هيولا يا موجود فضايي
پسرها به سرعت به خانه ي برادران «ماي» رفته و موضوع را براي مادر خانواده تعريف کردند. کاتلين پس از شنيدن اين داستان، به سمت تپه هاي «فلت وود» به راه افتاد تا ببيند موضوع از چه قرار است. پسرها و سگ خانواده به نام «لمون» هم به دنبال او راهي جنگل شدند. در ميانه هاي مسير، ناگهان لمون متوجه چيزي شد و در حالي که مرتب واق واق مي کرد به پشت يکي از تپه ها رفت.
همه جا تاريک بود و چيزي ديده نمي شد. آنها به دنبال لمون به راه افتادند تا ببينند که او چه چيزي پيدا کرده است. کمي که جلوتر رفتند، بويي تند، مانند فلفل که موجب سوختن بيني و چشم هايشان شده بود به مشام شان رسيد. در همين لحظه دو نور قرمز کوچک از لابه لاي درختان بلوط نظر آنها را به خود جلب کرد، پس به سمت نور حرکت کردند. هر چه جلوتر مي رفتند، نور شديدتر مي شد و آنها درد شديدي را در چشم هايشان احساس مي کردند.
آنها که بسيار ترسيده بودند به سرعت به سمت خانه راه افتاده و با کلانتر دهکده، «رابرت گارر» تماس گرفتند. کلانتر به همراه دستيار خود «لي استوارت» به سمت تپه هاي فلت وود حرکت کردند. کاتلين و بچه ها نيز اين بار به همراه کلانتر و دستيارش به همان محل بازگشتند. چيزي که اين بار مي ديدند قابل باور نبود.
آنها شخصي قدبلند (در حدود سه متر) را با صورتي قرمز و چشماني بسيار درشت و نوراني که به چشمان انسان هيچ شباهتي نداشت، با بدني نقره يي و لباسي سبز ديدند که ايستاده بود و به آنها نگاه مي کرد. بعضي از شاهدان گفته اند که اين موجود فاقد دست بوده، ولي بسياري نيز اعتقاد داشتند که او دستاني کوچک داشت که زير لباسش پنهان بوده است. اين موجود اسرارآميز، پس از ديدن آنها بسيار وحشت کرده و پا به فرار گذاشت.
تحقيقات پس از مشاهده دوباره
صبح روز بعد، دستيار کلانتر بار ديگر موجود اسرارآميز را مشاهده کرد که گويا سرتا پايش در گل فرو رفته و کثيف بود. او به سرعت به وسيله ي بي سيم موضوع را به کلانتر اطلاع داد. اما تا کلانتر خود را به محل برساند ديگر از موجود خبري نبود و بعد از آن نيز هيچکس او را نديد. بعد از پايان گرفتن اين داستان، يک روز کلانتر پرونده هاي مربوط به دهکده در دوازده سال گذشته را بررسي مي کرد که به موضوع بسيار جالبي برخورد. در يکي از اين پرونده ها، تصادفي ثبت شده بود که خيلي عجيب به نظر مي رسيد. در سال 1942 يعني درست ده سال قبل از اين ماجرا، شخصي به نام «مکس لوکارد» با خودروي کاميون خود در حال رانندگي بوده که به موجودي عجيب برخورد مي کند. با اين که اتومبيل مکس به شدت آسيب ديده بود، اما هرگز اثري از موجودي که با او تصادف کرده بود پيدا نشد.
آغاز تحقيقات
پس از اين که حال دنيل بهتر شد و توانست ماجرا را تعريف کند. اين چنين گفت: «ساعت شش بعد از ظهر بود و من در حال گوش کردن به راديو بودم که ناگهان صداي راديو قطع شد. بعد صداهاي عجيبي از بيرون به گوش رسيد. براي اين که ببينم اين صداها از کجاست، از خانه بيرون آمدم که با موجودي عجيب برخورد کردم. آنقدر ترسيده بودم که حتي توان فرار هم نداشتم. همان موقع آن موجود هم که پيدا بود از من ترسيده پا به فرار گذاشت.»
بعد از تحقيقات مشخص شد که تمام راديوها و خطوط مخابراتي در اين منطقه به مدت چهل و پنج دقيقه قطع بوده است. رابرت بعد از صحبت با شاهدان ماجرا، تصميم گرفت تا با کمک گرفتن از آنها چهره ي آن موجود ناشناس و عجيب را شناسايي کند. جالب اين جا بود که تمام شاهدان اين موجود را به يک شکل و با تفاوت هاي بسيار کوچک توصيف کردند. اين تصوير، براي تحقيقات بيشتر به سازمان فضايي داده شد و آنها نيز اعلام کردندکه اين موجود به احتمال بسيار زياد يک موجود فضايي بوده که از سفينه ي خود جا مانده است!
علايم بيماري
ادعاهاي جديد
تنها يک جغد عظيم الجثه بوده که لابه لاي درختان بلوط نشسته بوده و پس از چند روز سرگرداني در شهر به جنگل گريخته است. بعدها اين موجود به خاطر جثه ي عظيمي که داشت به هيولاي «فلت وود» مشهور شد و هر سال در اين تاريخ، فستيوالي سه روزه در اين دهکده برگزار مي شود. در اين فستيوال، عروسکي به شکل هيولاي «فلت وود» ساخته شده و به نام هيولاي سبز شناخته مي شود.
منبع: 7 روز زندگی شماره 123