غرب و آینده

با توجه به آنکه انسان محوری، فکر و گفتمان غالب بر جوامع غربی است با تأسی از آن، متفکران و روشنفکران غربی نظریه هایی را ارائه داده اند
چهارشنبه، 11 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غرب و آینده
غرب و آینده
 

نویسنده: عباس قره گوزلویی



 
با توجه به آنکه انسان محوری، فکر و گفتمان غالب بر جوامع غربی است با تأسی از آن، متفکران و روشنفکران غربی نظریه هایی را ارائه داده اند که تمایلات و خواسته های انسان را مبدأ تحولات و پشتوانه نظام ارزشی و قانونگذاری می داند. این بینش فراگیر، در جهت تسریع ارضای تمایلات مادی بنا نهاده شده. تردیدی نیست که ریشه و درونمایه نگاه امروزی دنیا به آینده و حوادث آن و نظریه هایی که ارائه شده، تحت تأثیر عمیق و شدید تفکر انسان محوری است. حال آنکه طبق آموزه های دینی، چگونگی آینده انسان و دنیا، معلول توجه به خدا و محور قرار گرفتن خدا و حرکت در راستای دستورات اوست.

حدود آگاهی بشر از آینده

با همه کوشش و تلاشی که انسان برای شناخت آینده و کسب آگاهی در آن زمینه دارد باید اعتراف کرد که حدود آگاهی از آن بسیار محدود و ناچیز است. حکمت خدای حکیم و دانا بر این سنت است که انسان به جز مقداری اندک، اطلاعی برای آینده نداشته باشد؛ به خصوص درباره مرگ و حیات اخروی که اطلاع چندانی از آن در دست نیست. امیرالمؤمنین (ع) در این باره می فرماید: «چه بسیار از ساعات و اوقات را که در این راه صرف کردم ولی حکمت خدای، پرده ای بر روی آن گذاشت و جز به میزانی اندک، دریچه ای از آن به رویم گشوده نشد. آری آینده تا حدود زیادی از دید انسان ها پوشیده است تا هر کس در عرصه عمل و محیط حیات، با آزادی و اراده خود به کار و تلاش و به انجام وظیفه بپردازد. سعید به میل و اختیار خود به سعادت برسد و شقی نیز با اراده و آزادی شخصی خود طریق شقاوت را طی کند و بالاخره هر کس خود را آنچنان که هست نشان دهد.»

نظرات درباره آینده

نظرات مکاتب و فلاسفه درباره آینده کلاً به دو نظر عمده تقسیم می شود؛ نظری که آینده را تاریک می بیند خود به دو گونه است. برخی معتقدند شر و فساد و بدبختی لازمه لاینفک حیات بشری اند؛ بنابراین زندگی بی ارزش است و عاقلانه ترین کار، خاتمه دادن به حیات و زندگی است. برخی دیگر اساساً حیات بشر را ناتمام می دانند و معتقدند که بشر در اثر پیشرفت حیرت آور تکنیک و ذخیره کردن وسایل تخریبی به مرحله ای رسیده است که به اصطلاح، با گوری که به دست خود کنده، یک گام بیشتر فاصله ندارد. نظریه دوم آینده را روشن می بیند. اینجا نیز دو گونه: یکی اینکه آینده رو به رشد و کمال رفته و اصلاح می شود ولی با شرایطی که امکان حصول آنها محل تردید است و دیگر اینکه شرایطی قطعی الحصول پدید می آیند و آینده را به سوی عزت و سربلندی و صفا و پاکی سوق می دهند.
اما صاحبان قدرت و ثروت روی تئوری دیگری که در راستای اهداف مادی گرایان آنهاست اصرار می ورزند و سعی می کنند تا علاوه بر اینکه گفته های دینی را در این مورد به چالش بکشند و حذف کنند، دنیا را هم راستا و هم جهت با این تفکرات نمایند. این تئوری بر تک قطبی کردن عالم و تشکیل حکومت جهانی واحد پافشاری می کند و اذعان دارد که تنها راه نجات بشر از ظلم و بی عدالتی و داشتن آینده ای رستگار و سعادتمند، تک قطبی کردن جهان است و در این میان غرب را محور نظم نوین جهانی معرفی می کند.
در این الگو، قدرت حاکم تنها یک ابرقدرت است که امور جهان را به دلخواه و با تکروی و احتمالاً بیشتر در جهت تأمین منافع خویش به گردش در می آورد؛ و آمریکا به عنوان سردمدار نظام نوین جهانی سعی می کند نظام مورد نظر خود را حاکم سازد و دیگر کشورها هر کدام در حد و شأن خود با رأس هرم، در نظم نوین جهانی شرکت کنند.
در این راستا گروهی از نظریه پردازان، حرکت در جهت مخالف این روند را کشیده شدن به یک بن بست تاریخی می دانند؛ و شگفت انگیزتر اینکه برخی اشخاص کم مایه و پست در تلاشند تا ارکان این رهبری را با استفاده از اصول علمی و صنعتی، تخلف ناپذیر جلوه دهند. حال آنکه این نظریه در غرب و حتی در خود آمریکا مخالفان جدی دارد.

آینده پژوهی و جولان نظریه پردازان

سابقه نظریه پردازی درباره اینکه در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد و انسان از آینده چه می خواهد، بسیار طولانی است. در ابتدا اندیشمندان با اظهار نظرهای فلسفی توأم با دیدگاه های اصلاح طلبانه و امیدوارکننده رو می کردند. به عنوان مثال افلاطون فیلسوف یونانی از جامعه ایده آل بحث می کند که در آن نه ظلم و ستمی وجود دارد و نه از فقر و بدبختی اثری هست. غایت نظام حاکم بر جهان از دیدگاه افلاطون، پیدایش «مدینه فاضله» است که افراد در آن جامعه به صورت اشتراکی زندگی می کنند و این جامعه مطلوب زمانی محقق می شود که یا زمامداران، فیلسوف شوند یا فیلسوفان زمامدار!
توماس کامپانلا که از جمله آرمانی اش به عنوان «کشور خورشید» یاد کرده، معتقد است انتظار می رود که در آینده تضاد و دشمنی برچیده شود، کار مساوی باشد، درآمد یکسان تقسیم شود و...؛ و نیز بهشتی را که تامس مور ترسیم کرده برای رسیدن به همان جهانی است که همه مردم در آن در سایه قانون و عدالت یکسان زندگی می کنند. اما در عصر حاضر و با غالب شدن گفتمان انسان محوری و تفکرات لیبرالی در دنیا، نظریات آینده شناسانه با چرخش سیاسی محسوس و قابل تأمل به سمتی پیش می رود که حکومت جهانی آینده و اتفاقات آن را به نفع انسان غربی و به قدرت رسیدن وی در برابر خدا رقم بزند. در چند سال اخیر برای نیل به این هدف، گزاره هایی برای آینده و پایان دنیا مطرح شده که در بینش و جهان بینی متفکر سراسر دنیا رسوخ کرده است.

دهکده جهانی مک لوهان

نظریه «دهکده جهانی» که برهانی ساده و غیر فنی و تا حدی عوامانه دارد، مدعی است که گسترش اطلاعات چنان مرزها را در نوردیده که جهان را تبدیل به یک دهکده کرده و درنتیجه فرهنگ ها یک کاسه شده است.
او بر ادعای خود در پیش بینی آینده جهان و سیطره نهایی لیبرالیسم می گوید: «انقلاب در اطلاعات سبب شده که افراد کره زمین به راحتی به یکدیگر دسترسی داشته باشند؛ دسترسی ای که به مراتب آسان تر از ارتباط افراد یک دهکده در اوایل قرن بیستم است. لذا به طور طبیعی مرزها در نوردیده و فرهنگ ها یک کاسه شده و عناصر کلیدی ساختار اجتماعی (اقتصاد، سیاست، فرهنگ و...) همه به سوی یکسان شدن می روند. این امر طبیعتاً اقتضای تشکیل یک حکومت واحد را دارد. این حکومت به راحتی و با همان اندیشه که در هر کشور محدود، حکومت هایی پیدا شده اند ظاهر می شود؛ یعنی فرهنگ و ساختار اجتماعی آن (دهکده جهانی) حکومت خود را معین می کند. از سوی دیگر با توجه به سرچشمه این انقلاب، یعنی تحول در عملیات با اطلاعات که در اختیار غرب است، تفکر لیبرالیسم بیش از هر تفکر دیگری فرصت بسط و عرضه پیدا کرده. اگر واقع بینانه نگاه کنیم باید منتظر باشیم که فرهنگ ها و تفکرات مختلف سیاسی به نحو طبیعی در داخل فرهنگی غالب حل شوند و آن فرهنگ غالب، همان لیبرال دموکراسی است.»
مردم عادی مقدمات این استدلال را به راحتی حس کرده و آن را درک می کنند؛ انقلاب عظیم اطلاعاتی که همه را در یک ثانیه به یکدیگر وصل می کند. اما نکته مهم این است که نظم اجتماعی فقط براساس دسترسی افراد به یکدیگر سامان پیدا نمی کند بلکه خود، دلایل و ریشه های مهم و متعدد دیگری دارد.
به عبارت دیگر اگر سایر شرایط مهیا نباشد آنچه دسترسی اطلاعاتی ایجاد می کند، همسایگان را فرسنگ ها از یکدیگر دور می کند به جای اینکه فواصل را نزدیک کند.
لیبرالیسم نیز به دلیل نداشتن بعضی از نیازهای واقعی حکومت جهانی واحد، نمی تواند داعیه دار و پرچمدار این نوع حکومت باشد. این را تقریباً همه متفکران دنیا قبول دارند که اگر مکتبی بخواهد جامعیت داشت باشد، پیش از هر چیز به یک جهان بینی نیاز دارد که واقعیت جهان و انسان را ترسیم کند و اگر بخواهد دوام داشته باشد و منطبق با حقایق خارجی حرکت نماید باید در مرتبه اول، جهان و انسان را آن گونه که هست بشناسد و ارزیابی درست از آن داشته باشد.

تز پایان تاریخ

فرانسیس فوکومایا، نویسنده معروف و معاصر ژاپنی الاصل، متأثر از نظریه هگل در رابطه با پایان تاریخ و پیش بینی آینده جهان که در نهایت در دل لیبرالیسم خواهد رفت، استدلالی دارد که به «تز پایان تاریخ» معروف است.
وی معتقد است که تاریخ در این تلقی، دارای کمال است و برای کمال، هم معنوی و هم مادی است؛ و هنگامی به آخر الزمان می رسد که کمال ذاتی و معنوی هر دو حاصل شود.
از دیدگاه وی، حکومت واحد جهانی، یکی از ضروریات آخر الزمان است. به نظر فوکویاما، لیبرال دموکراسی پس از صعود بر قله جهانگشایی باید تا حدی از مبانی خود عدول کند.
فوکویاما بهترین مدل را همان لیبرال دموکراسی می داند. اما در نهایت چیزی جز خود محوری انسان و ارضای تمایلات نفسانی آدمی را تأمین نمی کند.

دیدگاه آلوین تافلر

آلوین تافلر، روزنامه نگار مشهور آمریکایی و نویسنده کتاب «موج سوم»، شکل آینده جهان را براساس نوسانات قدرت و تقسیم آن ترسیم می کند و معتقد است گسترش میزان اطلاعات و دانش، جذب کننده قدرت خواهد بود و بر همین اساس چند نتیجه می گیرد؛ اول آنکه مسلماً غرب در آینده محور عمده قدرت خواهد بود زیرا تمرکز دانش و آگاهی و اطلاعات و عملیات با آن در غرب است.
دوم اینکه فاصله آنان که صاحب دانش و آگاهی هستند با کسانی که از آن برخوردار نیستند روز به روز بیشتر می شود و عملاً این فاصله غیر قابل پر کردن است.
سوم آنکه صاحبان قدرت فراوان، آنهایی هستند که امروز دانش و آگاهی و توان اطلاعاتی بالایی دارند. پس امروز می توان نقشه تمرکز قدرت را برای آینده ترسیم کرد.
چهارم آنکه لیبرال دموکراسی با همه اشکالات علمی که تاکنون بروز داده، بهترین راه و رسم زندگی اجتماعی است و توان اطلاعاتی غرب به نحو طبیعی، دخالت آنها را در یک جمع واحد، میسر بلکه ضروری ساخته.
بنابراین می توان گفت تافلر در ذهن خود تصویری از یک نظم والا دارد و این نظم را محتوم می داند. اما این نظریه از دو جهت نارساست.
اولاً به عقیده بسیاری از دانشمندان غربی، اسلام طی دو دهه گذشته ضمن آنکه رشد سریع و مؤثری داشته، در معادلات منطقه ای و جهانی نیز برای شکل دادن آینده مورد نظر خود سهم و نقش قابل ملاحظه ای را به خود اختصاص داده است.
ثانیاً این نظریه در میان عناصر سازنده خود هم دچار تنازع و درگیری است و الگوهای مورد نظر آن حتی در مورد نظر اندیشمندان اروپایی هم نیست و آنها الگوهای جهانی شدن تافلر را نادرست می دانند.

آینده و برخورد تمدن ها

همزمان با نام ساموئل هانتینگتون، عضو مؤثر شورای سیاست گذاری روابط خارجی آمریکا، تئوری «جنگ تمدن ها» در ذهن متبادر می شود. او معتقد است که دوره جنگ ایدئولوژیک و اقتصادی سپری شده و آنچه در بین بشر، خط تفرقه و تقسیم می کشد و ریشه و سرچشمه درگیری ها خواهد بود، فرهنگ است.
البته به نظر وی، در آینده کشورها و ملت ها، بازیگران اصلی صحنه جهانی باقی خواهند ماند. اما تقابل و درگیری عمده، بین ملت ها و گروه ها با فرهنگ های مختلف خواهد بود.
به عبارت دیگر درگیری یا برخورد تمدن ها، آینده دنیا را تحت الشعاع قرار خواهد داد. خطوط گسل بین تمدن ها، خطوط نبردهای آینده است و درگیری بین تمدن ها، آخرین مرحله از درگیری ها در جهان مدرن.
با توجه به همه آنچه تا به حال بیان شد، دانستن این نکته ضروری به نظر می رسد که هدف عمده نظام لیبرال سرمایه داری که با «مدینه فاضله» سازی و با هر نوع اصولگرایی-حتی غیر دینی آن-مبارزه می کند این است که در افکار عمومی بشر، به خصوص در متفکران و اندیشمندان شرقی و اسلامی و سپس در ذهن مردم، حالت تردید در وضع موجود و حالت متوقع و منتظره، پیش نیاید که: «عجب! پس مدرنیته سرمایه داری، آخر خط نیست؟ و باید منتظر بود» این پرسش نباید در افکار عمومی و خصوصی بشریت، جوانه بزند!
آنها می خواهند بگویند هیچ چیزی فراتر از این وضع موجود جهان نیست و آنچه هست، عین علم و عقلانیت و آخر خط و پایان تاریخ است. می گویند اینجا ایستگاه آخر است و بشریت باید از قطار پایین بیاید.
نمی گویند که همه بشریت در سطح ما زندگی کنند و امکانات مردم آمریکا را در اختیار داشته باشند، که اگر بگویند باید دست از ستم جهانی و نابرابری ها بردارند.
چون اگر معنی «جهانی شدن» این باشد که توزیع ثروت، قدرت، آگاهی و حرمت و احترام در تمام جهان یکسان باشد، مورد قبول است اما جهانی شدن که آنان می طلبند به معنی «آمریکایی شدن» است؛ جهانی شدن از نوعی که در رأسش، سرمایه داران حاکم بر آمریکا باشند و بقیه بشریت، قاعده آن هرم. جهانی شدن غربی، تنها و تنها توجیه ستم غرب بر مردم دنیاست.

تحیر فزاینده

علاوه بر آینده نگر بودن و کنجکاوی ذاتی انسان ها برای کشف آینده، افسردگی، اضطراب و خستگی از اوضاع کنونی مسلط بر جهان موجب شده تا متفکران، تهیدست از معنویت، به جست و جو درباره نظریه ها و اندیشه های نوین برای دگرگون کردن این اوضاع فاسد بپردازند. اما هرگاه به ایده یا اندیشه ای چنگ می زنند تا به وسیله آن بتوانند آینده را طرح ریزی کنند و دنیا را امیدوار به آن، نه تنها موفق به این کار نمی شوند بلکه بر تحیّر و سردرگمی خودشان و مردم می افزایند؛ تا جایی که تاکنون هیچ طرح کلی و موفقی از مکاتب بشری برای آینده انسان و دنیا بیرون نیامده. چرا که غیر از آفریدگار این گیتی که علم علی الاطلاق بر احوالات زمانه و سرانجام این دنیا دارد، آینده برای کس دیگری روشن نیست.

تکنولوژی تباهی

در آغاز دوره رنسانس دانشمندانی مثل فرانسیس بیکن انگلیسی، باب تصویرپردازی عالمانه از آینده را گشودند. بیکن در یکی از کتاب های خود تصویری از یک مدینه فاضله (آرمانشهر) بر پایه پیشرفت های علم و فناوری ارائه می کند. البته نگارش کتاب هایی با موضوع مدینه فاضله به گذشته باز می گردد و این سنت در میان حکیمان اسلامی نیز پیروان صاحب نظری داشته. اما کار بیکن متفاوت بود چون آرمانشهری بر مبنای علم و فناوری جدید تصویر کرده بود؛ آرمانشهری که آینده انسان را به تباهی و خرد شدن در میان چرخ های آهنین تکنولوژی موجب می شود؛ آینده ای برای انسان اما بدون انسان.
منبع: نشریه همشهری آیه شماره 9




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط