم و در اروپا فن پزشکي را بياموزم. به همين جهت مرا به آن دبيرستان سپردند و در کلاس پنجم که به آن «پنجم لاتين» مي گفتند، به کار آغاز کردم.
پس از يک سال خانواده ام مناسب تر دانست که ما دو برادر به پاريس برويم. اقامت در سوئيس و فرانسه ناچار مي بايست دلبستگي مرا به ادبيات اين زبان بسيار بکند. هنگامي که به تهران بازگشتم، دستگاه فرهنگي توسعه بسيار يافته بود و در چندين دبيرستان، دوره متوسطه را تدريس مي کردند. زباني که همه در پي فراگرفتن آن بودند، زبان فرانسه بود و ايرانياني که اين زبان را در آن کشور آموخته بودند و مي توانستند آن را درس بدهند، انگشت شمار بودند. به همين جهت نخستين کاري که به من رجوع کردند، تدريس زبان فرانسه در دو دبيرستان بود که مهمترني دبيرستان هاي تهران بودند: يکي دبيرستان اقدسيه که از معروف ترين دبيرستان هاي ملي بود، و ديگر دبيرستان تهران امروز که در آن زمان به آن مدرسه «سن لويي» مي گفتند و کشيشان لازاريست کاتوليک آن را تأسيس کرده و اداره مي کردند.
در ضمن معمول بود کساني که چيزي مي دانستند، در خانه خود به سالمندان درس مي دادند. من هم پيروي از اين سنت پسنديده کردم و هفته اي سه روز عده اي از سالمندان که سن همه آنها بيشتر و گاهي دو برابر سن من بود، درس مجاني از من مي گرفتند.
برادرم مرحوم اکبر مؤدب نفيسي هم در خانه پدري هفته اي يک روز درس فيزيک مي داد. از جمله کساني که پاي درس او مي آمدند، مرحوم ملک الشعراي بهار بود. به اين وسيله با اين شاعر بزرگ آن روزها آشنا شدم. پدرم نيز که ذوق ادبي سرشاري داشت، با بسياري از اديبان معروف تهران رفت و آمد داشت و همين سبب شد که من از آغاز کار در محيط ادبي تهران وارد شدم. ذوق فطري من کم کم پرورش يافت و بر تجارب من در اين رشته افزوده شد.
در 1297 حسين علا مأمور تشکيل وزارتخانه جديدي به نام «وزارت فلاحت و تجارت و فوايد عامه» شد، و درصدد برآمد مجله اي به عنوان «مجله فلاحت و تجارت» تأسيس کند. در آن زمان انجمن ادبي معروف «دانشکده» تأسيس شده بود و مجله اي به همين نام منتشر مي کرد که مرحوم بهار مدير آن بود و تهيه مقالات و تصحيح و طبع آنها را به من سپرده بودند. تجربه اي که در کار چاپ به هم زده بودم، سبب شد که آقاي علا مرا به مديريت آن مجله دعوت کرد و پس از مدت کوتاهي که يکي دو شماره آن مجله را، چنان که مطلوب وي بود، منتشر کردم کار مرا پسنديد، رياست اداره فلاحت را به من داد.
دو سال رياست اين اداره با من بود تا آنکه اداره جديدي به نام «اداره امتيازات» در آن وزارتخانه تأسيس شد و رياست آن را به من دادند. چندي نگذشت که کار ديگري به من رجوع شد، و آن اين بود که راه تهران به دماوند را دو مهندس بلژيکي که در وزارتخانه بودند، ساخته بودند و راهداري از آيندگان و روندگان مي گرفتند و يکي از منابع عايدي آن وزارتخانه بود. رياست آن راه را به من دادند. پس از چندي رئيس اداره کارگزيني آن وزارتخانه شدم که در آن زمان اداره پرسنل مي گفتند. چند ماه بعد وزارتخانه، مدرسه اي به نام «مدرسه عالي تجارت» تأسيس کرد و مرا به رياست آن گماشتند.
در تمام اين مدت من همچنان مشغول تدريس در مدارس مختلف بودم. از آن جمله چندي در دبيرستان نظام تدريس کردم، تا اينکه به دلايل بسيار طبعم از کارهاي اداري رميده شد و مصمم شدم کار خود را منحصر به تدريس بکنم. مرحوم عنايت الله سميعي معاون وزارت معارف و آقاي دکتر عيسي صديق رئيس تعليمات بودند. اين انديشه را با ايشان در ميان گذاشتم. تازه مدرسه علوم سياسي را که تا آن زمان تابع وزارت امور خارجه بود، به وزارت معارف سپرده بودند و من به تدريس تاريخ در آن مدرسه و تدريس تاريخ ادبيات در مدرسه دارالفنون مأمور شدم. پس از آن تدريس در مدرسه عالي تجارت و مدرسه صنعتي (هنرستان دولتي امروز) نيز به عهده من قرار گرفت. هنگامي که دانشگاه تهران تأسيس شد، به دانشگاه منتقل شدم و نخست در دانشکده حقوق و سپس در دانشکده ادبيات مأمور تدريس شدم.
در اين ميان مرا جزو نخستين اعضاي فرهنگستان انتخاب کردند و سفرهاي متعدد در خارج از ايران براي من پيش آمد، چنان که تاکنون نه بار براي شرکت در جشنها و عضويت کنگره هاي ادبي به خاک شوروي رفته ام. در اين سفر به کشورهاي مختلف مانند افغانستان و هند و پاکستان و لبنان و مصر و ايتاليا و سوئيس و آلمان و چکسلواکي و مجارستان و روماني و بلغارستان و اتريش و هلند و دانمارک و بلژيک و فرانسه و انگلستان و آمريکا رفته ام و در سر راه بيش و کم در عراق و ترکيه و يونان درنگ کرده ام.
***
استاد سعيد نفيسي استاد دانشمند و پرکار دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران روز يک شنبه 22 آبان ماه 1345 در 72 سالگي درگذشت و در مزار خانوادگي اش (سر قبر آقا) به خاک سپرده شد. حدود پنجاه سال متوالي از عمر او در خدمت فرهنگ و ادب کشور گذشت. نويسنده مؤلف و اهل تحقيق بود. از آثار قلمي و تأليفات او علي التحقيق بيش از صدها کتاب ورساله کوچک و بزرگ در مسائل متفرقه، ادبي و تاريخي طبع شده است. در اينجا به فهرستي که توسط آقاي ايرج افشار تهيه و تنظيم گرديده اشاره مي شود.
الف- آثار ادبي
ب- ادبيات اروپايي
ج- متون فارسي
د- تحقيق در ادبيات فارسي و ايران
هـ- تاريخ ايران
و- لغت
ز- کتاب شناسي
Bibliographie des principaux travaux europeenne sur Avicenne, 1953
ح- ترجمه تاريخ
ط- آثار ديگر
ي- مجلات
مقالات
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.