سرزمين خاک و خورشيد
نويسندگان: حامد اعتضادي و علي اکبر رضوي
کوير مرنجاب، جايي که تا چشم کار مي کند تويي و طبيعت
از شمال سرزميني پر از شوره زار به وسعت درياچه نمک، از غرب کوير مسيله و از شرق کوير بندريگ و پارک ملي کوير. در اين حصار، براي مرنجاب راهي جز کوير بودن نخواهد ماند. آران و بيدگل و باغ هايش در جنوب غرب مرنجاب، تنها همسايه سبز اين کوير هستند. دشتي وسيع در مرکز ايران 850 متر بالاتر از آب هاي آزاد؛ سراسر ريگزار و رمل. گوشه و کنار، توده هايي از گز و تاق و بوته هاي قيچ توانسته اند دوام بياورند. سايه کوچکشان هم مي شود استراحت گاه روباه، شغال، بزمجه و آفتاب پرست. مارو مارمولک و عقرب هم که ساکنان هميشگي کويرند. روي آسمان مرنجاب، سراغ عقاب، شاهين و تيهو را هم مي شود گرفت. فقط کوير است و يک کاروانسرا براي استراحت آنها که چادر ندارند. اما اينها براي توصيف طبيعت خاص کوير ابتر است. يا بايد رفت و ديد يا دست کم، دل داد به خاطرات لحظه به لحظه مسافران کوير.
ساعت 10 شب است و بعد از سفري يک شبانه روزي، دوش گرفتن از همه چيز واجب تر. اين طور که معلوم است کوير مي خواهد تا مدت ها خاطراتش را با خود داشته باشيم چرا که هر دوي ما چند بار سرو کله خود را شسته ايم اما هنوز از لابه لاي موهاي سرمان شن بيرون مي آيد. حدوداً ساعت 9 شب روز گذشته بود که سفر را از ضلع شمالي ميدان ونک و با اتوبوس آغاز کرديم، آن هم پس از اينکه تمام روز با هيجان سفر به کوير سپري شده بود؛ سفري که از زيبايي ها و شگفتي هايش زياد شنيده بوديم. براي همين قرار گذاشتيم نوشتن را به بعد از سفر موکول نکنيم و بين راه يادداشت برداريم. کوله را از وسايل مورد نيازمان پر کرديم، کاغذ و خودکار را دم دست گذاشتيم و سفرمان به کوير مرنجاب شروع شد؛ جايي در شمال غربي استان اصفهان.
در تاريکي شب در کوير رانديم و در دل شب به کوير رسيديم. به محض رسيدن، بچه ها شروع کردن به برپا کردن چادرها، بقيه هم خار جمع کردند براي آتش. چادرها برپا شدند تا اگر کسي خواست بتواند در آنها استراحت کند. حالا آغاز ماجرا جويي است؛ هدلامپ را در آورده ايم، کوله را انداخته ايم پشتمان و چراغ قوه را دم دست گذاشته ايم. مي خواهيم دسته جمعي در تاريکي شب کوير راهپيمايي کنيم. حدود 30 نفر هستيم و تا همه آماده شوند طول مي کشد.
راهنما، از مسيريابي توسط ستاره قطبي مي گفت و هزار و يک رمز و راز ديگر که لطف ديدن و دانستنش در همان کوير سوت و کور است. حالا هوا گرگ و ميش شده و خنکاي نسيم به پوست صورتمان مي خورد. ستاره ها کمرنگ و کمرنگ تر شده اند و آسمان روشن تر. از ستاره ها اگر چه کمتر خبري هست اما از زيبايي آسمان چيزي کم نشده. ساعت ها خيره شدن به آبي لاجوردي بي کرانه کوير هم براي سيراب شدن کم است. دريغ از احساس کم خوابي!
اين طور که او مي گفت، عمده پوشش گياهي اين منطقه شور پسند است و درخت هاي گز، تاق و بوته هاي قيچ در آن زندگي مي کنند. البته اينجا خالي از زندگي جانوري نيست؛ حيواناتي مثل گرگ، شغال، کفتار، روباه شني، بزمچه، آفتاب پرست، انوا مارمولک، مار، عقرب، تيهو، عقاب، شاهين و نوعي خاص از سوسک هم اينجا زيست مي کنند. قسمت عمده کوير پوشيده از تپه هاي شني و ريگزار است و چه لذتي دارد با پاي برهنه روي رمل ها دويدن. اول صبح که هنوز رمل ها سرد بودند، همه مان کفش ها را در آورديم و روي رمل ها دويديم. شن ها کم کم گرم و گرم تر شدند و سوسوي ضعيف خورشيد هم قوي تر. يکي از بهترين لذت ها روي اين رمل ها غلت زدن است. کاري که پيشنهاد راهنما بود. يکي يکي خودمان را بالاي بلندترين رمل ها مي رسانيم و غلت مي زنيم تا پايين؛ هيجان اين کار خيلي زياد است. بچه هاي گروه هر کدام يک جور خودشان را در آغوش جاذبه شن ها رها مي کنند؛ بعضي ها هم از بالاي رمل تا پايين مسابقه پرش مي دهند و بعضي هم خودشان را در شن ها دفن مي کنند. راهنما حالا از گروه مي خواهد که همه دور هم جمع شوند تا راه بيفتيم...
حرکت اتوبوس مثل گهواره، خواب را براي همه به ارمغان آورد. حدوداً بايد 20 دقيقه اي گذشته باشد که احساس ايستادن اتوبوس، چشمانم را باز کرد به اين سپيدي بي انتها. تا چشم کار مي کند همه جا سپيد است و سپيد.
چشم هايمان را با دست ماليديم تا بيداري مان باورمان شود؛ شگفتي روي شگفتي. شش ضلعي هاي بزرگ نمک معروف به «پوليگون»، گاهي منظم و گاهي نامنظم پشت هم را گرفته اند و تا آخر دنيا رفته اند. قدم زدن روي اين بهشت سپيد نمک، لذت ديگر سرزمين عجايب، يعني کوير است. کفش ها يک دست سفيد شدند و کمي که مي گذرد سپيدي به ساق پا هم مي رسد. تنها پديده طبيعي غير از نمک، «جزيره سرگردان» است. هوا به شدت گرم و آفتاب سوزاننده است. انعکاس نور آفتاب از نمک زار چشم ها را قلقلک مي دهد. قدم زدن روي برف هاي داغ و شور، آخرين صحنه کوير است. بايد به سمت تهران برويم و مطمئناً شدت خستگي چاره اي جز خواب تا تهران نمي گذارد. بايد به محض رسيدن به خانه حمام کنيم؛ حمامي که هر چقدر هم طولاني باشد، مطمئناً نمي تواند همه سوغات هاي ريز کوير را از سرمان جدا کند.
منبع: نشريه سرزمين من، شماره 7
ساعت 10 شب است و بعد از سفري يک شبانه روزي، دوش گرفتن از همه چيز واجب تر. اين طور که معلوم است کوير مي خواهد تا مدت ها خاطراتش را با خود داشته باشيم چرا که هر دوي ما چند بار سرو کله خود را شسته ايم اما هنوز از لابه لاي موهاي سرمان شن بيرون مي آيد. حدوداً ساعت 9 شب روز گذشته بود که سفر را از ضلع شمالي ميدان ونک و با اتوبوس آغاز کرديم، آن هم پس از اينکه تمام روز با هيجان سفر به کوير سپري شده بود؛ سفري که از زيبايي ها و شگفتي هايش زياد شنيده بوديم. براي همين قرار گذاشتيم نوشتن را به بعد از سفر موکول نکنيم و بين راه يادداشت برداريم. کوله را از وسايل مورد نيازمان پر کرديم، کاغذ و خودکار را دم دست گذاشتيم و سفرمان به کوير مرنجاب شروع شد؛ جايي در شمال غربي استان اصفهان.
به سوي کوير
در تاريکي شب در کوير رانديم و در دل شب به کوير رسيديم. به محض رسيدن، بچه ها شروع کردن به برپا کردن چادرها، بقيه هم خار جمع کردند براي آتش. چادرها برپا شدند تا اگر کسي خواست بتواند در آنها استراحت کند. حالا آغاز ماجرا جويي است؛ هدلامپ را در آورده ايم، کوله را انداخته ايم پشتمان و چراغ قوه را دم دست گذاشته ايم. مي خواهيم دسته جمعي در تاريکي شب کوير راهپيمايي کنيم. حدود 30 نفر هستيم و تا همه آماده شوند طول مي کشد.
فرش آسمان
راهنما همه را دور خودش جمع کرد و با ليزري که دستش بود آسمان را برايمان تشريح کرد؛ از دب اکبر و اصغر گرفته تا ستاره قطبي. حالا آسمان را بيشتر مي شناسيم و ديگر همه چيز نقطه اي روشن در ميان سياهي ها نيست.
نقطه ها اسم و رسم دار شده اند و شب کوير برايمان زيباتر. تا حدود ساعت سه و نيم صبح همچنين سراپا گوش بوديم و به ستاره شناسي گوش کرديم. آسماني که هر روز مثل هزار چيز ديگر بي تفاوت از زيرش مي گذريم، روزگاري راهنماي آدم ها بوده؛ مثل ساعت و تقويم. راهنما نمونه هايي از رديابي با ستاره ها را يادمان داد؛ «ساعت 10 شب اواسط دي ماه، دب اکبر در سمت راست ستاره قطبي قرار دارد و در همين ساعت، اواسط فروردين ماه بالاي ستاره قطبي و همين ساعت در تيرماه سمت چپ ستاره قطبي قرار مي گيرد.»راهنما، از مسيريابي توسط ستاره قطبي مي گفت و هزار و يک رمز و راز ديگر که لطف ديدن و دانستنش در همان کوير سوت و کور است. حالا هوا گرگ و ميش شده و خنکاي نسيم به پوست صورتمان مي خورد. ستاره ها کمرنگ و کمرنگ تر شده اند و آسمان روشن تر. از ستاره ها اگر چه کمتر خبري هست اما از زيبايي آسمان چيزي کم نشده. ساعت ها خيره شدن به آبي لاجوردي بي کرانه کوير هم براي سيراب شدن کم است. دريغ از احساس کم خوابي!
روي رمل هاي بي نهايت
اين طور که او مي گفت، عمده پوشش گياهي اين منطقه شور پسند است و درخت هاي گز، تاق و بوته هاي قيچ در آن زندگي مي کنند. البته اينجا خالي از زندگي جانوري نيست؛ حيواناتي مثل گرگ، شغال، کفتار، روباه شني، بزمچه، آفتاب پرست، انوا مارمولک، مار، عقرب، تيهو، عقاب، شاهين و نوعي خاص از سوسک هم اينجا زيست مي کنند. قسمت عمده کوير پوشيده از تپه هاي شني و ريگزار است و چه لذتي دارد با پاي برهنه روي رمل ها دويدن. اول صبح که هنوز رمل ها سرد بودند، همه مان کفش ها را در آورديم و روي رمل ها دويديم. شن ها کم کم گرم و گرم تر شدند و سوسوي ضعيف خورشيد هم قوي تر. يکي از بهترين لذت ها روي اين رمل ها غلت زدن است. کاري که پيشنهاد راهنما بود. يکي يکي خودمان را بالاي بلندترين رمل ها مي رسانيم و غلت مي زنيم تا پايين؛ هيجان اين کار خيلي زياد است. بچه هاي گروه هر کدام يک جور خودشان را در آغوش جاذبه شن ها رها مي کنند؛ بعضي ها هم از بالاي رمل تا پايين مسابقه پرش مي دهند و بعضي هم خودشان را در شن ها دفن مي کنند. راهنما حالا از گروه مي خواهد که همه دور هم جمع شوند تا راه بيفتيم...
خيس روي شن
کاروانسراي صحرايي
درياي سپيد
راهنماي سفر
حرکت اتوبوس مثل گهواره، خواب را براي همه به ارمغان آورد. حدوداً بايد 20 دقيقه اي گذشته باشد که احساس ايستادن اتوبوس، چشمانم را باز کرد به اين سپيدي بي انتها. تا چشم کار مي کند همه جا سپيد است و سپيد.
چشم هايمان را با دست ماليديم تا بيداري مان باورمان شود؛ شگفتي روي شگفتي. شش ضلعي هاي بزرگ نمک معروف به «پوليگون»، گاهي منظم و گاهي نامنظم پشت هم را گرفته اند و تا آخر دنيا رفته اند. قدم زدن روي اين بهشت سپيد نمک، لذت ديگر سرزمين عجايب، يعني کوير است. کفش ها يک دست سفيد شدند و کمي که مي گذرد سپيدي به ساق پا هم مي رسد. تنها پديده طبيعي غير از نمک، «جزيره سرگردان» است. هوا به شدت گرم و آفتاب سوزاننده است. انعکاس نور آفتاب از نمک زار چشم ها را قلقلک مي دهد. قدم زدن روي برف هاي داغ و شور، آخرين صحنه کوير است. بايد به سمت تهران برويم و مطمئناً شدت خستگي چاره اي جز خواب تا تهران نمي گذارد. بايد به محض رسيدن به خانه حمام کنيم؛ حمامي که هر چقدر هم طولاني باشد، مطمئناً نمي تواند همه سوغات هاي ريز کوير را از سرمان جدا کند.