Felowerestan!

سايه دراز يك «راش اوتي» روي بيابان بي پايان تماشاگر در نوسان بود. مي آمد، مي رفت مي آمد، مي رفت و من روي شن هاي روشن بيابان تصوير فيلم «كذايي»ام را مي كشيدم! فيلمي كه غر و لندهاي همه را نوشيده بود.
چهارشنبه، 30 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
Felowerestan!

Felowerestan!
Felowerestan!


 






 
برداشت دوم: سهراب سپهري (رحمت الله عليه)
براي: كارگرداني كه فيلمش را زمين خورد!

ياد بود
 

سايه دراز يك «راش اوتي»
روي بيابان بي پايان تماشاگر در نوسان بود.
مي آمد، مي رفت
مي آمد، مي رفت
و من روي شن هاي روشن بيابان
تصوير فيلم «كذايي»ام را مي كشيدم!
فيلمي كه غر و لندهاي همه را نوشيده بود.
و در هوايش زندگي ام آب شد
فيلمي كه چون پايان يافت
من به پايان خودم رسيدم... كات!
من تصوير فيلمم را مي كشيدم
و چشمانم آمار فروش را در بهت خودش گم كرده بود.
چگونه مي شد در رگ هاي بي فضاي اين آمار
همه گرمي خواب دوشين را ريخت؟
تصويرم را كشيدم،
چيزي گم شده بود.
روي عنوان «Failed»* خودم خم شدم:
حفره اي در هستي من دهان گشود... كات!
سايه دراز راش اوتي
باز هم روي بيابان بي پايان در نوسان بود
و من كنار تصوير زنده خوابم بودم.
تصويري كه رگ هايش در چشم هاي تهيه كننده مي تپيد
و ريشه نگاهم در تار و پودش مي سوخت.
اين بار، هنگامي كه سايه لعنتي!
از روي تصوير جان گرفته ايضاً لعنتي من گذشت
بر روشن بيابان چيزي نبود
فرياد زدم:
تصوير را بازده!... كات آقا، كات!
و صدايم چون مشتي غبار فرو نشست...
سايه دراز «راش اوتي»
روي بيابان بي پايان همچنان در نوسان بود.
مي آمد، مي رفت
مي آمد، مي رفت
و نگاه كارگرداني به دنبالش مي دويد.
*شكست خورده
براي: فيلمنامه نويسي كه داستانش را روي هوا زدند!

پاداش
 

گياه تلخ خوش بيني!
شوكران بنفش داستانم را در جام سپيد اوراق، لحظه لحظه نوشيدم.
تصوير تو را،
اي [...](1)
در هر گام زنده تر يافتم.
در چشمانم چه تصوير هاي كه نريخت
و در رگ هايم چه ديالوگ ها كه نشكفت.
آمدم تا تو را بويم
و تو زهر دوزخي ات را
با «تيريپ رفاقت» من آميختي
به پاس اين همه راهي كه آمدم.
غبار «مطالب سطلي» شب ها دورم را مي گرفت
و غريو كرهّ هايم! خوابم مي ربود.
چه چرك نويس ها كه پاره نشد
و چه نزديك ها كه دور نرفت
و من
بر رشته قول و قرارمان ره سپردم
كه پايانش در تو بود
آمدم تا تو را بويم
و تو زهر دوزخي ات را
با «تيريپ بچه محل قديمي» من آميختي
با پاس اين همه راهي كه آمدم
ديار من آن سوي بيابان هاست.
بليتش در آغاز سفر همراهم بود. كو؟!
هنگامي كه چشمم بر نخستين پرده بنفش فيلم افتاد،
از وحشت غبار شد
و من تنها شدم.
آمدم تا تو را بويم
و تو، گياه تلخ خوش بيني!
به پاس اين همه راهي كه آمدم
باز زهر دوزخي ات را با «تيريپ سادگي» لعنتي من آميختي!
به پاس اين همه راهي كه آمدم.
1-لامصب!
منبع: فيلم نگار شماره 41.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط