تحليلي بر خطبه (80)نهج البلاغه(2)
نويسنده : دکتر فاطمه علائي رحماني
نقد نظريه «نقصان عقل زن»
من عمل صالحاً من ذکر و انثي فلنحيينه حيوة طيبه، مخل
و تعيين مجازات يکسان براي جرايم مساوي براي زن و مرد چون سرقت(2)و زنا(3)خود نشان دهنده اين است که : براي زن همانند مرد قدرت فهم و درک و تشخيص شناخته شده است و گرنه نمي بايست در صلاحيت ارتقاء معنوي، داشتن مسئوليت، يکسان قلمداد شوند.
از سوي ديگر قرآن کريم با معرفي بلقيس، ملکه سبا، در واقع زني را معرفي کرده است که از توانايي عقلي و برنامه ريزي و هوشمندي برتري نسبت به مردان برخوردار بوده است. آري قرآن کريم، قبل از آنکه از عاطفي و احساسي بودن بلقيس سخن بگويد از انديشمندي و اراده و واقع بيني او سخن گفته و صلاح انديشي و نفوذ کلام و مطاع بودن اوامر او را مي ستايد.(4)تصويري که قرآن کريم از اين زن بما نشان مي دهد، نمايشگر چه ديدگاه اسلامي است؟آيا اصولاً اين ديدگاه مي تواند چنان باشد که عقل زن را براي حضور در موقعيتهاي مسئولانه، ناقص و کارآمد، تلقي کنيم؟!
تاريخ مالامال از نام زناني است که در مقابل ظلم و ستم حکام استوار ايستاده اند و در آن هنگام که مردان فراوان از ترس اهل جور، مهر سکوت برلبها نهاده بودند با کلام يا عمل خود، مخالفت خويش را با اهل ستم نشان دادند.
نگاهي گذرا به تاريخ اسلام، نمونه هاي فراوان را در معرض ديد ما خواهد گذاشت. از آن زمان که در اسلام، اولين شهيد مسلمان يک زن گشت تا آنجا که عالمان صادق به ما خبردادند در مقابل جور فراگير تمام زمين، اگر آن موعود ظهور کند، در زمره (313)صحابي خاص او،(50)قدرت پوشالي هر چه ابرقدرت است را به سخره مي گيرند و استوارتر از کوه، مردان ديگر را نيز به قيام فرا مي خوانند، حال آيا مردان خائف از جور جائرين، عقلشان کامل است و زنان مؤمنه و شجاع طول تاريخ دچار نقصان عقلند؟ يا بايد انان را استثنا دانست؟
آيا مريم و آسيه، خديجه و فاطمه و زينب و بسيار ديگر زنان کمال يافته نقص عقل درند يا استثنا هستند؟ مگر قضاياي عقلي و حقيقي استثنا برمي دارد(آن هم تا اين حد).با توجه به ملاحظات مذکور است که آيه الله جوادي املي، ضعف عقل و راي زنان را امري ذاتي ندانسته، بلکه آن را به لحاظ غلبه خارجي و از آثار محيط دانسته اند، يعني زنان را از تعليم و تکامل محروم نگه داشته اند. محيط مستعد و تربيت صحيح سبب پيشرفت و تکامل برابر و همانند زنان با مردان است و رواياتي که در وهن عقول (نهج البلاغه،خطبه 27)و سستي رأي و عزم (نهج البلاغه،نامه31)وارد شده درباره زنان دانشمند، مصداق ندارد. اگر زنان تکامل پيدا کنند، روايت نکوهش شامل آنها نمي شود.
چنانچه در بسياري از روايات از زنان عاقل سخن رفته است از جمله:
قال اميرالمؤمنين عليه السلام :اياک و مشاوره النساء الا من جربت بکمال العقل.(5)
از مشورت با زنان بپرهيز، مگر زني که به تجربه، کمال عقلش به ثبوت رسيده است.
علامه فضل الله نيز در اين خصوص، مي نويسد:
مسأله عقل ، مسأله اي غيبي و مجرد نيست که درباره وجود تام يا ناقص آن در گستره وجود زن، به شيوه هاي انتزاعي و عقلي، بحث کنيم.
بلکه به نظر مي رسد مسأله اي است تجربه پذير و قابل ابطال و اثبات، امري که از رهگذ ر آن مي توان اثبات کرد که زن در جهان کنوني، توانسته است توانمندي و قوه عقلاني خويش را ر عرصه هاي عملي و ارادي و کشاکشهاي اجتاعي و حکومت داري، در مواضع متعدد و جوانب گوناگون به تصوير بکشاند. اين مسأله سبب مي وشد در ابراز بسياري از احکام مطلقاً منفي که از آنها گفتگو مي شود، احتياط بيشتري کنيم چه انديشه هاي(صحيح) نمي تواند با تجربه هاي عيني که صحت آنها، به دور از نظريه پردازيهاي انتزاعي، عملاً در وجدان انساني، به ثبوت رسيده است، در تعارض باشد.
قراءه جديده لفقه المرأة الحقوقي(6)
اما تفاوتهايي که از حيث روحي، ميان زن و مرد مشاهده مي شود، مقتضاي طبيعت زن و مرد است، چنانکه رفتار ديگر جانداران مؤيد آن است، يعني از آن جهت که زن داراي نقش همسري و وظيفه مادري است، بايد رفتار مناسب با آن را داشته باشد، خودآرايي و زنيت کردن در ايفا نقش همسري، بسيار مؤثراست. خداوند متعال اين غريزه را براي جلب رضايت شوهر و تصاحب قلب و روح شوهر، در نهاد زن قرار داده است ووجود اين غريزه عامل کمال در زن است اگر گاهي از اين غريزه، سوء استفاده مي شود، نقص و عيب اين غريزه نيست، بلکه همانند ديگر سوء استفاده هاي انسان و طغيان و سرکشي بشر است.(7)
اما تفسير نقصان عقل با برابر نهادن گواهي دو زن با گواهي يک مرد نمي تواند موجه باشد، چون گواهي دادن، چندان ربطي به عقل ندارد، درست است که گاه عاطفه در پديد آمدن انحراف مؤثر است اما نيرومندي عواطف به معني کم خردي نيست . عقل با انديشه و خرد ورزي سروکار دارد و گواهي دادن با رؤيت صحيح حوادث و امانتداري و راستگويي و استواري در گزارش صادقانه آنها مرتبط است.(8)
استاد مطهري نيز در اين زمينه معتقد است که :
باب شهادت به چيزي که ارتباط ندارد، عقل است. شهادت به معقول جايز نيست و معتبر هم نيست، شهادت هم نيست.
اصلاً در باب شهادتها به طور کلي، شهادت در مورد محسوسات است.
(يعني اين)که يک کسي بگويد فلان جريان را ديدم يا فلان جريان را شنيدم(در حالي که)معقولات مربوط به معلومات است.
مسأله شهادت را نمي توان به پاي قوت و ضعف عقل گذاشت چون ارتباطي به آن ندارد نه با عقل زن کار دارد و نه با عقل مرد کار دارد. چيزي نيست که بخواهد حل و فصلش با عقل باشد، مي گويد:چيزي راکه ديدي بيا بگو که آن را ديدم. چيزي را که شنيدي بيا بگو اين را شنيدم. اين اصلاً مربوط به عقل نيست.(9)
آية الله جوادي آملي نيز در اين خصوص مي نويسد:
اساساً خود قرآن برابري دو زن با يک مرد در شهادت را به علت يادآوري مي داند و هرگز نمي گويد
که نقصان عقل زن، دليل اين مسأله در باب شهادت شده است، بلکه زن به علت اشتغال به کارهاي خانه، تربيت بچه و مشکلات مادري، ممکن است صحنه اي راکه ديده فراموش کند. بنابراين دو نفر باشند تا اگر يکي يادش رفت، ديگري او را متذکر کند.(10)
شيخ مهدي شمس الدين نيز در کتاب «اهليه المرأة لتولي السلطه»در اين خصوص مي نويسد:
خداي متعال مي فرمايد:
«واستشهدوا شهيدين من رجالکم فإن لم يکونا رجلين فرجل و امرأتان ممن ترضون من الشهداء و إن تضل احداهما فتذکر احداهما الاخري.»(11)
مفسران تصريح دارند که مراد از «ضلال»فراموشي است و سياق آيه، سياق تعليلي است يعني وقتي مي فرمايد:
«ان تضل احداهما »مي خواهد بيان نمايد که علت تعدد شاهدان، همانا پيشگيري از فراموشي است.
مطابق نصوص شرعي و تحقيقات فقيهان، شهادت در تمام جزئيات خود نيز بايد عيني و مستقيم باشد و استنتاج و گمان، براي شهادت دادن کفايت نمي کند.
از اين رو، مقتضاء چنين شهادتي تماس مستقيم با حوادث، اتفاقات و روابطي است که مورد شهادت واقع مي شوند و شنيدن يا حضور ناقص و محدود براي شهادت دادن، کافي نيست.
زن نيز(غالباً)در زندگي خانوادگي و درون منزلي و امور مختص بدان، غرق است و کمتر با حوادث و کشمکش ها واتفاقات، به مقداري که بتواند آنها را به خاط بسپارد، برخورد و همزيستي دارد به گونه اي که اگربخواهد شهادت بدهد، براساس محسوسات مستقيم خود باشد.
و به فرض که زن با واقعه اي چنين رابطه اي داشته باشد، باز هم دل مشغولي هاي زندگي روزمره و کارهاي اصلي خانه و خانواده و روابط ويژه به اضافه ساختار رواني خاص زن(به طور قطع)بر حافظه و آگاهي و شناخت او نسبت به وقايع و جزئيات موضوع مورد شهادت، تأثير مي گذارد.
با توجه به اين عوامل عيني برخاسته از ماهيت شهادت که بر زندگي اکثريت زنان و بجز موارد استثناء که ملاک نيست، حاکم است و به منظور حفظ حقوق مردم، شريعت اسلام شهادت دو زن را به جاي يک مرد، معتبر مي داند، اگر يک مرد نيز در حادثه اي شهادت بدهد و جزئايت مسئله را دقيقاً به ياد داشته باشد و برخي را از ياد برده باشد شهادت او قابل قبول نيست و اين بواسطه يک عامل عيني و خارجي است و به نقصان کرامت يا صلاحيت ذاتي آن مرد ربطي ندارد.
آيه مبارکه وضع کننده اين اصل قضايي به جنبه عيني که موجب تشريح مذکور شده، تصريح مي فرمايد:
«إن تضل احداهما فتذکر احداهما الخري».
بدين ترتيب، با فراهم آمدن تمامي عناصر موجود در حادثه مورد شهادت و کاستي هاي احتمالي(در شهادت هر يک از شاهدان)توسط ديگر مشهود، کامل مي شود. نکته ديگري که شرط تعدد در شهادت زنان را عامل خارجي مي شمارد نه نقصان کرامت و صلاحيت آنان قبول شهادت يک زن در امور ويژه زنان مي باشد، اموري که -غالباً جز زنان کسي از آن گاهي نمي يابد از قبيل بکارت يا عدم بکارت، زايمان، عيوب جنسي زنان و امثال آن.(12)
جمعي از صاحب نظران اسلامي، دليل تفاوت مزبور را وصع عارضي مربوط به موقعيت عملي زنان که موجب دور بودنشان از مسائل و وقايع و رويدادهاي اجتماعي و عدم رشد و ارتقاء فکر و ذهن آنها شده است، را موجب برقراري چنين حکم متفاوتي دانسته اند.
صاحب تفسير المنار مي گويد:
برخي از مفسران گفته اند علت اينکه در آيه مربوط به شهادت(13)زنان در معرض خطا و فراموشي قرار گرفته و ارزش شهادت آنها نصف شهادت مرد به حساب آمده، .ناقص العقل و ناقص الايمان بودن آنان است.
برخي هم علت آن را غلبه رطوبت بر مزاج زنان دانسته اند که نتيجه آن ک حافظگي و سرعت فراموشي است ولي اينها توجيه درستي نيست. آنگاه از استاد خود شيخ محمد عبده نقل مي کند که گفته است علت صحيح اين امر اين است که شأن زن اشتغال به معاملات و امور مالي نيست و لذا حافظه او در اين زمينه، ضعيف است ولي در رسيدگي به امور منزل که شغل اوست، حافظه اش از مرد قوي تر است و اصولاً طبع بشر چه زن و چه مرد، اين است که در اموري که مبتلا به آنهاست و با آنهاسروکار دارد بيشتر و بهتر مي تواند آن را به ياد داشته باشد. و مناط وضع قوانين و جعل احکام ملاحظه غلبه و اکثريت وضع موجود است و در مورد زنان چون غلبه و اکثريت با عدم اشتغال و توجه آنها به امور مالي معاملاتي است، لذا در اين زمينه ها ضعيف هستند و بيشتر در معرض فراموشي و خطا قرار دارند و به همين ملاحظه، شهادت دو نفر آنها مساوي شهادت يک مرد قرار داده شده است. وي براي پاسخ اشکال مقدمي مي گويد:
اشتغال برخي از زنان به امور مالي در بعضي از کشورها، منافاتي با اين حکم و فلسفه آن، ندارد زيرا همان طور که گفتيم مناط حکم برغلبه وضع موجود است.(14)
هر چند اين توجيه نمي تواند کامل و کافي و با وضع پيشرفت و اشتغال روز افزون زنان در مشاغل مالي و اجتماعي که مي تواند غلبه مناط حکم را برهم زند، متناسب باشد ولي به هر حال نشان دهنده نگرش جديدي است و با ثابت بودن حکم متفاوت زن و مرد در مورد شهادت، هماهنگ است.
اما نقصان حفظوظهن فمو ريثهن علي الانصاف من مواريث الرجال:
کاستي بهره شان از اين جاست که سهم ايشان از ارث، نيم سهم مردان است. در اسلام سهم ارث زن، نيمي از سهمي است که مرد از ارث مي برد ولي مرد، عهده دار پرداخت مهريه و نفقه زن است و زن هيچ مسئوليتي در اين زمينه ندارد. مرد را دو برابر سهم الارث زن است، اما مسئوليتهايي سخت سنگين بر دوش او نهاده شده است. اين کجا و نقص انسانيت زن کجا؟ مسأله به نقص و کمبود انسانيت زن در قياس با مرد، هيچ ربطي ندارد، بلکه از تعادل ميان حقوق و وظايف آنان نشأت مي گيرد.(فضل الله، ترجمه فقهي زاده،(24)
).لذا با قاطعيت مي توان گفت:منشأ حقوقي مسأله، نقص زن نيست، بلکه به توازن در مسائل مالي و مادي در عرضه حقوق و تکاليف برمي گردد.
«و لهن مثل الذي عليهم بالمعروف » زنان را بر مردان حقي است، همچنان که مردان بر زنان حقي است.
فاتقوا شرار النساء و کونوا من خيارهن علي حذرو لا تطيعوهن في المعروف، حتي لا يطمعن في المنکر
پس از زنان بد بپرهيزيد و از خوبانشان، برحذر باشيد، در سخن نيک از آنان پيروي نکنيد تا آنکه در سخن بد طمع نکنند. ترس از اشرار زنها و احتياط از خوبانشان چه معنا دارد؟
استاد محمد تقي جعفري، معتقدند اگر بخواهيم اين مسأله را به طور عموم و جدا از جنبه تاريخي آن بررسي نمائيم به دو مسئله در اين قسمت بر مي خوريم :
مسأله يکم:(فاتقوا شرار النساء)بيم و هراس از زنهايي که شر و پليدند: البته در اين مسأله مرد و زن، تفاوتهايي ندارند زيرا مردان شروپليد هم که از طهارت دروني و اصول انساني به دور هستند، پروايي از تعدي و تجاوز به حقوق انسانها ندارند لذا همواره بايد خود و اجتماع از اين نابکاران مطمئن نباشد. اگر در اين مسأله، ضعف زن، خصوصيتي داشته باشد اين است که اسرار نهايي مرد و نقاط ضعف او را مي داند، بطوري که اگر بخواهد صدمه اي برمرد، وارد آورد، تلخ تر و جانگداز تر از صدمه ديگر مردم خواهد بود.
مسأله دوم:(و کونوا من خيار من علي حذر)لزوم احتياط از خوبان زنها:
البته مسلم است که مقصود از خوبان زنها زناني هستند که شرو پليدي ندارند. اين معنا براي يک زن خوب در عرف عام متداول است . يعني در عرف عام همين مقدارکه يک زن ضرر و شري به مرد و فرزندان خود نرساند به خوبي و نيکي موصوف مي گردد. اگر زني درصدد اضرار به مرد و ساير اجزاي دودمان برنيايد، کشف مي شود که به وظايف قانوني خود عمل مي کند و در نتيجه مي توان او را نيک و خوب معرفي کرد. زيرا احساس دروغين ناتواني مطلق که زن در مقابل مرد دارد، غالباً او را براي جبران ضعف با مرد، روياروي قرار مي دهد. اگر چه از نظر عمل به وظايف کوتاهي هم نداشته و چون براي جبران احساس دروغين ضعف، ممکن است به گفتار و کردار غير منطقي متوسل بشود، لذا يک مرد هشيار و آگاه و عادل همواره بايد در منتفي ساختن احساس فوق از زن بکوشد و در صورت ناتواني ، گفتار و کردار زن را خوب تشخيص بدهد که آيا ناشي از آن احساس دروغين است يا علتي ديگر دارد.
اما اگر زن مافوق عمل به وظايفت مقدره، در به دست آوردن رشد و کمال شخصيت کوشيده و به مقامات عالي انساني رسيده باشد، نه تنها عاملي براي احتياط از وي وجود ندارد، بلکه در صورتي که مرد او از اشخاص معمولي باشد، مرد را راهنمايي نموده و عامل سعادت وي مي باشد. چنانچه در خانواده هاي فراواني از جوامع، مشاهده مي شود.
آيا زن خود اميرالمؤمنين و دختر او، عليهم السلام و مريم مادر عيسي مسيح و هزاران زن فاضله که از مقامات عالي انساني برخوردارند، خود مرد آفرينان جوامع نبوده اند ؟ بنابرآنچه که از کتب تاريخي و کتب مختص به زنان، برمي آيد، شمارغ زنهاي با شخصيت از نظر علمي، اخلاقي و اصول عالي انساني با در نظر گرفتن محدوديتهاي طبيعي و تحميلي، نسبت به مردان کمتر نبوده اند و اين يکي از دلايل اعجاز قرآن است که مرد و زن را در اوصاف عالي انساني مشترک نموده است روايتي از علي عليه السلام درباره مشورت با زنها، نقل شده که مي تواند جمله مورد تفسير را به خوبي توضيح دهد.
مجلسي از آن حضرت نقل مي کند:
اياک و مشاوره النساء الا من جربت بکمال العقل(103،253)بپرهيز از مشورت با زنها، مگر زني که کمال عقل او به تجربه رسيده است.
اين گفتار اثبات مي کند که مقصود از برحذر بودن از زنان خوب، دقت در گفتار و انديشه هاي زنان معمولي است همچنانکه توضيح داديم اما زناني که از زر و زيور دنيا اعراض کرده و به تعقل پرداخته اند، مانند مردان شايسته مشورت مي باشند.(15)
برخي اين مسأله را با توجه به جنبه تاريخي آن بررسي نموده و رد اين خصوص اظهار مي دارند:
«حضرت دو گروه از زنان را مشخص مي سازد:خوبان و بدان، سفارش حضرت به حذر کردن از خوبان به طور مطلق و کلي نيست تا گمان شود که آنها ناشايسته و فاقد صلاحيتند بلکه مقيد به مواردي است که زنان خوب به جاي التزام به شورا و قانون برنظر خود اصرار کنند.
هدف امام از اين سخن، جلوگيري از تبعيت عامه مردم از دعوتهاي جناب عايشه يا از دعوتهايي که سياستمداران به او نسبت مي دادند، بود. زيرا عموم مسلمانان،او را از زنان خوب مي دانستند.(16)و لا تطيعوهن في المعروف حتي لا يطمعن في المنکر.
«در معروف از آنها اطاعت نکنيد تا در منکر به طمع نيفتند.»
به طور کلي نهي در فقه بردونوع است:
1ـ نهي مولوي يا تحريمي که از آن حرمت دريافت مي شود مانند نهي در مسأله شرب خمر که حرمت را نشان مي دهد.
2ـ نهي ارشادي:از اين نهي حرمت فهميده نمي شود، بلکه اين نهي، حکم ارشاد و عقل است مانند نهي در مورد آدم که خداوند به او مي گويد:
«و لا تقربا هذه الشجره»اين نهي، تحريمي نيست، بدين معنا که خوردن از اين درخت حرمت دارد بلکه بدين معنا است که اگر از ان بخوري، به زحمت مي افتي.
در اينجا نيز بدين معنا نيست که حرمت اطاعت از زن را در معروف نشان دهد، بلکه بخاطر حتي که در جمله آمده است، علت ارشادي مشخص مي شود.
قانوني داريم که مي گويد:تعليق الحکم علي الوصف، شعر بالعليه. اگر براي حکم وصفي را بياوريم، خود علت کار را نشان مي دهد.
به عنوان مثال اگر گفته شد «خانه آدم فاسد نرويد، از علت سؤال نمي کنيم زيرا علت در آن واقع است».
در اينجا مي گويد در معروف اطاعت نکن تا در منکر واقع نشوي، يعني بسياري از کارهاي خلاف از طريق مشروع وارد مي شوند و بعد اهداف خود را پياده مي کنند. اگر قرار باشد معروفي، مقدمه حرام شود، مقدمه حرام نيز حرام است. مثلاً رفتن شخص روزه دار به مراسم روزه خواري حرام است.
البته منظور اين است که شما معروف را به خاطر معروف بودنش بجا آوريد ، نه اينکه به خاطر اطاعت و پيروي از آنها باشد.
علاوه برآن، مي تواند منظور اين باشد که شما اظهار اطاعت نکنيد نه اينکه عمل نکنيد زيرا «و لا تعلموا بقولهن»نگفته است، يعني نگفته است که به قول آنها عمل نکنيد، بلکه گفته است(از آن زناني که تنها داراي بعد منفي هستند)اطاعت نکنيد.
شيخ مهدي شمس الدين نيز مي نويسد:
جمله ...و لا تطيعوهن في المعروف...»را بايد به معناي اصل اجتناب از استبداد و خودرايي فهميد و گرنه، چاره اي جز تأويل آن وجود ندارد چرا که نهي از پيروي در کار نيک(معروف)خردمندانه به نظر نمي رسد.
بلکه کار نيک از آن رو که نيک است و خداوند به آن امر مي کند، انجام مي گيرد نه اينکه چون فلان خانم دستور داده است. زيرا زن قانونگذار نيست. البته مردان نيز در اين موضوع، همانند زنان هستند و تفاوتي از اين حيث با يکديگر ندارند.
بنابراين نهي روايت از پذيرفتن راي زنان، مربوط به اموري است که زنان، بدون توجه به مشورت و پاي بندي به قانون، دراداره امور همگاني يا اختصاص، تحکم ورزند يا بر نظر خويش پافشاري کنند.
بايد گفت در مورد مردان نيز، ماجرا از همين قرار است. يعني مي توان گفت:از مردان بد بپرهيزيد و از خوبانشان در صورتي که به دنبال خواهشهاي خود بروند و پايبند به شورا و قانون نباشند، حذر نماييد.
حال اگر بپرسند چرا اين سخن را تنها در مورد زنان گفته اند؟پاسخ اين است که :ويژگي زناشويي موجب شده تا اين سخن تنها در مورد زنان گفته شود، زيرا اين ويژگي ، غالباً با قدرت عاطفي قوي زن و سيطره او برخانواده، همراه است.(17)
پي نوشت ها :
1ـ ر.ک: نساء124، مومن40، آل عمران195-190، احزاب 35.
2ـ والسارق و السارقه فاقطعوا ايديهما جزاء بما کسبا نکالاً من الله مائده 38.
3ـ الزانيه و الزاني فاجلدوا کل واحد منهما ماه جلده و لا تاخذکم بهما رأفه في دين الله.(نور،7).
4ـ نمل،44-23.
5ـ مجلسي،100،253ح56.
6ـ ترجمه فقهي زاده،59.
7ـ مرمني،113.
8 ـ فضل الله ،66ترجمه فقهي زاده،55.
9ـ پيام زن، مقاله«زن و گواهي»،7،10.
10ـ ص373.
11ـ بقره،282.
12ـ اهليه المرأة لتولي السلطه،21-19،ترجمه عابدي،29-28.
13ـ بقره،282.
14ـ رشيد رضا،3 ،124به نقل از مهرپور،307 .
15ـ(جعفري، 302 ،11-301).
16ـ شمس الدين،ص103، ترجمه عابدي، 95.
17ـ اهليه المرأة لتولي السلطه، ترجمه عابدي ص96-95، ص104-103.