نویسنده : معصومه داودآبادی
حماسه از چشمهای تو آغاز میشود در روزی داغ و خون آلود.
رشادت یعنی تو؛ وقتی که در رکاب پدر، تار و پود حادثه را شمشیر میزدی.
امروز میآیی؛ عَلَم عشق بر دوش؛ با نشانهای از آن سوی آسمان و زمین با خندههای نخستینات، شکفتن آغاز میکند.
در وجودت تکهای از بهشت جا مانده است؛ آنگونه که از چشمانت عطر یاس عجیب میتراود.
روشنای چهرهات با اُفقهای دور و درخشان نسبت دارد.
نخلها پیش قامتات کوچک مینمایند، ای بزرگِ دوست داشتنی!
نامت از دهان زمین نمیافتد.
آزادگی، دوست دیرینه تو، خورشید، همبازی کودکیات و عشق، همسفره همیشگی توست.
قبایل عرب از گندمزار شجاعت تو نان میخورند.
پرندگان، چشم بر قانون رهاییات دوختهاند
میآیی و پنجه در پنجه کوه میافکنی و فرو میریزیاش.
میآیی و از جای گامهای سپیدت، درختانی از آینه قد میکشند.
بر اسب که مینشینی، بارانی از ستاره باریدن میگیرد.
مهتاب، امواج نگاه توست که بر دامن آسمان میریزد.
تو علی اکبری؛ علوی سیرت و محمّدی صورت.
آئینات، جوانمردی است؛ صدایت، لرزه بر اندام آنانی میاندازد که نفسهای شیعه را بریده بریده میخواهند.
در آغوش باران زاده شدهای و از سینه بهار، شیر نوشیدهای.
از عشیره گل سرخی و از تبار آفتاب.
کوهستانها هوای پاک نفسهایت را به عاریت گرفتهاند.
شاعرانهترین واژهها شعر بلند حماسهات را سرودن نمیتوانند. محرم در محرم تصویر تابناک توست که بر صفحه خون رنگ عاشورا میدرخشد.
لبهای ترک خوردهات، سالهاست فرات را سر در گریبان نگه داشته است.
صفحات آن ظهر سرخ را که ورق میزنم، ردّ نگاههای پر هیبت توست که بر جا میخکوبم میکند. تو اردیبهشت فصلهای جهانی.
منبع: مجله آرمان شماره 33
رشادت یعنی تو؛ وقتی که در رکاب پدر، تار و پود حادثه را شمشیر میزدی.
امروز میآیی؛ عَلَم عشق بر دوش؛ با نشانهای از آن سوی آسمان و زمین با خندههای نخستینات، شکفتن آغاز میکند.
در وجودت تکهای از بهشت جا مانده است؛ آنگونه که از چشمانت عطر یاس عجیب میتراود.
روشنای چهرهات با اُفقهای دور و درخشان نسبت دارد.
نخلها پیش قامتات کوچک مینمایند، ای بزرگِ دوست داشتنی!
نامت از دهان زمین نمیافتد.
آزادگی، دوست دیرینه تو، خورشید، همبازی کودکیات و عشق، همسفره همیشگی توست.
قبایل عرب از گندمزار شجاعت تو نان میخورند.
پرندگان، چشم بر قانون رهاییات دوختهاند
میآیی و پنجه در پنجه کوه میافکنی و فرو میریزیاش.
میآیی و از جای گامهای سپیدت، درختانی از آینه قد میکشند.
بر اسب که مینشینی، بارانی از ستاره باریدن میگیرد.
مهتاب، امواج نگاه توست که بر دامن آسمان میریزد.
تو علی اکبری؛ علوی سیرت و محمّدی صورت.
آئینات، جوانمردی است؛ صدایت، لرزه بر اندام آنانی میاندازد که نفسهای شیعه را بریده بریده میخواهند.
در آغوش باران زاده شدهای و از سینه بهار، شیر نوشیدهای.
از عشیره گل سرخی و از تبار آفتاب.
کوهستانها هوای پاک نفسهایت را به عاریت گرفتهاند.
شاعرانهترین واژهها شعر بلند حماسهات را سرودن نمیتوانند. محرم در محرم تصویر تابناک توست که بر صفحه خون رنگ عاشورا میدرخشد.
لبهای ترک خوردهات، سالهاست فرات را سر در گریبان نگه داشته است.
صفحات آن ظهر سرخ را که ورق میزنم، ردّ نگاههای پر هیبت توست که بر جا میخکوبم میکند. تو اردیبهشت فصلهای جهانی.
منبع: مجله آرمان شماره 33
/ج