ديداري از صور بلاغي نهج البلاغه

جست و جو در تصاوير بلاغي نهج البلاغه، از دلرباترين تحقيقات ادبي و زيباشناسي ادب اسلامي و ايراني به شمار مي رود. در اين مقاله، به گونة ايجاز، به بخشي از اين زمينة دلربا پرداخته مي شود و نمونه هايي از تشبيه...
پنجشنبه، 4 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ديداري از صور بلاغي نهج البلاغه

ديداري از صور بلاغي نهج البلاغه
ديداري از صور بلاغي نهج البلاغه


 

نويسنده: دكتر جليل تجليل
استاد دانشگاه تهران



 

چكيده
 

جست و جو در تصاوير بلاغي نهج البلاغه، از دلرباترين تحقيقات ادبي و زيباشناسي ادب اسلامي و ايراني به شمار مي رود. در اين مقاله، به گونة ايجاز، به بخشي از اين زمينة دلربا پرداخته مي شود و نمونه هايي از تشبيه مركّب و تناسي تشبيه و معاني مجازي، و تمثيل به گونة مستقل و معكوس و استعارة مكنيه و تخييليه و ايجاز به صورت مستند و اجمال آورده مي شود.
واژه هاي كليدي: بلاغت، تشبيه، تركيب در مشبّه و مشبّه به، تمثيل، ايجاز، مجاز، استعاره.
تعابير در كلام علي (ع) آن چنان زيبا و دلربا و ژرف و معني گستر است كه شيفتگان ادب و بلاغت را مسحور خود مي نمايد و دل مي ربايد و ديداركنندگان را به انوار ربيعش فرا مي خواند. اينك به كوتاهي و اندكي، پاسي از كلام بلاغت نشانش را به فضل خداي بررسي مي كنيم:
1- در نكوهش مردمي كه رنج اين جهان را بر مي تابند و سرانجام سودي نمي يابند، در خطبة شمارة 17 از نهج البلاغه آمده است: (1)
«فانّما انتم كالمراه الحامل حملت! فلمّا اتَمَّتْ املصت و مات قَيَّمُها: شمايان چون زن بارداريد، كه بار خود كشد تا زادنش فرا رسد؛ آنگاه فرزند مرده به دنيا آرد».
اين تشبيه در كلام آن بزرگوار، تشبيهي است درآميخته با اميد و ياس، و تصويري از آغاز نويدبخش و سرانجام ناكامي، كه در عرصة بلاغت، «تشبيه تركيبي» نامند با وجه شبه مركّب، و خود از سرچشمه هاي تمثيل است، كه در كتب بلاغي، به تفضيل توسط نقّادان و تصوير شناسان دربارة آن بحث شده است. در ساختار چنين تمثيلي، مشبّه و مشبّه به و وجه شبه، از دو يا چند جمله در مي آميزد و وجه شبه از همة جمله ها بر مي خيزد؛ چنان كه در اين بيت:

كما ابْرَقَتْ قوماً عطاشاً غَمامهٌ
فلمّا راوها اَبْرَقَتْ و تَجَلَّت (2)

يعني: چونان كه براي گروهي تشنه لب ابري پديد آيد و برق زند، و چون خواهند بدان اميدوار شوند، ابر كنار مي رود و دور مي شود.
اين بيت، از شواهد اسرار نهج البلاغه است در ادامة تمثيلي كه از مجموع دو يا چند جمله حاصل مي شود.
2- در خطبة 71، ص 84 مي فرمايد: «اللهم اعْلِ علي بناء البانين بناءَ ه و اَكْرِم لَدَيْكَ منزلَته: پروردگارا، او را بر روي بناي بنيانگذاران صالح در سايه سار رحمت خود، جايگاهي رفيع كرامت فرما و در پيشگاه فضل و بزرگواري خودت بنواز».
در اين عبارات، آن بزرگوار، خدمات و جايگاه بلند نبي اكرم (ص) را توصيف مي فرمايد و از خدا مي خواهد كه در ميان همة انبيا و بنيانگذاران آيين الهي- درود خدا بر ايشان!- پيامبر ما را به بلندترين جايگاه بنشاند!
در اين شيوة بيان، علي - عليه السلام- با استعارة تبعيه، شرايع پيامبران را به بنايي بلند و مرصوص تشبيه كرده؛ لكن كاخ افراشتة نبيّ اكرم (ص) - يعني دين اسلام- را والاترين و بالاترين بنا توصيف كرده و از خدا رفعت روزافزون اين كاخ عزّت و سعادت را تا دامان قيامت خواسته است. تعبير «بناي بانين» از يك سو و عبارت «اعْلِ» از ديگر سو، استعاره اي ساخته كه تصويرگري آن داراي چنان قدرتي است كه بلندي مقام و مرتبت را به بلندي كاخ و مكان تشبيه كرده و موفّق به ساختن استعاره با جامع «بلندي» گرديده، و بديهي است كه اين گونه تمثيلات و استعارات، در استحكام معني و القاي محكم و استوار پيام، چه نقش بلندي دارد و اين از استعاراتي است كه مدّنظر دانشمندان بلاغت واقع شده و در نكته يابي ها و شكافتن لايه هاي آن، همّت گماشته اند؛ چنان كه ابوتمّام طائي در بيت معروف خود، صعود مدارج معنوي را تشبيه به صعود مكاني كرده و بر چنين استعاره اي دست يازيده است:

و يصعد حَتّي يَظنّ الجهولُ
بِانّ لَهُ حاجهٌ في السّماءِ (3)

در جايگاهي اوج مي گيرد كه شخص ناآگاه گمان مي كند كه در آسمان اشتغال و كاري يافته است.
و اين استعاره، متّكي به نوعي تناسي تشبيه است؛ چراكه هرگاه ابوتمّام در اين بر شدن به آسمان، گَرد فراموشي بر تارك تشبيه نمي افشاند و در لاك معني حقيقي «صعود به آسمان» مي ماند، اين شعر، فاقد ارزش صورتگري مي شد. بر اين اساس است كه در ادب فارسي، شاعراني بزرگ به چنين تعبيري راه يافته اند:
ناصر خسرو گويد:

از صبر نردبانْت ببايد كرد
گر زير خويش خواهي جوزا را

و يا:

بر فلك بايد شدن از راه پند
اي برادر، چون دعاي مستجاب

و سنايي گويد:

مي نهم در زير پاي فكر كرسيّ سپهر
تا به كف مي آورم يك معني برجسته را

3- در خطبة 72، ص 85 نهج البلاغه، در خطاب به مروان بن حكم كه در جنگ جمل اسير شد و امام حسن و امام حسين - عليهما السّلام- در نزد حضرت از او شفاعت نمودند و عرض كردند او با شما بيعت خواهد كرد، حضرت چنين فرموده اند:
«لا حاجَه لي في بيعَتِه انّها كَفٌّ يهوديّهٌ لو بايَعَني لَغَدَرَ بسَبَّتِهِ: به بيعت او نيازي ندارم؛ كه اين، دست بيعت يهودي [دست فريب و غدر] است. در ظاهر كه بيعت كند، در نهان آن را بشكند».
اين جمله ها، بدين كوتاهي، در عرصة بلاغت، به گونه گونه ايجازها و معاني مجازي آراسته است؛ چراكه از ديدگاه فشردگي سخن، عبارت «انَّها كفٌ يهوديّهٌ»، مستند به آياتي است؛ چنان كه ابن ابي الحديد در معني «غَدَرَ» در اين عبارت مي نويسد:
«اليهودُ تُنسَبُ الي الغَدْرِ و الخُبثِ، و قالَ اللهُ تعالي: يا ايُّها الَّذين آمنو لَتجدنَّ اشَدَّ النّاسِ عداوهٌ للّذين آمنو اليهود». (مائده: 82)- «يا ايّها الّذين آمنوا لا تقدّموا بينَ يَدَي اللهِ و رسولِهِ» (حجرات: 1)
كه مراد اين است كه بايد از خدا و پيامبرش فرمانبري كرد و از يهود گريزان بود، كه دشمنانگي با مؤمنان دارند. و اين مآخذ قرآني در عبارت كوتاه نهج البلاغه، اهتمام علي (ع) را به اشارة فشرده و موجز به قرآن كريم نشان مي دهد.
«كفّ يهوديه»، مجاز مرسلي است به علاقة جزءِ و كل؛ چرا كه كف، بخشي از دست است و دست، خود بخشي از دست كلّي، كه شامل بازو و مرفق است. امّا اطلاق دست به معاني مجازي قدرت و پيروي و تصرّف امور و معاني ديگر، خود در آرايش مجاز، مباحثي دارد و مباحث بلاغي آن، در اسرار البلاغه تحقيق شده است. همچنين پيامبر اكرم (ص) فرموده است: «المؤمنون تتكافَا دمائهم و يسعي بذمّتهم ادنامهم و هم يَدٌ علي مَن سواهُم (4)»، كه ايشان دست مؤمنان را داراي ويژگيهايي مي شمارد كه مؤمنان خونشان برابر همديگر است [خون هيچ كدام رنگين تر از ديگران نيست] و حلّ مشكلات و هر كدام را كه نزديك تر است، به عهده مي گيرند و همه، دست و پشتيبان يكديگرند. عكس اين مسئله، «دست» كافران و يهوديان است كه علي - عليه السّلام - كفّ يهوديه را بر اساس آنچه كه خود فرموده اند: «تعرَّف الاشياءُ بِاضدادِها» از اين مزايا خالي توصيف مي كند. ايشان از اين شيوة اقتصار و ايجاز استفاده كرده اند؛ چنان كه در سخن ديگر از آن بزرگوار مي خوانيم: «مَنْ عَرَفَ نَفسَهُ فقد عَرَفَ رَبَّه»، كه برآورد اين كلام موجز، مبين جملة معكوس آن نيز هست: «و مَنْ لم يَعرفْ نَفْسَهُ لم يعرفْ ربَّهُ».
و در عبارت «لَغَدَرَ بِسَبَّته»، پيمان شكني مروان را به استناد آية 82 از سورة مائده و 49 از سورة حجرات، كه معني محتوم غدر يهود را دارا هستند، به ايجاز بيان مي فرمايد. و در واژة «سِبَه» كه به معني شكستن است، استعاره اي است؛ چرا كه شكستن، در شيشه و اشياء شكستني صدق مي كند؛ امّا كاربرد آن در مفهومِ عهد شكني و نافرماني، استعارة مكنيه با اسناد مجازي است؛ چنان كه در آيات شريفة: «الّذين ينقضون عَهْد الله مِن‌ بَعد ميثاقهم»، (بقره: 27)، و «فَبِما نقضم ميثاقهم...» (نساء: 155) و «الّذي انْقَضَ ظَهْرَك» (شرح: 3) همين شيوة بياني تجلّي مي كند. و بدين گونه آشكار مي شود كه كلام آن بزرگوار، از بلاغت قرآن كريم و نبيّ اكرم به خوبي بهره مند، و درس آموز همة ايمانيان و بلاغيان است.
4- در خطبة75، ص87، كه نمونه اي از ايجاز و عبارات كوتاه و معاني بلند حكمي و كمالات اخلاقي است، در فضيلت شكيبايي و تقوا و برگزيدن بهترين راه و روش فرمايد:
«جَعَلَ الصَّبرَ مطيّهَ نجاتِهِ و التَّقوي عُدَّهَ وَفاتِهِ، رَكِب الطَّريقه الغرّاءَ و لَزِمَ المحجّهَ البيضاءَ ...».
تعبير «مطيَّه ... لَزِمَ المحجّهَ البَيضاءِ»، گوياي بندة شكيبايي است كه با مركب سريع و تند تاز به سوي سپيدي و سعادت و روشني راه مي يابد. مطيّه، كه در ادبيات عرب و فارسي در معاني بلند حركت و پويايي و استواري به سوي هدف به كار رفته، در اين عبارت، با آمدن «جَعَلَ» كه در موضع ادات تشبيه قرار گرفته، در تمام جمله مشبّه به است و در واقع تمثيلي است معكوس از براي مبالغه در توصيف؛ چرا كه اين راه روشن و برهان آشكار است كه به شريعت الهي مانند مي شود. لكن في نفسِهِ «مطيّه صبر» استعارة مكنيه مي باشد؛ چرا كه از صبر، ارادة صابر مي شود، كه مجازي است به علاقة اشتقاق و هم به علاقة سبب و مسبّب، و صبر، علاوه بر اين دقايق، مولود و منتوج تحمّل و كارگزاري صابر است؛ بنابراين صبر را انساني مي انگارد كه بر مركبي سوار است. ناصرخسرو در ابيات زير، غفلت و جهل و هواي نفس را به گرگ مانند كرده و جان خردمند را كه از برِ نفس بر نيايد، به ميشي ناتوان و نزار كه بر گرگي درنده سوار شده است:

اين كالبد جاهل خوشخوار تو گرگي ست
وين جان خردمند يكي ميش نزار است

گوي از همه مردان خرد جمله ربودي
گر ميش نزار تو بر اين گرگ سوار است (5)

و در كتب بلاغت، «مطيّه شرف»، (مركب افتخار) و «مطيّة شبابت» و «مطيّة جهل»، از استعارات پرتوان و سودمند معرّفي گرديده؛ چنان كه در بيت زير از فرزدق، از «مطيّة جهل» سخن رفته كه افسار آن به كف نفس سپرده شده و به گونة استعارة تخيّلي درآمده است:

لَعَمري لَئِن قيّدت نفسي لطالما
سعيتُ و اوضعتُ المطيّه في الجَهلِ (6)

و همچنين در ابيات زير به ترتيب از ابونواس و نابغة ذيباني:

-كانّ الشَّبابُ مَطيّهُ الجَهْلِ
و مُحَسّنُ الضَّحكات و الهزلِ (7)

- فَانْ يَكُ عامرٌ قد قال جهلاً
و نِعْمَ مطيّهٌ الجَهلِ الشّبابُ (8)

اسب ناداني و اسب شباب، كه مركبي گمراه كننده و كوبندة سوار خود است، در مقام نكوهش، با اين استعارات بيان شده است. لكن استعارة «مطيّه» در مقام ستايش و مدح نيز در بيت زير به كار رفته است:

رَكِبتَ مطيّهً مِنْ قبلُ زيدٌ
علاها في السّنينَ الماضيات

كه اين بيت را انباري در ستايش سليمان بن زيد علوي- وزير عزّ الدّوله، كه به فرمان او به دار كشيده شد و شرح آن در تاريخ بيهقي، در شرح بر دار كشيدن حسنك وزير آمده- سروده است. زيبايي و بلاغت و انتشار آن به گونه اي بوده كه نقل شده كه خود عزّ الدّوله گفته بود: «لَوَدِدْتُ انّي صُلِبتُ و هذه القصيده قيلت فِيَّ...»
باري، تعبير «مطيّه صبر» از علي- عليه السّلام- مركبي است كه در قالب استعارة مكنيه و در مقام تفخيم و تكريم آمده است. (9)
5- اما تعابير «طريقة غرّاء» و «محجّة بيضاء»، خود در عين فشردگي، استعاره هاي مرشّحه اي هستند كه به ترتيب با اسنادي هنري و مجازي (اسناد عقلي) به افعال «ركب» و «لزم» نسبت داده شده اند و به صورت تمثيلي معكوس نيز در كتب بلاغت معرّفي مي شوند.
و اين، مستند به حديثي است از پيامبر اكرم كه فرموده اند: «اتيتكُمْ بالحنيفيّهُ البَيضاء ليلها»، كه تمثيلي است معكوس از شريعت رهايي بخش پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله- كه عبدالقاهر جرجاني اين حديث را در بحث وارون سازي تمثيل و تشبيه كه تاكيد و استواري معني و وجه شبه را مي رساند، به عنوان نمونه ذكر كرده است. و اين تعبير «حنيفيّه بيضاء» كه در جامة استعارة مرشّحه نمايش و تصوير مي شود، در شعر ابن جنّي هم راه يافته است:

تَبْكي الحنيفيّهُ البيضاء مِنْ اسَفٍ
كَما بَكي لِفراق الالف هيمان (10)

و فروغ اين استعاره از كلام علي- عليه السلام - را در شعر فارسي مي بينيم؛ آنجا كه خاقاني مُحرمان كعبه و برهنگان از جامة نفس را، در نورانيّت و درخشاني، به ايمانيان مانند كرده؛ چراكه همچو نور ايمان، چهرة درخشان دارند. خاكيان آستان كعبه، با پيمودن راه دشوار و مغيلان بيابان كعبه، نامة توفيق عنوان از پرهاي كبوتران خانة خدا دريافت كرده اند:

شبروان در صبح صادق نور ايمان ديده اند
صبح را چون مُحرمان كعبه عريان ديده اند

خاكيان دانند راه كعبة جان كوفتن
كاين ره دشوار مشتي خاك آسان ديده اند

هر كبوتر كز حريم كعبة جان آمده
زير پرّش نامة توفيق عنوان ديده اند (11)

استعاره هاي بدين دلارايي، همه در عبارت «ركب الطّريقه الغرّاء المحجّه البيضاء» نهج البلاغه به شيوة فشرده ديده مي شود.
6- تمثيل «لا تَحاسَدوا فانَّ الحَسَدَ ياكُلُ كما تاكُلُ النّارُ الحَطَب» (12) تمثيلي است برآمده از تشبيه مركّب، مشبّه، ايمان زدايي حسد است و مشبّه به، از بين رفتن هيزم آتش. در اجزاي اين تشبيه، كلمة «ياكلُ» در غير معنيِ خوردن به كار رفته و به از بين بردن و فاني كردن مانند شده است، و خود، استعارة تبعيّه تلقّي مي شود، با جامع آن، كه نابود كردن و از بين بردن است. چنان كه همين استعاره، در تعابير قرآني مكرّر ملاحظه مي شود:
اكّالونَ السُحطَ (مائده: 42)
تاكلون التّراثَ اكلاً لَمّاً (فجر: 19)
انّما ياكلون في بطونهم ناراً (نساء: 10)
و «اَكْل» در مفهوم استعاري فاني كردن و از بين بردن، در ابيات زير از ابن معتز به كار رفته است:

اصبر عَلي مضض الحسود
فَاِنّ صبرَك قاتل

فالنّارُ تاكُلُ نَفَسها
اِنْ لم تجد ما تَاكله (13)

كه بيت نخستين، مشبّه است و در آن، صبر، كشنده و فاني كنندة حسود تلّقي شده، و بيت دوم، مشبّه به است كه آن، خودخوري آتش است كه هرگاه چيزي نيابد كه بخورد و از بين ببرد، خود بستر خويش را خاكستر مي كند و نابود مي شود؛ و اين استعارة حسد، با تعبير «شرار رشك» در شعر حافظ آمده است: «شرار رشك و حسد در دل گلاب انداز»
و تمثيل ديگري نزديك به اين كلام علي- عليه السلام- در حديث نيز آمده است كه:
«الحسد لَيَاكُل الايمانَ كما تَاكُلُ النّارُ الحَطَب». (14)
و در نهج البلاغه، در بخش حكمتها، در نكوهش حسد چنين آمده است:
«صحّه الجَسَد مِن قلّه الحسد». (15)
«العَجب لِغفلَهِ الحُسّاد عَن سَلامهِ الاجساد».
 

پي نوشت ها :
 

1- رضي، سيّدشريف، نهج البلاغه، ترجمة سيّدجمال الدّين دين پرور، ص83.
2- ر.ك: جرجاني، عبدالقاهر، اسرارالبلاغه، تحقيق ريتر، ص98؛ تفتازاني، سعدالدّين مسعود بن عمر مطوّل، ص326؛ شرح تلخيص المفتاح، صص37-38؛ جرجاني، عبدالقاهر، اسرار نهج البلاغه، ترجمة جليل تجليل، ص98.
3- ر.ك: تجليل، جليل، تحليل اشعار اسرار نهج البلاغه، صص 18-17؛ تجليل، جليل، نقشبند سخن، صص 26-25؛ تجليل، جليل، و تناسي تشبيه، مجلّة دانشكدة ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران.
4- ر.ك: اسرار البلاغه، همان، صص 335-331؛ و در آن، اشاره به مجاز در «يمين»[: دست راست] دارد و به بيت زير استناد كرده و يمين را در مفهوم اقتدار به كار برده است:

اذا ما رايهٌ رفعتْ لِمَجدٍ
تلقّاها عرابه باليمينِ

البته ريتر- مصحّح اسرار البلاغه- نام شاعر را ذكر نكرده؛ لكن تحقيقاً بيت از شماخ است، و بيت قبل آن اين است:

رايت عرابه الاوسي يسمو
الي الخيراتِ منقطع القرينِ

ر.ك: تحليل اشعار اسرار البلاغه، ص206، به نقل از ابوعلي الغالي، كتاب الامالي، جزء اوّل، ص 274.
5- قبادياني بلخي، ابومعين ناصربن خسرو، ديوان، تصحيح مجتبي مينوي و مهدي محقّق، صص 87-86، از قصيده اي به مطلع:

شاخ و شجر بر غم و مشغله بار است
زيرا كه بر اين شاخ غم و مشغله بار است

6- اسرار البلاغه، همان، ص46؛ تحليل اشعار اسرار البلاغه، ص28؛ اسرار البلاغه، ترجمة جليل تجلي، ص20.
7- همان مآخذ، صص 47-46، 27، 20.
8- همان، اين بيت را نابغه دربارة عامر بن طفيل گفته است. (به نقل از هارتويت دارنبورگ، ژورنال آسيايي، صص69-1868.
9- از ديگر شواهد كاربرد مطيّه در مقام تفخيم، بيت زير است:

الَستُم خيرٌ مِن ركب المطايا
و اندي العالمين بطون راحٍ ر.ك: ديوان ابونراس، ص484؛ بغدادي، عبدالقاهر، شرح مغني اللّبيب، ج1، ص45.
10- اسرار البلاغه، ص209؛ تفتازاني، سعدالدين مسعود بن عمر المطوّل، تحقيق ذكر عبدالحميد هنداوي، ص522.
11- خاقاني شرواني، افضل الدّين بديل بن علي بخار، ديوان، تصحيح سيّد ضياءالدّين سجّادي، صص89-88.
12- نهج البلاغه، همان، خطبة 85، ص104.
13- اسرارالبلاغه، بيت شمارة 83، نقل از ديوان ابن معتز، جزء سوم و چهارم.
14- وسايل الشّيعه، كتاب الجهاد، باب 55، حديث1 و 2؛ تجليل، ابوطالب، ارزشها و ضدّ ارزشها در قرآن، ص 456.
15 و 16- رضي، شريف، نهج البلاغه، ترجمة دكتر سيّدجعفر شهيدي، حكمت، 256 و حكمت 225؛ خاتمي، احمد، فرهنگنامة موضوعي نهج البلاغه.
 

منابع:
1- جرجاني، عبدالقاهر،‌ اسرارالبلاغه تحقيق رتير، اسلامبول 1954.
2- تفتازاني، سعدالدين مسعود بن عمر مطول، چاپ اسلامبول.
3- هنداوي، عبدالحميد، شرح تلخيص المفتاح، بيروت 1422ه.
4- تجليل، جليل، تحليل اشعار اسرارالبلاغه، انتشارات علمي دانشگاه آزاد اسلامي، 1377.
5- جرجاني، عبدالقاهر، اسرارالبلاغه، ترجمه جليل تجليل، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1374.
6- تجليل، جليل، نقشبند سخن، تهران، نشر اشرافيه، 1368.
7- تجليل، جليل، تناسي تشبيه، مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران، آذر 1353.
8- قبادياني بلخي، ابومعين ناصربن خسرو، ديوان، تحصيح مجتبي مينوي و مهدي محقق، انتشارات دانشگاه تهران.
9- ابونواس، ديوان،‌دار بيروت 1406ه.
10- بغدادي، عبدالقاهر عمر، شرح ابيات مغني اللبيب ابن هشام، دمشق 1407ه.
11- خاقاني، افضل الدين بديل بن علي بخار،‌ ديوان، تصحيح دكتر سيد ضياءالدين سجادي، انتشارات زوار، تهران 1357.
12- حر عاملي، احمدبن حسن بن علي، وسايل الشيعه، چاپ تهران.
13- تجليل، ابوطالب، ارزشها و ضد ارزشها در قرآن، دفتر انتشارات اسلامي حوزه علميه قم 1382.
14- خاتمي، احمد، فرهنگنامه موضوعي نهج البلاغه، تهران، انتشارات سروش 1383.
15- تفتازاني، سعدالدين مسعودبن مطول، تحقيق دكتر عبدالحميد هنداوي، دارالكتب العلميه، بيروت 1422.
16- رضي، سيدشريف، نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدي، چاپ بيستم، تهران 1380، انتشارات علمي و فرهنگي.
17- رضي، سيدشريف، نهج البلاغه، ترجمه سيد جمال الدين دين پرور، تهران، بنياد نهج البلاغه، 1379.
منبع: نشريه النهج شماره 13-14



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط