از ماه تا ماه آنها

تصوير وضعيت ايده آل زندگي از دير باز همراه انسان بوده و به واسطه ارائه هدفي قابل قبول براي زندگي، همواره روشني بخش حيات بشري و تأمين کننده معناي زندگي قلمداد مي شود.اين ذهنيت جدا از آنکه در حافظه تک تک افراد انساني حضور دارد و هر کدام از آنها با تصوير شخصي خود از خوشبختي و نيک روزي روزگار مي گذراند،در حيات فرهنگ بشر هم بازتاب يافته است.در واقع فراتراز ذهنيت هاي شخصي درباره خوشبختي،ايده هاي عمومي و مشترکي درباره ايده آل زندگي وجود دارد که مردمان آنها را براي زندگي خود انتخاب مي کنند.اين آرزوهاي بزرگ در ادبيات عمومي و نخبگاني جوامع و سنت هاي گوناگون به ظهور رسيده و مطرح شده اند.
شنبه، 15 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از ماه تا ماه آنها

از ماه تا ماه آنها
از ماه تا ماه آنها


 

نويسنده:عطيه هراتي مطلق




 

مقايسه چشم انداز ظهور با اتوپياي ديگر اديان و فلسفه ها
 

تصوير وضعيت ايده آل زندگي از دير باز همراه انسان بوده و به واسطه ارائه هدفي قابل قبول براي زندگي، همواره روشني بخش حيات بشري و تأمين کننده معناي زندگي قلمداد مي شود.اين ذهنيت جدا از آنکه در حافظه تک تک افراد انساني حضور دارد و هر کدام از آنها با تصوير شخصي خود از خوشبختي و نيک روزي روزگار مي گذراند،در حيات فرهنگ بشر هم بازتاب يافته است.در واقع فراتراز ذهنيت هاي شخصي درباره خوشبختي،ايده هاي عمومي و مشترکي درباره ايده آل زندگي وجود دارد که مردمان آنها را براي زندگي خود انتخاب مي کنند.اين آرزوهاي بزرگ در ادبيات عمومي و نخبگاني جوامع و سنت هاي گوناگون به ظهور رسيده و مطرح شده اند که مطالعه آنها از هويت و آرمان مشترک جمعي از انسان ها پرده بر مي دارد.
در جهان سنتي، زندگي انسان-چه در حوزه فردي و چه در گستره جمعي و تاريخي-به صورت تکراري و به اصطلاح دوري تصور مي شد.زندگي به مثابه تکرار وضعيت پيشين فرض شده و حيات جانوران، انسان ها و جوامع در قالب دور جديدي از يک چرخه بي پايان به تصوير در مي آمد.در واقع در اين فضاي ما چيزي جز تکرار يک وضعيت ثابت و کلي که پيش از اين در زندگي پدران، مادران و اجدادمان تجربه شده بود، نبوديم.
اين ذهنيت ريشه در اين داشت که انسان سنتي پنداشته بود نظمي کهکشاني و ابدي بر طبيعت حکومت مي کند و از آنجا که در نظر او نقش انسان در زندگي،تقليد از طبيعت و هماهنگي با آن بود، به طور طبيعي الگوي زندگي او هم بايد مطابق با نظم طبيعت شکل مي گرفت؛ از اين رو همان گونه که طبيعت از بهار مي آغازيد و به تابستان مي رسيد و با عبور از پاييز و زمستان دوباره به بهار باز مي گشت، اين نظريه پا گرفت که زندگي انسان با عبور از مراحل رشد و بالندگي و تجربه ادوار زوال و پيري به نقطه پاياني مي رسد که آن، خود شروعي دوباره براي زندگي ديگر بود.
الگوي فصل هاي طبيعت اين رهيافت مهم را براي انسان سنتي به دنبال داشت که تاريخ هم از نقطه اي ايده آل آغاز شده و با عبور از مراحل پياپي نقمت انگيز و عسرت بار، بار ديگر به ابتداي روشن خود باز خواهد گشت.اين انگاره در نزد يونانيان باستان به گونه اي رقم خورده بود که ايشان تصور مي کردند انسان هاي اوليه در عصر طلايي(Golden Age)مي زيسته اند، سپس با رشد کمي زمان از کيفيت زندگي کاسته شده و انسان ها به عصر نقره و سپس مفرغ منتقل شده و هم اکنون هم در عصر آهنين قرار گرفته اند.
اين نگاه تراتژيک به زندگي در فلسفه تاريخ هندي هم به چشم مي خورد، آموزه هاي هستي شناسه هندوئيسم تصويرگر برداشت خاصي از تاريخ است که بر مبناي آن و به تأسي از الگوي فصلها، تاريخ به چهار دوره اساسي تقسيم مي شود، در دوره نخست که ساتيا يوگا نام گرفته است، انسان ها در کمال مطلق و در پناه خدايان روزگار گذرانيده و از لذت و سرخوشي حداکثر بهره مي برده اند.سپس با عبور از بهار زندگي، تاريخ به اعصار ترتايوگا و دواپارايوگا رسيده که به ترتيب در هر يک از آنها از وضعيت ايده آل حيات کاسته شده و رنج در ميان زندگي و زمانه آدميان رخنه مي کند.
دراين تصوير، آخرين مرحله از تاريخ که به کالي يوگا مشهور است-و ما هم اکنون در آن قرار داريم-هنگامي فرا مي رسد که زندگي سرشار از ظلم و ستم و ناراستي و بي ديني بوده و نازل ترين سطح کيفيت حيات به نمايش در آيد.با اين وصف، اين اميد هميشه وجود دارد که در ضمن صبر و استقامت در اين دوره تاريک و زمستاني، راه رهايي به بهار تاريخ و ايده آل نخستين زندگي هموار شده و روشنايي به دالان تاريخ سرازير شود.
هر چه هست، تصوير زندگي ايده آل، روياي خوشبختي و عصر زرين حيات در نگاه سنتي غرب و شرق، معطوف به نظريه ادوار تاريخي و اميد به بازگشت معنا پيدا مي کند.در واقع در ضمن ابراز نگراني از وضعيت موجود و ارزيابي آن به عنوان سطح نازل زندگي، راه بر هر گونه اصلاح و روشنگري بسته نمي ماند و تصور دوره اي طلايي که کمال حقيقي حيات را شامل مي شود و در گذشته وجود داشته است، اين امکان را فراهم مي کند که آينده، روشن قلمداد شده و اميد به زندگي براي بشر در جريان باشد؛ البته اميدي که معطوف به بازسازي زمان حال مبتني بر وضعيت آرماني و الگووار گذشته باشد.
طبيعي است که در اين عرصه، عصر ايده آل زندگي به عنوان نهايت و فرجام نهايي تاريخ قلمداد نگردد و از آنجا که امکان فساد و زوال مجدد وجود دارد، مي توان انتظار داشت که مسير کلي تاريخ به صورت دايره اي شکل بگيرد که نيمي از آن روشن و نيم ديگرش تاريک است.در اين ميان،همواره انسان ها به تحمل شرايط سخت و زمستاني حيات دعوت مي شوند و نسبت به اميدواري درباره سر رسيدن عصر کمال و بهار تاريخ تشويق مي شوند.
تحولات تاريخي مهمي که در پنج قرن گذشته در اروپا به وقوع پيوست، زمينه ساز تغيير در تصور غالب انسان ها از کمال بود.در شرايطي که کليساي مسيحي در سرزمين هاي غربي بر زندگي مردم حکومت مي کرد و دين مردان کليسا بر اساس سلوک سنتي خود به دعوت از مردمان براي استقبال از حادثه بازگشت دوباره مسيح در آينده مي پرداختند، نخستين بارقه هاي ذهنيت مدرن درباره خوشبختي و عصر زرين زندگي پا مي گرفت.
مطالعه تاريخ چنان نشان مي دهد که گويي مردمان تا پيش از عصر نوزايي انتظار اين را داشتند که با سپري شدن قرن ها از هبوط تاريخي جد نخستين بشر از بهشت دنيايي و گرفتار آمدن انسان در دنياي آکنده از غم و رنج و اندوه، نوبت مجدد ظهور عيسي مسيح(ع)سر رسيد و از طريق آن، امکان بازگشت به ايده آل نخستين و بهشت گونه زندگي فراهم شود.
اين تصور مسيحي از نجات و رستگاري در ساليان پاياني قرون وسطي دستخوش دگرگوني شد و تلاش ذهني عده اي از متفکران کليسا به شکل گيري تصوير ديگري از کمال و روشنايي منجر شد.ايشان و نسل هاي پس از آنها که بعد ها به مدرنيست ها مشهور شدند، بر ترسيم دوري و تکراري تاريخ خط کشيدند و سپس ايده پيشرفت (pROGRESS)را جايگزين آن کردند.بر پايه اين ايده، زندگي طبيعت و انسان از نقطه آغازي شروع شده که هيچ گاه در آينده تکرار نخواهد شد و مسير تاريخ همواره به صورت يک خط ممتد است که آن وضعيت ابتدايي و ساده را به عصري طلايي و کامل در پايان تاريخ متصل مي کند.
در واقع بر خلاف نگاه سنتي، اين آينده بود که کمال را در خود جاي داده بود و گذشته چيزي جز محروميت، نقص و سامان نيافتگي نبود.اين برداشت ناشي از آن بود که انسان مدرن، طبيعت را مجموعه اي منظم و قاعده مند نمي دانست وبا فرض آن به صورت يک منبع سرشار و زمينه مناسب براي حيات، مدعي شد که نقش انسان حکمراني بر طبيعت است و وظيفه او تسلط بر آن به منظور ساختن بهشتي درهمين دنيا خواهد بود.
از اين به بعد، خيل گسترده اي از نخبگان مدرن درصدد برآمدند تا با تکيه بر اصل پيشرفت و چشم انداز کمال مطلق بشري در آينده، وضعيت آرماني و پاياني تاريخ بشري را به تصوير بکشند و براي رسيدن به آن نسخه بپيچند.يوتوپيا (Utopia)ها که طرح هايي براي زندگي ايده آل انسان در اين دنيا بودند و يوتوپيانامه هايي که نوشته هايي حاوي تعاريف، اصول و جزئيات مربوط به جامعه و تمدن کامل انساني قلمداد مي شدند،در نتيجه تلاش پيگير آباء مدرنيسم پا به عرصه وجود گذاشتند.
تصوير ايده آل زندگي در آموزه هاي اسلامي، در چشم انداز مهدويت ترسيم شده و اين ايده از نخستين ادوار دعوت اسلام به اساسي ترين ذهنيت مسلمانان درباره آينده بدل شده است.چه اينکه اگر حرکت ها و جنبش هاي مسلمين ازآغازين سال هاي پس از پيامبر(ص)تا به اکنون مطالعه شود، نقش پررنگ اين ذهنيت در تکوين يا اثر پذيري آنها به خوبي مشهود خواهدبود.
در چشم انداز مهدويت، هستي و همه آنچه در آن قرار دارد، مخلوق خداوند است و از اين جهت نمي تواند تاريک يا شر باشد.آنچه اين وضعيت ايده آل را برهم مي زند، تمرد، نافرماني و سرپيچي انسان از ساخت و بافت و حيات و خواست الهي است که در نتيجه آن، کيفيت زندگي انسان تقليل يافته و سختي و رنج و مصيبت نصيب او خواهد شد.در آموزه مهدويت امکان تحقق خوشبختي و عصر طلايي زندگي نه تنها در ابتدا يا انتهاي تاريخ، که در هر برهه از آن ميسر است.نه جست و جوي بهشت گمشده باستاني و نه ساختن رويايي آرمانشهر خيالي آينده در نگاه اسلامي توصيه نمي شود؛ اين انسان است که مي تواند و بايد با استعانت از هدايت الهي که در قالب پيامبران و حجت هاي خداوند تبلور مي يابد، به سامان دهي زندگي خود در هر زمان بپردازد.با اين وصف کامل ترين شکل حيات و زرين ترين چهره زندگي در زماني محقق خواهد شد که حجت خداوند و جانشين او در زمين، زمام امور را به دست گيرد و زندگي را سامان بخشد،البته بديهي است که انتظار تحقق چنين وضعيتي به معناي تعطيل زندگي نيست.
آنچه که نگاه اسلامي درباره عصرايده آل زندگي را از نگاه هاي سنتي و مدرن جدا مي کند،راهبرد اساسي آن در شيوه زيست بشر است.بر اين اساس، انسان نبايد در حسرت بهشت از دست رفته، به سوگواري صرف بپردازد و از اقدام و عمل رويگردان شود و نه آنکه طاقت از کف داده و دست به کار برپايي بهشت شود که از عهده او خارج است و تنها با خواست و اراده حکيمانه خداوند محقق مي شود.انسان مسلمان با زمينه سازي براي عصر طلايي حيات به استقبال اراده الهي مي رود.

نکته
 

*اتوپياهاي مدرن
طرح واره هايي که افرادي از جمله توماس مور، فرانسيس بيکن، کندروسه و کامپانلا از آينده روشن بشري به دست داده اند، با آنچه که پيش از اين در سپهر سنتي و در عرصه هاي يوناني، هندي و مسيحي ابراز مي شد، يکسان نبود.در هر يک از اين طرح ها انسان درغياب خداوند و قواي آسماني به عنوان مالک و حاکم طبيعت معرفي مي شد که توانسته بود علاوه بر کشف و استخراج ظرفيت ها و استعدادهاي طبيعي و کنترل و بهره وري آنها به بناي جامعه اي دست يازد که عاري از هر گونه ظلم ، فساد، بي نظمي و قانون گريزي باشد.اين تصاوير جديد از زندگي ايده آل بشري بر قدرت نامحدود عقل بشري و نيروي کار و خلاقيت انسان تأکيد مي کردند و نسبت به هر عاملي که بر سر راه اعمال اراده انساني مقابله کرده يا تأخير بوجود آورد،موضع منفي مي گرفتند.اتوپياها بعدها در قالب ايدئولوژي هاي مدرن ادامه يافتند و در چهرههايي همچون کمونيسم،فاشيسم و ليبراليسم ظاهر شدند که هر يک از آنها قصد اين داشتند که جهان را مطابق با طرح خود تغيير دهند و از نو بسازند که البته اين تلاشها و پيامدهاي آن تاکنون ادامه يافته است.
منبع:نشريه آيه، ويژه نامه دين و فرهنگ.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط