مقطع شناسي دو نسل مختلف آوازي
در رثای اديب خوانساري
محمدرضا ممتاز واحد
اشاره: سخن از دو هنرمندي است كه هر يك به فراخور مقاطع زماني مختص به خود، به فعاليت هنري مشغول بودند. ابتداي اين نوشتار بايستي اذعان داشت كه اساساً اين گونه مقايسهها ـ البته بدون در نظر گرفتن ديالكتيك زماني ياد شده ـ از پايه و اساس نادرست بوده و اين جانب نيز كه خود نگارندة اين سطور است، با آن شديداً مخالفت دارد. در اينجا بحث «مقطع شناسي در موسيقي»1 به ميان ميآيد كه خود مبحث بسيار مهم و خطيري است كه توجه نكردن به آن، گاه صدمات جبران ناپذيري را بر پيكرة هنر و مقام شامخ هنرمندان وارد ميسازد. اگر مقطع فعاليت هنري اديب خوانساري را تحليل كنيم، مهمترين اتفاق روي داده در آن، تأسيس رسانة راديو است و هم او جزو اولين هنرمندان فعال در آن رسانة نوپا بود. البته از ورود ضبط صدا و آغاز فعاليتهاي كمپانيهاي مربوطه در تهران و همچنين خالي بودن عرصة هنري به آن معنا كه به اذعان خود جناب اديب، شاخص فقط بديع زاده بود و سليمان اميرقاسمي نيز، نميتوان چشم پوشيد. اين مسأله در خصوص گلپايگاني به عكس مصداق دارد.
در زمان ورود وي به عرصة هنري، عرصه اصلا خالي نبود ولي جاي خالي سبك و صدايي متفاوت به شدت احساس ميشد. البته اين مسأله تا حدي كار را دشوارتر ميساخت؛ زيرا در عرصه خالي آمدن و البته شاخص شدن، شايد كار سهلي نباشد ولي دشوارتر از آن پا نهادن در عرصهاي است كه عدهاي شاخص و شناخته شده به فعاليت مشغولند و در اين ميان بايد بدعتي كرد كه هم در سطح و كيفيت آثار رقبا باشد، هم نوآوري و خلاقيتي را سبب ساخت كه در اين ميان متمايز و صاحب سبك ماند.
مهمترين اتفاق و رويداد در مقطع زماني گلپايگاني (البته كمي قبل از ورود او به عرصه هنري)، تشكيل برنامة گلهاي راديو بود و وي نيز با وجود جواني و سن كم در كنار بنان، قوامي (فاختهاي) و شهيدي (كه البته وي بعد از گلپا به اين جرگه پيوسته بود)، جزو چهار خوانندة گلهاي جاويدان گشت.
با مطالعة زندگي اديب و گلپا شباهتها و در عين حال تفاوتهاي بسياري را شاهديم. يكي از تفاوتهاي آشكار آنها، دشواري براي اديب جهت تحصيل موسيقي بود. زيرا همانطور كه بعداً خواهيد خواند، به دليل فقدان استادي مطلع در زادگاه وي (خوانسار)، او روانه اصفهان شد و البته وجود دشواريهاي بيشتر براي وي به هنگام تلمذ در محاضر استادان آن ديار و اجبار پدر براي تحصيل عربي و علوم متداول آن زمان و سرانجام اشتياق اديب به تحصيل هنر را نيز بايد به آن اضافه كرد.
اما در اين ميان، تحصيل علم موسيقي براي گلپايگاني راحتتر بوده است. كسب فيض از محضر پدر ارجمندش (حاج محمدحسين گلپايگاني) و پس از چندي آشنايي با يكرنگي (از شاگردان اقبال السلطان) و سپس راهيابي به محضر نورعلي برومند (توسط علي تجويدي) و سپس گشودن فصل جديدي در زندگي هنري وي و آشنايي او با بزرگان موسيقي آن زمان. ولي همانطور كه عنوان شد، ورود اديب به عرصة هنري، راحتتر و ورود گلپا بسي دشوارتر و سختتر بود. براي شرح مختصري از شرح حال هر دو عزيز، نقل فيلم مستندي را كه چندي پيش توسط يكي از رسانههاي برون مرزي پخش شد و اسماعيل اديب خوانساري و علي اكبر گلپايگاني در كنار هم به صحبت نشسته بودند؛ مناسبتر از هر چيز ديگري ديدم كه هم حكايت دل است و هم روايتي مستند.
اديب خوانساري سخنان خويش را اين چنين آغاز ميكند: «بنده در خوانسار استادي نداشتم، براي اين كه آنجا شهري مذهبي و پدر من [نيز] يكي از علماي خوانسار بود و براي من خيلي مشكل بود كه بروم تحقيق كنم و موسيقي ياد بگيرم. پدرم مرا مجبور كرد و به اصفهان فرستاد. اصفهان مركزي بود كه عدهاي موسيقيدان [در آنجا] بودند. سيد رحيمي بود موسيقيدان؛ شعر را خيلي خوب ادا ميكرد. پيرمرد بود (منظور سيد عبدالرحيم اصفهاني). حبيبي بود معروف كه بعداً به شيراز رفت (منظور حبيب شاطرحاجي). ميرزا حسين خاني بود ساعت ساز. صداي او بد نبود، موسيقي ميدانست (منظور حسين خضوعي ساعت ساز). يك عده هم نوازندة ساز بودند.
بنده تقريباً يك سال تمام وقت خود را صرف [فراگرفتن] موسيقي كردم و هر روز در محضر يكي از آقايان حاضر ميشدم كه حتي پدرم خيلي ناراضي بود كه شما چرا رفتي اصفهان؟! شما بايد بروي درس بخواني، مدرسه ببيني، عربي بخواني. ذوق من آن نبود، ذوق من چيز ديگري بود؛ «موسيقي» بود.[گويا پدر اديب، وي را جهت كسب تحصيل علوم متداول آن زمان روانه اصفهان كرده بود.]
بالاخره به تهران آمدم. زماني كه به تهران آمدم، وضع خيلي خراب بود. يعني [خواننده] نداشتيم. مرحوم طاهرزاده پير شده بود. فقط كسي كه در آنجا بود آقاي بديع زاده بود و سليمان خان (اينهايي كه بنده به ياد دارم). بعداً من در تهران كنسرتهايي دادم؛ هم در جامعه باربُد، در گراند هتل و جاهاي ديگر. و سپس كمپانيهاي ضبط صدا به تهران آمد. از من صفحاتي ضبط شد و صفحههاي من در تمام ايران پخش شد. سال اول با هيزمسترزويس خواندم، بعد با بداف كمپاني خواندم، با پوليفون خواندم. اينها كه ميآمدند اول ميگفتند «اديب را ميخواهيم». هر چه ميگفتم: آقا، اديب خبري نيست، چيزي ندارد... خلاصه... گويي از صفحههاي من استفاده كرده بودند.... خوب فروخته بودند....»
سپس گلپايگاني در ادامة سخنان اديب ميافزايد: «آقاي اديب يكي از كارهايي كه ميكردند [اين بود كه] شعر را خيلي مطبوع ميخواندند و تحريرهايي كه ميدانند از درون گلو بود، با زبان نبود. اين اصطلاحي است كه بيشتر خود آقاي اديب به كار ميبردند و الآن متوجه هستند كه من چه عرض ميكنم. عدهاي از خوانندهها هستند كه با زبان و سر خود تحرير ميدهند ولي تحريري كه از درون گلو بود، منحصر به فرد آقاي اديب بودند. ديگر اين اصلاً تعارف نيست. همة دوستاني كه الآن جزو اساتيد هستند، اين [مسأله] را ميدانند و آن را قبول دارند. من عاشق صداي آقاي اديب بودم و مرحوم نورعلي خان (برومند) هم ايشان را دوست داشتند. قرار شد ما هفتهاي يك يا دو روز خدمت استاد [اديب] بياييم و آن چيزهايي كه ايشان دارد و ما نداشتيم و خيلي كم بود مثل حسيني در شور [از ايشان فرا بگيريم]. البته حسيني در شور را مرحوم طاهرزاده به يك شكلي خوانده بود [كه] خيلي زيبا بود؛ ولي يك شكل خيلي خيلي عجيب بود. من هم جلسة اولي كه [محضر آقاي اديب] آمده بودم، اول خواهشي [كه] از ايشان كردم، اين بود كه آن حسيني را براي من بخوانند كه من ياد بگيرم. مرحوم نورعلي خان هم يك سه تار كوچكي داشتند به نام روشنك [كه] هميشه همراهشان بود. جناب اديب هم شروع به خواندن كردند با شعري بدين مضمون:
فرياد از آن نرگس مستي كه تو داري
آه از دل بيگانه پرستي كه تو داري
ترسم كه يكي ز اهل وفا زنده نماند
بر كشتن اين طايفه دستي كه تو داري......»
سپس بيت اول را اديب با نواي جانسوزش در كبر سن ميخواند و گلپايگاني نيز بيت دوم را ادا مينمايد. در اين ميان، عبارات و كلمات تحسين برانگيز اديب، شاگردش را كه اكنون در سنين ميانسالي بهسر ميبرد، همراهي ميكند. اين فيلم مستند احتمالاً مربوط به اواخر سال 56 و يا سال 57 است؛ زيرا زمان فوت نورعلي برومند در ديماه 1356 بوده و اگر خوانندگان محترم در اين شرح حال دقت كرده باشند، گلپايگاني در هنگام ذكر نام برومند از عبارت مرحوم استفاده ميكند.
در سلسله برنامههاي بزم شعرا، برنامهاي در اين خصوص است كه نظر نگارنده را جلب ميكند. اهل فن ميدانند كه بزم شعرا نام برنامهاي بود كه به همت شاعر موسيقي شناس، مهدي سهيلي پا گرفت. در اين برنامه ادبا و شعرا به شعرخواني و به نقل ظرايف و دقايق ادبي ميپرداختند و در هر برنامه ايرج و يا اكبرگلپايگاني با همراهي هنرمندان و نوازندگان سرشناس آن زمان از جمله پرويز ياحقي، فرهنگ شريف، اسدالله ملك و.... به اجراي برنامه ساز و آواز ميپرداختند. گويا در يك برنامه بزم شعرا ايرج به ياد تاج اصفهاني، آوازي از ايشان را خوانده بود و در برنامهاي ديگر، مهدي سهيلي از گلپايگاني درخواست ميكند كه آوازي را به ياد اديب خوانساري بخواند. درخواست مهدي سهيلي و جواب گلپايگاني تامل برانگيز است. مهدي سهيلي ميگويد: « من شنيدم كه شما ميتوانيد تقريباً طرح آقاي اديب را بخوانيد.» و گلپايگاني در جواب ميگويد: «من جرأت آن را ندارم كه بگويم مثل آقاي اديب ميخوانم، چون ايشان استاد بزرگواري هستند؛ ولي من چون يك مدتي سمت شاگردي ايشان را داشتم، به ياد آن استاد عزيز چند بيتي از شور معروفشان را ميخوانم.» البته همگان اذعان دارند كه مكتب آوازي گلپايگاني، مكتب احترام، نزاكت و ادب است. ايشان همواره اسلاف و پيشكسوتان خود را ستوده و نسبت به همه، حتي معاصرين خود نيز نهايت ادب و احترام را رعايت ميكند، ولي ادب گلپا به اديب، حتي در اشارات و حركات آگاهانه و ناآگاهانة او نيز هويدا است. مهدي سهيلي سپس رو به گلپايگاني كرده ميگويد: «البته سبك و صداي حضرتعالي نيز مورد تكريم و تقدير است...» و سپس گلپا به احترام اديب آواز معروف شور او را ميخواند.
گر بود عمر به ميخانه رسم بار دگر
به جز از خدمت رندان نكنم كار دگر
معرفت نيست در اين قوم خدا را سببي
تا برم گوهر خود را به خريدار دگر
در اينجا ياد نكتهاي افتادم كه جناب گلپا به نگارنده، گوشزد كردند. يادم است در يكي از اين سالها كه افتخار موانست و مجالست با ايشان را داشتهام، روزي استاد گلپايگاني نكتة بسيار جالبي را در خصوص اين آواز معروف مطرح كردند و آن اين كه: «اين آواز اديب، خود يك مكتب است.»
همگان ميدانند كه غايت نهايي يك هنرمند در عرصة هنري، دست يازيدن به سبك و اسلوب منحصر به خود است كه وي را صاحب سبك كند و مكتب (و يا شيوه) اساساً مجموعهاي بزرگتر است كه سبكهاي مختلف را در برمي گيرد. تعميم اين آواز در محدودة بزرگي چون مكتب، حتماً از جانب صاحبنظري چون گلپايگاني، عاري از دليل و برهان نيست. در ادامه، جنـاب گــلپا تكه تكه اين آواز را موشكافانه براي نگارنده تجزيه و تحليل كرد. افسوس كه حوصلة خوانندگان محترم و اين نوشتار در اين خصوص كافي نيست. اما بايد به اين نكته توجه داشت كه از شباهتهاي زندگي هنري اديب و گلپا يكي اين بود كه هر يك در ابتداي فعاليت هنري خويش با سبك و به اصطلاح استيل (style) مشخص و مختص به خود ظاهر شدند. اين مسألة بسيار مهمي است، زيرا ديده شده كه گاه خوانندگان بزرگي در اوان فعاليت خويش فاقد سبك و شيوه مخصوص به خود بوده و گاه به تقليدخواني پرداخته و حتي به اصطلاح جاي صداي خويش را به درستي نميشناختند كه البته اين يك نقطه ضعف است. اديب و گلپا از همان اوان خواندن، هر يك شيوهاي را به فراخور مقاطع زماني خويش پايه نهادند و بستر زمان و كسب تجربههاي بيشتر، آن شيوهها را پختهتر و مستحكمتر ساخت.و اما مطلب آخر نيز در خصوص يك برنامه راديويي قديمي است. گويا در اين برنامه، گلپايگاني به اتفاق خوانندگان سرشناس آن زمان به خصوص اديب خوانساري، راجع به شرايط موسيقي و آواز در گذشته و در زمان خويش و همچنين در آينده(!) اظهار نظر كرده است. صحبتهاي گلپايگاني در مورد آتية موسيقي ايراني، آن هم در آن مقطع، تأمل برانگيز است. سپس سخنان اديب خوانساري در مورد ويژگيهاي هنري اكبرگلپايگاني نيز خواندني است.
گلپايگاني ميگويد:«... هر كدامشان به من يك درسي دادند،حتي خود آقاي مستجاب (منظور مستجابالدعوه گويندة پيشكسوت راديو است) و حتي از آقاي شاهرخ نادري. من از آقاي شاهرخ نادري ياد گرفتم كه اگر گفتم ساعت ده ميآيم، ساعت ده بيايم.... من فكر ميكنم زيباترين زماني كه موسيقي ما به خودش ديده، از همان زماني بوده كه اين آقايان و خانمها هستند تا به حال.
حالا ديگر بعد آن را نميدانم چه بشود؟! با اين شرايطي كه هست، من هيچ نميدانم؛ ولي من ميدانم كه اينان پاسداران موسيقي اصيل اين مملكت هستند و بعد آن را من نميدانم. من امروز هر چه فكر كردم كه يك آوازي بخوانم، ديدم هيچ وقت در جايي كه اين همه عزيز نشستند و اين همه گل اينجا هستند، من نبايد اصلاً بحثي بكنم. به خصوص كه آقاي اديب اينجا نشستند كه [يك] ستون آواز مملكت [هستند]....» سپس اديب خوانساري سخنان گلپايگاني را قطع كرده و خطاب به او ميگويد: «اجازه دهيد! شما صدايتان پاينده است، به دل مينشيند، خوب هم خوانديد و خوب هم از عهده برآمديد؛ شما منكر نداريد. زحمت هم كشيديد، يك عده از اساتيد را هم ديدهايد. واقعاً نميشود گفت گلپايگاني خوانندة ناچيزي است. شما جزو اساتيد محسوب ميشويد؛ چرا كه سابقة خوبي داريد، زحمت كشيديد و اساتيد ديدهايد. صدايتان هم خوب بوده و خوب هم ميخوانيد و اين ترديد ندارد.»
حكايت اديب و گلپا، سخن از ديروز و امروز نيست. حكايتي است به امتداد قرن اخير و به وسعت آواز ايران. سبك و اسلوبي را كه اديب خوانساري در فقدان هنري زمانة خويش پايه نهاد، بعدها توسط گلپايگاني به شيوهاي ديگر ادامه پيدا كرد. هر چند كه سبك گلپا شيوهاي كاملاً متفاوت با سبك اديب بود ولي تأثيرپذيري از آن بسيار بود. به اميد آن كه ابرمرد ديگري برخاسته و اين روند آوازي را با فراست و خلاقيتي درخور، ادامه دهد.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
محمدرضا ممتاز واحد
اشاره: سخن از دو هنرمندي است كه هر يك به فراخور مقاطع زماني مختص به خود، به فعاليت هنري مشغول بودند. ابتداي اين نوشتار بايستي اذعان داشت كه اساساً اين گونه مقايسهها ـ البته بدون در نظر گرفتن ديالكتيك زماني ياد شده ـ از پايه و اساس نادرست بوده و اين جانب نيز كه خود نگارندة اين سطور است، با آن شديداً مخالفت دارد. در اينجا بحث «مقطع شناسي در موسيقي»1 به ميان ميآيد كه خود مبحث بسيار مهم و خطيري است كه توجه نكردن به آن، گاه صدمات جبران ناپذيري را بر پيكرة هنر و مقام شامخ هنرمندان وارد ميسازد. اگر مقطع فعاليت هنري اديب خوانساري را تحليل كنيم، مهمترين اتفاق روي داده در آن، تأسيس رسانة راديو است و هم او جزو اولين هنرمندان فعال در آن رسانة نوپا بود. البته از ورود ضبط صدا و آغاز فعاليتهاي كمپانيهاي مربوطه در تهران و همچنين خالي بودن عرصة هنري به آن معنا كه به اذعان خود جناب اديب، شاخص فقط بديع زاده بود و سليمان اميرقاسمي نيز، نميتوان چشم پوشيد. اين مسأله در خصوص گلپايگاني به عكس مصداق دارد.
در زمان ورود وي به عرصة هنري، عرصه اصلا خالي نبود ولي جاي خالي سبك و صدايي متفاوت به شدت احساس ميشد. البته اين مسأله تا حدي كار را دشوارتر ميساخت؛ زيرا در عرصه خالي آمدن و البته شاخص شدن، شايد كار سهلي نباشد ولي دشوارتر از آن پا نهادن در عرصهاي است كه عدهاي شاخص و شناخته شده به فعاليت مشغولند و در اين ميان بايد بدعتي كرد كه هم در سطح و كيفيت آثار رقبا باشد، هم نوآوري و خلاقيتي را سبب ساخت كه در اين ميان متمايز و صاحب سبك ماند.
مهمترين اتفاق و رويداد در مقطع زماني گلپايگاني (البته كمي قبل از ورود او به عرصه هنري)، تشكيل برنامة گلهاي راديو بود و وي نيز با وجود جواني و سن كم در كنار بنان، قوامي (فاختهاي) و شهيدي (كه البته وي بعد از گلپا به اين جرگه پيوسته بود)، جزو چهار خوانندة گلهاي جاويدان گشت.
با مطالعة زندگي اديب و گلپا شباهتها و در عين حال تفاوتهاي بسياري را شاهديم. يكي از تفاوتهاي آشكار آنها، دشواري براي اديب جهت تحصيل موسيقي بود. زيرا همانطور كه بعداً خواهيد خواند، به دليل فقدان استادي مطلع در زادگاه وي (خوانسار)، او روانه اصفهان شد و البته وجود دشواريهاي بيشتر براي وي به هنگام تلمذ در محاضر استادان آن ديار و اجبار پدر براي تحصيل عربي و علوم متداول آن زمان و سرانجام اشتياق اديب به تحصيل هنر را نيز بايد به آن اضافه كرد.
اما در اين ميان، تحصيل علم موسيقي براي گلپايگاني راحتتر بوده است. كسب فيض از محضر پدر ارجمندش (حاج محمدحسين گلپايگاني) و پس از چندي آشنايي با يكرنگي (از شاگردان اقبال السلطان) و سپس راهيابي به محضر نورعلي برومند (توسط علي تجويدي) و سپس گشودن فصل جديدي در زندگي هنري وي و آشنايي او با بزرگان موسيقي آن زمان. ولي همانطور كه عنوان شد، ورود اديب به عرصة هنري، راحتتر و ورود گلپا بسي دشوارتر و سختتر بود. براي شرح مختصري از شرح حال هر دو عزيز، نقل فيلم مستندي را كه چندي پيش توسط يكي از رسانههاي برون مرزي پخش شد و اسماعيل اديب خوانساري و علي اكبر گلپايگاني در كنار هم به صحبت نشسته بودند؛ مناسبتر از هر چيز ديگري ديدم كه هم حكايت دل است و هم روايتي مستند.
اديب خوانساري سخنان خويش را اين چنين آغاز ميكند: «بنده در خوانسار استادي نداشتم، براي اين كه آنجا شهري مذهبي و پدر من [نيز] يكي از علماي خوانسار بود و براي من خيلي مشكل بود كه بروم تحقيق كنم و موسيقي ياد بگيرم. پدرم مرا مجبور كرد و به اصفهان فرستاد. اصفهان مركزي بود كه عدهاي موسيقيدان [در آنجا] بودند. سيد رحيمي بود موسيقيدان؛ شعر را خيلي خوب ادا ميكرد. پيرمرد بود (منظور سيد عبدالرحيم اصفهاني). حبيبي بود معروف كه بعداً به شيراز رفت (منظور حبيب شاطرحاجي). ميرزا حسين خاني بود ساعت ساز. صداي او بد نبود، موسيقي ميدانست (منظور حسين خضوعي ساعت ساز). يك عده هم نوازندة ساز بودند.
بنده تقريباً يك سال تمام وقت خود را صرف [فراگرفتن] موسيقي كردم و هر روز در محضر يكي از آقايان حاضر ميشدم كه حتي پدرم خيلي ناراضي بود كه شما چرا رفتي اصفهان؟! شما بايد بروي درس بخواني، مدرسه ببيني، عربي بخواني. ذوق من آن نبود، ذوق من چيز ديگري بود؛ «موسيقي» بود.[گويا پدر اديب، وي را جهت كسب تحصيل علوم متداول آن زمان روانه اصفهان كرده بود.]
بالاخره به تهران آمدم. زماني كه به تهران آمدم، وضع خيلي خراب بود. يعني [خواننده] نداشتيم. مرحوم طاهرزاده پير شده بود. فقط كسي كه در آنجا بود آقاي بديع زاده بود و سليمان خان (اينهايي كه بنده به ياد دارم). بعداً من در تهران كنسرتهايي دادم؛ هم در جامعه باربُد، در گراند هتل و جاهاي ديگر. و سپس كمپانيهاي ضبط صدا به تهران آمد. از من صفحاتي ضبط شد و صفحههاي من در تمام ايران پخش شد. سال اول با هيزمسترزويس خواندم، بعد با بداف كمپاني خواندم، با پوليفون خواندم. اينها كه ميآمدند اول ميگفتند «اديب را ميخواهيم». هر چه ميگفتم: آقا، اديب خبري نيست، چيزي ندارد... خلاصه... گويي از صفحههاي من استفاده كرده بودند.... خوب فروخته بودند....»
سپس گلپايگاني در ادامة سخنان اديب ميافزايد: «آقاي اديب يكي از كارهايي كه ميكردند [اين بود كه] شعر را خيلي مطبوع ميخواندند و تحريرهايي كه ميدانند از درون گلو بود، با زبان نبود. اين اصطلاحي است كه بيشتر خود آقاي اديب به كار ميبردند و الآن متوجه هستند كه من چه عرض ميكنم. عدهاي از خوانندهها هستند كه با زبان و سر خود تحرير ميدهند ولي تحريري كه از درون گلو بود، منحصر به فرد آقاي اديب بودند. ديگر اين اصلاً تعارف نيست. همة دوستاني كه الآن جزو اساتيد هستند، اين [مسأله] را ميدانند و آن را قبول دارند. من عاشق صداي آقاي اديب بودم و مرحوم نورعلي خان (برومند) هم ايشان را دوست داشتند. قرار شد ما هفتهاي يك يا دو روز خدمت استاد [اديب] بياييم و آن چيزهايي كه ايشان دارد و ما نداشتيم و خيلي كم بود مثل حسيني در شور [از ايشان فرا بگيريم]. البته حسيني در شور را مرحوم طاهرزاده به يك شكلي خوانده بود [كه] خيلي زيبا بود؛ ولي يك شكل خيلي خيلي عجيب بود. من هم جلسة اولي كه [محضر آقاي اديب] آمده بودم، اول خواهشي [كه] از ايشان كردم، اين بود كه آن حسيني را براي من بخوانند كه من ياد بگيرم. مرحوم نورعلي خان هم يك سه تار كوچكي داشتند به نام روشنك [كه] هميشه همراهشان بود. جناب اديب هم شروع به خواندن كردند با شعري بدين مضمون:
فرياد از آن نرگس مستي كه تو داري
آه از دل بيگانه پرستي كه تو داري
ترسم كه يكي ز اهل وفا زنده نماند
بر كشتن اين طايفه دستي كه تو داري......»
سپس بيت اول را اديب با نواي جانسوزش در كبر سن ميخواند و گلپايگاني نيز بيت دوم را ادا مينمايد. در اين ميان، عبارات و كلمات تحسين برانگيز اديب، شاگردش را كه اكنون در سنين ميانسالي بهسر ميبرد، همراهي ميكند. اين فيلم مستند احتمالاً مربوط به اواخر سال 56 و يا سال 57 است؛ زيرا زمان فوت نورعلي برومند در ديماه 1356 بوده و اگر خوانندگان محترم در اين شرح حال دقت كرده باشند، گلپايگاني در هنگام ذكر نام برومند از عبارت مرحوم استفاده ميكند.
در سلسله برنامههاي بزم شعرا، برنامهاي در اين خصوص است كه نظر نگارنده را جلب ميكند. اهل فن ميدانند كه بزم شعرا نام برنامهاي بود كه به همت شاعر موسيقي شناس، مهدي سهيلي پا گرفت. در اين برنامه ادبا و شعرا به شعرخواني و به نقل ظرايف و دقايق ادبي ميپرداختند و در هر برنامه ايرج و يا اكبرگلپايگاني با همراهي هنرمندان و نوازندگان سرشناس آن زمان از جمله پرويز ياحقي، فرهنگ شريف، اسدالله ملك و.... به اجراي برنامه ساز و آواز ميپرداختند. گويا در يك برنامه بزم شعرا ايرج به ياد تاج اصفهاني، آوازي از ايشان را خوانده بود و در برنامهاي ديگر، مهدي سهيلي از گلپايگاني درخواست ميكند كه آوازي را به ياد اديب خوانساري بخواند. درخواست مهدي سهيلي و جواب گلپايگاني تامل برانگيز است. مهدي سهيلي ميگويد: « من شنيدم كه شما ميتوانيد تقريباً طرح آقاي اديب را بخوانيد.» و گلپايگاني در جواب ميگويد: «من جرأت آن را ندارم كه بگويم مثل آقاي اديب ميخوانم، چون ايشان استاد بزرگواري هستند؛ ولي من چون يك مدتي سمت شاگردي ايشان را داشتم، به ياد آن استاد عزيز چند بيتي از شور معروفشان را ميخوانم.» البته همگان اذعان دارند كه مكتب آوازي گلپايگاني، مكتب احترام، نزاكت و ادب است. ايشان همواره اسلاف و پيشكسوتان خود را ستوده و نسبت به همه، حتي معاصرين خود نيز نهايت ادب و احترام را رعايت ميكند، ولي ادب گلپا به اديب، حتي در اشارات و حركات آگاهانه و ناآگاهانة او نيز هويدا است. مهدي سهيلي سپس رو به گلپايگاني كرده ميگويد: «البته سبك و صداي حضرتعالي نيز مورد تكريم و تقدير است...» و سپس گلپا به احترام اديب آواز معروف شور او را ميخواند.
گر بود عمر به ميخانه رسم بار دگر
به جز از خدمت رندان نكنم كار دگر
معرفت نيست در اين قوم خدا را سببي
تا برم گوهر خود را به خريدار دگر
در اينجا ياد نكتهاي افتادم كه جناب گلپا به نگارنده، گوشزد كردند. يادم است در يكي از اين سالها كه افتخار موانست و مجالست با ايشان را داشتهام، روزي استاد گلپايگاني نكتة بسيار جالبي را در خصوص اين آواز معروف مطرح كردند و آن اين كه: «اين آواز اديب، خود يك مكتب است.»
همگان ميدانند كه غايت نهايي يك هنرمند در عرصة هنري، دست يازيدن به سبك و اسلوب منحصر به خود است كه وي را صاحب سبك كند و مكتب (و يا شيوه) اساساً مجموعهاي بزرگتر است كه سبكهاي مختلف را در برمي گيرد. تعميم اين آواز در محدودة بزرگي چون مكتب، حتماً از جانب صاحبنظري چون گلپايگاني، عاري از دليل و برهان نيست. در ادامه، جنـاب گــلپا تكه تكه اين آواز را موشكافانه براي نگارنده تجزيه و تحليل كرد. افسوس كه حوصلة خوانندگان محترم و اين نوشتار در اين خصوص كافي نيست. اما بايد به اين نكته توجه داشت كه از شباهتهاي زندگي هنري اديب و گلپا يكي اين بود كه هر يك در ابتداي فعاليت هنري خويش با سبك و به اصطلاح استيل (style) مشخص و مختص به خود ظاهر شدند. اين مسألة بسيار مهمي است، زيرا ديده شده كه گاه خوانندگان بزرگي در اوان فعاليت خويش فاقد سبك و شيوه مخصوص به خود بوده و گاه به تقليدخواني پرداخته و حتي به اصطلاح جاي صداي خويش را به درستي نميشناختند كه البته اين يك نقطه ضعف است. اديب و گلپا از همان اوان خواندن، هر يك شيوهاي را به فراخور مقاطع زماني خويش پايه نهادند و بستر زمان و كسب تجربههاي بيشتر، آن شيوهها را پختهتر و مستحكمتر ساخت.و اما مطلب آخر نيز در خصوص يك برنامه راديويي قديمي است. گويا در اين برنامه، گلپايگاني به اتفاق خوانندگان سرشناس آن زمان به خصوص اديب خوانساري، راجع به شرايط موسيقي و آواز در گذشته و در زمان خويش و همچنين در آينده(!) اظهار نظر كرده است. صحبتهاي گلپايگاني در مورد آتية موسيقي ايراني، آن هم در آن مقطع، تأمل برانگيز است. سپس سخنان اديب خوانساري در مورد ويژگيهاي هنري اكبرگلپايگاني نيز خواندني است.
گلپايگاني ميگويد:«... هر كدامشان به من يك درسي دادند،حتي خود آقاي مستجاب (منظور مستجابالدعوه گويندة پيشكسوت راديو است) و حتي از آقاي شاهرخ نادري. من از آقاي شاهرخ نادري ياد گرفتم كه اگر گفتم ساعت ده ميآيم، ساعت ده بيايم.... من فكر ميكنم زيباترين زماني كه موسيقي ما به خودش ديده، از همان زماني بوده كه اين آقايان و خانمها هستند تا به حال.
حالا ديگر بعد آن را نميدانم چه بشود؟! با اين شرايطي كه هست، من هيچ نميدانم؛ ولي من ميدانم كه اينان پاسداران موسيقي اصيل اين مملكت هستند و بعد آن را من نميدانم. من امروز هر چه فكر كردم كه يك آوازي بخوانم، ديدم هيچ وقت در جايي كه اين همه عزيز نشستند و اين همه گل اينجا هستند، من نبايد اصلاً بحثي بكنم. به خصوص كه آقاي اديب اينجا نشستند كه [يك] ستون آواز مملكت [هستند]....» سپس اديب خوانساري سخنان گلپايگاني را قطع كرده و خطاب به او ميگويد: «اجازه دهيد! شما صدايتان پاينده است، به دل مينشيند، خوب هم خوانديد و خوب هم از عهده برآمديد؛ شما منكر نداريد. زحمت هم كشيديد، يك عده از اساتيد را هم ديدهايد. واقعاً نميشود گفت گلپايگاني خوانندة ناچيزي است. شما جزو اساتيد محسوب ميشويد؛ چرا كه سابقة خوبي داريد، زحمت كشيديد و اساتيد ديدهايد. صدايتان هم خوب بوده و خوب هم ميخوانيد و اين ترديد ندارد.»
حكايت اديب و گلپا، سخن از ديروز و امروز نيست. حكايتي است به امتداد قرن اخير و به وسعت آواز ايران. سبك و اسلوبي را كه اديب خوانساري در فقدان هنري زمانة خويش پايه نهاد، بعدها توسط گلپايگاني به شيوهاي ديگر ادامه پيدا كرد. هر چند كه سبك گلپا شيوهاي كاملاً متفاوت با سبك اديب بود ولي تأثيرپذيري از آن بسيار بود. به اميد آن كه ابرمرد ديگري برخاسته و اين روند آوازي را با فراست و خلاقيتي درخور، ادامه دهد.
پينوشتها:
1ــ در اين مقاله فرصت آن نيست كه مقطع شناسي دو نسل آوازي ايران؛ يعني اديب خوانساري و گلپايگاني را به صورت تخصصي به بحث بنشينيم. واشكافي تاريخي و بررسي سير تكويني موسيقي و آواز در مقاطع زماني دهههاي ده و بيست (اوج فعاليت هنري اديب) و دهههاي سي و چهل (اوج فعاليت هنري گلپا)، به لحاظ اتفاقها و رويدادهاي مهم فرهنگي و هنري و به خصوص تشريح اوضاع سياسي، اقتصادي و اجتماعي آن دوران (به لحاظ جامعهشناختي و مردم شناختي)، و همچنين تجزيه و تحليل بيشتر سبك و اسلوب هنري اين دو هنرمند و موشكافي حداقل چند آواز مطرح آنان و مقايــسة تطبيقي به لحاظ شباهتها و تفاوتها، فنون اجرا و زيبايي شناسي آرايهها، نحوة اداي شعر، نحوة اداي ادوات تحرير و بسياري از ريزه كاريهاي هنري ديگر، بحثها و نوشتارهاي بسياري را ميطلبد.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج