اشک دل هاي سوخته
گزارشي از مناجات هاي ماهانه ياران شهيد چمران در بنياد وي
درآمد
اما دغدغه فعاليت فرهنگي اين جمع آنان را به دنبال نشر افکار مردي رهنمون ساخت که ابعاد شخصيتي او جذابيت وي را دو چندان کرده است. از هر سو به مصطفي چمران بنگري دو چندان کرده است. از هر سو به مصطفي چمران بنگري حرفي براي گفتن دارد و اين امر به هيچ وجه با گزافه گويي همراه نيست. تحصيل و تدريس در ايالات متحده، مبارزه در مصر و لبنان و حضور در جنگ ايران و عراق، بخشي از فعاليتهاي بزرگ مردي است که همچنان دوستانش زماني که نام وي را بر زبان جاري ميسازند برقي در چشمانشان نمايان مي شود.
بنياد فرهنگي شهيد چمران آثار متعدد ايشان را به چاپ رسانده است آثاري چون: «لبنان»، «کردستان»، «خدا بود و ديگر هيچ»، «رقصي چنان ميانه ميدانم آرزوست»، «انسان و خدا»، «علي زيباترين سروده هستي»، «بينش ها و نيايش ها» و مقدمه اي که دکتر چمران بر دعاي کميل نگاشته است.
از پله ها بالا رفتم و پشت دري که کفش هاي جفت شده متعددي در کنار آن قرار داشتند ايستادم؛ در باز بود و من و دوستانم وارد مجموعه اي شديم که همه به نماز ايستاده بودند و اين فرصتي بود تا سيري در تصاير قاب شده اي بيندازيم که خود حديثي بود از رشادت و خاکساري در پيشگاه خداوند و روايتي از مجاهدان راه خدا.
پس از نماز مراسم دعايي برپا بود و جلسه قرائت قرآن و صوت آنان به واقع زيبا بود چون از سر صداقت و راستي بر مي آمد، به دل مي نشست.
در انتهاي مراسم مهندس مهدي چمران نامه ها و دست نوشته هايي از برادر را براي ديگران قرائت کرد. مطالب آن چنان گويا است که ذکر آن نيازي به تفسير ندارد. نامه اولي خطاب به حضرت امام (رحمت الله عليه) بود، نامه اي که هيچگاه به خدمت ايشان فرستاده نشد و دکتر چمران از اين دست نامه ها بسيار دارد:
«من آدمي نيستم که براي تعريف از خود نزد شما بيايم و حتي شايد اين امر به حدي از افراط برسد که از شدت محبت به ديدار شما نيايم، فقط بخواهم که کار خوبي انجام دهم تا شما را خوشحال کنم. اکثر اوقات ابا دارم که حتي کارهاي شده را شرح دهم. فقط خدا بداند کافيست. زندگي چيست؟ آيا خوردن و خوابيدن و نفس کشيدن آدمي را قانع مي کند. خداي تو مرا از همه چيز برخوردار کردي، از زن و فرزند، خانه و کاشانه، علم و صنعت، عرفان و معرفت بيش از پيش به من ارزاني داشتي، ولي احساس کردم که اينها زندگي نيست و عطش روح بلند مرا سيراب نمي کند. دانستم که در اين دنيا چند صباحي بيشتر نيستم. دير يا زود بايد دست از جهان بشويم. آنگاه يقين کردم که جز حقيقت چيزي ارزش ندارد و جز خدا ثابت مطلق نيست. آنگاه حيفم آمد که به خاطر چند روز زندگي حق و حقيقت را زير پا بگذارم و تسليم ظلم و کفر و جهل و ترس شوم.
تصميم گرفتم که جز خدا نپرستم و جز در مقابل حق و حقيقت تعظيم نکنم و در برابر هيچ قدرتي جز خدا تسليم نشوم. روزگار بر من سخت گرفت و زمين و آسمان همچون دو سنگ آسياب مرا زير فشار خود خرد کرد، تقريباً همه عالم به دشمني من برخاست و همه اميدها و آرزوها به کلي تاريک شد. بر سر دو راهي سخت حيات قرار گرفتم يا تسليم ظلم و کفر شوم يا مرگ و نابودي را بپذيرم و چقدر براي من ساده و جذاب بود که بدون هيچ منتي بر خدا و هيچ انتظاري از او فقط به خاطر عشقش و احساس کمال و جمال و جلالش همه چيز خود را فدا کنم. نه فقط حياتم را که امر ساده ايست بلکه همه چيزم را، همه کسانم را، همه دوستانم را، همه فرزندانم را همه چيزهايي را که با زحمت زياد به وجود آورده ام، نامم را، نشانم را، آرزوهايم را، عشق و عرفانم را و همه وجودم را به مرگ و نيستي بسپارم.»
و دست نوشته اي ديگر از دکتر در خوزستان:
«من حاضر نيستم که از خود دفاع کنم. بنابراين تهمت ها، دروغ ها، توطئه ها را جواب نخواهم داد و اصراري ندارم که نتيجه چه خواهد شد. هنگامي که من مي بينم که عليه من تهمت ها، شايعه ها و دروغ ها گفته اند و به خورد جوانان بي گناه مي دهند و مي بينيم که به خود من ظلم مي کنند و مرتکب فساد، دروغ و تهمت مي شوند. با مني که نماينده امامم، مورد اعتماد مردمم، سراسر زندگي ام را فداکاري و عشق و محبت تشکيل
مي دهد. با من اين چنين مي کنند واي به ديگران. من چگونه مي توانم به آنها ايمان داشته باشم در حالي که شاهدم درباره خود من ظلم مي کنند مرتکب گناهان کبيره مي شوند و از هيچ تهمت و دروغ و کينه اي ابا ندارند. خدايا تو خواستي که انسان را در معرکه عشق و فداکاري بيازمايي. ابراهيم را گفتي که عزيزترين فرزندش را قرباني کند و او اسماعيل را به قربانگاه برد. حضرت ابراهيم از اين امتحان سخت پيروز و رو سفيد برآمد ولي اسماعيل هنوز نارس بود. زماني دراز لازم داشت که اين هديه به درجه تکامل برسد و شايسته قربان شدن گردد.
زمان گذشت و تجارب روزگار اين قرباني مقدس را آماده عشق بازي ها و فداکاري ها کرد و اين افتخار بر حسين تعلق گرفت. حسين(عليه السلام) وارث فداکاري ابراهيم و عشق بازي اسماعيل و مظهر همه از جان گذشتگان حق و حقيقت و شهداي انسانيت در اين دوره دراز بود. خدايا تو خواستي که ما نيز در اين معرکه حق و باطل قرباني دهيم و اخلاص خود را با کفن خونين به اثبات برسانيم. من مشتاقانه آماده جانبازي شدم تا در قربانگاه عشق، خود را فدا کنم. اما تو عزيزترين دوستان و نزديکان و کسانم را به قرباني پذيرفتي و مرا در آتش اشتياق منتظر گذاشتي.»
البته ما در اين اشتياق منتظر مانديم چون او به شوق خودش رسيد.
دکتر چمران در ادامه دست نوشته اي ديگر را قرائت کرد. دست نوشته اي که در آن تعريف عرفان از نگاه شهيد چمران بيان شده است:
«عرفان است که مس وجود را به کيميا مبدل مي کند. عرفان است که غم و درد را زيبا مي کند عرفان است که شهادت را مقدس مي نمايد. عرفان است که مصيبت ها را لذت بخش مي کند. عرفان است که تنهايي را به وحدت خدايي مي کشاند، عرفان است که سختي اعماق سکوت موسيقي حيات را مي شنود. عرفان است که به هر ذره اي از وجود عاشق مي شود، همه را تقديس مي کند. عرفان است که آدمي را به خدا متصل مي کند، به ابديت و ازليت مي رساند. عرفان است که خورشيد را در يک دست و ماه را در دست ديگر انسان قرار مي دهد. عرفان است که روح آدمي را مافوق جذبه هاي مادي حيات قرار مي دهد. عرفان است که در زير شکنجه ستمگران به آدمي استقامت مي بخشد. عرفان است که قلب آدمي را باز مي کند و شخص با آرامش خاطر به استقبال مرگ فرو مي رود. عرفان است که غرور و تکبر و خودخواهي و مصلحت طلبي را از آدمي پاک مي کند. عرفان است که علو طبع آدمي را به حدي بالا مي برد که دنيا و مافيها در برابر انسان ناچيز مي شود. عرفان است که طاغوت را به هر نوعي و به هر شکل در مذبحه ايمان به خدا قرباني مي کند. عرفان است که جنگ هاي هفتاد و دو ملت را به خاطر خودخواهي ها و مصلحت طلبي ها که شروع مي شود مختوم مي نمايد.»
مهدي چمران در آخر دست نوشته اي را قرائت مي کند که در آن مصطفي چمران به عنوان يک بنده خداي را مي ستايد:
روزي که چشم از جهان بربندم آرامشي تمام خواهد داشت. قلب مجروحم خواهد رست. آتش سوزان درونم ساکت خواهد شد. به لقاء پروردگار نائل خواهم آمد. از اين دنيا و مافيها خواهم رست؛ اما نگران دوستان و ديگرانم...
قلبي که زجر مورچه اي را نمي توانست تحمل کند، آزار ديگران رنجش مي داد، هر زجر و محنتي را به خود مي خريد تا مگر انگشت کوچک کسي خراشي بر ندارد. يک دنيا صبر و تحمل و فداکاري بود. خود را وقف درد و غمي کرده بود، سپر بلا بود، چه شوق ها و چه ذوق هايي داشت. شوق او آن بود که فداکاريش را کسي نفهمد. درد درونش را کسي نداند خوبي هايش مخفي بماند و چه ذوقي؟! ذوق آن داشت که به دختري عشق بورزد که همه طردش کردند. به سايه درختي پناه برد که کسي به آن توجهي نمي کند. به نقطه ايي برود که مرگ مي بارد و خطر وجود دارد. همه مي گريزند و او در تحمل مصائبش تنها است.
ذوق و فهم، ذوق تنهايي، ذوق در درونم، ذوق عشق و محبت، ذوق عرفان و ملکوت، ذوق زيبايي، وجود اشک، اشکي که عصاره جانم است. وجودم عشق، عشق سوزاني که جهان را روشن کرده است. وجود شور و هيجان و محبت که روح بخش و حرکت دهنده بود. وجودي مملو از لطف و زيبايي و هنر و عرفان بود. وجودي که تجلي گاه صفات خدا بود. مهرش، غضبش، عشق اش، آرزوهايش، خوابش، غمش، دردش همه، زيبايي و جمال و تجلي خدا بود. آيا اين ها حمل بر غرور مي شود. از غرور به خدا پناه مي برم. بگذار اين راز و نياز هم همراه با راز و نيازهاي ديگر فقط براي من و خداي من مکتوم بماند. از لطف و زيبايي سخن مي گويم؛ چون از لطف و زيبايي خوشم مي آيد. از عشق، از عرفان از درد از غم سخن مي گويم حتي اگر در خودم بيابم به آن عاشقم به آن دلبندم، از آن لذت مي برم، حتي اگر در وجودم باشد. خدايا اين زيبايي ها را براي تسبيح تو برشمردم با کمال تواضع، به حدي که خاک پاي انسان ها هستم، چه تواضعي که خود داستان ها دارد، چه داستاني، داستاني که شخصي نديده و نشنيده است.»
چه کنم؟ سوزش دروني خويش را چگونه شرح دهم؟ چگونه اين سوزش را با سرشک اشک تسکين بخشم. اين جرقه هاي عشق و محبت که از آتش فشان وجودم بر مي جهد، اينگونه ظهور مي کند، از کنترل عقل و دلم خارج است.
قرائت اين دست نوشته ها با واکنش حضار مواجه بود. هر کسي به فراخور حالش رويکرد متفاوتي به سخنان شهيد چمران داشت.
سخناني که از زبان برادر شنيده مي شد. به هر ترتيب نيمه شب بود که از بنياد فرهنگي شهيد چمران دل کنديم اما اين مکان محملي شد براي قرار ملاقات جهت انجام مصاحبه با دوستانش، برخي از مصاحبه هايي که در اين مجموعه از آن ها بهره جستيم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 37