روتوش کتاب هاشمي بدون روتوش (3)
از هاشمي بدون روتوش تا سرپوش بر تاريخ
1. جابه جايي عامدانه
در اين کتاب زيباکلام براي اعتبار بخشي به توهمات تاريخي خود حتي از ابتدايي ترين روش برجسته کردن ديدگاه هاي خود نيز سرپوشي نکرده است؛ يکي از خروجي هاي اهداف زيباکلام از گفت و گو با آقاي هاشمي رفسنجاني، جلوه بخشيدن به بافته هاي بي مايه خود و همراه نشان دادن هاشمي با تحريفات و نادرستي هايي بوده که مطرح کرده است. از اين رو، از آغاز تا پايان کتاب پرسش هاي خود را با حروف درشت و پررنگ آورده است و پاسخ هاي هاشمي را کم رنگ به چاپ رسانيده و در لابه لاي پرسش ها ديدگاه غرض آلود و نادرست خود را گنجانيده است! در صورتي که در گفت و گوها و مصاحبه ها رسم چنين است که پرسش ها با حروف ريز و پاسخ ها با حروف برجسته و پررنگ به چاپ مي رسد. ليکن در اين گفت و گو چون غرض و نظر، جا انداختن و اعتبار بخشيدن به بافته هاي بي مايه و مغرضانه پرسش کننده بوده است زيباکلام مي دانست اگر اين بافته ها را در کنار پاسخ هاي آقاي هاشمي پررنگ تر نشان ندهد ارزشي ندارد و کسي به آن بها نمي دهد؛ از اين رو، تلاش شده است پرسش ها با حروف درشت و پررنگ به چاپ برسد تا نظر خوانندگان بيش از پاسخ ها به پرسش ها جلب گردد. گويي پرسش هاي زيباکلام ارزش بيشتري از پاسخ هاي هاشمي دارد و اصلاً آنچه قرار است به خوانندگان القا شود پرسش هاست نه پاسخ ها.
2. خارج دانستن مذهب از سياست
... 14 ساله بودم که به قم آمدم. سال 1327 بود. آن موقع در شور مسائل ملي شدن نفت، حرکت فداييان اسلام، به ميدان آمدن آيت الله کاشاني بود؛ فضا براي نوجواني هم تيپ من شيرين بود... با توجه به بحث هاي آن روزها، فضاي سياسي- مذهبي برايم جاذبه پيدا کرد و باعث شد تا علاقه مندي ام به مسائل سياسي خيلي بيشتر شود... (1)
او بي درنگ به ميان گفتار هاشمي مي دود و براي اينکه حوزه قم را تهي از انديشه هاي سياسي بنماياند و اين دروغ را استواري بخشد که عناصر و افراد اگر در آن روز و روزگار به سياست رو مي آوردند بر پايه انديشه هاي اسلامي نبود، بلکه ريشه در حرکت گروه هاي بيگانه از دين و مذهب و روحانيت داشت، چنين مي بافد:
... اين مهم و قابل فهم است؛ چون 1313 که تاريخ تولد جنابعالي است، رضاشاه تثبيت شده بود و بسياري از کارهاي عمراني را انجام داده بود، لذا آن مقطع را مي توان نقطه شروع فرهنگ جديدي گرفت که رضاشاه مي خواست در ايران انجام نمايد. مسائلي نظير کشف حجاب و يا همان امتحاني که براي روحانيت وضع کردند که بر اساس آن فقط کساني که در آن امتحان قبول مي شدند اجازه داشتند تا لباس روحانيت به تن نمايند؛ اينها مي توانند مبين اين باشند که چرا شما گرايش سياسي پيدا کرديد. مقصودم آن است که آنچه باعث سياسي شدن شما شد، فضاي قم و فعاليت فداييان اسلام يا آيت الله کاشاني يا مسئله نفت نبود. البته شما درست مي فرماييد سال 1327 که شما از روستاييان در رفسنجان به قم آمديد فضاي سياسي کشور خيلي ملتهب بود. حزب توده نقش بسيار مهمي در مناقشات و فضاي سياسي کشور داشت. احزاب، جريانات سياسي و مطبوعات بالنسبه آزاد بودند. مسئله ملي شدن نفت به تدريج داشت مطرح مي شد، فداييان اسلام داشتند شکل مي گرفتند، آيت الله کاشاني داشت به سرعت بدل به يک وزنه سياسي مي شد و خيلي نکات ديگر که دست به دست هم داده و فضاي آن روز ايران را به شدت سياسي کرده بودند؛ اما عرض بنده آن است که اين فضا بيشتر در تهران بود و در قم چندان خبري نبود. فداييان اسلام يا آيت الله کاشاني در محافل سياسي از جمله جريانات مذهبي در قم چندان شناخته شده و فعال نبودند، يا مثلاً در مورد ملي شدن نفت و فقط يکي، دو نفر از روحانيون موضع گيري کردند که تازه يکي از آنها هم در تهران بود. مقصودم آن است که فضاي قم نمي توانسته شما را سياسي کند زيرا فضاي حاکم بر قم در آن مقطع اساساً نبود.
ما به ندرت با طلبه جوان ديگري در آن مقطع يعني در دهه 1320 آشنا مي شويم که پس از آمدن به قم به دليل فضاهاي قم تحت تأثير آن قرار گرفته و همچون شما به ورطه فعاليت هاي سياسي افتاده باشد. آنچه مسلم است شما با بسياري از طلاب که از نقاط دوردست براي تحصيل به قم مي آمدند تفاوت داشتيد. شما ذهن سياسي داشتيد و براي شما مقولاتي همچون رژيم، حکومت و اين چيزها در همان سنين سيزده سالگي و قبل از آمدن به قم به وجود آمده بود. منظورم آن است که قم و فضاي سياسي آن در سال 1327 که شما از روستاييان در رفسنجان به آنجا آمديد نمي توانسته شما را آن چنان سياسي کرده باشد. همان زمان ها طلاب و جوانان فراوان ديگري مثل شما از اطراف ممالک براي تحصيل به قم آمدند اما هيچ کدام مثل شما درگير مسائل سياسي نشدند چون معتقدم آن سابقه خانوادگي شما را نداشتند...(2)
مي بينيد زيبا کلام زير عنوان پرسش چگونه يک سلسله مطالب دروغ و آکنده از تحريف را مطرح مي کند و به نحوي به تأييد آقاي هاشمي رفسنجاني مي رساند. آقاي هاشمي نيز با سکوت که عموماً حاکي از رضاست به بافته ها و به اصطلاح پرسش هاي او مهر تأييد مي زند. او در اين پرسش ها رضاخان قلدر، بي سواد و نوکر انگليس را نوانديش! و آفريننده فرهنگ جديد! و عامل و مجري کارهاي عمراني مي نماياند، به گونه اي که در سال 1313 انگار «بسياري از کارهاي عمراني را انجام داده بود»! و ايران را به دروازه تمدن رسانده بود! همچنين گويي «حزب توده نقش بسيار مهمي در مناقشات و فضاي سياسي کشور داشت»! بنابراين در سياسي شدن مردم ايران حق مهمي دارد! انگار ملت ايران در جنبش تحريم و جنبش مشروطه که اثري از اين احزاب نبود در صحنه سياست نبودند و اين تنها روزنامه اختر، صوراسرافيل و حبل المتين و فراماسون ها بودند که در سده گذشته انقلاب آفريدند و به ملت ايران رشد دادند و مردم را به بلوغ سياسي رسانيدند! در دوران پس از شهريور 20 نيز اين گروه ها، سازمان ها و روزنامه ها بودند که فضاي ايران را سياسي کردند و به جواناني مانند شيخ اکبر هاشمي سياست آموختند؛ نه فداييان اسلام، آيت الله کاشاني و حوزه قم!
او در اين پرسش چند بار اين جمله را تکرار و برجسته مي کند که «فضاي قم نمي توانسته شما را سياسي کند»! تا نقش روحانيت و اصولاً اسلام و مکتب تشيع را در دگرگوني ريشه اي توده ها و آگاهي ملت ها ناديده بگيرد. او ادعا مي کند که «فداييان اسلام يا آيت الله کاشاني در محافل سياسي از جمله جريانات مذهبي قم چندان شناخته شده و فعال نبودند»! در حالي که آنان مانند عبدالحسين و سيدمحمد واحدي از طلاب قم بودند؛ خانواده هايشان نيز در قم مي زيستند. محبوبيت سران فداييان اسلام در حوزه تا آن پايه بود که به نوشته بسياري آن گاه که شهيد نواب در قم حرکت مي کرد، صدها نفر از طلاب و روحانيون دنبال او حرکت مي کردند. پايگاه فداييان اسلام مدرسه فيضيه بود. آيت الله کاشاني از علماي برجسته حوزه هاي علميه بود و آوازه جهاني داشت. او براي اينکه از واکنش منفي آقاي هاشمي در برابر اين تحريف گري ها پيشگيري کند، اين گونه به او حق السکوت مي دهد:
...شما با بسياري از طلاب که از نقاط دوردست براي تحصيل به قم مي آمدند تفاوت داشتيد! شما ذهن سياسي داشتيد...
... ما به ندرت با طلبه جوان ديگري در آن مقطع يعني در دهه 1320 آشنا مي شويم که پس از آمدن به قم همچون شما به ورطه فعاليت هاي سياسي افتاده باشند...
...همان زمان ها طلاب و جوانان فراوان ديگري مثل شما از اطراف مملکت براي تحصيل به قم مي آمدند اما هيچ کدام مثل شما درگير مسائل سياسي نشوند. چون معتقدم آن سابقه خانوادگي شما را نداشتند...!
آقاي هاشمي به جاي اينکه در برابر تحريف و خلاف گويي زيباکلام واکنش نشان دهد، واقعيت هاي تاريخي را پاس بدارد، دروغ پردازي ها را بر ملا کند و دست رد بر سينه نامحرم زند، گويي به گونه اي تحت تأثير جمله هاي فريبنده نامبرده قرار مي گيرد که تاريخ، واقعيت ها، مسئوليت ها و وظايف اسلامي و اخلاقي را به فراموشي مي سپارد. خشنودي، خرسندي و ذوق زدگي خود را از بافته هاي سراپا دروغ و نادرست زيباکلام چنين اظهار مي کند:
... من تا به حال اين قدر دنبال يافتن اين پرسش برنيامده بودم که چه شد من اين قدر سياسي شدم و علاقه مند به مسائل سياسي و اجتماعي. قطعاً عوامل متعددي مي بايستي دخيل باشند؛ عواملي که به قول شما بيشتر باز مي گردد به دوران کودکي و نوجواني من. مثلاً در همان روستا که بوديم، گاهي روضه خوان و درويش از بيرون مي آمدند، وقتي مي آمدند طبعاً با ما سر و کار داشتند؛ يعني پدر من ميزبان آنها بود. اينها هم حرف زيادي مي زدند... دلم مي خواست به حرف هاي آنها گوش بدهم... اينها هم در وجود من مؤثر بود. آنچه مسلم است ذهنيت من نسبت به رژيم و حکومت هنگام آمدن به قم در سال 1327 کاملاً منفي بود. توده اي ها هم بعد از شهريور 1320 در روستاي ما فعال شده بودند؛ آنها هم حرف هايي داشتند که به گوش ما مي رسيد و...(3)
آنچه در اين فراز از گفتار آقاي هاشمي آمده است با آنچه پيش تر از زبان او بازگو شده بود ناهمگون است؛ در آن فراز نامبرده روي طبيعت درست و نخستين خود علاقه مندي به سياست را چنين اعلام مي کند:
... سال 1327 بود، آن موقع در شور مسائل ملي شدن نفت، حرکت فداييان اسلام، به ميدان آمدن آيت الله کاشاني بود؛ فضا براي نوجواني هم تيپ من شيرين بود...
ليکن زيبا کلام فضا را به گونه اي القا مي کند که هاشمي را سخت تحت تأثير قرار مي دهد و بر آن مي دارد که «روضه خوان و درويش و...» را که به روستاها مي آمدند و نيز طبق دلخواه زيباکلام توده اي ها و ليبرال ها را، در گرايش خود به سياست مؤثر بداند. از آقاي هاشمي انتظار مي رفت که در برابر دروغ پردازي ها و چاپلوسي هاي مشمئز کننده آقاي زيباکلام مناعت، اصالت، صولت، آراستگي و نفوذ ناپذيري خود را به نمايش مي گذاشت و نشان مي داد «از آن بيدهايي نيست که با اين بادها بلرزد»؛ کودک سياسي نيست تا با ريشخند فريب بخورد و آلت دست قرار بگيرد و به طرف مي فهماند که با اين چاپلوسي ها نمي توان او را فريب داد و با صراحت و قاطعيت اعلام مي کرد که تا سال 1341 که نهضت امام آغاز شد فعاليت سياسي نداشته و يک عنصر سياسي نبوده است تا او را در جمع طلاب، تافته جدابافته اي پندارند. او مي توانست نام جمعي از روحانيون و طلابي را که پيش از شهريور 1320 و در دهه 30 فعاليت هاي سياسي داشتند و شديداً تحت فشار پليسي بودند نام ببرد؛ مانند آيت الله حاج شيخ عبدالرحيم رباني شيرازي، شيخ محمد جواد حجتي کرماني، سيدهادي خسروشاهي، گلسرخي، مرحوم علي حجتي کرماني، مبلغي، شهيد مهدي محلاتي، شجوني، وحيد دامغاني، سيد جعفر شبيري و بسياري از علما و طلابي که در دهه هاي 20 و 30 رسماً در عرصه سياسي فعاليت مي کردند و رنج ها کشيدند. آقاي هاشمي جا داشت به آقاي زيباکلام يادآور مي شد که تاريخ بخواند و کتاب هاي تاريخي مطالعه کند و بداند که در جريان ملي شدن صنعت نفت، چهار تن از مراجع قم فتواي شرعي به ضرورت ملي شدن صنعت نفت دادند: آيات عظام سيدمحمد تقي خوانساري، حجت، صدر و فيض بودند که با آن فتواي تاريخي راه را براي آن نهضت هموار کردند. او بايسته بود از امام پند مي گرفت که افزون بر نفوذناپذيري، از مجيز گويان و چاپلوسان به شدت نفرت و انزجار داشت و به آن فريب کاراني که با چرب زباني، خوشامدگويي و تملق مي خواستند او را تحت تأثير قرار دهند، درسي مي داد که آنان را براي هميشه از گفتار و کردار زشت و رياکارانه شان پشيمان مي کرد. آن گاه که اوريانا فالاچي در نخستين ديدار با امام اظهار کرد: «از اينکه مرا به حضور پذيرفتيد تشکر مي کنم»! امام بي درنگ پاسخ داد: من شما را به حضور نپذيرفتم و تا اين لحظه که در اينجا نشسته ايد نمي دانستم که بناست شما با من مصاحبه داشته باشيد. برنامه مصاحبه ها و ديدارها را ديگران تنظيم مي کنند. (نزديک به اين مضامين) آن گاه که مسئولان با فريبکاران و نيرنگ بازان چنين قاطع و جدي برخورد کنند، آنان درمي يابند که راه نفوذ و آز و طمع بر روي آنان بسته است و «عرصه سيمرغ، جولانگه» آنان نيست و ناگزيرند «اين دام بر مرغ ديگر نهند» زيرا در مي يابند که »عنقا را بلند است آشيانه».
زيباکلام از يک سو با مشتي جمله هاي دروغ و فريبنده، آقاي هاشمي را تأثيرپذير، ناآشنا با تاريخ و بيگانه با تحولات دوران معاصر نشان مي دهد و ايشان هم هيچ واکنشي نسبت به نارواگويي هايي چون: «ما به ندرت با طلبه جوان ديگري... در دهه 1320 آشنا مي شويم... که همچون شما به ورطه فعاليت هاي سياسي افتاده باشد... شما با بسياري از طلاب... تفاوت داشتيد... همان زمان ها طلاب و جوانان فراوان ديگري مثل شما... به قم آمدند اما هيچ کدام مثل شما درگير مسائل سياسي نشدند و...» نشان نمي دهد و از سويي ديگر از آنجا که «دروغ گو کم حافظه مي شود» از نامبرده مي پرسد:
...مي توان گفت حيات سياسي شما به صورت جدي از سال 1340 شروع مي شود؛ يعني در اين سيزده سال [از سال 1327] چيز زيادي که مبارزه سياسي [شما] باشد، نبود؛ خيلي مطالعه کردم اما تحريک و فعاليت سياسي خاصي [از شما] تا قبل از 1340 پيدا نکردم... (4)
آقاي هاشمي هم در پاسخ اذعان مي کند که «من عنصر سياسي فعالي نبودم... اما از سال 1340من در فاز ديگري وارد شدم...» (5) بدون اينکه از نامبرده بپرسد شما که در اين سيزده سال «تحرک و فعاليت سياسي خاص» از من نديديد و «تا قبل از 1340 پيدا نکرديد» چگونه دريافتيد و از کجا فهميديد که من «در دهه 1320... به ورطه فعاليت هاي سياسي افتاده»، «درگير مسائل سياسي» شده و «با بسياري از طلاب تفاوت» داشتم؟!
پافشاري نامبرده روي اين بافته خود که آقاي هاشمي رفسنجاني را از دهه 1320 يک چهره سياسي بنماياند که در ميان طلاب آن روز در مسائل سياسي سرآمد و بي مانند بوده است و به دنبال آن با آوردن اين واقعيت که تا سال 1340 هيچ گونه «تحرک و فعاليت سياسي» از هاشمي به دست نيامده است، شايد در راستاي نقشه و نيرنگي بوده که درباره حوزه قم دنبال مي کرده است که آن حوزه را در دهه هاي 20 و 30 بيگانه از سياست بنماياند و با زبان بي زباني به خوانندگان گوشزد کند که «هاشمي رفسنجاني که از دهه 1320 در ورطه فعاليت هاي سياسي افتاده بود و «درگير مسائل سياسي» بود و «با ديگر طلاب تفاوت داشت»! مي بينيد که تا سال 1340 هيچ گونه «تحرک سياسي» نداشت؛ ديگر طلاب نيز از ديد او اصولاً سياسي نبودند! بي ترديد نمي توانستند دخالتي در امور سياسي داشته باشند!
بي خبري و ناآگاهي زيباکلام از جايگاه و نقش ديرينه عالمان شيعه و حوزه هاي علمي- به ويژه حوزه قم- در جريان هاي سياسي و مبارزات اسلامي شگفت آور نيست زيرا همانطور که گفته شد نامبرده اصولاً در ميان مردم ايران نبوده است تا از فعاليت هاي سياسي آنان آگاهي يابد. او در سن هجده سالگي به اتريش مي رود و از تاريخ ايران چيزي برنتافته و آموخته اي ندارد تا بتواند به واقعيت هاي تاريخي دست يابد. در سال 1345 در انگلستان وارد رشته مهندسي شيمي مي شود و از نظر ايدئولوژي «تحت تأثير تفکرات مارکسيستي قرار مي گيرد» و بيش از پيش از مردم ايران و باورمندي هاي آنان دور مي شود. در سال 1352 پس از اخذ فوق ليسانس مهندسي شيمي، در همان دانشگاه برادفورد انگليس مشغول تحصيل در دوره دکتراي مهندسي شيمي مي شود. بعد از انقلاب نيز در سال 63 بدون هيچ دليلي مجدداً سر از انگليس و دانشگاه برادفورد و مؤسسه صلح شناسي اين دانشگاه در مي آورد؛ تا جايي که مي دانيم در انگليس دانشجويان براي اخذ دکترا فقط يک رساله (باي ريسرچ) ارايه مي دهند و تحصيلات رسمي ندارند. ايشان بدون تحصيل رسمي در علوم انساني و تاريخ ايران متني درباره ريشه هاي تاريخي انقلاب اسلامي به اين مؤسسه که هيچ نسبتي با تاريخ ندارد ارايه مي دهد و به او دکترا مي دهند. يعني آدمي که تمام دوران تحصيل خود را مهندسي شيمي خوانده است با ارايه يک رساله مي شود دکتراي تاريخ ايران! چنين آدمي که رشته هاي تحصيلي او سنخيتي با علوم انساني و تاريخ ندارد چه مدخليتي در تاريخ دارد که به خود اجازه مي دهد با جسارت در عميق ترين لايه هاي اين تاريخ نظر دهد؟!
بر ما روشن نيست که نامبرده روي چه انگيزه و انديشه اي و بنا به سفارش و دستور چه مقاماتي تغيير رشته داده است، ليکن روشن است کسي که اصلاً آموزش و فراگيري تاريخي و علوم انساني ندارد تا چه پايه اي مي تواند در اين رشته تخصص و آزمون بيابد و احاطه تاريخي به دست آورد. از اين رو، مي بينيم نامبرده افزون از ناآگاهي و بي اطلاعي از تاريخ ايران، تحليل ها و ديدگاه هايي که مطرح مي کند، نمايانگر اين واقعيت است که اين رشته را به درستي برنتافته و به شکل صوري و سطحي آنچه را دشمنان اسلام، ايران و تحريف گران تاريخ در انگليس بافته و ساخته اند، از برکرده و تکرار مي کند. او در واقع در مکتب غرب و در دامان استادان انگليسي درس تحريف تاريخ آموخته و خودخواسته مأمور جا به جا نشان دادن خادم و خائن مي باشد. او در راستاي انگيزه تحريف تاريخ و گرفتن تأييد از هاشمي رفسنجاني (چون مي دانسته است حرف هاي خودش در ميان مردم ايران ارزش و اعتباري ندارد) چنين طرح سؤال مي کند:
... قبل از ورود به مقطع 1340 به بعد، من مايل هستم که موضوعي را پيرامون قم و سياست يا به تعبير ديگري روحانيت و سياست مطرح نمايم، نمي دانم شما با تحليلي که مي خواهم ارايه دهم چقدر موافق هستيد؟ بعد از انقلاب همواره پيرامون روحانيت و قم به گونه اي بحث شده که گويا قم هميشه در مرکز مبارزه قم تا زمان فوت مرحوم آيت الله بروجردي در سال 1340 کاملاً غير سياسي بود و آن مرحوم به شدت مخالف فعاليت سياسي علما و روحانيون و دخالت حوزه در سياسيت بودند و... (6)
او اين پندار بافي را چنين دنبال کرده است:
...اين طور نبوده که آن علما و مراجع نخست مي خواسته اند تشيع يا حوزه يا نهاد روحانيت را تقويت کنند و پس از آن وارد مبارزه با حکومت شوند، بلکه اساساً فکر مبارزه با حکومت وجود نداشته است. ما همواره فقدان دخالت در سياست از ناحيه علما و رهبران ديني را احاطه داده ايم به اينکه آنان نخست مي خواسته اند پايگاه و جايگاه تشيع يا روحانيت را تقويت نمايند و سپس از مبارزه با حکومت وجود نداشته است... زيرا آنچه که مرحوم آيت الله بروجردي انجام دادند... همان سبک و سياق و روشي بوده که در طول تاريخ تشيع ساير علما انجام داده اند. روش مرحوم بروجردي با روش مراجع بزرگ ديگري مثل مرحوم آيت الله آقاي شيخ عبدالکريم حائري يا مرحوم آقاي شيخ مرتضي انصاري و امثالهم مطابقت پيدا مي کند. اين روش که همان عدم دخالت در سياست است روشي بوده که حداقل از زمان غيبت کبري به اين طرف يعني قريب به هزار سال رايج و معمول بوده است...(7)
او نخست تلاش مي کند که حوزه قم را از سياست دور بنماياند و آن گاه که از آقاي هاشمي رفسنجاني استدلال زيربنايي و محکمي در رد ادعاي خود نمي بيند، به خود جرئت مي دهد و تاريخ هزاره عالمان شيعه را مورد تحريف قرار مي دهد. در مورد پرسش او چند نکته بايسته است مورد بررسي قرار گيرد:
معني «دخالت در سياست» از ديد او چه مي باشد؟ اگر دخالت در سياست از ديد او به معني فعاليت براندازي و قيام بر ضد رژيم هاي پادشاهي است در اين صورت بايد گفت در ايران جز حضرت امام هيچ مقام سياسي و ملي و گروه ها و سازمان ها «دخالت در سياست» نداشته اند! زيرا آنان با مسلم دانستن لزوم استقرار نظام سلطنت مشروطه وارد فعاليت هاي سياسي بودند؛ شعار ايده آل آنان «شاه بايد سلطنت کند، نه حکومت»! بود. و اگر معني «دخالت در سياست» رويارويي و برخورد با سياست غلط و نارواي حکومت و حاکمان در امور کشور و ملت است، از ناآگاهي و بي اطلاعي از تاريخ نشان دارد يا اينکه اين ادعا براي تحريف تاريخ و ناديده گرفتن واقعيت هاي تاريخي مطرح شده است.
آقاي بروجردي چه پيش از آنکه به قم بيايند و زعامت جهان تشيع را بر دوش بگيرند و چه در دوراني که به عنوان مرجع تقليد در حوزه قم استقرار يافتند پيوسته در برابر خلاف کارها، قانون شکني ها و خيانت هاي رنگارنگ رژيم هاي دست نشانده و خودکامه ايستاده بودند و تا آن پايه که درست تشخيص مي دادند رويارويي مي کردند و در مواردي توانستند از نقشه هاي خائنانه رژيم پيشگيري کنند. اينکه رژيم شاه در پي گذشت آيت الله بروجردي با همه نيرو به صحنه آمد تا سياست آمريکا را زير عنوان «انقلاب سفيد» در ايران پياده کند، براي اين بود که در دوران حيات آيت الله بروجردي پياده کردن توطئه ها ترفندهاي آمريکا در ايران با مخالفت هاي سرسختانه و دليرانه آن مرجع بزرگ مواجه بود و او همانند سدي پولادين و تسخير ناپذير در برابر آز و نياز استعماري بيگانه پرستان ايستاده بود. پيام آيت الله بروجردي پس از اشغال فلسطين در پي مي آيد تا روشن شود که مرجع بزرگ جهان تشيع نه تنها در امور سياسي ايران دخالت داشته، بلکه در مسائل بين المللي نيز- آنچه به سرنوشت ملت هاي مسلمان مربوط بوده- دخالت مي کرده است:
بيانيه آيت الله العظمي بروجردي در اعتراض به اشغال فلسطين
خداي متعال را در همه حال سپاس مي گوييم و از تجاوزات اخير مشرکان به براداران مسلمان ما در پاکستان و يهوديان در سرزمين فلسطين، به او شکايت مي بريم. اين رخدادها مصداق فرمايش الهي در اين آيه مي باشد: «لتجدن اشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود و الذين أشرکوا و لتحدن اقربهم موده للذين آمنوا الذين قالو انا نصاري ذلک بأن منهم قسيسن و رهبانا و أنهم لايستکبرون» (المائده، 82)(8)
شگفتا از رفتار قوم يهود که نزديک به چهارده قرن را زير چتر حمايت دولت اسلامي با امنيت کامل جاني، مالي و ناموسي زندگي مي کردند و آزادانه به اجراي مناسک ديني و مذهبي خود پرداختند، اما متأسفانه پاسخ محبت مسلمانان در طول اين ساليان متمادي را با انتقام جويي و جنگ و ارتکاب جنايت هايي از قبيل کشتار مردان نيک و کودکان بي گناه آنان و خراب کردن خانه ها و مساجدشان دادند.
«لايقربون في مومن الا و لاذمه و اولئک هم المعتدون» (توبه، 10) (9)
در پايان از خداوند متعال مسئلت مي نماييم که مسلمانان را پيروز گرداند و ياور آنان باشد و اين قوم تجاوزگر به حقوق مسلمانان را در ميان ملت هاي ديگر خوار و ذليل گرداند. نيز از برادران مؤمن خود در کشور ايران و ساير کشورهاي جهان تقاضا داريم که ذلت و خواري يهوديان متجاوز را از خداوند مسئلت نموده و جهت پيروزي برادران مسلمان خود در فلسطين دعا کنند.
خداوندا رزمندگان اسلام و همرزمانشان را در تمام نقاط جهان پيروز و دشمنان را در تمام نقاط جهان پيروز و دشمنان آنان را خوار و ذليل فرما و تفرقه و ترس را بر دلهايشان مستولي گردان و بر رسول گرامي اسلام و خاندان مطهرش درود فرست.
حسين الطباطبايي البروجردي (10)
پي نوشت ها :
1. همان، ص26.
2. همان، ص 29-28.
3. همان، ص 29.
4. همان، ص30.
5. همان.
6.همان، ص3.
7. همان، ص32.
8. به طور مسلم، دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان را، يهود و مشرکان خواهي يافت؛ و نزديک ترين دوستان به مؤمنان را کساني مي يابي که مي گويند: «ما نصاري هستيم»؛ اين به خاطر آن است که در ميان آنها، افرادي عالم و تارک دنيا هستند؛ و آنها (در برابر حق) تکبر نمي ورزند.
9. آنان درباره هيچ فرد با ايماني رعايت خويشاوندي و پيمان را نمي کنند و آنها تجاوزکاران اند.
10. يادنامه آيت الله حاج آقا حسين بروجردي، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1379، ص11.