تأثيرات عقل فلسفي بر كلام شيعه (2)

عقل در لغت به معناي نهي و بازداشتن و برگرفته از عقال (افسارشتر) است؛ زيرا همان گونه كه عقال، شتر را از سركشي باز مي دارد، عقل نيز انسان را از كجروي و عدول و درگذشتن از راه راست، نهي مي كند (فيروزآبادي، 2007، ص 896-897/ جوهري، 2007، ص 827-828).
چهارشنبه، 24 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأثيرات عقل فلسفي بر كلام شيعه (2)

تأثيرات عقل فلسفي بر كلام شيعه (2)
تأثيرات عقل فلسفي بر كلام شيعه (2)


 






 

2. عقل فلسفي، عقل كلامي
 

1-2. تعريف لغوي عقل
 

عقل در لغت به معناي نهي و بازداشتن و برگرفته از عقال (افسارشتر) است؛ زيرا همان گونه كه عقال، شتر را از سركشي باز مي دارد، عقل نيز انسان را از كجروي و عدول و درگذشتن از راه راست، نهي مي كند (فيروزآبادي، 2007، ص 896-897/ جوهري، 2007، ص 827-828).

2-2. تعريف اصطلاحي عقل، با تفكيك دو حوزه هستي شناسي و معرفت شناسي
 

اما فيلسوفان، عقل را در معاني زير به كار برده اند:
1. عقل، جوهر بسيطي است كه حقايق اشيا را درك مي كند.
اين جوهر مركب از قوه فسادپذير نيست و در ذات، مجرد از ماده و در عمل مقارن و همراه آن است؛ و اين قول به جوهريت عقل، در بيشتر نوشته هاي فيلسوفان موجود است. فارابي مي گويد: «[قوه عاقله] جوهر بسيط مقارن با ماده است كه پس از مرگ بدن باقي مي ماند و اين جوهري يگانه و حقيقت انسان است» (فارابي، 405ق، ص 50-59).ابن سينا نيز همواره از قوه عاقله به «جوهر» ياد مي كند و جوهري را كه از هر جهت از ماده مبرا و دور از آن باشد، عقل مي نامد و اين همان نفس ناطقه [انساني] است كه هركس به نام «من» به آن اشاره مي كند. قوه ياد شده از اين مراتب برخوردار است: عقل هيولاني، عقل بالفعل، عقل مستفاد (ابن سينا، 1381ش، ص 242-246).
 
2. دومين كاربرد عقل نزد فيلسوفان، اين سخن آنان است كه قوه و تواني از نفس [انساني] است كه تصور معاني و تركيب و تأليف قضايا و انواع قياس از آن فراهم مي آيد. تفاوت عقل و حس آن است كه عقل مي تواند صورت را از ماده و لواحق آن جدا و انتزاع نمايد، اما حس توانايي انجام اين كار را ندارد؛ بنابراين عقل قوه تجريد و انتزاع است كه صور اشيا را از ماده آنها جدا مي سازد و معاني كلي، از قبيل جوهر و عرض و علت و معلول و غايت و وسيله و خير و شر و... را درمي يابد.
همان گونه كه مشاهده مي شود، تعريف نخست از عقل، بيشتر حيثيت هستي شناسانه (Ontological) دارد و تعريف دوم، بيشتر حيثيت معرفت شناسانه (Epistemological)؛ هرچند اين معني و رويكرد كاملاً از هم قابل تفكيك نمي باشند، اما در نگاه هستي شناسانه، توجه فيلسوفان بيشتر به حيثيت وجودي عقل بوده است و اينكه: اين عقل چه مختصات يا مراتب وجودي دارد و در نگاه معرفت شناسانه، توجه آنان به ارزش ادراكات و معلوماتي است كه توسط عقل اصطياد مي شود و فراچنگ مي آيد و نيز تفاوت اين معلومات با ساير قواي شناختي بشر مانند معلومات حسي او.

3-2. تفاوت عقل با فكر و استدلال
 

تفاوت عقل و فكر اين است كه عقل، بر مجموعه مبادي ضرري و معاني كلي اطلاق مي گردد كه به شناخت انسان نظم و ترتيب مي دهد، در حالي كه فكر عبارت است از: حركت نفس در معقولات كه اين حركت گاهي از مطالب به سوي مبادي و گاهي از مبادي به سوي مطالب است.
تفاوت عقل و استدلال اين است كه عقل نوري است كه به طور ذاتي و با شهود مستقيم، اصول ضروري را درك مي كند،‌ در حالي كه استدلال عبارت است از: نظر كردن در شرايط انطباق اين مبادي و اصول بر موضوعات فكر، براي استخراج نتيجه درست از مقدمات صادق (صليبا، 1982م، ج2، ص 84-87).

4-2. جمع بندي و نتيجه گيري از تعاريف عقل،‌ عقل فلسفي
 

با مرزبندي اين تعاريف،‌مي توان به اين نتيجه رسيد كه عقل فلسفي اين امكان و توانايي را به فيلسوفان مي دهد تا با روش تعقلي، نظام فلسفي خاصي را با روش شناخت، جهان بيني و جهان شناسي وابسته به آن بنيان دهند.
جهان شمولي (فرامكاني، فرازماني)، برخورداري از موضوع عام، بهره گيري از براهين ناب عقلي در سامان دهي نظام فكري و فلسفي، بازشناسي امور حقيقي از امور وهمي و اعتباري و اعتقاد به اصالت عقل و عقل گرايي را مي توان از ويژگي هاي مهم «عقل فلسفي» برشمرد.
عقل فلسفي در مقام شناخت و درك حقيقت هستي، هرگونه مرز شخصي، اعتقادي و جغرافيايي را درمي نوردد و تنها به داده هاي عقلاني و مفاهيم عام، اعتماد مي كند. آن هنگام كه فيلسوف باورهاي فردي و پيش داوري هاي مذهبي خود را در استنباط ها و برداشت هاي فلسفي خود دخالت دهد، در جايگاه متكلم ديني قرار مي گيرد.

5-2. عقل كلامي
 

با گسترش فاصله نسل ها و بروز بحران هاي فكري و اعتقادي و درگيري و نزاع هاي فرهنگ ها و تمدن ها،‌ پرسش ها و شبهات بي شماري به سوي جوامع اسلامي سرازير گشت و دل و انديشه نومسلمانان را نشانه رفت؛ پرسش هايي درباره وجود خدا، عدالت، قضا و قدر، معاد، نبوت و امامت كه در ذات خود سست سازي و ويرانگري زيرساخت هاي ايماني و باورهاي ديني را به همراه داشت.
كلام عقلي (زيربناي كلام فلسفي و مشخصه بنيادين آن) كه از آبشخور عقل فلسفي سيراب گشته و اصول و مباني نظري خود را بر پايه برداشت ها و دستاوردهاي آن بنيان نهاده بود، سامان بخشي و تحقق اهداف خاص را در عرصه پاسداري از آموزه هاي جاودان وحي و زدودن شك و شبهه از ساحت آن دنبال نمود. اين رويكرد نوين، از اين ويژگي هاي مهم برخوردار بود:
1. بنيان نهادن نظام معرفتي مستقل از باورهاي پذيرفته شده و پيش داوري هاي ثابت ذهني؛
2. تغيير شيوه استدلال - كه بخش اساسي نظام معرفتي را تشكيل مي دهد - از مسلمات ديني و قضاياي مشهور و رايج در ميان عرف مسلمانان به بديهيات عقلي و مقدمات يقيني؛
3. اعتقاد و اعتماد به مستقلات عقليه (قضايايي كه به ادراك مستقل عقل و قدرت آن براي درك حقيقت امور دلالت دارد)؛
4. بهره برداري از نتايج و دستاوردهاي برهان هاي عقلي - فلسفي در تبيين عالمانه اصول و فروع دين؛
5. كارآيي روش استدلالي در گستره هاي تصحيح و هدايت مؤمنان و برطرف ساختن شبهات معاندان يا شكاكان و ره يافتگي جستجوگران پرسشگر؛
6. اين نگرش چون قرائت بشري است،‌ در برابر تغيير شرايط كهن و پديدار گشتن ديدگاه هاي علمي و فلسفي جديد، انعطاف پذير است و با وجود همه ويژگي ها و امتيازات، كمابيش در معرض چالش هاي متعدد قرار گرفته است.
با توجه به آنچه گذشت، تقسيم عقل به فلسفي و كلامي، به معناي قائل شدن به دو مفهوم مستقل براي عقل نيست، بلكه مراد، بيان اختلاف شيوه اي است كه در كارآيي عقل و نيز شناسايي مرزها و قلمروهاي راهبردي آن ميان فيلسوفان و متكلمان وجود دارد. متكلم نيز همچون فيلسوف به برهان و استدلال عقلي باور دارد؛ اما از يك سو به محدوديت روش عقلي و نابسنده كردن گستره آن براي شناخت همه حقايق و باورهاي برخاسته از وحي اذعان دارد و از سوي ديگر به سبب جايگاه ويژه خود (واسطه وحي و سنت پيامبر و مخاطبان) همواره مطابقت ميان آموزه هاي عقل و قوانين شرع و اسلام را دنبال مي كند.
از ديدگاه تئوري پردازان كلام ديني، كساني همچون خواجه نصيرالدين طوسي و علامه حلي كه از بنيانگذاران كلام فلسفي به شمار مي روند و پيروان متأخر و معاصر آنها با اينكه به شكل گسترده تحت تأثير عقل فلسفي و نظام هاي برخاسته از آن مي باشند، به نتيجه عقلاني آن (فيلسوف بودن و پذيرش كامل ديدگاه فلسفي) تن در نداده، نگاه برون ديني خود را با آميزش و تلفيق دو نگرش فلسفي و كلامي، در فهم و درك و تبليغ باورها و اعتقادات مذهبي خويش متجلي و آشكار ساخته اند.
به نظر شيخ مفيد (ره) قلمرو عقل در مسائل نظري و اعتقادي را مي توان اينگونه ترسيم كرد:
1. مسائل ريز اعتقادي، از قبيل جزئيات معاد، در حوزه عقل نيست؛
2. مسائل شخصي نبوت و امامت از قلمرو عقل بيرون است؛
3. اطلاق بعضي از اسما و صفات، جز از طريق نقل بر خداوند جايز نيست.
در بقيه مسائل نظري و اعتقادي، جايز، بلكه واجب است به استدلال عقلي تمسك شود (مفيد، 1413ق، ص 36-40).
اين ديدگاه كمابيش از سوي متكلمان متأخر و معاصر نيز پذيرفته شده است. نكته مهمي كه بايد همواره در چشم انداز پژوهشگر و ناظر بي طرف قرار گيرد و با وجود بديهي بودن از آن غفلت مي گردد،‌اين است كه متكلم، دين مدارانه به مسائل و دستاوردهاي عقلي و فلسفي مي انديشد و فيلسوف، به طور كامل عقل گرايانه؛ بنابراين زاويه ديد هر گروه، متفاوت خواهد بود: متكلمان دغدغه تصحيح، تعليم و تبليغ باورهاي ديني را در دل و انديشه دارند و فيلسوفان سوداي كشف حقيقت ناب و موجود مطلق را در سر مي پرورانند، و به ناگزير هر دسته، نظام معرفتي و اخلاق جداگانه اي با ويژگي هاي منحصر به فرد، به مخاطبان خود ارائه مي دهند.
منبع: شيعه شناسي، شماره 29



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط