اينجا همه کشتي مي گيرند
اگر همه مردم ايران، تنها 13 فروردين ماه را در کوه و دشت و دامن
طبيعت مي گذرانند، مردم اسفراين 13 و 14شان را بيرون از خانه در تپه هاي غربي شهر طي مي کنند. آنها، زن و مرد، فرش و سفره و استکان و قوري شان را برمي دارند تا به جاي يک روز، دو روز در دامن طبيعت باشند. اسفرايني ها همپاي ديگراني که هر سال از سرخس و تربت جام و مشهد و قوچان و بجنور و گرگان و ده ها شهر ديگر استان هاي همجوار مي آيند، 13 و 14 فروردين ماه را در محلي مي گذرانند که سال ها قبل چشمه اي در آن جاري بوده. چشمه اي به نام «زينل خان» هيچ کس، حتي پيرمردهاي اسفرايني هم نمي دانند. زينل خان چه کسي بوده و چرا اسمش روي اين منطقه مانده است.
فرقي نمي کند اسفرايني باشي يا مسافري که از شهري ديگر آمده است. چشمه زينل خان جاي مناسبي براي کفش هاي واکس خورده نيست. اين چشمه به جاي آب، تا دلت بخواهد خاک دارد. خاک نرم همه راه را پر کرده است. جمعيت آرام آرام خو را به بالاي تپه مي رسانند؛ جايي که دورنماي شهر اسفراين، کوه هاي پشت سر و دشت پيش رو را مي شود با هم ديد.
بالاي تپه هم اثري از چشمه نيست، آنچه از چشمه زينل خان باقي مانده، گودال بزرگي است که رديف سکوهاي سيماني مثل پله هايي تا پايين گود کشيده شده. مردهاي تماشاچي از صبح اول وقت آمده اند و روي سکوها نشسته اند؛ منظم و آرام. زن ها هم يا همان بالاي گود، جايي که رفت و آمد آسان تر است. مانده اند يا در تپه ماهورهاي اطراف بساط چاي و قابلمه غذا را رو به راه کرده اند تا مردان خانواده که از تماشا خسته مي شوند، بتوانند گلويي تازه کنند. در وسط گود اما قرار است مرداني دست و پنجه نرم کنند که فرصتي براي گلو تازه کردن ندارند. آنها هر طور شده بايد شانه هاي حريفشان را به خاک هاي نرم وسط گود برسانند، آن وقت شايد بتوانند نفسي تازه کنند. علاوه بر سکوهاي سيماني گود چشمه زينل خان، تپه هاي اطراف هم پوشيده از خانواده هايي است که آمده اند تا روزشان را در کنار مردانشان شب کنند.
«کشتي باچوخه» همان سنت ريشه داري است که هر سال، اول بهار اسفرايني ها را به «گود چشمه زينل خان» مي کشاند تا پهلوان سال را مشخص کنند. پهلواني که خيلي زود اسمش در همه شهرها و روستاها، از سرخس و تايباد گرفته تا گناباد و بيرجند و از درگز و کلات گرفته تا کلانه و گرگان خواهد پيچيد.
13 فروردين کشتي گيرهاي اسفرايني در گودچشمه زينل خان با هم رقابت مي کنند تا پهلوان هاي شهر را براي مسابقات چهاردهم مشخص کنند، 14 فروردين ماه هم پهلوان هاي اسفرايني بايد با پهلوان هايي که از شهرهاي دور و نزديک اطراف آمده اند، کشتي بگيرند.
براي اهال اسفراين البته هيچ فرقي نمي کند، آنها عاشق تماشاي کشتي هستند و 13 و 14 فروردين ماه را در گود چشمه زينل خان مي گذرانند، هر چند کشتي هاي 14فروردين کشتي هاي مهم تري هستند چون پهلوان اول را مشخص مي کنند. براي همين، همه از اول صبح آمده اند تا جاي مناسبي در گود براي خودشان دست و پا کنند. آنها مي دانند اگر دير بجنبند بايد کشتي ها را در بالاي گود، آن هم ايستاده، تماشا کنند.
«همه اين 70 هزار تماشاچي گود، يا کشتي گير بوده اند يا کشتي گير هستند يا کشتي گرفتن را دوست دارند.» اين را پيرمردي مي گويد که کمي آن طرف تر نشسته و منتظر است تا مسابقات شروع بشود. قربان سليمي هم که اسفرايني است، نمي داند زينل خان کي بوده اما از وقتي پنج سال داشته، همراه پدرش روزهاي تعطيل به گود مي آمده است. مي گويد: «قديم ها گود اين قدر مرتب نبود. يک گودال طبيعي بود و تماشاچي ها بايد روي خاک و سنگ دامنه هاي شيب آن مي نشستند، کشتي گيرها هم آن پايين کشتي مي گرفتند چند سالي مي شود که براي گود سکوهاي سنگي و سيماني درست کرده اند. شده مثل ورزشگاه آزادي.» و مي خندند. جواني که يک رديف پايين تر نشسته سربرمي گرداند که «ورزشگاه آزادي هم اين قدر تماشاگر ندارد. آن زماني که تماشاگرها از در و ديوار ورزشگاه بالا مي رفتند، تمام شد؛ حالا فقط گود زينل خان است که اين همه تماشاگر دارد.»
سليمي مي گويد: «شال ها دورنگ هستند تا داورها بهتر بتوانند امتياز بدهند. حالا در کشتي چوخه هم مثل ديگر کشتي ها، اجراي فن است که امتياز دارد. قديم ها اين طوري نبود که دو پهلوان آن قدر کشتي مي گرفتند تا سرانجام پشت يکي شان به خاک مي رسيد و کار تمام مي شد.» داورها گره شال ها را محکم مي کنند. بعد، لبه پايين چوخا را برمي گردانند و پشت سر کشتي گير از زير شال عبور مي دهند و مي کشند تا لبه هاي لباس کشتي گير جمع بشود. پيرمرد اسفرايني به داورها اشاره مي کند و مي گويد: «هر کدام از اينها يک وقتي براي خودشان کشتي گيرهاي قدري بودند» کشتي گيرها زمين را مي بوسند و وارد ميدان مي شوند. با هم خوش و بش مي کنند و آماده مي شوند کشتي را شروع کنند.
صداي «قوشمه» که بلند مي شود، جمعيت براي لحظه اي سکوت مي کنند. قوشمه که صدايي شبيه به «سرنا» دارد، ساز محلي «کرمانج» هاست که پرجمعيت ترين قوم ساکن در خراسان شمالي هستند. مجري از علي آبچوري، استاد قوشمه که چند ماه پيش درگذشته، يادي مي کند و از جمعيت مي خواهد براي آمرزش او فاتحه اي بخوانند.
چند لحظه بعد، صداي دهل، به صداي قوشمه اضافه مي شود. بعد دو مرد، سرنا زنان و دهل زنان، دور ميدان چرخي مي زنند و گوشه اي مي نشينند. صداي ساز و دهل به همراه صداي دوتار قرار است پهلوانان را سر ذوق بياورد تا مردانه تر با حريف هايشان دست و پنجه نرم کنند. اين صدا تا عصر که پهلوان اول مشخص خواهد شد، از نوا نخواهد افتاد. چند نفر از خوانندگان محلي هم آمده اند تا به نوبت با نوازندگان همراهي کنند. اولين خواننده مرد ميانسالي است. از اين بالا نمي شود چهره اش را درست ديد اما صداي رسايي دارد، مي خواند: «يارُم نذانه شوانُم...»
سليمي مي گويد: «يعني يارم نمي داند که چوپانم» لحظاتي بعد چند مرد، افسار شتري را مي کشند و از گوشه اي وارد ميدان مي کنند. قربان سليمي ميان سروصداها داد مي زند که «مال پهلوان اول است، امسال به جاي قوچ و ميش قرار است شتر جايزه بگيرد» البته قهرمان هاي کشتي چوخه هميشه قوچ و ميش جايزه نمي گيرند. گاهي هم يک فرش دستباف يا يک تخته گليم حاصل زورآزمايي پهلوان اول با حريفان قدر است. امسال اما قرار است پهلوان اول يک شتر جايزه ببرد که در نوع خودش جايزه بي نظيري است. جايزه هاي کشتي چوخه هميشه اين قدر هم چشمگير نيستند. گاهي هم فقط کله قند و مرغ و خروس جايزه کشتي است.
فرياد تماشاچي ها به آسمان مي رود، يکي از کشتي گيرها موفق شده همين ابتداي کار، حريفش را از زمين بلند کند، تعادلش را به هم بزند و پشتش را به خاک برساند. جمعيت، يکصدا پهلوان برنده را تشويق مي کند. کشتي گير بازنده، بت زده روي خاک هاي نرم نشسته است. کشتي گير برنده برمي گردد، دست حريفش را مي گيرد و از خاک بلند مي کند. چوخه، کشتي پهلوان هاست و آيين پهلواني هنوز هم در اين زمين هاي خاکي زنده است.
«پهلوان هاي شاهنامه هم همين طور کشتي مي گرفته اند.» قربان سليمي اين را مي گويد و توضيح مي دهد کشتي هايي که فردوسي در شاهنامه تعريف کرده، همين کشتي چوخه ماست. مي گويد: «در نبرد رستم و سهراب آمده که «به کشتي گرفتن نهادند سر/ گرفتند هر دو دوال کمر» دوال کمر همين شالي است که چوخه کارها مي بندند. «زدش بر زمين بر به کردار شير/ بدانست کو هم نماند به زير» يعني رستم حريفش را با زمين زدن شکست مي دهد که باز در کشتي چوخه هم همين طور است.» شاهنامه را روان مي خواند. هادي عامل اما معتقد است نمي شود به طور دقيق کشتي چوخه را همان کشتي اساطيري ايران زمين دانست. او مي گويد: «همه کشتي ها به هم شبيه هستند. در بيشتر ورزش هاي قديمي زمين خوردن و به خاک افتادن نشانه شکست است.» عامل کشتي چوخه را شبيه جودو مي داند و مي گويد: «بسياري از فنون کشتي چوخه همان فنون جودو هستند و همان روحيه تهاجمي جودوکاران در کشتي چوخه هم وجود دارد.» با وجود اين، هادي عامل هم مثل تماشاچي هايي که روي سکوهاي گود چشمه زينل خان نشسته اند و هي داد مي زنند «لنگش کن ديگر، لنگش کن.» از نحوه زورآزمايي چوخه کارها رضايت ندارد.
او مي گويد: «چند سالي است که کشتي هاي چوخه دفاعي شده. چوخه کارها جنگندگي سابقه را ندارند؛ در حالي که قديم کشتي گيرها کلي فن بلد بودند. اصلا همه کشتي فن بود؛ حالا از فن خبري نيست. همه مي آيند تا کشتي را اداره کنند و از حريف امتياز بگيرند و بروند.» عامل کشتي گيرهاي مطرحي را مي شناسد که توانسته اند قهرمان هاي جهان را با فنوني شکست بدهند که در کشتي چوخه آموخته اند. مي گويد: «هميشه بهترين کشتي گيرهاي آزاد و فرنگي چوخه کارها بودند. بهترين فنون لنگ هم مال چوخه کارها بود. حالا ديگر از فن خبري نيست. اصلا ديگر چوخه هم چوخه قديم نيست. آن وقت ها چوخاها بلندتر بود، آستين بلندتري هم داشت. خيلي از فن ها روي همين لباس انجام مي شد. وزن کشي هم نبود. حريف 65 کيلويي مي توانست با حريف 95 کيلويي هم کشتي بگيرد.
صدف هاي درياي خزر و آبنبات بجنورد
کشتي ها براي ظهر هم حتي تعطيل نمي شود. هر جور شده تا عصر بايد تکليف هر پنج وزن روشن بشود؛ پنج وزن 65، 75، 85، 95 و بالاي 95 کيلوگرم. بايد بيش از 200 کشتي انجام بشود تا در هر پنج وزن، نفرات اول تا سوم شناخته شوند اما دليلي ندارد که تماشاگرها هم از صبح تا عصر يکسره در گود باشند. آنها مي توانند بر اي لحظاتي از گود خارج بشوند و در تپه ماهورهاي اطراف گود سري به خانواده شان بزنند که همه لوازم اقامت در بيرون خانه را همراه خودشان آورده اند و آمده اند تا روزشان را در نزديکي گود شب کنند.
کتش بهانه اي است تا چندين هزار خانوار براي ساعاتي در کنار هم باشند. فروشنده هاي دوره گرد هم اين بازار پرمشتري را از دست نمي دهند. اينجا در اطراف گود، هم شال زنان ترکمن پيدا مي شود، هم نان روغني شمال خراسان. صدف هاي درياي خزر و آبنبات بجنورد هم هست. نوشابه هاي خنک و ساندويچ هاي ارزان قيمت هم مشتري خودشان را دارند. اما کاسه هاي 50 توماني آش دوغ شيروان، تماشاچي هاي گود زينل خان را وسوسه مي کند تا ناهار امروزشان را هر چه هست، همراه يک کاسه آش دوغ بخورند.
آفتاب اسفراين حتي در اين روزهاي بهار ي هم داغ است اما داغ تر از آن، بازار کشتي هايي است که تندتند در وسط گود زينل خان انجام مي شوند. کم کم پهلوان هاي برتر شناخته مي شوند. تماشاچي هاي گود زينل خان حالا علاوه بر تخمه شکستن و تشويق کردن کشتي گيرها، سرگرمي ديگري هم پيدا کرده اند. پيش بيني اينکه کدام حريف کشتي را خواهد برد، تا آخرين کشتي و رقابت دو پهلوان سنگين وزن، پرشور و حرارت ادامه دارد.
دو پهلوان دور هم مي چرخند. حتي از همين بالاي گود هم مي شود فهميد که هر دو کشتي گير ششدانگ حواسشان به حريف است. پهلوان شال قرمز دست مي برد و لبه هاي چوخاي حريفش را مي گيرد و سعي مي کند تعادلش را به هم بزند. تکان دادن يک پهلوان صدوچند کيلويي البته کار آساني نيست. چوخه کار شال آبي، حريفش را جلو مي کشد، پايش را مي گذارد پشت حريفش و هيکلش را مي اندازد روي او تا شايد بتواند پهلوان شال قرمز را زمين بزند. پهلوان شال قرمز جا خالي مي کند و پهلوان شال آبي کم مانده با شکم به زمين بيفتد. داور، کشتي را قطع مي کند و از دو پهلوان مي خواهد، برخيزند و کار را سرپا ادامه بدهند. هادي عامل حرفش را تکرار مي کند: «چوخه کارها ديگر مثل سابق جنگنده نيستند و فقط منتظرند تا از اشتباهات حريفشان استفاده کنند.» دو پهلوان دست هايشان را دور بازوهاي هم گره کرده، هر کدام سعي مي کنند تعادل ديگري را به هم بزنند. مي شود حدس زد پهلوان ها چه فشاري به بازوهاي هم مي آورند. چند دقيقه گذشته و هنوز هيچ کدام از دو پهلوان کار چنداني انجام نداده اند. ناگهان پهلوان شال قرمز، حريفش را به سمت خودش مي کشد و با سرعت مي نشيند زير حريفش. پهلوان شال سفيد به جلو پرت مي شود و پهلوان شال قرمز درست وقتي دارد مي خوابد روي زمين، پاهاي حريفش را پرت مي کند بالا. کشتي گير صدوچند کيلويي چرخ مي خورد و با پشت مي افتد آن طرف. گود چشمه زينل خان از فرياد 70 هزار تماشاگر منفجر مي شود. کار به همين سادگي تمام شده است و پهلوان شال سفيد که تنها يک قدم با قهرماني فاصله داشته، حالا همه چيز را از دست مي دهد، آن هم فقط به خاطر يک لحظه غفلت.
خيلي طول نمي کشد تا مراسم اعطاي جوايز شروع بشود. ديگر از آن نظمي که همه روز تماشاگرها را روي سکوها نشانده بود، خبري نيست. انگار همه دوست دارند اين آخر کاري در کنار قهرمان ها باشند. بازار عکس گرفتن هم حسابي شلوغ است.
چند تا پهلوان پيشکسوت جوايز پهلوان ها را به آنها مي دهند. نفر دوم يک قوچ مي برد 3 ميليون و 500 هزار ريال، نفر سوم هم يک قوچ نصيبش مي شود و 3 ميليون ريال جايزه. اين، همه جايزه اي است که پهلوان ها از دو روز کشتي گرفتن نصيبشان مي شود. دو پهلوان به نشانه قدرتمندي، قوچ هايشان را بلند مي کنند و مي گذارند روي شانه هايشان. پهلوان اول اما فقط ايستاده است و افسار يک شتر را در دست دارد. او با آنکه همه حريف هايش را در گود چشمه زينل خان شکست داده و تا سال بعد پهلوان اول کشتي چوخه است اما باز هم آن قدر قدرت ندارد که شتر جايزه اش را بگذارد روي شانه هايش.
منبع:ماهنامه ايران شناسي و ايران گردي همشهري- سرزمين من- شماره ي 2
طبيعت مي گذرانند، مردم اسفراين 13 و 14شان را بيرون از خانه در تپه هاي غربي شهر طي مي کنند. آنها، زن و مرد، فرش و سفره و استکان و قوري شان را برمي دارند تا به جاي يک روز، دو روز در دامن طبيعت باشند. اسفرايني ها همپاي ديگراني که هر سال از سرخس و تربت جام و مشهد و قوچان و بجنور و گرگان و ده ها شهر ديگر استان هاي همجوار مي آيند، 13 و 14 فروردين ماه را در محلي مي گذرانند که سال ها قبل چشمه اي در آن جاري بوده. چشمه اي به نام «زينل خان» هيچ کس، حتي پيرمردهاي اسفرايني هم نمي دانند. زينل خان چه کسي بوده و چرا اسمش روي اين منطقه مانده است.
کوه هاي پشت سر و دشت پيش رو
فرقي نمي کند اسفرايني باشي يا مسافري که از شهري ديگر آمده است. چشمه زينل خان جاي مناسبي براي کفش هاي واکس خورده نيست. اين چشمه به جاي آب، تا دلت بخواهد خاک دارد. خاک نرم همه راه را پر کرده است. جمعيت آرام آرام خو را به بالاي تپه مي رسانند؛ جايي که دورنماي شهر اسفراين، کوه هاي پشت سر و دشت پيش رو را مي شود با هم ديد.
بالاي تپه هم اثري از چشمه نيست، آنچه از چشمه زينل خان باقي مانده، گودال بزرگي است که رديف سکوهاي سيماني مثل پله هايي تا پايين گود کشيده شده. مردهاي تماشاچي از صبح اول وقت آمده اند و روي سکوها نشسته اند؛ منظم و آرام. زن ها هم يا همان بالاي گود، جايي که رفت و آمد آسان تر است. مانده اند يا در تپه ماهورهاي اطراف بساط چاي و قابلمه غذا را رو به راه کرده اند تا مردان خانواده که از تماشا خسته مي شوند، بتوانند گلويي تازه کنند. در وسط گود اما قرار است مرداني دست و پنجه نرم کنند که فرصتي براي گلو تازه کردن ندارند. آنها هر طور شده بايد شانه هاي حريفشان را به خاک هاي نرم وسط گود برسانند، آن وقت شايد بتوانند نفسي تازه کنند. علاوه بر سکوهاي سيماني گود چشمه زينل خان، تپه هاي اطراف هم پوشيده از خانواده هايي است که آمده اند تا روزشان را در کنار مردانشان شب کنند.
«کشتي باچوخه» همان سنت ريشه داري است که هر سال، اول بهار اسفرايني ها را به «گود چشمه زينل خان» مي کشاند تا پهلوان سال را مشخص کنند. پهلواني که خيلي زود اسمش در همه شهرها و روستاها، از سرخس و تايباد گرفته تا گناباد و بيرجند و از درگز و کلات گرفته تا کلانه و گرگان خواهد پيچيد.
سيزده به در در گود کشتي
13 فروردين کشتي گيرهاي اسفرايني در گودچشمه زينل خان با هم رقابت مي کنند تا پهلوان هاي شهر را براي مسابقات چهاردهم مشخص کنند، 14 فروردين ماه هم پهلوان هاي اسفرايني بايد با پهلوان هايي که از شهرهاي دور و نزديک اطراف آمده اند، کشتي بگيرند.
براي اهال اسفراين البته هيچ فرقي نمي کند، آنها عاشق تماشاي کشتي هستند و 13 و 14 فروردين ماه را در گود چشمه زينل خان مي گذرانند، هر چند کشتي هاي 14فروردين کشتي هاي مهم تري هستند چون پهلوان اول را مشخص مي کنند. براي همين، همه از اول صبح آمده اند تا جاي مناسبي در گود براي خودشان دست و پا کنند. آنها مي دانند اگر دير بجنبند بايد کشتي ها را در بالاي گود، آن هم ايستاده، تماشا کنند.
«همه اين 70 هزار تماشاچي گود، يا کشتي گير بوده اند يا کشتي گير هستند يا کشتي گرفتن را دوست دارند.» اين را پيرمردي مي گويد که کمي آن طرف تر نشسته و منتظر است تا مسابقات شروع بشود. قربان سليمي هم که اسفرايني است، نمي داند زينل خان کي بوده اما از وقتي پنج سال داشته، همراه پدرش روزهاي تعطيل به گود مي آمده است. مي گويد: «قديم ها گود اين قدر مرتب نبود. يک گودال طبيعي بود و تماشاچي ها بايد روي خاک و سنگ دامنه هاي شيب آن مي نشستند، کشتي گيرها هم آن پايين کشتي مي گرفتند چند سالي مي شود که براي گود سکوهاي سنگي و سيماني درست کرده اند. شده مثل ورزشگاه آزادي.» و مي خندند. جواني که يک رديف پايين تر نشسته سربرمي گرداند که «ورزشگاه آزادي هم اين قدر تماشاگر ندارد. آن زماني که تماشاگرها از در و ديوار ورزشگاه بالا مي رفتند، تمام شد؛ حالا فقط گود زينل خان است که اين همه تماشاگر دارد.»
جايزه وارد مي شود
سليمي مي گويد: «شال ها دورنگ هستند تا داورها بهتر بتوانند امتياز بدهند. حالا در کشتي چوخه هم مثل ديگر کشتي ها، اجراي فن است که امتياز دارد. قديم ها اين طوري نبود که دو پهلوان آن قدر کشتي مي گرفتند تا سرانجام پشت يکي شان به خاک مي رسيد و کار تمام مي شد.» داورها گره شال ها را محکم مي کنند. بعد، لبه پايين چوخا را برمي گردانند و پشت سر کشتي گير از زير شال عبور مي دهند و مي کشند تا لبه هاي لباس کشتي گير جمع بشود. پيرمرد اسفرايني به داورها اشاره مي کند و مي گويد: «هر کدام از اينها يک وقتي براي خودشان کشتي گيرهاي قدري بودند» کشتي گيرها زمين را مي بوسند و وارد ميدان مي شوند. با هم خوش و بش مي کنند و آماده مي شوند کشتي را شروع کنند.
صداي «قوشمه» که بلند مي شود، جمعيت براي لحظه اي سکوت مي کنند. قوشمه که صدايي شبيه به «سرنا» دارد، ساز محلي «کرمانج» هاست که پرجمعيت ترين قوم ساکن در خراسان شمالي هستند. مجري از علي آبچوري، استاد قوشمه که چند ماه پيش درگذشته، يادي مي کند و از جمعيت مي خواهد براي آمرزش او فاتحه اي بخوانند.
چند لحظه بعد، صداي دهل، به صداي قوشمه اضافه مي شود. بعد دو مرد، سرنا زنان و دهل زنان، دور ميدان چرخي مي زنند و گوشه اي مي نشينند. صداي ساز و دهل به همراه صداي دوتار قرار است پهلوانان را سر ذوق بياورد تا مردانه تر با حريف هايشان دست و پنجه نرم کنند. اين صدا تا عصر که پهلوان اول مشخص خواهد شد، از نوا نخواهد افتاد. چند نفر از خوانندگان محلي هم آمده اند تا به نوبت با نوازندگان همراهي کنند. اولين خواننده مرد ميانسالي است. از اين بالا نمي شود چهره اش را درست ديد اما صداي رسايي دارد، مي خواند: «يارُم نذانه شوانُم...»
سليمي مي گويد: «يعني يارم نمي داند که چوپانم» لحظاتي بعد چند مرد، افسار شتري را مي کشند و از گوشه اي وارد ميدان مي کنند. قربان سليمي ميان سروصداها داد مي زند که «مال پهلوان اول است، امسال به جاي قوچ و ميش قرار است شتر جايزه بگيرد» البته قهرمان هاي کشتي چوخه هميشه قوچ و ميش جايزه نمي گيرند. گاهي هم يک فرش دستباف يا يک تخته گليم حاصل زورآزمايي پهلوان اول با حريفان قدر است. امسال اما قرار است پهلوان اول يک شتر جايزه ببرد که در نوع خودش جايزه بي نظيري است. جايزه هاي کشتي چوخه هميشه اين قدر هم چشمگير نيستند. گاهي هم فقط کله قند و مرغ و خروس جايزه کشتي است.
کشتي گرفتن به آيين پهلوان ها
فرياد تماشاچي ها به آسمان مي رود، يکي از کشتي گيرها موفق شده همين ابتداي کار، حريفش را از زمين بلند کند، تعادلش را به هم بزند و پشتش را به خاک برساند. جمعيت، يکصدا پهلوان برنده را تشويق مي کند. کشتي گير بازنده، بت زده روي خاک هاي نرم نشسته است. کشتي گير برنده برمي گردد، دست حريفش را مي گيرد و از خاک بلند مي کند. چوخه، کشتي پهلوان هاست و آيين پهلواني هنوز هم در اين زمين هاي خاکي زنده است.
«پهلوان هاي شاهنامه هم همين طور کشتي مي گرفته اند.» قربان سليمي اين را مي گويد و توضيح مي دهد کشتي هايي که فردوسي در شاهنامه تعريف کرده، همين کشتي چوخه ماست. مي گويد: «در نبرد رستم و سهراب آمده که «به کشتي گرفتن نهادند سر/ گرفتند هر دو دوال کمر» دوال کمر همين شالي است که چوخه کارها مي بندند. «زدش بر زمين بر به کردار شير/ بدانست کو هم نماند به زير» يعني رستم حريفش را با زمين زدن شکست مي دهد که باز در کشتي چوخه هم همين طور است.» شاهنامه را روان مي خواند. هادي عامل اما معتقد است نمي شود به طور دقيق کشتي چوخه را همان کشتي اساطيري ايران زمين دانست. او مي گويد: «همه کشتي ها به هم شبيه هستند. در بيشتر ورزش هاي قديمي زمين خوردن و به خاک افتادن نشانه شکست است.» عامل کشتي چوخه را شبيه جودو مي داند و مي گويد: «بسياري از فنون کشتي چوخه همان فنون جودو هستند و همان روحيه تهاجمي جودوکاران در کشتي چوخه هم وجود دارد.» با وجود اين، هادي عامل هم مثل تماشاچي هايي که روي سکوهاي گود چشمه زينل خان نشسته اند و هي داد مي زنند «لنگش کن ديگر، لنگش کن.» از نحوه زورآزمايي چوخه کارها رضايت ندارد.
او مي گويد: «چند سالي است که کشتي هاي چوخه دفاعي شده. چوخه کارها جنگندگي سابقه را ندارند؛ در حالي که قديم کشتي گيرها کلي فن بلد بودند. اصلا همه کشتي فن بود؛ حالا از فن خبري نيست. همه مي آيند تا کشتي را اداره کنند و از حريف امتياز بگيرند و بروند.» عامل کشتي گيرهاي مطرحي را مي شناسد که توانسته اند قهرمان هاي جهان را با فنوني شکست بدهند که در کشتي چوخه آموخته اند. مي گويد: «هميشه بهترين کشتي گيرهاي آزاد و فرنگي چوخه کارها بودند. بهترين فنون لنگ هم مال چوخه کارها بود. حالا ديگر از فن خبري نيست. اصلا ديگر چوخه هم چوخه قديم نيست. آن وقت ها چوخاها بلندتر بود، آستين بلندتري هم داشت. خيلي از فن ها روي همين لباس انجام مي شد. وزن کشي هم نبود. حريف 65 کيلويي مي توانست با حريف 95 کيلويي هم کشتي بگيرد.
صدف هاي درياي خزر و آبنبات بجنورد
کشتي ها براي ظهر هم حتي تعطيل نمي شود. هر جور شده تا عصر بايد تکليف هر پنج وزن روشن بشود؛ پنج وزن 65، 75، 85، 95 و بالاي 95 کيلوگرم. بايد بيش از 200 کشتي انجام بشود تا در هر پنج وزن، نفرات اول تا سوم شناخته شوند اما دليلي ندارد که تماشاگرها هم از صبح تا عصر يکسره در گود باشند. آنها مي توانند بر اي لحظاتي از گود خارج بشوند و در تپه ماهورهاي اطراف گود سري به خانواده شان بزنند که همه لوازم اقامت در بيرون خانه را همراه خودشان آورده اند و آمده اند تا روزشان را در نزديکي گود شب کنند.
کتش بهانه اي است تا چندين هزار خانوار براي ساعاتي در کنار هم باشند. فروشنده هاي دوره گرد هم اين بازار پرمشتري را از دست نمي دهند. اينجا در اطراف گود، هم شال زنان ترکمن پيدا مي شود، هم نان روغني شمال خراسان. صدف هاي درياي خزر و آبنبات بجنورد هم هست. نوشابه هاي خنک و ساندويچ هاي ارزان قيمت هم مشتري خودشان را دارند. اما کاسه هاي 50 توماني آش دوغ شيروان، تماشاچي هاي گود زينل خان را وسوسه مي کند تا ناهار امروزشان را هر چه هست، همراه يک کاسه آش دوغ بخورند.
آفتاب اسفراين حتي در اين روزهاي بهار ي هم داغ است اما داغ تر از آن، بازار کشتي هايي است که تندتند در وسط گود زينل خان انجام مي شوند. کم کم پهلوان هاي برتر شناخته مي شوند. تماشاچي هاي گود زينل خان حالا علاوه بر تخمه شکستن و تشويق کردن کشتي گيرها، سرگرمي ديگري هم پيدا کرده اند. پيش بيني اينکه کدام حريف کشتي را خواهد برد، تا آخرين کشتي و رقابت دو پهلوان سنگين وزن، پرشور و حرارت ادامه دارد.
شتري براي پهلوان
دو پهلوان دور هم مي چرخند. حتي از همين بالاي گود هم مي شود فهميد که هر دو کشتي گير ششدانگ حواسشان به حريف است. پهلوان شال قرمز دست مي برد و لبه هاي چوخاي حريفش را مي گيرد و سعي مي کند تعادلش را به هم بزند. تکان دادن يک پهلوان صدوچند کيلويي البته کار آساني نيست. چوخه کار شال آبي، حريفش را جلو مي کشد، پايش را مي گذارد پشت حريفش و هيکلش را مي اندازد روي او تا شايد بتواند پهلوان شال قرمز را زمين بزند. پهلوان شال قرمز جا خالي مي کند و پهلوان شال آبي کم مانده با شکم به زمين بيفتد. داور، کشتي را قطع مي کند و از دو پهلوان مي خواهد، برخيزند و کار را سرپا ادامه بدهند. هادي عامل حرفش را تکرار مي کند: «چوخه کارها ديگر مثل سابق جنگنده نيستند و فقط منتظرند تا از اشتباهات حريفشان استفاده کنند.» دو پهلوان دست هايشان را دور بازوهاي هم گره کرده، هر کدام سعي مي کنند تعادل ديگري را به هم بزنند. مي شود حدس زد پهلوان ها چه فشاري به بازوهاي هم مي آورند. چند دقيقه گذشته و هنوز هيچ کدام از دو پهلوان کار چنداني انجام نداده اند. ناگهان پهلوان شال قرمز، حريفش را به سمت خودش مي کشد و با سرعت مي نشيند زير حريفش. پهلوان شال سفيد به جلو پرت مي شود و پهلوان شال قرمز درست وقتي دارد مي خوابد روي زمين، پاهاي حريفش را پرت مي کند بالا. کشتي گير صدوچند کيلويي چرخ مي خورد و با پشت مي افتد آن طرف. گود چشمه زينل خان از فرياد 70 هزار تماشاگر منفجر مي شود. کار به همين سادگي تمام شده است و پهلوان شال سفيد که تنها يک قدم با قهرماني فاصله داشته، حالا همه چيز را از دست مي دهد، آن هم فقط به خاطر يک لحظه غفلت.
شادي پايان بازي
خيلي طول نمي کشد تا مراسم اعطاي جوايز شروع بشود. ديگر از آن نظمي که همه روز تماشاگرها را روي سکوها نشانده بود، خبري نيست. انگار همه دوست دارند اين آخر کاري در کنار قهرمان ها باشند. بازار عکس گرفتن هم حسابي شلوغ است.
چند تا پهلوان پيشکسوت جوايز پهلوان ها را به آنها مي دهند. نفر دوم يک قوچ مي برد 3 ميليون و 500 هزار ريال، نفر سوم هم يک قوچ نصيبش مي شود و 3 ميليون ريال جايزه. اين، همه جايزه اي است که پهلوان ها از دو روز کشتي گرفتن نصيبشان مي شود. دو پهلوان به نشانه قدرتمندي، قوچ هايشان را بلند مي کنند و مي گذارند روي شانه هايشان. پهلوان اول اما فقط ايستاده است و افسار يک شتر را در دست دارد. او با آنکه همه حريف هايش را در گود چشمه زينل خان شکست داده و تا سال بعد پهلوان اول کشتي چوخه است اما باز هم آن قدر قدرت ندارد که شتر جايزه اش را بگذارد روي شانه هايش.
منبع:ماهنامه ايران شناسي و ايران گردي همشهري- سرزمين من- شماره ي 2
/ج