کارگزاران رسول خدا (ص) هنگامی که خدا وی را به جوار خویش برد
بر مکه: عتاب بن اسید بن عاصبر بحرین: علاء بن حضرمی و منذر بن ساوی تمیمی و بگفته بعضی به جای علاء، ابان بن سعید بن عاص.
بر عمان: عباد و جیفر پسران جلندی، و بگفته بعضی: عمروبن عاص.
بر طائف: عثمان بن ابی العاص.
بر یمن: معاذ بن جبل و ابوموسی عبدالله بن قیس اشعری که بمردم فقه می آموختند.
بر مخلاف های جَنَد [48] و صنعاء: مهاجر بن [ابی] امیه مخزومی.
بر حضرموت: زیاد بن لبید انصاری.
بر مخلاف های یمن: خالد بن سعید بن عاص، و برناحیه ای از نواحی آن، یعلی بن منیه تمیمی، و بر نجران، فروه بن مسیک مرادی، و بقول بعضی ابوسفیان بن حرب، و بر صدقه های اسد و طیئ، عدی بن حاتم، و بر صدقه های حنظله و به قول بعضی بر صدقات بنی یربوع، مالک بن نویره حنظلی، و بر صدقه های بنی عمرو و تمیم، سمره بن عمرو بن جناب عنبری، و بر صدقه های بنی سعد، زبرقان بن بدر، و بر صدقه های مُقاعس و تیره های آن، قیس بن عاصم. (یعقوبی 1371، ج1: 520- 521) ابن اثیر در الکامل می نویسد: هنگامی که پیغمبر وفات یافت عتاب بن اسید والی مکه و اطراف آن بود. طاهر بن ابی هاله هم حکومت عک و اشعری ها را داشت. عثمان بن ابی العاص و مالک بن عوف نصری (هر دو متفقا) فرماندار طایف بودند، که عثمان حکومت شهرنشینان و مالک سرپرستی صحرانوردان را داشتند. در صنعاء هم فیروز (ایرانی) والی بود هم چنین داذویه (ایرانی) در امارت او شریک بود. قیس بن مکشوح هم با آن دو شریک همراه بود. یعلی بن امیه از طرف آن ها امیر لشکریان بود. ابوموسی (اشعری) در مارب حکومت داشت. (ابن اثیر 1371، ج8: 86) طبری درمورد کارگزاران رسول خدا می نویسد: قاسم بن محمد گوید: وقتی پیمبر خدا صلی الله علیه و آله درگذشت عتاب بن اسید و طاهر بن ابی هاله عاملان مکه و اطراف آن بودند عتاب عامل بنی کنانه بود و طاهر، عامل عک بود به سبب آن که پیمبر خدا فرموده بود عمل عک را به کسانی از خودشان، بنی معد بن عدنان، واگذارید و عاملان طایف و اطراف آن عثمان بن ابی العاص و مالک بن عوف نصری بودند، عثمان عامل حضریان بود و مالک عامل بدویان و توابع هوازن بود. عاملان نجران و اطراف آن عمرو بن حزم و ابوسفیان بن حرب بودند. عمرو بن حزم عهده دار نماز بود و ابوسفیان عهده دار زکات بود. خالد بن سعید بن عاص عامل ناحیه ما بین رمع و زبید تا حدود نجران بود. عامل همدان عامر بن شهر بود. عامل صنعا فیروز دیلمی بود و داذویه و قیس بن مکشوح دستیاران وی بودند عامل جندی علی بن امیه بود. عامل مارب ابوموسی اشعری بود. طاهر بن ابی هاله به جز عک عامل اشعریان نیز بود. معاذ بن جبل معلم قرآن بود و در قلمرو همه عاملان رفت و آمد داشت. (طبری 362، ج 4: 1454)
ساده زیستی رسول الله (ص)
به منظور پی بردن به سیره رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) به هنگام رهبری جامعه اسلامی و چگونگی عمل کرد آن حضرت در امر ساماندهی امور مالی و اقتصادی جامعه و آگاهی از نحوه زندگی شخصی رسول خدا و امکان مقایسه سیره نبوی با روش خلفایی که به نام اسلام و با عنوان جانشین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر اریکه قدرت نشستند؛ بی مناسبت نیست که بر سبیل اجمال اشارتی به سیره نبوی داشته باشیم و فرازهایی از زندگی رسول خدا را بازگوئیم. مؤلف دلایل انبوه می نویسد: عمر گفت من در آن وقت (که حضرت از همسان خود دوری گزیده بود) وارد اطاق پیامبر شدم دیدم حضرت بر بوریا خفته است، پیامبر ازار خود را بست و نشست متوجه شدم که بوریا بر پهلوی او رد انداخته است، اندوخته خوراک پیامبر هم چیزی جز دو مشت جو و یک مشت تره نبود که حداکثر برای دو مرتبه غذا کافی بود، من گریه ام گرفت پیامبر فرمود ای پسر خطاب چه چیزی تو را به گریه انداخته است گفتم چرا گریه نکنم، تو برگزیده خدا و رسول او و بهترین خلق هستی و این اندوخته غذایی توست، در حالی که خسرو و قیصر غرق در میوه، و نعمت های فراوانند، فرمود ای عمر خشنود نیستی که دنیا از آن ایشان و آخرت از آن ما باشد؟ گفتم چرا، فرمود بنابراین سپاس و نیایش خدای کن. این حدیث را مسلم در صحیح خود آورده است. این روایت چنین هم آمده است که عمر گفت در اطاق پیامبر (صلی الله علیه و آله) دقت کردم و اطراف را نگریستم به خدا قسم چیزی که چشم گیر باشد در آن اطاق نبود مگر سه پوست گوسپند که دباغی هم نشده بود (بیهقی 1361، ج 1: 160)از انس بن مالک روایت است که گفت نزد پیامبر رفتم دیدم حضرت بر تختی که رویه آن برگ خرما بود خفته است و زیر سرش هم بالشی انباشته از لیف خرما بود، در این هنگام عمر و گروه دیگری هم پیش پیامبر آمدند، حضرت از این پهلو به آن پهلو گشت، عمر متوجه ردّ برگ های خشک خرما روی پهلوی پیامبر شد و گریست، فرمود ای عمر چه چیز تو را می گریاند، عمر گفت چرا نگریم و حال آن که خسرو و قیصر در آن همه ناز و نعمت زندگی می کنند و زندگی شما این چنین است. پیامبر فرمود: ای عمر خشنود نمی شوی به این که نعمت های این جهان برای آنان و نعمت های آن جهان برای ما باشد؟ گفت چرا، پیامبر فرمود حتماً این چنین است. (بیهقی 1361، ج1: 161- 162) هم از ابوهریره روایت است که گفت در تمام مدت اقامت در مدینه خاندان پیامبر سه شب پیاپی از نان گندم سیر نشدند تا آن که رسول خدا رحلت فرمود. از عایشه روایت است که می گفت گاه بر خانواده پیامبر سه ماه متوالی می گذشت و آتشی برای پختن غذا روشن نمی کردیم زیرا بیشتر خوراک ما آب و خرما بود گاه همسایه های ما از انصار، زیادی شیر گوسپندان خود را برای پیامبر می فرستادند و ما هم از آن شیر می نوشیدیم. (بیهقی 1362، ج 1: 163) قتاده می گوید پیش انس بن مالک رفتیم نانوای او ایستاده بود، گفت از این نان تازه بخورید به خدا قسم بیاد ندارم که پیامبر هرگز نان ملایم دیده باشد و یا گوسپندان بریان، تا هنگامی که به خدا ملحق شد. انس بن مالک می گوید پیامبر هرگز بر سفره و یا داخل سینی غذا نخورد و نان ملایم و از آرد بیخته تناول نفرمود، راوی این روایت می گوید به انس گفتم پیامبر غذای خود را بر روی چه چیز می گذاشت و می خورد گفت بر پوست های دباغی شده و یا روی کیسه و جوال، بخاری هم این حدیث را نقل نموده است. اسود از عایشه نقل می کند که می گفت پیامبر (ص) حتی دو روز پیاپی از نان جو هم سیر نشد. نعمان بن بشیر انصاری می گوید عمر ضمن خطبه ای که فتوحات خود را بر می شمرد گفت مکرر می دیدم که رسول خدا تمام روز را از گرسنگی بخود می پیچید حتی خرمای پست هم پیدا نمی کرد که شکم خود را سیر نماید. این حدیث را مسلم هم آورده است (بیهقی 1361، ج 1: 163)
ابن خزیمه هم با اسناد دیگری این روایت را از ابن عمر نقل نموده است. گروهی از محدثان از انس بن مالک روایت می کنند که گفت روزی نزد پیامبر آمدم دیدم با یاران خود نشسته و برای ایشان صحبت میدارد ولی شکم خود را با دستمالی بسته است، اسامه که یکی از راویان این حدیث است می گوید درست به خاطر ندارم که انس گفت پیامبر سنگ به شکم خود بسته بودند یا دستمال، انس می گوید، به یکی از صحابه گفتم چرا پیامبر شکم خود را بسته اند، گفت به واسطه گرسنگی، (بیهقی 1361، ج1: 170)
پیامبر آن چنان در تقسیم بیت المال بین مستحقین در اسراع وقت، مصرّ بود که بر او نمی گذشت شبی، مگر آن که، آن چه به بیت المال رسیده بود را به اهلش برساند، تا مگر شبی از گرسته سر به بالین گذاشتن یکی از مسلمین جلوگیری کرده باشد، اگرچه خود شب های بسیار گرسنه سر به بالین می نهاد. ام سلمه همسر پیامبر می گوید: روزی حضرت رسول به خانه ام آمد در حالی که چهره اش در هم بود، فکر کردم که دردی دارد، گفتم چرا چهره شما گرفته است؟ فرمود چون دیروز هفت دینار رسیده بود ولی زیر تشک مانده و فراموش کرده بودم که آن را انفاق کنم. ابو امامه پسر سهل بن حنیف می گوید همراه عروه پسر زبیر پیش عایشه رفتیم گفت ای کاش پیامبر صلی الله علیه و آله را در بیماری او می دیدید، شش دینار یا هفت دینار پیش من بود، حضرت امر فرمود آن را به فقرا برسانم، شدت بیماری و درد پیامبر موجب شد که فراموش کنم، خوشبختانه حال حضرت خوب شد، پرسیدند آن شش هفت دینار را تقسیم کردی؟ گفتم نه، بیماری شما خاطرم را مشغول داشت، عایشه می گوید پیامبر آن ها را خواست و در کف دست خود گذاشت، و با تأثر گفت پیامبر گمان نمی کرد که اگر بدیدار خدای خود برود (بمیرد) این پول از او باقی مانده باشد. انس بن مالک می گوید پیامبر (صلی الله علیه و آله) هیچ گاه چیزی برای فردا اندوخته نفرمود. (بیهقی 1361، ج1: 164) و همین اهتمام حضرت موجب شده بود که با عنایت به وجوه نسبتاً اندکی که بیت المال می رسید و توزیع عادلانه آن بین مسلمانان وضع عدالت اجتماعی بدان پایه برسد که حداقل کسی گرسنه سر به بالین ننهد. چنان که عایشه می گوید هنگام مرگ پیامبر عموم فقرا از جهت آب و خرما (که قوت غالب مردم بود) سیر می شدند. یعنی امکان فراهم کردن آن دو برای ایشان بود (بیهقی 1361، ج 1: 164)
جمع بندی
چنان که مورخین نقل کرده اند پیامبر گرامی اسلام که برای عبادت خدای یگانه همواره عزلت می گزید، و به دور از مردم به عبادت می نشست را عادت بر آن بود که در ماه رمضان در غار حرا اعتکاف می فرمود و به عبادت خدای یکتا می پرداخت. نوشته اند در چهلمین سال حیاتش، هنگامی که در غار حرا مشغول عبادت بود، فرشته وحی بر او ظاهر شد و او مأمور دعوت مردم به یکتاپرستی شد. اگرچه نمی توان ادوار مختلف زندگی رسول خدا پس از بعثت را از هم جدا دانست اما نحوه ی سلوک رسول خدا در دو دوره قبل و بعد از هجرت را می توان نام نهاد. این دوره، دوره صبر و تحمل در برابر آزار بی حد و حصر مشرکین است. در این دوره که هنوز آیات جهاد نازل نشده بود مسلمانان مأمور به تحمل آزار مشرکین یا مهاجرت بودند. دوره ی دوم، دوره پس از هجرت به مدینه است که در این دوره رسول خدا بنیاد حکومت الهی را پی می ریزد و مدینه النبی مرکز حکومت اسلامی می شود و رسول خدا مأموریت می یابد که برای پی افکندن این نظام سیاسی- الهی موانع رشد و تعالی را از پیش پای انسان ها بردارد. در این مرحله که آیات جهاد نازل شده است، رسول خدا برای مصون داشتن مدینه از حملات مشرکین به عملیات بازدارنده، و در مواردی به منظور تضعیف دشمن و تقویت مسلمین و ایجاد اختلال در بنیه ی اقتصادی مشرکین به عملیات ایذائی علیه کاروان های تجاری مشرکین مکه فرمان می دهد. و در این دوره غزوات و سریه های متعددی رخ می دهد، لذا این دوره را می توان دوره رهبری و ولایت نامید. دوره ای که رسول خدا دستور جنگ و عقد صلح صادر می فرماید، نمایندگان و کارگزارانی را به مناطق مختلف اعزام می نماید و سران کشورها و قبایل را به اسلام دعوت می فرماید. لذا به منظور روشن شدن نحوه رهبری این رهبر الهی در این نوشتار بر سبیل ایجاز به حوادث و وقایع هر دو دوره اشاره شده است. چنان که گفته شد رسول گرامی اسلام سه سال به صورت نهانی مردم را به اسلام دعوت می فرمود و در این سه سال معدود کسانی که به اسلام گرویده بودند توسط مشرکین مورد آزار و شکنجه قرار داشتند. پس از سه سال پیامبر مأموریت یافت دعوت خود را علنی سازد. در آغاز این مرحله دعوت را از بستگان خود شروع فرمود. آشکار شدن دعوت پیامبر، بر خشونت مشرکین نسبت به مسلمین افزود. اما تا زمانی که ابوطالب زنده بود و پیامبر از حمایت های بی دریغ او برخوردار بود، مشرکین توان برخورد مستقیم با رسول خدا صلی الله علیه و آله را نداشتند. اما مشرکین روز به روز بر ایذاء دیگر مسلمین می افزودند تا این که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای رهایی آنان از ستم مشرکین، از گروهی از آنان خواست به حبشه مهاجرت نمایند. لذا گروهی از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابیطالب عازم حبشه شدند. مشرکین برای بازداشتن ابوطالب و بنی هاشم از حمایت رسول خدا صلی الله علیه و آله پیمان بستند که از هرگونه داد و ستد، کمک و همراهی با بنی هاشم خودداری ورزند. لذا مدت سه سال هاشمیان در شعب ابوطالب در محاصره مشرکین بودند و پس از آن محاصره شکسته شد. اما دیری نپائید که به فاصله اندکی ابوطالب و خدیجه دو یار و یاور رسول خدا صلی الله علیه و آله به دیار باقی شتافتند و از این پس مشرکین بر ایذاء و آزار رسول گرامی اسلام افزودند.در دوران پیش از هجرت و در مرحله تبشیر پیامبر صلی الله علیه و آله از هیچ کوششی برای هدایت مردم فروگذار نبود. چنان که نوشته اند: در موسم حج با قبایل عرب سخن می کرد و می گفت که پیمبر خداست و آن ها را به تصدیق و حمایت خویش می خواند. سفر رسول خدا به طائف برای دعوت قبیله ثقیف به اسلام نیز در راستای همین تلاش خستگی ناپذیر بود. حاصل این مجاهدت ها اقبال تنی چند از خزرجیان یثرب به اسلام بود که زمین ساز مسلمان شدن گروهی دیگر از مردم یثرب گردید که بالاخره منجر به بیعت عقبه اول و عقبه دوم شد. سپس خداوند به پیمبر (صلی الله علیه وآله) فرمان هجرت داد و جهاد را بر او مقرر فرمود. پیامبر به محض ورود به قبا مسجد قبا را بنا نهاد و به محض ورود به مدینه نخستین اقدامش بنای مسجد بود. رسول خدا در آغاز ورود به مدینه عهدنامه ای میان مهاجران و انصار از یک طرف و یهودیان مدینه از طرف دیگر نوشت و یهودیان را در دین و دارائی خویش آزاد گذاشت. هم چنین هشت ماه بعد از هجرت بود که رسول خدا میان مهاجر و انصار قرار برادری نهاد که در راه حق، یکدیگر را یاری دهند.
به رغم تلاش های رسول خدا برای فراهم ساختن محیطی امن برای مردم مدینه، مسلمانان مدینه از یک سو در معرض تهاجم مشرکین، و از سوی دیگر شاهد دسیسه ها و پیمان شکنی های یهودیان اطراف مدینه بودند، که همواره با مشرکین در حال دسیسه بر علیه مسلمانان بودند و آن ها را در حمله به مدینه تحریک و تحریص می نمودند و در یاری مشرکین کوتاهی نمی ورزیدند. لذا در این دوره پس از نزول آیات جهاد، غزوات و سریه های متعددی رخ داد که حاصل آن تضعیف مشرکین و پیمان شکنان یهودی بود. با قرارداد صلح «حدیبیه»، مسلمانان مدینه تا حدی از تجاوز و تعرض مشرکین قریش آسوده خاطر شدند. و رسول خدا فرصتی یافت که پادشاهان و زمامداران عربستان و کشورهای مجاور عربستان را به سوی اسلام دعوت کند و بدین منظور کسانی را به سفارت نزد آنان بفرستد. غرض رسول خدا از ارسال نامه برای سلاطین و دعوت آنان به اسلام در واقع فراهم ساختن امکان تشرف مردم آن دیار به اسلام بود، چرا که عمده ترین مانع مردم برای پذیرش دین حق، همواره سلاطین و اشراف قوم بودند که برای حفظ منافع خود مردم را به بردگی و بندگی می کشیدند و حریت و آزادگی و برادری و برابری مردمان را برنمی تافتند و خود را با توده مردم هم سنگ نمی دانستند.
نفوذ و گسترش اسلام در جزیرة العرب موجب شد که از سال نهم هجری وفدها یا هیأت های نمایندگی قبایل مختلف عرب، برای اظهار اسلام و انقیاد قبایل خویش رو به فزونی نهد. سران قبایل عرب و بزرگان و یا نمایندگان آن ها به حضور رسول گرامی اسلام شرف یاب می شدند و پیامبر خدا کسانی را برای تعلیم قرآن و آموزش فقه دین و سنت پیمبر و آداب مسلمانی به آنان و میزان و چگونگی اخذ زکات از مسلمانان و جزیه از اهل کتاب به میان این قبایل اعزام می فرمود.
نظام اداری در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بسیار ساده بود و از سیستم اداری و دیوان خانه و نظایر آن ذکری به میان نیامده است. گروهی از اصحاب که قادر به خواندن و نوشتن بودند پیرامون رسول خدا حضور داشتند که به هنگام نیاز به دستور پیامبر نامه ها، عهدنامه ها، قراردادها و آن چه لازم بود نوشته شود را به دستور پیامبر (صلی الله علیه وآله) می نگاشتند. نامه هایی که توسط کاتبان نوشته می شد با مهر رسول خدا ممهور می شد.
منابع و درآمدهای حکومت اسلامی در زمان رسول خدا بیشتر حاصل از زکاه، خمس غنائم، جزیه، فطریه، خراج اراضی و درآمدهایی از این دست بود که به سرعت بین مسلمانان تقسیم می شد و ظاهراً محلی تحت عنوان بیت المال، برای نگه داری آن ها وجود نداشت. پیامبر آن چنان در تقسیم بیت المال بین مستحقین در اسرع وقت، مصرّ بود که بر او نمی گذشت شبی، مگر آن که، آن چه به بیت المال رسیده بود را به اهلش برساند، تا مگر شبی از گرسنه سر به بالین گذاشتن یکی از مسلمین جلوگیری کرده باشد، اگرچه خود شب های بسیار گرسنه سر به بالین می نهاد.
نگاهی هرچند کوتاه به زندگی رسول خدا از آغاز بعثت تا واپسین لحظات حیات مبارک رسول خدا، بیان گر آن که شیوه رهبری رسول خدا از آغاز با شیوه رهبری دیگر زمامداران و رهبران متفاوت بوده و قابل مقایسه نیست. پیامبر خدا نه با عده و عده بلکه با صبر و استقامت که فرمان «فاستقم کما امرت» (فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا انه بما تعملون بصیر (12 هود) داشت. و مکارم اخلاق خویش که فرمود انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق (نبی اکرم (ص) می فرماید: من برای این مبعوث شدم که مکارم اخلاق را در شما به کمال رسانم و وجود شما را به صفات عالی انسانی بپرورم). پیامبر با حسن خلق قلب ها را مسخر می نماید و جان ها را با عشق به خدا و پیامبرش تلطیف می فرماید. رفتاری سرشار از مهربانی و عطوفت، که خدایش می فرماید: فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین (آل عمران: 159) «ای رسول، رحمت خدا تو را با خلق مهربان و خوشخوی گردانید و اگر تند خو و سخت دل بودی مردم از گرد تو متفرق می شدند. پس (چون امت به نادانی درباره تو بد کنند) از آنان درگذر و از خدا برای آنان طلب آمرزش کن و با آنان (در کار جنگ) مشورت کن و چون بر کاری مصمم شدی با توکل بر خدا انجام ده که خدا آنان که بر او اعتماد کنند دوست دارد» و در سوره توبه می فرماید: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم (التوبه: 128) «به حقیقت برای شما پیغمبری از خودتان آمد که رنج بردن شما بر او گرانست و نسبت به (ایمان) و (نجات) شما بسیار حریص است و به مؤمنان رئوف و مهربانست.» شان نزول آیه رهبری که به تعبیر امیرالمؤمنین علی علیه السلام «طبیب دوار بطبه» بود و آن چنان بر مردمان دل می سوزاند که خدایش فرمود. لعلک باخع نفسک الا یکونوا مؤمنین (الشعراء: 3) «ای رسول ما، تو چنان در اندیشه هدایت خلقی که می خواهی جان عزیزت را از غم این که ایمان نمی آورند هلاک سازی» بدیهی است پیامبر خدا با این عشق به تعالی انسان ها و دلسوزی برای فلاح و رستگاری آن ها، هیچ گاه در پی سلطه و حاکمیت به معنای متعارف آن نبود. نامه های رسول خدا به سران قبایل و پادشاهان بلاد، مؤید آن است که رسول خدا در پی کشورگشایی و افزایش متصرفات خود نبود و پیامبر از آن ها می خواست اسلام بیاورند تا مانع از گرایش توده مردم به اسلام نشوند و هم خود و هم مردم تحت امرشان رهایی یابند به عنوان مثال نامه های رسول خدا به مردم نجران و بحرین و تأکید آن حضرت بر واگذاری اموال و دارایی های مردم به خودشان و تنها متعهد دانستن کسانی که اسلام را پذیرفته ان، به پرداخت زکوة و سایر وجوه شرعی، و پرداخت جزیه توسط اهل کتاب که بر کیش خویش باقی مانده اند، نشان می دهد که نه رسول خدا در صدد گسترش مایملک خود بود نه در پی بسط اقتدار دنیوی، آن چه می خواست فلاح و رستگاری و آسایش مردمی بود که تحت زعامت و حاکمیت اسلامی زندگی می کردند. رفتارهای سیاسی و اجتماعی، و شیوه زندگی فردی رسول خدا، از جمله ساده زیستی آن حضرت که به فرازهایی از آن در متن اشاره شده، هیچ شباهتی به شیوه رهبری رهبران دیگر، اعم از رهبرانی که مدعی انتساب به قدرت های ماورائی بودند و رهبران دیگر، اعم از رهبرانی که مدعی انتساب به قدرت های ماورائی بودند و رهبران غیر الهی، در طول تاریخ سیاسی جهان ندارد.
پی نوشت ها :
1- النحل: و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء و هدیً و رحمةً و بشری للمسلمین (89)
بقره: کذلک یبین الله لکم الآیات لعلکم تتفکرون (219)
البقره: یبین آیاته للناس لعلهم یتذکرون (221)
البقره: کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تعقلون (242)
البقره: کذلک یبین الله لکم الایات لعلکم تتفکرون (226)
آل عمران: کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تهتدون (103)
2- بنا به گفته جواهر لعل نهرو «نژآد عرب را که در طول قرون دراز، انگار در حال خفتگی به سر می برد و ظاهراً از آن چه در سایر نواحی اتفاق می افتاد، جدا و بی خبر بود ناگهان بیدار کرد و با نیرو و قدرتی شگرف دنیا را زیر و زبر ساخت.» وی بر آن است که «سرگذشت عرب ها و داستان این که چگونه به سرعت در آسیا، اروپا و آفریقا توسعه یافتند و فرهنگ و تمدن عالی و بزرگی به وجود آوردند یکی از شگفتی های تاریخ بشری است.» (نهرو 1343، ج1: 317)
3- مقصود ما از حیات معقول «آن زندگی است که به فعلیت رسیدن بعاد اصیل حیات در مسیر کمال و بارور گشتن آن ها در آن زندگی تأمین می گردد» این حیات معقول است که در قرآن با عنوان حیاة طیبه (حیات پاکیزه) تذکر داده شده است و هدف بعثت پیامبر ان الهی و آرزوهای انسانی همه عظمای بشریت همین بوده است. (جعفری 1375، ج 4: 63)
4- من عمل صالحاً من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیوه طیبه و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون (النحل ؛ 97)
5- پنج سال پس از بنای کعبه خداوند رسول خویش را مبعوث کرد و به شرف پیمبری اختصاص داد در این وقت چهل سال تمام داشت و سیزده سال در مکه ماند که مدت سه سال دعوت وی مخفی بود (مسعودی 1356، ج1: 631) عبید بن عمیر گوید: رسول خدا (ص) را رسم چنان بود که هر سال یک ماه در غار کوه حرا معتکف می شد و این کار را، قرشیان، آنان که اهل عبادت خداوند بودند، در زمان جاهلیت انجام می دادند.
در این یک ماه آن حضرت مجاورت کوه حرا را اختیار می کرد و مستمندان و مساکینی که در آن جا به نزدش می رفتند را اطعام می فرمود، و چون آن یک ماه به پایان می رسید، به شهر مکه باز می گشت، و نخست به کنار کعبه می رفت و هفت بار یا بیشتر بدور آن طواف می کرد، سپس به خانه خویش می رفت.
تا سالی که حضرت در آن سال به رسالت مبعوث شد، طبق معمول همه ساله ماه رمضان بود که برای اعتکاف و عبادت با اهل خانه خود بسوی حراء کوچ کرد و هم چنان تا آن شبی که خدای تعالی او را به رسالت گرامی داشت به عبادت مشغول بود در آن شب جبرئیل بر او نازل گشت [معروف نزد شیعه و جمعی دیگر از مورخین آن است که بعثت آن حضرت در شب بیست و هفتم ماه رجب اتفاق افتاد ولی جمعی از مورخین مانند ابن هشام و دیگران آن را در ماه رمضان دانسته اند.] (رسولی محلاتی 1375، ج1: 153) طبری گوید: روایت درست، هست، که درباره روزه روز دوشنبه از پیمبر پرسیدند و فرمود: « من به روز دوشنبه متولد شدم و به روز دوشنبه مبعوث شدم وحی سوی من آمد».
و گوید: در این باب خلاف نیست، اما اختلاف هست، که کدام دوشنبه ماه بود، بعضی ها گفته اند: آغاز نزول قرآن بر پیمبر خدا هیجدهم ماه رمضان بود، و از عبدالله بن زید جرمی روایتی به این مضمون هست. بعضی دیگر گفته اند نزول قرآن در بیست و چهارم رمضان بود. (طبری 1362، ج3: 842)
6- درباره اسلام علی بن ابی طالب علیه السلام خلاف است بسیاری کسان گفته اند او هرگز چیزی را با خدا انبار نکرده بود تا از نو مسلمان شود بلکه در همه کار خویش تابع پیمبر صلی الله علیه وسلم بود و بدو اقتدا می کرد و به همین ترتیب بود تا بالغ شد و خداوند او را معصوم داشته و هدایت کرده و چون پیمبر خویش توفیق عصمت داده بود، که آن ها مجبور و ناچار از انجام عبادت نبودند بلکه از روی اختیار و دلخواه اطاعت پروردگار و فرمانبرداری و خودداری از منهیات او را برگزیدند بعضی نیز گفته اند وی اول کسی بود که ایمان آورد و پیمبر او را که در معرض تکلیف بود به اقتضای ظاهر «وانذر عشیرتک الاقربی» دعوت کرد و از علی آغاز کرد که از همه کسان بدو نزدیک تر بود و بهتر اطاعت می کرد (مسعودی 1356، ج1: 632) پس از آن ابوبکر اسلام آورد و قوم خویش را به اسلام خواند و عثمان بن عفان و زبیر بن عوّام و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص و طلحه بن عبیدالله به دست او مسلمان شدند که آن ها را پیش پیمبر صلی الله علیه و آله آورد و همگی اسلام آوردند و این گروه در مسلمانی از دیگر کسان سبقت داشتند. (مسعودی 1356، ج1: 632)
7- به روایت یعقوبی افراد قریش قصد کشتن رسول خدا 9 کردند و تصمیم آنان قطعی شد. اما چون دانستند که رسول خدا را نمی توانند بکشند و یقین کردند که ابوطالب او را تسلیم نخواهد کرد، پیمان نامه ای امضا کردند که با احدی از بنی هاشم خرید و فروش و ازدواج و داد و ستد نکنند مگر آن که محمد را تسلیم کنند تا او را بکشند و بر این مضمون هم پیمان شدند و هشتاد مهر بر آن زدند. چون کار قریش به انجام رسید «بنی هاشم» و «بنی عبدالمطلب» به ابوطالب پیوستند و همگی جز «ابولهب بن عبد المطلب» که با قریش همکاری داشت، همراه وی در شعب ابیطالب یا به قول یعقوبی در شعب بنی هاشم درآمدند، این امر شش سال پس از بعثت خدا در شب اول محرم سال هفتم بعثت واقع شد (آیتی 1366: 154- 155) رسول خدا با همه بنی هاشم و بنی مطلب سه سال در شعب ماندند تا آن که رسول خدا و ابوطالب و خدیجه تمام دارائی خود را از دست دادند و به سختی و ناداری گرفتار آمدند. (آیتی 1366: 161)
8- در حدود دو ماه پس از خروج بنی هاشم از شعب، و سه سال پیش از هجرت، وفات ابوطالب و سپس به فاصله سه روز وفات خدیجه کبری در ماه رمضان سال دهم بعثت روی داد. خدیجه در این تاریخ 65 ساله و ابوطالب هشتاد و چند ساله بود. (آیتی 1366: 168)
9- مشرکین برای این که رسول خدا را تحت فشار قرار دهند از هیچ اقدامی علیه او و خاندانش فروگذاری نمی کردند تا بدان جا که از دامادی های آن حضرت خواستند همسران خویش را طلاق دهند یکی از دامادهای رسول خدا ابوالعاص همسر زینب بود. ابوالعاص بن ربیع به مال و امانت و تجارت، از مردان انگشت شمار مکه بود، و مادرش خاله دختر خویلد بود و خدیجه کبری، خاله وی بود. خدیجه از پیمبر خواست که دختر بدو دهد و پیمبر مخالفت خدیجه نمی کرد، و این پیش از نزول وحی بود و دختر بدو داد و خدیجه او را چون فرزند خویش می شمرد. و چون خدا عزوجل پیمبر خویش را عزت نبوت داد و خدیجه و دخترانش بدو ایمان آورند و به دین وی گرویدند، ابوالعاص بر شرک بماند. و چنان بود که پیمبر یکی از دو دختر خویش، رقیه یا ام کلثوم را، به عتبه بن ابی لهب داده بود و چون فرمان خدای عزوجل را با قریش در میان نهاد و از او دوری گرفتند، گفتند شما محمد را از گرفتاری رها کرده اید، دخترانش را به او پس دهید که خاطرش به گرفتاری آن ها مشغول شود و پیش ابوالعاص بن ربیع رفتند و گفتند: «از زن خویش جدا شو و ما هرکس از قرشیان را خواهی به زنی تو دهیم.» ابوالعاص گفت: «خدا نکند من از زن خویش جدا شوم و به جای زنم زنی از قریش نمی خواهم.» و پیمبر داماد خویش را به خوبی می ستود. پس از آن سوی فاسق بن فاسق عتبه بن ابولهب رفتند و گفتند: «دختر محمد را طلاق بده و ما هر کس از قریش را خواهی به زنی تو دهیم.» عتبه گفت: «اگر دختر ابان بن سعید بن عاص یا دختر سعید بن عاص را به من دهید از زنم جدا می شوم.»
بدین سان دختر سعید بن عاص را بدو دادند و از دختر پیمبر که هنوز به خانه دشمن خدا نرفته بود جدا شد و خدا که کرامت دختر پیمبر و ذلت عتبه می خواست میانشان جدایی آورد و دختر پیمبر زن عثمان بن عفان شد. (طبری 1362 ، ج3: 984- 985) و چون پیامبر خدا مبعوث شد زینب اسلام آورد، ولی ابولعاص بر شرک بماند. طبری گوید: و چنان بود که پیمبر در مکه اختیاری نداشت و حلال و حرام نمی کرد و اسلام میان زینب دختر پیمبر که مسلمان بود و ابی العاص بن ربیع جدایی آورده بود ولی پیمبر نمی توانست آن ها را جدا کند و زینب بر مسلمانی خویش با ابوالعاص مشرک ببود تا پیمبر هجرت کرد. و چون قرشیان سوی بدر رفتند ابوالعاص بن ربیع نیز با آن ها بود و به روز بدر اسیر شد و در مدینه پیش پیمبر بود. عایشه گوید: «وقتی مکیان فدیه اسیران را فرستادند زینب دختر پیمبر خدا نیز فدیه ابوالعاص بن ربیع را فرستاد که مالی بود و گردن بندی که خدیجه هنگام وفات بدو داده بود.»
گوید: و چون پیمبر گردن بند را بدید سخت رقت کرد و گفت: «اگر خواهید اسیر وی را آزاد کنید و مالش را پس بدهید.» گفتند: «چنین باشد.» و ابوالعاص را آزاد کردند و مال زینب را پس دادند.
پیمبر از ابوالعاص خواسته بود یا او وعده داده بود که زینب را رها کند، یا این جزو شرایط آزادی ابوالعاص بود اما در این باب نه او و نه پیمبر خدا چیزی نگفتند تا حقیقت حال دانسته شود. اما وقتی ابوالعاص آزاد شد و سوی مکه رفت پیمبر زید بن حارثه و یکی از انصار را فرستاد و گفت: «به دره یاجج بمانید تا زینب بیاید و همراه او سوی مدینه آیید.» و آن ها یک ماه یا کم تر پس از بدر روان شدند. و چون ابوالعاص به مکه رسید به زینب گفت: «پیش پدرش برود و او لوازم سفر آماده می کرد.» (طبری 1362، ج3: 985- 986)
ابن اسحاق گوید: ابوالعاص در مکه بود و زینب پیش پیمبر در مدینه بود که اسلام میان آن ها جدایی آورده بود و کمی پیش از فتح مکه ابوالعاص به تجارت سوی شام رفت که مالی داشت و امین اموال قریش بود که کالا بدو سپرده بودند. و چون از تجارت خویش فراغت یافت و بازگشت، جماعتی که پیمبر فرستاده بود بدو برخوردند و مالش را ببردند و او بگریخت، و چون فرستادگان پیمبر مال وی را پیش پیمبر آوردند ابوالعاص در تاریکی شب پیش زینب دختر پیمبر آمد و از او پناه خواست و زینب نیز او را پناه داد که مال وی را بگیرد. صبحگاهان که پیمبر برون شد و تکبیر گفت و مردم با وی تکبیر گفتند زینب از صفه زنان بانگ زد که ای مردم ابوالعاص بن ربیع را پناه داده ام. و چون پیمبر سلام نماز بگفت روی به مردم کرد و گفت: آن چه را شنیدم شما نیز شنیدید؟ گفتند: آری. گفت: به خدایی که جان محمد به فرمان اوست من از قضیه خبر نداشتم تا آن چه را که شما شنیدید شنیدم و زبون ترین مسلمانان تواند که بر ضد آن ها پناه دهد.» آن گاه پیمبر خدای پیش دختر خود رفت و گفت: دختر! او را حرمت بدار اما به تو راه نیابد که به او حلال نیستی. عبدالله بن ابی بکر گوید: پیمبر کسانی را که مال ابی العاص را گرفته بودند پیش خواند و گفت: نسبت این مرد به ما چنانست که می دانید، و شما مال او را برده اید، دوست دارم نیکی کنید و مالش را بدهید و اگر نخواهید غنیمت خداست که به شما داده و حق شماست. کسان گفتند: ای پیمبر خدا مال او را پس می دهیم. گوید: و مال ابی العاص را پس دادند، و هر که چیزی از او گرفته بود بیاورد تا همه مال او را بدادند و چیزی از آن کم نبود. آن گاه ابوالعاص مال را به مکه برد و هر چه از قریشیان پیش وی بود پس داد و پس از آن گفت: ای گروه قرشیان آیا کسی چیزی پیش من دارد که نگرفته باشد؟ گفتند: نه، خدا تو را پاداش دهد که وفادار و کریم بوده ای.» گفت: اینک شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست» سپس گفت: «به نزد محمد مسلمان نشدم مبادا پندارید که می خواهم مال شما را بخورم. اکنون که خدا مالتان را به شما رسانید و از کار آن فراغت یافتم مسلمان شدم. عبدالله بن عباس گوید: پیمبر خدا زینب را از پس شش سال، به همان عقد اول به ابی العاص داد. (طبری 1362، ج3: 987- 988)
10- یهودیان یثرب که اهل کتاب و دانش بودند، هرگاه میان ایشان و «اوس» و «خزرج» پیشامدی می شد، می گفتند: به زودی پیامبری مبعوث می شود و ما به وی ایمان می آوریم و با همدستی وی، شما را چون قوم «عاد» و «ارم»، می کشیم. اهل یثرب پس از شنیدن دعوت رسول خدا به یکدیگر گفتند: به خدا قسم این همان پیمبری است که یهودیان ما را از بعثت او بیم می دادند و نباید در ایمان به وی بر ما پیشدستی کنند و سپس دعوت رسول خدا را اجابت کردند و اسلام آوردند (آیتی 1366: 178- 179)
11- عباده بن صامت می گوید: من در نخستین بیعت عقبه حاضر بودم. و ما دوازده مرد بودیم که با رسول خدا به بیعت نسوان، بیعت کردیم- و این پیش از آن بود که جنگ بر ما واجب شود- که برای خدا شریکی قرار ندهیم و دزدی نکنیم و زنا نکنیم و فرزندان خود را نکشیم و در کار نیک او را نافرمانی نکنیم. این بیعت را بدان جهت بیعت نساء گفته اند که رسول خدا، با زنان مسلمان به همین شرط بیعت می کرد و در این بیعت هم مثل بیعت زنان التزام به جهاد در کار نبود. و مضمون بیعت نساء در سوره ممتحنه (آیه 12) نیز همین است. (آیتی 1366: 182- 183)
12- رسول خدا (ص) فرمود: شما از میان قوم دوازده نقیب اختیار کنید. ایشان با هم بنشستند و دوازده نقیب اختیار کردند، نه نقیب از قوم خزرج بودند و سه نقیب از قوم أوس. و این نه نقیب که از قوم خزرج بودند، یکی، أسعد بن زراره بود. و دیگر، سعد بن الربیع بود. و سوم، عبدالله بن رواحه بود. و چهارم، رافع ابن مالک بن العجلان بود. و پنجم، براء بن معرور بود. و ششم، عبدالله ابن [عمرو بن] حزام بود. و هفتم، عباده بن الصامت بود. و هشتم، سعد بن عباده، و نهم، منذر [بن] عمرو بود.
و آن سه که از قوم أوس بودند: یکی أسید بن حضیر بود. و دوم، سعد بن خیثمه، و سوم، رفاعه بن عبدالمنذر. (قاضی ابرقوه 1377، ج1: 441)
13- هنگامی که رسول خدا از قبا عازم مدینه بود، در محل بنی سالم بن عوف در دره ای که متعلق به آن ها بود وقت نماز جمعه در رسید، و شنیده ام که هم اکنون در آن جا مسجدی بپاست و این نخستین جمعه بود که پیمبر خدای در اسلام به پا داشت و خطبه خواند و گویند این نخستین خطبه ای بود که در مدینه خواند. (طبری 1362، ج3: 926)
14- یک بار برای هدایت یافتن خودت و بار دیگر برای پیروی اهل کشورت از تو، یا هم یک بار در دنیا به بقای عزت و سلطنت و یک بار در آخرت به دخول در بهشت و رسیدن به ثواب های الهی، یا یک بار به سبب پیروی عیسی و یک بار دیگر برای ایمان به محمد. (توضیح دکتر آیتی در زیرنویس همان صفحه)
15- محمد بن اسحاق گوید: در حالی که زید به طی باز رسید وی را تب گرفت و هم بر آن تب از دنیا مفارقت کرد. و زن زید الخیل هنوز کافر بود، و چون زید از دنیا مفارقت کرد، در خیال وی چنان بود که سبب، هوای مدینه بود و رفتن وی بدان جایگاه، که وی رنجوری یافت و از دنیا مفارقت کرد، زنش برخاست و آن فرمان ها که سید، علیه السلام، از بهر وی نبشته بود، از بهر اقطاع فید و حوالی آن، برگرفت و بدرید و پاره کرد و در آتش افکند و بسوزانید (قاضی ابرقوه 1377، ج2: 1028- 1029)
16- در مورد جنگ قبیله هوازن با مسلمانان نوشته اند: پس از انتشار خبر فتح مکه، قبیله «هوازن» به جز برخی از دوراندیشانشان و مردمی از قبیله «بنی هلال» فراهم شدند و مالک بن عوف را که جوانی سی ساله و سرور «هوازن» بود به فرماندهی خود برگزیدند. اینان با زنان و فرزندان و اغنام و احشام و اموال خویش برای جنگ با رسول خدا (ص) حرکت کردند. رسول خدا (ص) پس از آگاهی از جنبش «هوازن» و پس از کسب اخبار لازم برای دفع ایشان با دوازده هزار سپاهی به سوی «حنین» حرکت کرد. در تاریکی صبح، سپاهیان اسلام به وادی «حنین» سرازیر شدند و ناگهان مردان «هوازن» که در دره ها و تنگه های وادی «حنین» کمین کرده بودند بر مسلمانان حمله ور شدند. سواران «بنی سلیم» بی درنگ پا به گریز نهادند و در پی آنان اهل مکه فراری شدند و دگران هم در پی ایشان پراکنده گشتند. در این هنگام علی بن ابی طالب و کسانی از بنی هاشم که نه نفر می شدند و ایمن بن عبید، پسر ام ایمن که به شهادت رسید و همان نه نفر قریشی ماندند که همراه پیامبر پایداری کردند. ام عماره، ام سلیم، ام سلیط، ام حارث زنانی بودند که در این معرکه جهاد کردند. با پایداری رسول خدا (ص)، مسلمانان یکی پس از دیگری بازگشتند و نصرت الهی بر مسلمانان فرود آمد. بدین ترتیب مشرکان شکست خوردند و شش هزار اسیر و بیست و چهار هزار شتر و بیش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار «اوقیه» نقره غنیمت گرفته شد. (ایتی 1366: 584 تا 591)
17- احصوا کل من تلفظ بالاسلام.
18- اکتبوا فی من تلفظ بالاسلام [من الناس].
19- رسول خدا صلی الله علیه و آله، عتاب بن اسید بن ابی العیص بن امیه بن عبد شمس را که جوانی در حدود بیست ساله بود بر اهل مکه امیر قرار داد و معاذ بن جبل خزرجی را هم برای تعلیم احکام و فقه معین فرمود. (ایتی 1366: 584)
20- یمن دارای چند ناحیه بود که آن ها را مخالیف یمن می گفتند. لذا حضرت رسول (ص) برای یمن چند امیر منصوب فرمودند. در یک مخالف معاذبن جبل بود و درمخلاف دیگر ابوموسی اشعری و در دیگری وایل بن حجر کندی، و در یکی فیروز دیلمی (خنجی 1362: 201)
21- مرحوم دکتر آیتی تقریباً در همه موارد یادآور می شود که بلال به دستور پیامبر مبالغی را به عنوان هدیه یا جایزه به نمایندگان مذکور می پرداخت (آیتی 1366: 650 تا 682)
22- منظور از نجران در این پیمان نامه، نجران یمن است، نه نجران عراق (الرتاج، 476/1).- م.
23- در متن «حله» آمده است که عبارت از شلوار و ردا و یا پیراهن و شلوار و ردا بوده است؛ و دست کم باید دارای دو جامه باشد؛ در غیر این صورت، بدان حله نگویند (لسان، 174/11؛ الرتاج، 476/1).- م.
24- مفرد اواقی اوقیه است و مقدار اوقیه چهل درهم یا به سخن دیگر، هفت مثقال می باشد (الفائق، 74/4؛ لسان، 12/10 «اوق»؛ الرتاج، 477/1) گویا منظور این است که باید بهای هر حله ای که می پردازند، یک اوقیه یا چهل درهم باشد.- م.
25- العروض: جمع عرض به سکون «ر» به معنی کالای غیر نقدی یا گونه ای از دارایی های غیر نقدی است. قال ابوعبید:
العروض الامتعه التی لا یدخلها کیل و لا وزن و لا یکون حیوانا و لا عقارا. ابوعبید گفته است: عروض کالاهایی را گویند که به پیمودن و سنجش در نیایند، و حیوان و ملک را نیز در بر نمی گیرد (لسان، 170/7؛ الرتاج، 478/1).- م.
26- گفته شده است که اینان، مردمی از زردشتیان بوده اند. نیز گفته اند که ایشان، سپاهیانی بودند در دژالمشقر بحرین. به گفته جوالیقی: این عنوان در میان مردم دیلم، هم چون «امیر» در میان تازیان بوده است. (حمیدالله 1377: 204)
27- برای مطالعه بیشتر در باب انواع خراج به مقاله آقای ابوالقاسم اجتهادی تحت عنوان «تحقیقی درباره خراج» در مجله مقالات و بررسی ها، نشریه گروه تحقیقاتی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران، دفتر پنجم و ششم- بهار و تابستان 1350 و هم چنین به توضیح برخی از واژگان ذیل خراج و جزیه در پایان همین کتاب مراجعه فرمایید.
28- حصین بن مشمت تمیمی: این حصین بن مشمت بن شداد بن زهیر بن نمر بن مره بن حمان است.
پیامبر (ص) آبی را به وی اقطاع داد. الحازمی روایت کرده است که پیامبر (ص) شماری از آب ها، از جمله: جراد- یکی از اهل حدیث می گوید: آن به ذال معجمه است- السدیره و الثماد و الاصیهب را به وی اقطاع داد. وی محدث بود؛ محمد بن مثنی از وی روایت کرده است. حصین از همنشینی پیامر (ص) برخوردار گشت. وی به نمایندگی از سوی قوم خویش، نزد پیامبر آمده بود (حمید الله 1377: 314)
29- جراد (به وزن غراب): آبی است در سرزمین بنی تمیم نزدیک «مروت». (یاقوت حموی 1383، ج2،: 30)
30- سدیره: مصغر «سدره» که آبی است میان جراد و مروت، در سرزمین حجاز (محمد حسن شراب 1383: 194)
31- ثِماد: جایگاهی در سرزمین بنی تمیم نزدیک «مروت» است. پیامبر (ص) آن را به حصین پسر مشمت به اقطاع داد. (یاقوت حموی 1383، ج1: 819)
32- اصیهب [کوچک اصهب به معنی اشقر- سرخ و سپید]. نام آبی نزدیک مروت از سرزمین بنی تمیم بود که سپس از آن بنی حمان شد. پیامبر (ص) آن را با آب هایی دیگر به حصین پسر مشمت که برای مسلمان شدن به نزد او آمده بود به اقطاع داد. (یاقوت حموی 1383، ج1: 266)
33- مروت: (به فتح میم و ضم و تشدید راء)، در خبر مربوط به هیأت اعزامی حصین بن مشمت به حضور رسول الله صلی الله علیه و آله آمده است که آن حضرت آب هایی مانند اصیهب و ماعزه را در مروّت به اقطاع وی داد. مروت: وادیی است در العالیه، واقع در سرزمین بنی تمیم. (محمد حسن شراب 1383: 354)
34- غرقد در لغت به معنای گیاه دیوخار است. بقیع الغرقد همان قبرستان معروف مدینه است که نام آن برای همگان آشناست و در سمت شرق مسجد النبی قرار دارد. (محمد حسن شراب 1383: 78)
35- در لسان العرب و تاج العروس، به جای الرمداء، الرمد به فتح «ر» و سکون «م» آمده و در آن ها یاد شده است که «الرمد» آبی بوده است که آن گاه که جمیل عذری نزد پیامبر آمد، پیامبر خدا (ص) آن را به وی اقطاع کرد (لسان 183/3 «رمد»؛ تاج العروس 119/7). بنو الرمداء دو قبیله از قبایل تازیان بوده اند (تاج العروس 117/7).- م.
در کتاب مکاتیب الرسول (ص) آمده است: کتابه (صلی الله علیه و آله) لجمیل بن ردام:
"هذا ما اعطی محمد رسول الله جمیل بن ردام العذری اعطاه الرمداء لا یحاقه فیه أحد. و کتب علی بن ابی طالب". (احمدی میانجی 1419، ج3: 464- 465)
36- کتاه (ص) لسعید بن سفیان الرعلی:
"هذا ما اعطی رسول الله (صلی الله علیه و آله) و سعید بن سفیان الرعلی اعطاه نخل السوارقیه و قصرها، لا یحاقه فیها احد، و من حاقه فلا حق له، و حقه حق. و کتب خالد بن سعید (احمدی میانجی 1419، ج3: 475)
37- کتابه 6 لعوسجه بن حرمله:
"بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما اعطی الرسول عوسجه بن حرمله الجهنی من ذی المروة اعطاه ما بین بلکثه الی المصنعه الی الجفلات الی الجد جبل القبله لا یحاقه فیها احد، و من حاقه فلا حق له و حقه حق، و کتب العلاء بن عقبه. شهد". (احمدی میانجی 1419، ج 3: 482)
38- نیز ثبیر جایی است در سرزمین مدینه که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را به اقطاع شریس بن ضمره مزنی داد. (محمد حسن شراب 1383: 100)
در کتاب مکاتیب الرسول آمده است: کتابه (صلی الله علیه و آله) لشریس بن ضمره:
قال یاقوت:" و فی حدیث شریس بن ضمره المزنی لما حمل صدقته الی النبی (صلی الله علیه و سلم) و یقال: هو اول من حمل صدقته قال له: ما اسمک؟ قال: شریس، فقال له: بل شریح و قال: یا رسول الله اقطعنی ماء یقال له: ثبیر فقال: قد اقطعتکه" (احمدی میانجی 1419، ج1، ص: 343) در معجم البلدان عین همین عبارت ذکر شده است: در حدیث آمده است که شریس پسر ضمره مزنی زکات خود را به نزد پیامبر (ص) آورد که گویند او نخستین کسی است که چنین کرد. پیامبر فرمود: نامت چیست؟ گفت: شریس. حضرت فرمود: بهتر آن است که تو «شریح» باشی. او گفت: ای رسول خدا! آبی را که «ثبیر» نام دارد به مقاطعه به من ده. پیامبر گفت آن را به اقطاع به تو دادم. (یاقوت حموی 1383، ج1، ص 799)
39- کتابه (صلی الله علیه و آله) لبنی المداش:
قال السمهودی: "حائط بنی المداش- بفتح المیم و الدال المهمله و الف و شین معجمه- موضع بوادی القری اقطعهم ایاه رسول الله (صلی الله علیه و سلم) فنسب الیهم" (احمدی میانجی 1419، ج1: 331)
40- اینان شش تن یا بر پایه نوشته ابن هشام، هشت تن بودند که نزد پیامبر خدا(ص) آمدند و مسلمان گشتند و پیامبر خدا به دو تن از ایشان به نام های تمیم بن اوس و نعیم بن اوس، دو قطعه زمین به نام های: حبری (حبرون و یا حبرین) و بیت عینوان داد. و جز دو قطعه یاد شده، پیامبر اسلام در سرزمین شام، اقطاع دیگری نداشته است-م.
41- قلقشندی می نویسد: «این نامه، هم اکنون نیز در دست خدام حرم خلیل الله علیه السلام است و هرگاه کسی با آنان به ستیز برخیزد، آن پوست نوشته را نزد پادشاه مصر می برند تا ایشان را از گزند دشمنان دور نگاه دارد. بسیاری گفته اند که آن نوشته را دیده اند که بر اثر گذشت زمان فرسوده بوده است-م.
42- حُردان: (به ضم اول)، وادی ای است در یمن. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را به اقطاع ابوسبره یزید بن مالک داد. (محمد حسن شراب 1383: 131)
43- کتابه (صلی الله علیه و آله) لیزید بن مالک: قال ابن سعد: "قالوا: وفد ابو سبره و هو یزید بن مالک. بن مران الجعفی علی النبی (صلی الله علیه وسلم) و معه ابناه: سبره و عزیز، فقال رسول الله (صلی الله علیه وسلم) لعزیز: ما اسمک؟ قال: عزیز، قال: لا عزیز الا الله، انت عبدالرحمن فاسلموا، و قال له ابو سبره. یا رسول الله القطعنی وادی قومی بالیمن و کان یقال له حردان ففعل" (احمدی میانجی 1419، ج1، ص: 339)
44- حضرت علی علیه السلام فرمود: پیامبر خدا (ص) مرا به سوی یمن فرستاد، تا در میان آنان قضاوت بنمایم. گفتم: ای پیامبر خدا (ص) من به قضاوت آشنا نیستم، دستش را بر سینه ام زد، و گفت: خدایا قلب او را راهنمائی فرما، و زبان او را استوار گردان، گفت: دیگر در قضاوت میان دو نفر شکی و تردیدی بر من عارض نشد تا وقتی که در این مکان قضاوت نشسته بودم (ابن مغازلی 1356: 207)
45- مرّ رسول الله صلی الله علیه و آله بالمحتکرین فامر بحکرتهم ان تخرج الی بطون الاسواق و حیث تنظر الابصار الیها (وسائل الشیعه، ج12، ص 317، باب 30 از ابواب التجاره، حدیث 1
46- قال یا فلان ان المسلمین ذکروا ان الطعام قد نفذ الاشیء عندک فاخرجه و بعد کیف شئت (وسائل الشیعه، ج 12، ص 316، باب 29 از ابواب التجاره، حدیث 1
47- وسائل الشیعه، ج12، ص 209، باب 86 از ابواب اما یکتسب به، حدیث 8
48- یمن را به سه ولایت تقسیم کرده اند: جَنَد (بفتح جیم و نون) و مخلاف های آن، صنعاء و مخلاف های آن، و حضرموت و مخلاف های آن
منبع: دکتر سید علی علوی (1390) تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از عصرهخامنشیان تا پایان دوره اول حکومت بنی العباس)ناشر: تهران دانشگاه امام صادق چاپ اول