انواع جوامع
فارابی اجتماعات بشری را به لحاظ خود بسنده بودن یا نبودن، به اجتماعات کامل و ناقص تقسیم می کند. آنگاه اجتماعات کامل را با در نظر گرفتن یک معیار کمّی، یعنی میزان گستردگی افراد در آن قسمتهای آباد زمین، به سه نوع اجتماع بزرگ (عظمی)، اجتماع میانه (وسطی) و اجتماع کوچک (صغری) تقسیم می کند. مقصود از اجتماع بزرگ، همه ی ملتهای دنیاست که گردهم آمده، با هم همکاری دارند. اجتماع میانه، امتی هستند که در بخشی از قسمت آباد زمین گرد هم آمده اند و اجتماع کوچک، مجموعه ی افراد یک شهر است که در بخشی از یک سرزمین، گرد آمده اند.اجتماعات ناقص نیز در منظر فارابی، شامل اهل ده، محله، ساکنان یک کوی یا افراد یک خانواده می شود.
از آنجا که جامعه نمی تواند کمتر از شهر باشد و حد نصاب لازم برای دستیابی به خیر برتر، تحقق جامعه شهری است، فارابی محور اصلی تحقیقات خود را اجتماع کوچک، یعنی جامعه شهری ــ که وی آن را اجتماع مدنی می نامد ــ قرار داده است. وی با توجه به هدفی که مد نظر هر یک از این جوامع است و افراد برای نیل به آن گردهم آمده اند و با هم تعاون دارند، جوامع شهری را به دو دسته کلی جامعه ی فاضله و غیرفاضله تقسیم می کند و برای جامعه ی غیرفاضله نیز اقسامی را ذکر می کند. وی در این تقسیم بندی، به مسائل فکری و فرهنگی اصالت می دهد.
نکته شایان توجه این است که هرچند فارابی در اینکه جامعه کامل جامعه شهری است، از فلاسفه یونان و بویژه ارسطو متأثر است، در کنار جامعه شهری از امّت و ملت فاضله سخن به میان می آورد، و این امر نشان توجه و تفطّن فارابی نسبت به عدم انطباق کامل مدینه در بینش ارسطو بر جوامع اسلامی و نیز تفکیک دولت و مردم و اصالت دادن به جامعه و مفهوم جامعه شناختی آن است.
جامعه ی فاضله
جامعه ی فاضله ی فارابی، جمعی از افراد انسانی است که دارای کنش و واکنش اجتماعی و برخوردار از همبستگی اجتماعی هستند. افراد جامعه، مانند اجزاء طبیعت در عین استقلال نسبی و پویایی فردی در پرتو همبستگی اجتماعی، نظام واحدی را تشکیل می دهند. نظام جامعه ی فاضله، همانند نظام عالم (به طور کلی) و نظام بدن انسان، نظامی خودبسنده است و در آن افراد در یک ساختار حلزونی شکل و به صورت سلسله مراتب طولی در رده ها یا طبقات مختلفی قرار دارند. منزلت و پایگاه افراد جامعه، به دو عامل طبیعت افراد و آداب و رسومی که کسب کرده اند، بستگی دارد و رئیس جامعه، بر اساس دو معیار یاد شده گروهها و افراد هر گروه را در پایگاهی که شایسته آنند (خدمت یا ریاست) قرار می دهد. نظام جامعه از رئیس اول ــ که خادم و مرئوس هیچ کس نیست ــ شروع می شود و به آخرین مرتبه هرم اجتماعی ــ که فقط خادم است و رئیس کسی نیست ــ پایان می یابد. در بینش فارابی، رئیس جامعه نقش اول را در نظام جامعه ایفا می کند و تدبیر امور، مطابق دریافت رئیس مدینه از سعادت صورت می گیرد. رئیس اول، به منزله ی قلب نظام و افراد جامعه است. هرچند افراد جامعه، الگوی فکری و عملی خود را رئیس اول قرار می دهند و تقسیم کار اجتماعی برحسب دوری و نزدیکی به رئیس تنظیم می شود، افراد از اختیار و آزادی عمل برخوردارند.ارکان جامعه ی فاضله
ریاست جامعه فاضله
همانگونه که دانشمندان علوم اجتماعی با صراحت گفته اند، در زمانهای گذشته بین جامعه و دولت تفکیکی صورت نمی گرفته و مسائل اجتماعی در لابه لای مسائل سیاسی و حکومتی مطرح می شده است. این امر درباره ی اندیشه های فارابی نیز صدق می کند. البته علت اصلی برجسته شدن بعد سیاسی و حکومتی در اندیشه های فارابی، گرایش شیعی اوست که طبق آن، امام و پیامبر (رئیس جامعه)، قلب و محور جامعه است و جامعه بر مدار او می چرخد.در کنار این عامل مهم، نباید از نقشی که آثار افلاطون در روی آوردن فارابی به اندیشه های اجتماعی و سیاسی داشته غافل بود و می توان فارابی را در عین نوآوری هایش، شیفته ی اندیشه های افلاطون دانست و از آن جا که برای افلاطون مسائل سیاسی و اجتماعی اهمیت زیادی داشته، فارابی نیز به این سو کشیده شده است.
به نظر فارابی، مباحث سیاسی و اجتماعی در طول فلسفه قرار دارد و باید تمام مباحث آن از راه تفکر استخراج شود. از این رو، بررسی و تحلیل مباحث سیاسی فارابی، بلکه شناخت و توصیف آنها، بدون عنایت به فلسفه وی از اعتبار چندانی برخوردار نیست.
افلاطون نه عزلت گزینی را می پسندید و نه جامعه را برای زندگی، سالم می دانست، لذا تصمیم گرفت از راه رشد فرهنگ و حکمت دست به تغییر و اصلاح جامعه بزند، ولی فارابی با توجه به اندیشه های افلاطون، مباحث سیاسی ــ اجتماعی خود را طرح کرده است و دغدغه ی اصلاح جامعه را نداشت. به عبارت دیگر، افلاطون مصلحی سیاسی است با هدف تغییر و اصلاح جامعه، ولی فارابی فیلسوفی است با هدف شناخت بهتر جامعه. به عقیده افلاطون، حاکم جامعه هم باید توانا باشد و هم دانا و هر یک از آنها بتنهایی برای اداره جامعه کفایت نمی کند و جامعه باید تحت سیطره و فرمانروایی «حاکم حکیم» باشد. (1) این نظر افلاطون در همه آثار فارابی برجسته است. وجه امتیاز فارابی از افلاطون در نظریه ی حاکم حکیم، این است که با تأثیرپذیری از اصول دینی ــ مذهبی، با نگرشی جدید به موضوع رهبری جامعه و حاکمان حکیم نگریسته است.
رئیس جامعه ی فاضله
دلیل وجودی رئیس در جامعه، طبق نظر فارابی، رسیدن انسانها به هدف نهایی شان، یعنی سعادت اخروی است. وظیفه ی انسان، شناخت سعادت و مقدمات آن و توجه مستمر به آن است و چون انسانها با یکدیگر متفاوت و مختلف آفریده شده اند و اکثریت قاطع آنان نمی توانند بتنهایی و بدون راهنمایی دیگران، سعادت و مقدمات آن را بشناسند، نیازمند معلم و راهنما هستند، تا سعادت را به آنها بشناساند. همچنین به دلیل آنکه بیشتر انسانها با وجود شناخت سعادت و مقدمات آن، خود به خود به تحصیل آن مبادرت نمی ورزند، به انسانی نیازمندند که آنها را به انجام دادن مقدمات سعادت برانگیزاند و او کسی نیست مگر رئیس جامعه که این وظیفه را برعهده دارد.(2)به عقیده فارابی، هر انسانی صلاحیت به عهده گرفتن ریاست جامعه را ندارد، زیرا کسی می تواند رئیس جامعه گردد که دارای صفات زیر باشد:
1.فلسفه ورزی (تفلسف). ریاست در صورتی کامل است که قواعد کلی آن با فلسفه ی نظری آمیخته شود و با تفکر استنباط گردد؛ زیرا اطلاع و آگاهی از تدبیر خداوند در عالم هستی، بدون فلسفه امکان ندارد.(3) رئیس (حاکم)، باید فیلسوف (حکیم) باشد و فیلسوف کامل کسی است که اولاً علوم نظری را آموخته باشد و ثانیاً با نگرش علمی، علوم عملی را نیز کسب کند و تا آنجا که ممکن است، توان کاربرد و گسترش آن دو را در جامعه داشته باشد.(4)
2.ارتباط با مبدأ وحی. فارابی بر این باور است که رئیس باید نبی یا امام باشد.(5) فارابی صفت اول را از فلاسفه ی یونان اقتباس کرده است، ولی صفت دوم از ابتکارات وی است که به شرایط افلاطون اضافه شده است.
3.مهارت و شناخت کافی تجربی. این صفت با به کار گرفتن قواعد کلی حکمت و اعمال آن در جامعه و آزمودن آنها از راه ممارست در جامعه حاصل می شود؛ نظیر تجاربی که یک پزشک علاوه بر آگاهی از قوانین پزشکی در طول دوران طبابت به دست می آورد و علومی که از این راه کسب می کند.(6)
با توجه به آنچه گذشت، نادرستی دیدگاه کسانی مانند نویسندگان تاریخ الفلسفة العربیة روشن می شود. این نویسندگان بر این باورند که:
افلاطون حکیمی است واقع بین، رئیس جمهوریت او از همه علوم نظری آگاه است و به مقام معرفت رسیده است، مدت پانزده سال با مردم آمیزش کرده، آنگاه چنین مسؤولیتی را به عهده می گیرد؛ ولی رئیس مدینه ی فاضله فارابی از چنین تمرین و ممارستی بی بهره است. فارابی فیلسوفی است نظری و دور از واقعیت، می پندارد که هر کس به عقل فعال پیوست، می تواند بر همه مشکلاتی که در راه مدینه پیش می آید غلبه یابد. حتی مردم مدینه را تعلیم خواهد داد و رهبری خواهد کرد و به راه سعادت، که آخرین هدف آنهاست، راهنمایی خواهد نمود.(7)
همانطور که گفته شد و در جای جای آثار فارابی آمده است، فارابی برداشتن تجربه عملی در امر حکومت برای ملک تأکید فراوان دارد، ولی در خصوص رئیس اول که ملک علی الاطلاق است، (8) معتقد است که به لحاظ آنکه ملک ارتباط وحیانی دارد و همه ی معارف نظری و تجربی لازم را از طریق وحی دریافت می کند، نیازی به تجربه و زندگی در میان مردم برای کسب تجربه ی عملی ندارد.(9) این نویسندگان، که با بینش شیعی فارابی در حکومت آشنا نبوده اند، قضاوتشان بر این پیشفرض اثبات ناشده استوار است، که تنها راه دستیابی به علوم مورد نیاز در اداره ی جامعه، تجربه است و از این راه فارابی را یک فیلسوف خیال پرداز دانسته اند.
انواع ریاست
رئیس اول
رئیس اول کسی است که در جامعه یا ملت، برای اولین بار خلق و خو و صفات نیکو را استقرار می بخشد، بدون اینکه به آن صفات از طریق ریاست خود در بین مردم پی برده باشد. او افراد جامعه را از جاهلیت (روش ناپسند) به راه و روش فاضله (برتر) متحول می کند.(10) او کسی است که در هیچ امری نیازمند ریاست و ارشاد دیگران نیست، بلکه خود بالفعل عالم به تمام علوم و معارف و برخوردار از توان درک امور جزئی و مواردی است که باید بدان عمل کند.(11) وی بخوبی می تواند دیگران را ارشاد کند.(12) او امام و رئیس اول جامعه فاضله و سرزمینهای آباد جهان است و ارتباط با مبدأ وحیانی معارف نظری و تجربی لازم را در اختیار او قرار داده است. این کمالات برای کسی پیش نمی آید، مگر اینکه طبیعتاً در او دوازده (13) خصلت و ویژگی نهفته باشد:1.همه ی اعضا و جوارح وی سالم باشد و نیروهای آنها با کارهای محوله به آنها هماهنگ باشد، تا هرگاه عضوی بخواهد کاری را انجام دهد، به سهولت و آسانی بتواند انجام دهد؛
2.نسبت به آنچه برای او بیان می شود، خوش فهم و باهوش باشد و آن را همانگونه که مقصود گوینده و مقتضای واقعیت است، دریافت کند؛
3.نسبت به آنچه می فهمد، می بیند، می شنود و درک می کند، خوش حافظه باشد و آن را زود فراموش نکند؛
4.بسیار زیرک و هوشمند باشد و با کوچکترین دلیل و نشانه، به کنه مطلب واقف گردد؛
5.خوش بیان باشد و زبانش قادر باشد آنچه را در دل دارد، به طور کامل بیان کند؛
6.دوستدار تعلیم و تعلم، و تسلیم حقایق فراگرفته باشد و آن را به آسانی قبول کند و سختی کسب علم او را آزرده خاطر نسازد؛
7.برخوردن و آشامیدن و ارضای شهوت حریص نباشد و به مقتضای طبع خویش، از لهو و لعب پرهیز داشته، از آن ناخشنود باشد؛
8.دوستدار راستگویی و راستگویان و دشمن دروغگویی و دروغگویان باشد؛
9.بزرگوار و دوستدار بزرگواری باشد و نفس او از همه امور ناپسند و پست، فراتر و برتر از آنها را مطمح نظر قرار دهد؛
10.مال، جاه و سایر امور دنیوی نزد او خوار و ناچیز باشد؛
11.به مقتضای طبع، دوستدار عدالت و عدالتخواهان و دشمن تجاوز و ستم و ستمگران و تجاوزگران باشد و با خویش و بیگانگان با انصاف رفتار کند و مردم را بدان تشویق کند و به کسی که بر او ستم رفته آنچه زیبا و نیکو می داند، پاداش دهد و چون به عدل خوانده شود، به آسانی تسلیم شود و سرکش و لجباز نباشد و اگر به کارهای زشت و ستم فراخوانده شود، تسلیم نشود؛
12.بر هر کاری که انجام دادن آن را لازم می داند، قاطع و جسور بوده، سست اراده و ترسو نباشد.(14)
شورای رهبری یا رؤسای اخیار
فارابی به این نکته تصریح نکرده است، ولی به مقتضای بینش شیعی خود، رهبری را در پیامبر یا کسی که تداوم دهنده ی پیامبری است، منحصر می داند و از آنجا که طبق بینش شیعی، در دوره ای جامعه دینی در غیبت امام و رهبری به سر می برد، نظریه ی جانشینی رئیس اول را ارائه کرده است. اگر فردی با شرایط رئیس اول در جامعه موجود نباشد، ولی گروهی باشند که هر یک از آنها دارای یکی از شرایط و با یکدیگر هماهنگ باشند، همگی جانشین رئیس اول می شوند و ریاستشان ریاست افاضل نامیده می شود.(15)رئیس دوم یا ملک السنه (16)
اگر رؤسای اخیار نیز در جامعه موجود نباشند، کسی رئیس می شود که:1.فیلسوف باشد؛
2.عالم و نگهبان شرایع، سنتها و راه و روشی باشد که رهبران قبل از او برای جامعه قرار داده اند و همه کارهای خود را با آنها منطبق گرداند و از آنها پیروی کند؛
3.نسبت به احکام و مسائلی که از رهبران گذشته که در مورد آنها حکمی به جا نمانده، دارای قدرت استنباط قوی باشد؛
4.نسبت به امور و پدیده های اجتماعی جدیدی که باید در شرایط کنونی حکمش را استخراج کرد و به گونه ای نیست که از رهبران پیشین توقع ارائه حکم آن برود، دارای قدرت تفکر و توان استنباط قوی باشد و هدفش در استنباط حکم مصلحت جامعه باشد؛ (17)
5.بخوبی بتواند مردم را به شریعتهای رهبران گذشته و آنچه خود با پیروی تام از آنان، استنباط کرده است، ارشاد کند؛
6.بدنش در مقابل کارهای جنگی مقاوم باشد، که این امر در صورت اطلاع از فنون فرماندهی و فرمانبرداری محقق می شود.(18)
رؤساء السنه
اگر فردی که واجد همه صفات رئیس دوم باشد نیز یافت نشود، ولی مجموعه صفات رئیس دوم در چند نفر، روی هم رفته وجود داشته باشد، مجموع افرادی که هر یک برخی از صفات رئیس دوم را دارند و در کلّ، همه ی صفات رئیس دوم را دارا هستند، ریاست جامعه فاضله را به عهده می گیرند و «رؤسا السنه» نامیده می شوند.(19)وظایف رئیس
رئیس جامعه فاضله دارای وظایفی است که در تقسیم بندی نقشهای اجتماعی، در زمره ی نقشهای خدماتی جامعه جای دارند. از این رو، فارابی در آثار متعدد خود از آنها با «مِهنة» (خدمت) یاد می کند. این نقشها عبارتند از:1.حفظ تعادل اخلاقی جامعه و جلوگیری از انحرافات. یکی از خدمات رئیس این است که تمام کارهایی را که در جوامع و ملتها منجر به خُلق و خوی فاضله می شوند، بشناسد و آنها را حفظ کند و مردم را از اینکه گرفتار خلق و خوی جاهلی شوند ــ که از آسیبهای جوامع فاضله است ــ محافظت و مراقبت نماید؛ همانند پزشک که شناخت، ایجاد و حفظ کارهایی که به سلامت بدن می انجامد و جلوگیری از عارض شدن امراض بر بدن از وظایف اوست.(20)
2.تدبیر و ساماندهی جامعه (سیاست): رئیس جامعه باید در مورد همبستگی بین افراد و ارتباط اجزاء جامعه، ترتیب و تدبیری اتخاذ کند که همه افراد بتوانند در رفع بدیها و شرور و ایجاد خوبیها به همدیگر مدد رسانند.(21)
3.هدایت یا مجازات کجروها. بر رئیس جامعه فاضله لازم است که کجروها را شناسایی کرده، فرا خواند و هر گروهی از آنها را به آنچه به صلاح آنهاست، درمان کند؛ یعنی آنها را تبعید کند یا کیفر دهد یا به زندان اندازد یا به کارهایی بگمارد، گرچه برای آن کار مفید نباشد.(22)
4.هدایت و ایجاد انگیزه. از وظایف رئیس جامعه، هدایت و ارشاد انسانها در شناخت سعادت و راههایی است که انسان را به آن می رساند، و نیز ایجاد انگیزه برای انجام دادن آن کارها برای نیل به سعادت.(23)
طبقات اجتماعی
هر جامعه ای را می توان از جنبه های متعدد تقسیم کرد و به تفکیک اجتماعی جامعه دست زد. یکی از نتایج این جداسازیها، شناخت بهتر هر بخش از جامعه است، از این رو تمام کسانی که به نحوی دارای اندیشه های اجتماعی هستند، برای شناخت بهتر جامعه به طبقه بندی جامعه دست می زنند، مهمترین طبقه بندی اجتماعی که از دیرباز بین اندیشمندان اجتماعی رایج بوده، تقسیم افراد جامعه از لحاظ نقش و پایگاه اجتماعی است.یکی از اموری که سبب پیدایش یک طبقه در جامعه می شود، ایفای یک نقش در زمان طولانی است. اگر نقشی که فرد در جامعه می پذیرد، در یک دوره ی زمانی نسبتاً طولانی آن را حفظ کند و از پذیرش نقشهای دیگر سرباز زند، پایگاه اجتماعی او استحکام می یابد، چون نقش متضمن پایگاه اجتماعی است. با تثبیت پایگاه اجتماعی افراد، واحدهایی که دارای تعدادی افراد هم پایگاه هستند، در جامعه به وجود می آید که «طبقه ی اجتماعی» نامیده می شود. با توجه به تأکید فارابی بر اینکه هر فرد باید یک مقام را احراز کند و از در دست گرفتن چند مقام احتراز کند، اجزاء مدینه فاضله ی فارابی، در واقع طبقات مختلف آن جامعه به شمار می آیند.
شاخصهای تعیین طبقه
یکی دیگر از مسائل مطرح در بحث طبقات اجتماعی، شاخصهای تعیین طبقه است. امروزه جامعه شناسان عواملی چون شغل میزان و منبع درآمد، وضعیت تحصیلی و محل سکونت را از جمله شاخصهای تعیین طبقه ی اجتماعی می دانند.(24)فارابی شاخص های تعیین طبقات را شغل آنان می داند و هر دسته از افراد جامعه را با توجه به اشتراک در شغل، در طبقه خاصی قرار می دهد و به همین دلیل کسانی را که شغل ارشاد و تربیت جامعه را به عهده دارند، در طبقه ی فضلا جای می دهد؛ آنان را که ترویج اصول و قوانین مدینه فاضله و رئیس اول را به عهده دارند، در طبقه زبان آوران می نهد؛ کسانی را که در حفاظت از عدالت در مدینه نقش دارند، از حسابرسان به شمار می آورد؛ برای کسانی که عهده دار دفاع از مدینه و فضایل آن هستند، طبقه جنگاوران را در نظر می گیرد؛ و برای عهده داران تهیه ی ارزاق، طبقه ی مالیان یا کاسبان را مطرح می کند.
اضداد جامعه ی فاضله
اضداد جامعه فاضله، طبق نظر فارابی، بر دو نوعند: 1)آنان که به صورت جامعه ای مستقل زندگی نمی کنند، خواه یکی از گروه های اجتماعی در درون جامعه فاضله باشند (نوابت یا علف هرزه ها) و خواه اجتماع مدنی نداشته باشند (حیوان صفتان)؛ 2)جوامع غیرفاضله.نوابت
در هر جامعه ای، نگرش و رفتار اجتماعی افراد نوعاً بر اساس قوانین و هنجارهای حاکم بر جامعه است. اگر افراد از این قوانین و هنجارها که بعضی از فعالیتها را مناسب و بعضی دیگر را نامناسب تعریف می کنند، پیروی نکنند، فعالیتهای آنها منجر به هرج و مرج می شود. از این رو، پیروی همه افراد از هنجارها به زندگی اجتماعی نظم خاصی می بخشد. ولی همواره در هر جامعه ای کسانی هستند که با قوانین همنوایی ندارند. اینان به کجرو، منحرف یا نابهنجار موسومند. این نابهنجاران، اگر خود فرهنگی خاص و مغایر با فرهنگ جامعه داشته باشند، ضد فرهنگ نامیده می شوند. نوابت در دیدگاه فارابی، گروههای ضد فرهنگ هستند که از هنجارها و نگرشهای جامعه ی فاضله دوری می جویند و آنها را رعایت نمی کنند. نوابت (کجروهای جامعه ی فاضله) همانند علف هرزه هستند.(25) که با اهداف و اندیشه های افراد جامعه فاضله هماهنگی ندارند، بلکه برای جامعه ی فاضله و نظام اجتماعی آن زیانبارند.فارابی، نوابت را در شش گروه دسته بندی کرده است:
1.گروه شکارچی که کارهای موجب سعادت را انجام می دهند، ولی نه به قصد رسیدن به سعادت، بلکه به قصد اموری چون احترام، ریاست و ثروت که می توان آنها را از راه تظاهر به فضیلت نیز به دست آورد. این گروه گرچه بظاهر کجرو به شمار نمی آیند، با توجه به دیدگاه ارزشی فارابی یکی از گروههای کجرو محسوب می شوند.
2.گروه محرّفه که به برخی از هدفهای جاهلی تمایل دارند، ولی قوانین و آیین جامعه مانع آنهاست. به این دلیل، قوانین را تأویل و تحریف می کنند تا آنها را با تمایلات خود موافق سازند.
3.گروه مارقه که به دلیل کج فهمی و ضعف تصورشان، قوانین جامعه را برخلاف مقصود قانونگذار می فهمند، از این رو رفتارشان طبق نظر رئیس اول نیست و ناآگاهانه گمراه می شوند.
4.گروهی که از اصول جامعه ی فاضله درک خیالی دارند و از آن فراتر نرفته اند و بدون آنکه با مدینه ی فاضله دشمنی داشته باشند، به درک تخیّلی خود نیز قانع نمی شوند و آنها را با شبهاتی ابطال می کنند، ولی خواهان ارشاد و طالب حقند.
5.گروهی نیز به هر مرتبه ای از درک هدفهای مدینه فاضله که می رسند، آن را با هر وسیله ی ممکن ابطال می کنند، خواه درک خیالی و خواه درک حقیقی داشته باشند و هدفشان از این ابطال، سلطه بر دیگران یا نیکو جلوه دادن اهداف جامعه فاسقه است.
6.گروهی که از حقیقت سعادت و اصول آن، درکی خیالی دارند و توان درک حقیقت سعادت و اصول آن یا درک کافی آن را ندارند و از روی دشمنی و عناد، آنچه را درک کرده اند، ابطال می کنند. گاه بسیاری از آنان چون ذهنشان توان فهم حقیقت را ندارد، به ابطال آنچه درک خیالی از آن دارند، می پردازند.
حیوان صفتان
به گفته ی فارابی، حیوان صفتان انسانهایی هستند که اجتماعی مدنی ندارند، دسته ای مثل حیوانات اهلی، دسته ای مثل حیوانات وحشی و دسته ای مثل درندگانند. بحشی از آنها به صورت پراکنده و بخشی به صورت جمعی در بیابانها مأوا و سکونت گزیده اند. بعضی آنان فقط گوشت خام می خورند، گروهی از گیاهان بیابان تغذیه می کنند و گروهی مثل درندگان شکار می کنند. فارابی در این بررسی، به چگونگی برخورد با این دو دسته از اضداد جامعه فاضله پرداخته، چگونگی برخوردهای فکری، فرهنگی، کیفری و تربیتی را برای مهارکردن آنان و جلوگیری از آسیب رسانی آنها به جامعه ی فاضله مطرح می کند.(26)جوامع غیرفاضله
نوشته های فارابی درباره ی جوامع غیرفاضله را می توان بخشی از «مردم شناسی فلسفی» تلقی کرد که به بررسی زندگی اجتماعی انسانها در جوامع مختلف می پردازد. جوامع غیرفاضله، جوامعی هستند که معیار و سلسله مراتب جامعه فاضله در آنها از بین رفته و اموری چون جاه طلبی، شهوت، غرور، جنایت، و مال اندوزی جای «حکمت» را گرفته است. بنابراین، جوامع غیرفاضله جوامعی هستند که مثل بدن بیمارِ در شرف نابودی اند.تقسیم بندی جوامع غیرفاضله، بر پایه ی اصولی که این جوامع بر آن نهاده شده و ارزشهایی که در آنها حاکم است، صورت می گیرد. اما اینکه این تقسیم بندی ناظر به واقع است یا صرفاً انتزاعی است، در آثار فارابی به آن اشاره ای نشده است، ولی واقعی بودن همه ی آنها بسیار بعید می نماید. جوامع غیرفاضله عبارتند از: جاهله، فاسقه، ضالّه و مبدّله یا متبدّله.(27)
1.جامعه جاهله
جامعه ی جاهله یا جاهلی، جامعه ای است که مردم آن نه سعادت را شناخته اند و نه به ذهنشان خطور کرده است و اگر به سعادت حقیقی رهنمون شوند، نه آن را می فهمند و نه بدان معتقد می شوند و تنها برخی از امور را که بظاهر خیر و خوبی پنداشته می شود، مانند تندرستی، بهره وری از لذات، آزادی در خواستهای نفسانی و مورد احترام و تعظیم قرار گرفتن، سعادت می پندارند. آنان سعادت کامل و نهایی را فراهم آمدن همه ی اینها و بدبختی را فقدان این امور می دانند.(28)از دیدگاه فارابی، شش نوع جامعه ی جاهلی می توان یافت: جامعه ی ضروریّه، جامعه ی بدّاله، جامعه ی خسّت، جامعه ی کرامت، جامعه تغلّبیه و جامعه ی حریت (جماعیه).
افلاطون جوامع غیرفاضله را چهار نوع می داند: تیموکراسی (جامعه جنگجویان)، (29) الیگارشی، دموکراسی و استبدادی، که بجز جامعه ی جنگجویان، سه جامعه دیگر بترتیب بر جامعه ی بدّاله، جامعه ی حرّیت (جماعیه) و جامعه تغلّبیه فارابی منطبق است. اکنون به توضیح جوامع جاهله از دیدگاه فارابی می پردازیم.
الف)جامعه ضروریه. جامعه ضروریه جامعه ای است که در آن برای به دست آوردن امور ضروری زندگی، همکاری می شود.(30) رئیس جامعه ی جاهله در نزد مردم آن جامعه کسی است که در به کارگیری مردم برای به دست آوردن امور ضروری زندگی و نگهبانی آن، از حسن تدبیر و چاره اندیشی برخوردار است یا کسی است که امور ضروری را از اموال خودش به مردم می بخشد.
راههای کسب امور ضروری عبارتند از: کشاورزی، دامداری، شکار، راهزنی (دزدی) و ... که در بعضی از جوامع تمام آنها وجود دارند و در بعضی از جوامع ضروری، یک یا دو راه از آنها موجود است.(31)
ب)جامعه بدّاله.(32) جامعه بدّاله «جامعه ای است که در آن برای کسب سرمایه و ثروت و افزون طلبی و انباشت مایحتاج و پول همکاری می شود» (33) و افراد بر گردآوری بیش از مقدار مورد نیاز امور یادشده، حریص هستند. ملاک برتری در این جامعه، ثروت اندوزی است و به همین دلیل، برترین مردم کسی است که برای ثروت اندوزی بهتر چاره اندیشی کند. آنان ثروتهای اندوخته شده را تنها به میزان ضروری مصرف می کنند و این رفتار، برخاسته از شیفتگی و بخل آنها نسبت به ثروت اندوخته شده است. رئیس این جامعه کسی است که در راه کسب ثروت و حفظ آن برای شهروندان توانمند و چاره اندیش، با تدبیر و لایق باشد.(34)
ج)جامعه خسّت.(35) خسّت به معنای پستی و فرومایگی است و مقصود از جامعه خسّت، (35) جامعه ای است که افراد آن فرومایه اند و در پی امور ناچیز و پستند و به همین دلیل، نام دیگر این جامعه، جامعه ی سقوط است.
فارابی، خود در تعریف جامعه ی خسّت می گوید: جامعه خسّت یا اجتماع خسیسه، جامعه ای است که افراد آن برای بهره وری از لذت حسی یا خیالی از قبیل بازی یا شوخی، و نیز برای لذت بردن از خوراکیها، نوشیدنیها و همبستری با زنان، به یکدیگر یاری می رسانند و انتخاب لذتبخش ترین این امور برای بقای جسم و سودمندی به بدن نیست، بلکه تنها برای طلب خود لذت است. این جامعه، در دید مردم جامعه ی جاهلی، جامعه ای خوشبخت و مورد رشک است، چون رسیدن به هدف این جامعه، فقط بعد از به دست آوردن امور ضروری و ثروت و با ولخرجیهای زیاد امکانپذیر است. برترین، خوشبخت ترین و مورد رشک ترین فرد، کسی است که اسباب لعب فراوانی برای او فراهم باشد و اسباب لذتبخش بیشتری به دست آورد.(36)
د)جامعه کرامت. جامعه کرامت، جامعه ای است که افراد آن برای رسیدن به مرتبتی که در آن مورد احترام گفتاری و کرداری در جوامع دیگر یا در میان خود باشند. همکاری می کنند. احترامهای درون جامعه، با هم مساوی یا متفاوت هستند. احترامها کلاً بر اساس شایستگیهای مورد نظر افراد جامعه کرامت است؛ زیرا شایستگیها در نزد مردم جامعه جاهلی بر اساس فضیلت نیست، بلکه معیار شایستگی ثروت، فراهم آمدن اسباب لذت و بازی، کامیابی بیشتر از آن دو، دستیابی بیشتر به امور ضروری زندگی، فعّال و مؤثر بودن در تهیه امور یاد شده برای دیگران و غلبه و پیروزی است.
در جامعه کرامت، معیار کرامت هرچه باشد، معیار ریاست نیز همان است و هر کس که نسبت به دیگری از کرامت بیشتری برخوردار باشد، رئیس او خواهد بود تا به کسی برسد که از کرامتی بیش از همه ی اهل جامعه برخوردار باشد. چنین کسی رئیس جامعه کرامت است. برترین رئیس نزد آنها کسی است که افراد جامعه را به تمام این امور برساند و خود جز به کرامت، ستایش، بزرگداشت و احترام در گفتار و کردار مردم و اشتهار به امور یاد شده در دوران حیات خود و پس از آن، دل نبسته باشد.
هـ)جامعه تغلّبیه. جامعه تغلّبیه، جامعه ای است که در آن مردم برای غلبه بر دیگران با هم همکاری می کنند. چنین جامعه ای، زمانی تشکیل می شود که هر یک از افراد جامعه با درجات متفاوت و در جنبه های مختلف خواهان و دوستدار غلبه بر دیگران باشند. در این جامعه، هر فرد، هم غلبه بر افراد جامعه خود و هم غلبه بر دیگر ملتها را دوست دارد؛ ولی چون هر یک از آنان برای ادامه ی زندگی و چیره شدن بر بیگانگان و جلوگیری از غلبه دیگران بر خود، نیازمند کمک دیگران است، از روی ناچاری از غلبه بر جان و اموال دیگران خودداری می کند.
رئیس این جامعه، کسی است که در به کارگرفتن افراد و چیره ساختن آنان بر دیگران، چاره اندیش است و در کارهایی که باید انجام دهند تا به پیروزی برسند، دارای نظریه کاملتری است. افراد این جامعه به حالاتی چون خشونت، سنگدلی، گردنکشی تکبّر و فخرفروشی، آزمندی شدید به خوراکیها و نوشیدنیها، افراط در ارضای شهوت جنسی، گرایش به تفوّق بر یکدیگر در برخورداری از انواع لذتها با اِعمال زور و خوار ساختن صاحبان آن دچار می شوند.(37)
و)جامعه حرّیت (جَماعیه). این جامعه، که جامعه ی اشتراکی یا احرار نیز نامیده می شود، جامعه ای است که همه انسانها در آن رها و آزادند که هرچه می خواهند، انجام دهند. مردم این جامعه، با یکدیگر برابرند و راه و روش آنان این است که هیچ کس بر دیگران، در هیچ چیز برتری ندارد و هیچ یک از آنان بر دیگر افراد جامعه خود یا دیگر جوامع حاکمیتی ندارد، مگر آنکه آزادی دیگری را از بین ببرد. به دلایل گذشته، در بین افراد این جامعه خلق و خویها، اهتمامها و خواستهای فراوان و التذاذ به امور بیشماری وجود دارد. افراد جامعه آزاد، گروههایی بسیارند که گاه متشابه و گاه متباین هستند. در این جامعه، همه ی آنچه در مجموع جوامع دیگر به صورت پراکنده وجود داشت، مشاهده می شود. کسانی که در موقعیت ریاست جامعه نیستند، بر رؤسا تسلط دارند و رئیس تابع اراده و درخواست مردم است.
جامعه ی حرّیّت، جامعه ای خوشایند و خوشبخت در نظر جوامع جاهلی دیگر است؛ زیرا در ظاهر مثل لباس نقاشی شده با رنگهای گوناگون است، لذا نزد همه دوست داشتنی است و همگان خواهان سکونت در آن هستند؛ چون در آن جامعه به امیال خود می رسند. به همین دلیل، ملتها به سوی آن سیر می کنند تا در آن سکونت گزینند، و وسعت بی رویه و بی حساب می یابند.
در این جامعه، کودکان از پدر و مادرهای مختلف و با سرشتهای مختلف به دنیا می آیند، که در تربیت آنها مؤثر است. این جامعه، متشکل از اجتماعات بسیاری است که از یکدیگر قابل تمیز نیستند، بلکه در یکدیگر متداخل و افراد بعضی درون افراد دیگری پراکنده اند. در این جامعه شاهد فرهنگهای گوناگون و حتی متضاد هستیم و به همین دلیل، امکان دارد افرادی برای تشکیل جامعه فاضله برگرفته شوند و این بهترین رخدادی است که ممکن است در آن پدید آید.(38) رئیس جامعه ی اشتراکی کسی می تواند باشد، که در رساندن مردم جامعه ی اشتراکی به خواستهای مختلف و متنوع آنها و نگهبانی از آنها در برابر دشمنانشان خوش فکر و چاره اندیش باشد و از اموال آنان جز به مقدار ضروری بهره نگیرد. ولی آنان فاضلی را که در واقع صلاحیت ریاست دارد و آنان را به سوی سعادت حقیقی هدایت می کند، رئیس خود قرار نمی دهند و اگر اتفاقاً چنین فردی رئیس شود، در فاصله اندکی خلع شده، کشته می شود یا ریاستش متزلزل و آشفته خواهد بود.(39)
2.جامعه فاسقه
جامعه ی فاسقه، جامعه ای است که مردم آن به اصول فاضله اعتقاد دارند (40) و به نوعی آن را تصور کرده اند، سعادت را نیز در قوه خیالی خود تصور کرده اند و به آن اعتقاد دارند و به افعالی که باعث رسیدن به سعادت است، راهنمایی و ارشاد شده اند و آنها را می شناسند و به آنها اعتقاد دارند، ولی به هیچ یک از آن افعال عمل نمی کنند و با اراده ی خود و طبق خواستهای نفسانی به هدفهای جاهلی، یعنی منزلت، کرامت یا غلبه تمایل پیدا کرده، همه ی اعمال و نیروهای خود را به طرف آن اهداف نشانه می گیرند. به همین دلیل، این جامعه به سوی یکی از جوامع جاهله سوق داده می شود و به این لحاظ، می توان آن را نوعی جامعه مبدّله به شمار آورد.انواع جامعه فاسقه با تعداد جوامع جاهلی مساوی است، چون اعمال و اخلاقشان عیناً اعمال و اخلاق جاهلی است و فقط در آراء و معتقدات با مردم جاهلی فرق می کنند. در نتیجه، به هیچ وجه فردی از افراد این جوامع به سعادت نایل نمی شود.(41)
3.جامعه ضالّه
جامعه ای است که برای مردم آن، اموری دیگر غیر از اصول فاضله بیان شده است، یعنی اصول وضع شده برای آنان غیر از اصول فاضله است و سعادت تعریف شده برای آنان غیر از سعادت حقیقی است و اعمال و آراء وضع شده، آنان را به سعادت حقیقی نمی رساند.(42) رئیس چنین جامعه ای، با آنکه فاقد فضیلت و حکمت است، خود و افراد تحت ریاستش گمان می کنند که دارای حکمت و فضیلت است و بانیرنگ و فریب و ظاهرسازی چنین می نماید که به او وحی می شود.4.جامعه مبدّله یا متبدّله
جامعه ای است که در گذشته جامعه فاضله بوده است، ولی دگرگون شده و رفتار و اندیشه هایی غیر از جامعه ی فاضله در آن رخنه کرده و به جامعه ی غیرفاضله تغییر هویت داده است.(43) بنابراین، مبدّله وصف جوامعی است که از جامعه ی فاضله به جامعه ای دیگر تبدیل می شوند، نه اینکه خود جامعه ای برأسه باشد. به همین دلیل، فارابی در کتاب السیاسة المدنیة از آن نام نمی برد و در فصل بیست و نهم از آراء اهل المدینة الفاضلة، آن را در عرض جامعه ی جاهلی مطرح می کند، ولی در فصل سی و هفتم کتاب آن را یکی از اقسام جامعه جاهلی دانسته است.(44)رگه های اندیشه فارابی در نظریات دانشمندان غرب
زمانی که ترجمه ی آثار فارابی به لاتین و دیگر زبانهای اروپایی آغاز شد، علمای مغرب زمین با افکار وی آشنا شدند. آثار فارابی در قرن چهارم و پنجم قمری به طور وسیعی در شرق نشر یافت و به غرب رسید و در آنجا برخی از علمای اندلس از او پیروی کردند.(45) برخی از نوشته های او به زبان عبری و لاتینی ترجمه شد و در فلسفه اسکولاستیک یهودی و مسیحی تأثیر گذاشت. آثار مزبور در دهه های آخر قرن سیزدهم منتشر و به زبانهای زنده اروپایی ترجمه شد.» (46)فارابی در مورد جامعه ی جاهله و باورداشتها و ارزشهای آنان مطالبی را مطرح کرده، که مشابه آن در آراء فلاسفه و دانشمندان علوم اجتماعی غرب دیده می شود؛ به عنوان مثال می توان رگه هایی از نظریه های «انسانها گرگ یکدیگرند»، «میثاق اجتماعی»، «روابط خانوادگی» و «داروینیسم اجتماعی» را که بترتیب هابز، روسو، هیوم و گامپلوویچ مطرح کرده اند، در عبارات فارابی جستجو کرد.
یکی از نظریه پردازان غرب، فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم میلادی، توماس هابز است. وی بر این باور است تا زمانی که آدمیان سر به فرمان قدرت مشترکی ننهند، در وضع جنگ به سر می برند. لذا دستیابی به صلح و تمدن، تنها از راه برپا داشتن جامعه و بنیان نهادن حکومت میسر است. معنای این سخن آن است که تعداد کثیری از افراد باید تمام اختیار و قدرتشان را به یک مرد انجمنی از مردان واگذارند، تا همه اراده های ناشی از کثرت آرائشان را به اراده ی واحد مبدل گرداند.(47) بدین ترتیب، طبیعت بشر جنگ همه بر ضد همه است و تشکیل جامعه در گرو توافق و قرارداد انسانهاست، که امری مصنوعی است نه طبیعی.
پس از هابز، که معتقد بود انسانها با یکدیگر دشمنند، جان لاک حالت طبیعی انسان را صلح طلبی می دانست. او می گفت در این وضعیت، انسانها به مقتضای عقل در کنار هم می زیند، بی آنکه سالار مشترکی با اختیار داوری میان ایشان در زمین باشد. عقل به همه می آموزد که همه برابر و مستقلند و هیچ کس نباید گزندی به جان، سلامت، آزادی و مال کسی بزند.
پس از آن، ژان ژاک روسو، وضع طبیعی انسان را حالت توحّش و تبعیت از غریزه و وجدان می داند و می گوید زندگی اجتماعی و تمدن، معلول قرارداد اجتماعی است. از این رو، این توافق و به تعبیر وی «قرارداد اجتماعی» موجبات تشکیل حکومت و بقای انسان و تمدن را فراهم می سازد.
هفت قرن قبل از هابز، فارابی در بیان آراء جامعه ی جاهلی، با ارائه ی دیدگاهی کاملاً مشابه با دیدگاه هابز و روسو می نویسد: گروهی بر این باورند که هیچ دوستی و ارتباطی بین انسانها، نه به صورت ارادی، وجود ندارد و سزاوار است هر کسی دشمن هر کس باشد و هر فردی از دیگران بیزار باشد.(48) وی همچنین در همین زمینه می گوید: گروهی ارتباط اجتماعی را اینگونه می دانند که انسانها به موجب یک قرارداد، برای اینکه گذشت داشته باشند و با دیگران دشمنی و نزاع نکنند و در جنگ و دفاع از هجوم دشمن متحد باشند، گردهم می آیند و هم پیمان می شوند.(49)
دیوید هیوم ــ یکی دیگر از فیلسوفان انگلیسی ــ به معارضه با نظریه ی قرارداد اجتماعی برمی خیزد و قائل است که:
جامعه از طریق خانواده پدید آمده است. خواهش طبیعی، اعضای دو جنس را به هم فراز می آورد و اتحادشان را پاس می دارد، تا آنکه حلقه ی جدیدی برمی خیزد که همان پروای مشترکشان از زادگاهشان است. چندی برنمی آید که رسم و عادت در ذهنهای لطیف کودکان تأثیر می کند و آنان را از سودهایی که ممکن است از جامعه برگیرند می آگاهاند و نیز کم کم آنان را با جامعه تطبیق می دهد؛ بدین گونه که آن زوایای ناهموار و انفعالات نامناسبی را جلو ائتلافشان را می گیرد، می زداید. بنابراین، خانواده [یا به سخن دقیقتر خواهش طبیعی میان دو جنس] مبدأ نخستین و آغازین جامعه بشر است.(50) این دیدگاه نیز، در کتاب آراء اهل المدینة الفاضلة مورد اشاره ی فارابی قرار گرفته است:
[منشأ زندگی و] ارتباط اجتماعی در داشتن یک پدر مشترک است و همین امر، موجب اجتماع، یکپارچگی و تشکیل سپاه برای حمله به دیگران یا دفاع از هجوم دشمن می شود. بنابراین، تغایر و جدایی دو اجتماع به دلیل تغایر پدران آنهاست، هرچه اشتراک در پدران، اخص و نزدیک باشد، ارتباط قوی تر و شدیدتر و هرچه اشتراک در پدران اعم و اجداد دور باشد، ارتباط ضعیفتر است.(51)
او در جایی دیگر و از منظر گروهی دیگر، ارتباط در داشتن روابط سببی (نظیر دامادی) بیان می کند:
گروهی ارتباط را به اشتراک در زاد و زه کردن [تناسل] می دانند، بدین ترتیب که پسران یک گروه با دختران گروه دیگر ازدواج می کنند (53)
در اواخر قرن نوزدهم، مکتب تطورگرایی در جامعه شناسی مطرح شد و داروینیسم اجتماعی مورد توجه قرار می گرفت. لودویک گامپلوویچ، یکی از صاحبنظران داروینیسم اجتماعی عقیده دارد که تکامل اجتماعی ــ فرهنگی کلاً نتیجه تنازع بین گروههای اجتماعی است.(53) نایکو، جامعه شناس روسی الاصل فرانسوی نیز معتقد است که تنازع، بقای سازوکار اصلی تکامل است.(54)
به نظر می رسد فارابی، در تحلیل و بررسی جنبه های مختلف منشأ زندگی اجتماعی به نوعی تطورگرایی اجتماعی رسیده است که بعدها برخی از جامعه شناسان و فیلسوفان اجتماعی آن را مطرح کرده اند. تطورگرایی که نسبت به دیگر دیدگاههای فارابی، بحث نسبتاً مفصّلتری است، یکی از منشأهای ارتباط و ایجاد جوامع جاهلی شمرده شده است. وی معتقد است که:
گروهی قائلند ما موجوداتی را که مشاهده می کنیم، ستیزنده می یابیم؛ یعنی هر یک از آنها خواهان نابودی و نیست شدن دیگران است و می یابیم که هر جانداری زمانی که موجود شد دارای چهار نیروست: اولین نیرو آن است که با آن خود را از نابوشدن حفظ می کند؛ دومین نیرو آن است که با آن خطر موجود ستیزنده را دور و ذات خود را در مقابل آن تثبیت می کند؛ و سومین نیرویی است که با آن موجود ستیزنده را نابود می گرداند و از آن جسمی شبیه نوع آن می سازد؛ چهارمین نیرویی است که با آن قدرت می یابد تا سایر اشیاء را در آنچه برای برتری و پایداری وجودش سودمند است، به کار گیرد.(55)
فارابی در این باره که هر موجودی خواهان نابودی دیگران و رقیبان است، در حالی که این خواهش هیچ سود ظاهری برای او ندارد، می گوید:
مثل اینکه مسجّل شده در جهان موجودی غیر از او نباشد یا وجود هر چیزی، ستیزنده ی اوست.(56)
این حالت ستیز و تنازع در هر نوعی ــ و به نظر فارابی، در هر شخصی نسبت به اشخاص دیگر در یک نوع ــ وجود دارد؛ بنابراین، پیروزمند آنها، از لحاظ وجودی کاملترین و به تعبیر داروین، اصلح آنهاست. و برخلاف نظر گامپلویچ که تنازع آن را فقط تنازع گروهی می داند نه تنازع فردی، فارابی چون اهمیت را به فرد می دهد و گروه را محصول افراد می داند و می گوید افرادند که دارای فکر مستقلند نه گروه، تنازع را بین اشخاص و افراد و به تبع آنها بین گروهها می داند.
اسپنسر سعی کرده است قوانین طبیعی حاکم بر حیات زیستی انسان را به سرنوشت انسان در تاریخ تعمیم دهد و با تشبیه جامعه بشری به یک اندام زنده، در جامعه همان تغییر و تبدیلاتی را می بیند که در اندام انسان رخ می دهد. وی جامعه را به یک اندام زنده که دارای اعضا و جوارحی است تشبیه می کند و بنابراین، اجتماعات بشری را مانند یک موجود زنده در حال رشد و تکامل می پندارد.(57)
در بین جامعه شناسان تطورگرا، اسپنسر به «انداموارگی انگاری» قائل است. این نظریه را نیز، قرنها قبل اندیشمندان مسلمان، از جمله فارابی در آثار خود آورده اند؛ گرچه اسپنسر رهبری جامعه (دولت) را به سر انسان تشبیه می کند و فارابی آن را به قلب انسان، به لحاظ نظری، این دو نظریه در زمره ی «اندام گرایی» قرار می گیرند و از این جهت کاملاً شبیه یکدیگرند. این موضوع در آغاز همین فصل بررسی شد.
فارابی و نظریه نخبگان
نظریه ی نخبگان، از نظریه های جامعه شناسی سیاسی نشأت گرفته از فرهنگ ایتالیا در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم است. این نظریه، تاریخ جوامع را نبرد نخبگان برای کسب قدرت می داند، تغییرات اجتماعی را بر مدار نخبگان تفسیر می کند و نقش آنها را در تحولات سیاسی برجسته می نماید.اصطلاح نخبه (58) از اواخر قرن نوزدهم از طریق نظریه های جامعه شناختی و با نوشته های پارتو رواج یافت. وی در تعریف طبقه ی نخبگان می نویسد: فرض کنیم که در هر شاخه از فعالیتهای بشری، به شیوه ای مشابه به شیوه ی نمره دادن در امتحانات تحصیلی، به هر فردی نمره بدهیم که نشاندهنده ی صلاحیت وی باشد. به طور مثال، به عالی ترین وکیل دعاوی، امتیاز ده بدهیم و به آن وکیلی که یک مشتری ندارد، نمره ی یک بدهیم و امتیاز صفر را برای کسی منظور کنیم که ابلهی تمام عیار است ... اگر برای تمامی شاخه های فعالیتی بشر به همین ترتیب عمل کنیم و از افرادی که بالاترین امتیازها را داشته اند، طبقه ای بسازیم، آن طبقه ی نخبگان است.(59) پارتو هدف خود را از طرح این نظریه چنین بیان می کند:
برای تحقیق خاصی که ما دست اندرکار آنیم، یعنی بررسی تعادل اجتماعی، تقسیم طبقه ی نخبگان به دو طبقه ی فرعی سودمند خواهد بود: یکی نخبگان حاکم، متشکل از افرادی که مستقیماً یا به طور غیرمستقیم نقش قابل ملاحظه ای در حکومت ایفا می کنند؛ و دیگر نخبگان غیرحاکم، مرکب از مابقی نخبگان ... بدین ترتیب در درون هر جامعه ای دو قشر داریم: قشر پایین تر یا غیرنخبگان ــ که ما فعلاً در اینجا به نفوذ احتمالی آن بر حکومت علاقه مند نیستیم ــ و قشر بالاتر یا نخبگان که خود به دو دسته ی نخبگان حاکم و نخبگان غیرحاکم تقسیم می شوند.(60)
در نظریه ی ریاست فارابی نیز هر قشر و طبقه ی جامعه دارای رئیسی است که افراد دیگر آن قشر یا طبقه بر او ریاست ندارند و به تعبیر پارتو دارای نمره ی ده است. در پایین آن قشر، افرادی فقط مرئوس دیگرانند و ریاست کسی را بر عهده ندارند و دارای نمره ی صفرند. بین این دو مرتبه، کسانی رئیس زیردستان و مرئوس زیردستانند.(61) و به این ترتیب فارابی نیز افراد جامعه را سه دسته می داند که با سه قشر موجود در جامعه از دیدگاه پارتو یکسان است:
1.رئیس اول یا شورای ریاست جامعه فاضله، که در برابر دسته ی نخبگان حاکم قرار دارند؛
2.خادمان جامعه که مرئوس دیگرانند و بر هیچ کسی ریاست ندارند، که همانند قشر پایین جامعه یا غیرنخبگان هستند؛
3.دسته ای که بین رئیس و مرئوس صرف قرار دارند و نسبت به رؤسای جامعه، مرئوس و نسبت به خادمان جامعه و غیرنخبگان برترند.(62)
با وجود این شباهتها بین نظریه ی نخبگان پارتو و ریاست فارابی، این دو نظریه از جهاتی نیز دارای تفاوتهایی هستند که در خور دقتند و باید مورد بررسی قرار گیرند، که نیازمند فرصت و جستاری دیگر می باشند.
پی نوشت ها :
1.افلاطون، دوره ی آثار افلاطون، ص 1074 (کتاب جمهوری).
2.السیاسة المدنیة؛ ص 78.
3.کتاب الملة و نصوص اخروی؛ ص 60 و 66.
4.تحصیل السعادة؛ ص 89.
5.آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 124.
6.کتاب الملة و نصوص اخری؛ ص 58، 60 و 71.
7.تاریخ فلسفه در جهان اسلامی؛ ص 444 و 445.
8.فارابی ملک علی الاطلاق، فیلسوف کامل و واضع قوانین را دارای ارتباط وحیانی می داند (ر. ک: احصاء العلوم، ص 92 و 93).
9.ر. ک: احصاء العلوم، ص 108 و 109؛ کتاب الملة و نصوص اخری؛ ص 71.
10.ر. ک: کتاب الملة و نصوص اخری؛ ص 56.
11.السیاسة المدنیة؛ ص 79.
12.همان؛ ص 77.
13.فارابی در فصول منتزعه، ص 66، برای رئیس اول شش شرط ذکر می کند. حکمت و تعقل کامل، قدرت اقناع، قدرت تحصیل کامل، قدرت مدنی بر جهاد و فقدان مانع جسمانی از انجام دادن امور جهاد.
14.آراء اهل المدینة الفاضلة؛ ص 127 و 128.
15.ر. ک: فصول منتزعه؛ ص 66؛ آراء اهل المدینة الفاضلة؛ ص 130.
16.شایان توجه اینکه، فارابی گاه واژه «رئیس دوم» را به کسی که در مرحله دوم از ریاست قرار دارد و بالاتر از او رئیس اول بر او حکومت می کند، نیز اطلاق می کند (ر. ک: السیاسة المدنیة، ص 78 و 79).
17.اگر بعد از فوت رئیس اول، کسی جانشین او شود که در همه صفات مانند رئیس اول باشد، می تواند احکامی را که رئیس اول طبق شرایط زمان خود وضع کرده، اگر به مصلحت کنونی جامعه نیست، تغییر دهد و حکمی را که در این زمان اصلح است، تعیین کند. تغییر حکم، البته به دلیل اشتباه رئیس اول نیست، بلکه بدان سبب است که رئیس اول حکمی را طبق مصلحت زمان خود وضع کرده که بعد از زمان او دیگر اصلح نیست، و اگر خود رئیس اول هم در این زمان می بود، آن تغییر را انجام می داد. این نکته، همان احکام حکومتی و نقش زمان و مکان در فقه است یا بسیار بدان نزدیک است.
18.ر. ک: آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 129؛ فصول منتزعه؛ ص 67؛ السیاسة المدنیة؛ ص 78؛ کتاب الملة و نصوص اخری؛ ص 50 و 56.
19.فصول منتزعه؛ ص 66 و 67.
20.کتاب الملة و نصوص اخری؛ ص 56.
21.ر.ک: السیاسة المدنیة؛ ص 84.
22.همان؛ ص 106.
23.همان؛ ص 78.
24.کوئن، بروس؛ درآمدی به جامعه شناسی، ترجمه محسن ثلاثی؛ ص 178.
25.ر. ک: السیاسة المدنیة؛ ص 87. فارابی می گوید: «منزلت نوابت در جامعه فاضله، همانند منزلت تلخک در گندم یا خار در زراعت یا سایر علفهای غیرمفید و بلکه زیانبار برای زراعت و اشجار است».
26.ر. ک: السیاسة المدنیة؛ ص 87 و 104ــ 108.
27.آراء اهل المدینة الفاضلة؛ ص 87: «و المدینة الفاضلة تضادها المدینة الجاهلة، المدینة الفاسقة و المدینة الضالة».
28.همان؛ ص 131.
29.فارابی جامعه ی جنگجویان (تیموکراسی) را در انواع جوامع خود ذکر نکرده است. از دیدگاه افلاطون، جامعه ای که جنگجویان بر آن حاکمند، جامعه ای است که روح انسان در آن به تعالی نمی رسد و تعلیم جنگاوری و فنون نظامی، جای هر نوع تعلیم و تربیتی را می گیرد. علاقه ی افراد، کسب نام و افتخار برای خودشان و نه جامعه است، که می توانند از راه خدمت به جامعه به آن برسند.
30.مدینه ی فاضله ای که افلاطون در مرحله نخست پی ریزی می کند، همان مدینه ی جاهله ی ضروریه ی فارابی، با تفاوت بسیار اندک است؛ زیرا وی معتقد است که در این جامعه، افراد برای تأمین ضروریات زندگی همکاری دارند (افلاطون؛ جمهوری؛ کتاب دوم ص 115ــ122). جامعه ی فاضله مرحله دوم افلاطون نیز فراتر از این می رود، ولی حکیم بودن حاکم در آن جامعه، به معنای توان کشورداری و اداره جامعه است نه حکیم بودن به مفهومی که فارابی مدّ نظر دارد (همان، ص 125ــ 128). این امر تفاوت فاحش جامعه فاضله فارابی و جامعه فاضله افلاطون را نشان می دهد (ر. ک: تاریخچه جامعه شناسی؛ ص 196 و 197).
31.ر. ک: السیاسة المدنیة؛ ص 88 و فصول منتزعه؛ ص 45.
32.در کتاب السیاسة المدنیة، واژه جامعه نذاله آمده که نادرست است؛ زیرا با توصیفی که از این جامعه شده تناسب ندارد. نذاله به معنای حقارت و پستی است و با اوصاف این نوع جامعه سازگار نیست و واژه بدّاله به معنای مبادله کننده کالا با این اوصاف سازگارتر است (ر. ک: موسوعة الفلسفة، ج 2، ص 117).
33.ر. ک: السیاسة المدنیة؛ ص 88، آراء اهل المدینة الفاضلة؛ ص 45.
34.ر. ک: السیاسة المدنیة؛ ص 88، آراء اهل المدینة الفاضلة؛ ص 132.
35.در کتاب السیاسة المدنیة (ص 88)؛ به جای جامعه خست، جامعه خسیسه آمده است و نیز بر جامعه خسّت جامعه سقوط نیز اطلاق شده است.
36.همانجا؛ و نیز آراء اهل المدینة الفاضلة؛ ص 132.
37.ر. ک: السیاسة المدنیة؛ ص 94ــ 98؛ آراء اهل المدینة الفاضلة؛ ص 132.
38.ر. ک: السیاسة المدنیة؛ ص 99ــ101.
39.همان؛ ص 101.
40.ر. ک: آراء اهل المدینة الفاضلة؛ ص 133.
41.ر. ک: السیاسة المدنیة؛ ص 103؛ آراء اهل المدینة الفاضلة؛ ص 133.
42.همانجا.
43.همان؛ ص 133.
44.ر. ک: تاریخچه ی جامعه شناسی؛ ص 197.
45.از آن جمله، ابن باجه، ابن طفیل، ابن رشد و موسی بن میمون است؛ ر. ک: المورد؛ ص 66.
46.تاریخ فلسفه در اسلام؛ ج 1؛ ص 644.
47.کاپلستون، فردریک؛ تاریخ فلسفه ی فیلسوفان انگلیسی از هابز تا هیوم؛ فصل 2.
48.آراء اهل المدینة الفاضلة؛ ص 153.
49.همانجا.
50.کاپلستون، فردریک؛ تاریخ فلسفه: فیلسوفان انگلیسی از هابز تا هیوم؛ ص 359.
51.همان؛ ص 154.
52.آراء اهل المدینة الفاضلة؛ ص 154 و 155.
53.توسلی، غلامعباس؛ نظریه های جامعه شناسی؛ ص 101.
54.همان؛ ص 102.
55.آراء اهل المدینة الفاضلة؛ ص 151ــ 152.
56.همان؛ ص 152.
57.نظریه های جامعه شناسی؛ ص 97 و 98.
58. elite.
59.ر.ک: باتومور، تی. بی.؛ نخبگان و جامعه؛ ص 2.
60.نخبگان و جامعه؛ ص 3.
61.ر.ک: فصول منتزعه؛ ص 67؛ و همچنین کتاب الملة و نصوص اخری؛ ص 61؛ السیاسة المدنیة؛ ص 78.
62.ر.ک: اهل المدینة الفاضلة؛ ص 118 و 119؛ السیاسة المدنیة؛ ص 78.