نویسنده: نوروزی رسول
بومى سازى علوم و به خصوص علوم انسانى، از جمله مسائلى است که در کشور ما، روزهاى پرتب و تاب خود را مىگذارند و اندیشمندان و صاحب نظران موافق و مخالف، از جنبههاى مختلفى، به این بحث مىپردازند. برخىمتفکران، تحت تاثیر آموزههاى مدرنیته، به خصوص اثباتگرایى دهه 70م، هنوز به علم رها از ارزش و تمایز میان رشتههاى علمى ایمان دارند و بر این باورند که علم، حصار گریز است؛ به این معنا که جغرافیا و پس زمینههاى ذهنى و باورها و اعتقادات، در برونداد علمى نقشى نخواهند داشت و در نتیجه براین اعتقادند که مثلا در تولید ماشین بخار یا هواپیما و ... اهمیت ندارد که متفکر اهل کدام نقطه از کره زمینه باشد یا از کدام دین و اعتقاد پیروى کند. بروندادها حاصل تلاش ذهن انسانى است؛ از آنجایى که وظیفه ذهن، کشف و توصیف جهان اجتماعى، واقعى و مادى است؛ صرف مطالعه و تحقیق بدون پیشداورى است که ما را به نتیجه مطلوب مىرساند. بنابراین، فیزیک بومى، پزشکى بومى و ...، اصطلاحاتى نامفهوم تلقى مىگردند. این گروه این باور را به تمامى عرصههاى علوم (انسانى و غیر انسانى) بسط مىدهند و کاربرد پسنودهایى چون بومى یا اسلامى را براى علم، تناقض نما فرض مى کنند.
از سویى دیگر، آنچه در سطح نخبگان جامعه ما جریان دارد، اعتقاد و باورى مخالف جریان یاد شده است؛ به دیگر سخن، مسئولان و نخبگان عصر حاضر جامعه ایرانى براین باورند که مىتوان با استفاده از زمینههاى موجود، علم و دانشى فراهم ساخت که برخواسته از بنیانهاى نظرى، فرانظرى و اعتقادى باشد. بنابراین در تلاشاند، تا با تولید علم بومى، فرضیههاى خود را اثبات کنند. مهمترین دلیل این گروه، براى طرح فرضیههایى متفاوت از فرضیههاى مدرنیزاسیونِ غربى، تفاوت مسائل و پرسشها و اهداف درون تمدنى است؛ به عبارت دیگر، از آنجایى که هر حوزه تمدنى و گفتمانى، موضوعات، مسائل و اهداف خاص خود را دارد، تولید الگو و مدل بومى براى حل این معضلات ضرورى است.
طرح الگوى اسلامى - ایرانى پیشرفت، نمادى از باور به توانستن و خواستن است. خواستن براى تحقق پیشرفت، نه به گونهاى که علم و تمدن جانشین خدا گردد، بلکه به گونهاى که تجلى علم و قدرت خداوند باشد و انسان خلیفة الله باقى بماند و عبودیت خود را در راستاى فعال سازى ذهن به نمایش بگذارد.
ضرورت طرح الگوى اسلامى-ایرانى پیشرفت
با مطرح شدن مسئله الگوى ایرانى-اسلامى پیشرفت از سوى مقام معظم رهبرى، پرسشهاى متعددى درباره چرایى اصل طرح این موضوع، و نیز تفاوت آن با سایر الگوهاى توسعه و پیشرفت، به خصوص الگوى غربى مطرح شده است. این طرح در نگاهى نخستین، نمودى از عدم پذیرش طرح مدرنیته غربى و الگوى توسعه غربى است. بنابراین در گام نخست، تبعیت و اقتباسِ محض از غرب را نفى و طرد مىکند؛ اما این بدان معنا نیست که فرایند طى شده در غرب را نادیده گرفته، براى دست یابى به تحول و پیشرفت در جامعه، از بخشهایى که با مبانى تمدنى ما اختلاف ندارد، به تدوین الگوى مناسب اقدام کنیم؛ یعنى نگاهى تطبیقى میان این طرح و الگوى توسعه غربى، ما را به مقایسه و بیان اصول و مفروضههاى دو طرح مىکشاند.مهمترین گامى که در این طرح برداشته شده، نفى انگارهها و مفروضههاى فرانظرى و بنیادین الگوى توسعه غربى است؛ به دیگر سخن، از آنجا که غربزدگى در جامعه ایران همواره موجب شده، به بنیانهاى فرانظرى و اصولى که در الگوى مدرنیزاسیونِ تمدنهاى غربى حضور دارد، توجه نشود در نتیجه هنگام الگو بردارى، از آسیبهاى احتمالى آن در جامعه ایرانى غفلت مىگردد؛ به عبارت دیگر، حضور مدرنیزاسیون غربى در تمدن اسلامى- ایرانى، به تغییر این تمدن و ورود آن به عرصه تمدن غرب منجر مىگردد؛ یعنى تحقق همان معنایى که غربىها از کلماتى نظیر جهانىسازى و جهانىشدن انتظار دارند که با غربىشدن، امریکایىشدن و... مترادف است، زیرا ورود محصولات مدرن غربى، به ناچار ورود فرهنگ هنجارهاى غربى را نیز به همراه دارد و همین مسئله است که خطر بىهویتى تمدنى را ایجاد مىکند؛ زیرا ایجاد هویت ملى و تمدنى نخستین مرحله از حرکت و پیشرفت است. با نگاه به کشورهایى که به مدرنیزاسیون دست یافتهاند، مىتوان دریافت که همه آنها یک صفت مشترک دارند که همان حضور در مرکز یا حاشیه تمدن غرب است که شاخصه اصلى تعیین هویت آنها است.
در فرایند توسعه و پیشرفت، لازم است کشورها در گام نخست، به هویت ملى دست یابند تا در پرتو آن، منافع ملى و اهداف خود را تعیین کنند. ترسیم صورت بندىهاى تمدنى و هویتى مىتواند، به سازماندهى الگو و مدل پیشرفت و توسعه بسیار کمک شایانى کند؛ براى مثال هنگامى که هویت جامعه به گونهاى دینى ترسیم مىگردد، این هویت بر تمامى عرصههاى حیات اجتماعى تاثیر مىگذارد؛ به عبارت دیگر، ایستارها و اداراکات ذهنى افراد جامعه بر اساس این هویت صورتبندى مىشود. نمونههایى از این تلاشها را مىتوان در برخى کشورهاى شرق آسیا مشاهده کرد که در تلاشاند، با حفظ فرهنگ و ارزشهاى تمدنى خود، به توسعه دست یابند و از ورود ارزشها و هنجارهاى سایر حوزههاى تمدنى جلوگیرى مىکنند.
بومىسازى و اسلامىسازىِ پیشرفت، به این معنى است که در تدوین برنامههاى مربوط، پیشرفت شاخصهاى ملى، بومى، عقیدتى و اسلامى درونگفتمانى و تمدنى در نظر گرفته شود؛ به عبارت دیگر، از آنجا که شرط کاربردى شدن نظریهپردازىها، امکان سازوارى آن با محیطى است که در آن اجرا خواهد شد، شایسته است که هنگام نظریهپردازى به محیط پیرامونى توجه شود. و نیز از آنجا که تئورى وظیفه پاسخ به مسئله را بر عهده دارد، تئورىپرداز نمىتواند، در خلاء انجام شود، بلکه باید براى حل مسئله و پرسشى که با آن مواجه شده، تئورىپردازى کند.
براى روشن تر شدن بحث مىتوان به نمونههاى مناسبى از رابطه میان تئورى و حل مسائل سیاسى-اجتماعى در حوزه تمدنى غرب اشاره کرد که در گذر زمان و تغییر مسائل و ورود به دورههاى جدید، با تئورى پردازىهاى جدید و متفاوت مواجه مىگردید: تلاشهاى افرادى چون "نیکولو ماکیاولى"، در کتاب شهریار، یا "توماس هابز" در کتاب لویاتان، و سپس نظریه پردازىهایى که توسط سایر اصحاب قرار داد اجتماعى و نیز نظریه پردازىهایى که در عرصه اقتصادى صورت گرفت، هر یک در پاسخ به مسئله و معضلى بود که در درون جوامع خاص وجود داشت و بافت اجتماعى از آن رنج مى برد. از اینرو تئورى مدرنیزاسیون غربى، مخصوص حوزه تمدنى غرب است و به گواه تاریخ، نتوانسته است در سایر حوزههاى تمدنى کامیاب و سربلند باشد.
اگر چه ممکن است که تمدنهاى مختلف، با مشکلات و مسائل مشابهى درگیر باشند؛ اما به علت وجود زیرساختهاى فرهنگى، سیاسى، اجتماعى و... متفاوت، اجراى الگوههاى مشابه نتواند به حل مسائل و نوسازى بینجامد. الگوها تنها در حوزههایى از کارایى برخوردارند که به لحاظ تمدنى، با حوزه تمدنى مادر شباهت بیشترى داشته باشند. انکار ایجاد برخى تحولات در نمونههاى خاص غیر منطقى است؛ اما ذکر این نکته نیز ضرورىاست که اگر الگوى مدرنیزاسیون غربى در کشور یا حوزه تمدنى خاص، از کامیابى برخوردار گردید نخستین تغییرى که در این فرایند ایجاد گردید، گذار و ورود این حوزهها به حوزه تمدنى غرب بوده است؛ براى مثال کشورهاى اروپاى شرقى، ضمن خروج از حوزه تمدنى کمونیسم و ورود به حوزه تمدنى لیبرالیسم، توانستند به کارویژههاى مدرنیزاسیون غربى دست یابند.
نگاه تمدنى مقام معظم رهبرى و طرح الگوى اسلامى-ایرانى پیشرفت
از میان بیانات و کلمات مطرح شده توسط مقام معظم رهبرى، در تبیین اجزاى چهارگانه این الگو، مىتوان نگاه گفتمانى و تمدنى ایشان را یافت. از تاکید ایشان بر تشریح منطقى و صحیح وضع موجود، و نیز تعیین وضع مطلوب، و نیز توجه به تمدن اسلامى در برابر تمدن غرب مىتوان به نگاه تمدنى ایشان رسید. به دست آوردن فهمى صحیح از وضع موجود و توجه به امکانات بالفعل و بالقوه مى تواند مایه امید و دلگرمى براى شروع حرکت باشد. تعیین قله و وضع مطلوب، در حکم چراغى است که فراروى الگوى پیشرفت در حوزه تمدنى ما قراردارد؛ به عبارت دیگر، مادامىکه وضع مطلوب و آرمانى، دست یافتن به وضعیت کنونى کشورهاى غربى باشد، نتیجه آن جداشدن از حوزه تمدنى اسلامى-ایرانى و ورود به حوزه تمدنى غرب خواهد بود. تاکید ایشان بر وجود الگویى مخصوص حوزه تمدنىاى که در آن قرار گرفتهایم، اهمیت این بحث را نشان مىدهد. ایشان کلمه الگو در طرح ِ "الگوى اسلامى-ایرانى پیشرفت" را "نقشه جامع" معنا کردند و بر این باورند که بدون نقشه جامع، همچون برخى مسائل فرهنگى یا اقتصادى 30 سال گذشته، دچار حرکتهاى گاه متناقض خواهیم شد.تاکید بر کلمات اسلامى و ایرانى، نشان توجه به مبانى و اصول تمدنى است که جامعه ما در درون آن قرار دارد. ایشان در تشریح علت انتخاب کلمه اسلامى نیز بر ضرورت تکیه براهداف، ارزشها و شیوههاى این الگو بر معارف و مبانى اسلام اشاره کردند و افزودند: جامعه و حکومت ما اسلامى است و ما مفتخریم که مىتوانیم، با استفاده از منابع اسلام، الگوى پیشرفت خود را تدوین کنیم. کلمه ایرانى نیز در این طرح، به بخش دیگرى اشاره دارد که در تدوین این طرح و الگو باید بدان توجه گردد، زیرا ایرانى بودن در نگاه ایشان، به معناى ضرورت در نظر گرفتن شرایط تاریخى، جغرافیایى، فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى ایران، در تدوین این الگو است و نیز صفت ایرانى در این تعبیر، بیانگر این است که طراحان این الگو نیز متفکران ایرانى هستند و این الگو در واقع، تجلى تلاش اندیشمندان این سرزمین، براى ترسیم آینده کشور است.
از آنجا که اقتباس محض از سایر تمدنها، بى توجه به نتایج آن، مىتواند در بلند مدت نتایج تاسف بارى را به همراه داشته باشد، در تدوین و طراحى این الگو براى رسیدن به وضعیت مطلوب باید به تولید و باز تولید هویتى اقدام ورزید. این تلاشها را مى توان از مسائل خرد آغاز کرد و به مسائل کلان رسید.
از جمله مسائلى که مقام معظم رهبرى بدان پرداختند، توجه ایشان به اصطلاحى غیر از اصطلاح مشهور »توسعه development«، براى دست یابى به وضعیت مطلوب است. رهبر انقلاب اسلامى، در سخنان خود، با اشاره به انتخاب کلمه "پیشرفت" به جاى "توسعه"، تأکید کردند: کلمه توسعه، یک اصطلاح متعارف جهانى، با بار معنایى، ارزشى و الزامات خاص خود است که ما با آن موافق نیستیم، بنابراین از کلمه "پیشرفت" استفاده شد؛ ضمن اینکه وام نگرفتن از مفاهیم دیگران، در طول انقلاب اسلامى سابقه داشته است. بنابراین نگاه تمدن محور، این ضرورت را ایجاب مىکند که براى تئورى پردازى به منظور حل مسائل درون تمدنى، باید از جزیىترین مسائلى که تمدنها را به هویت و معرفت درونى خود مىرساند، آغاز کرد. در همین راستا حضرت آیتالله خامنهاى، در تشریح عرصههاى الگوى پیشرفت، به چهار عرصه فکر، علم، زندگى و معنویت اشاره کردند؛ یعنى برخلاف تئورى مدرنیزاسیون غربى، معنویت در این تئورى، از جایگاه خاصى برخوردار است، زیرا در نگاه تمدنى ایشان، معنویت روح پیشرفت واقعى در همه زمینهها و مسائل است.
خاطر نشان مىکنیم که طراحى این الگو، به معناى نفى کامل عدم استفاده از تجربیات و فرایندهاى طى شده دیگران نیست. در نگاه ایشان، استفاده از دو مفهوم "اسلامى و ایرانى"، به هیچ وجه به معناى استفاده نکردن از دستاوردهاى دیگران و تجارب صحیح آنان نیست، و ما در این راه، با چشمان باز و انتخاب گر، از هر علم و معرفتِ درست استفاده مى کنیم.
نگاه تمدنى شیخ شهید فضل الله نورى در مشروطه مشروعه
نمونههایى از فعالیتهاى شبیه به طرح الگوى اسلامى ایرانى، یا همان تعریف و تدبیر فرایند سیاسى اجتماعى جامعه، بر اساس مولفههاى درونى را مىتوان در تاریخ ایران یافت. شاید یکى از این نمونهها، اصطلاح و تعبیر "مشروطه مشروعه" شیخ شهید فضل الله نورى(ره) باشد که کوشید، دمکراسى خواهى غربى را با معیارهاىدینى همساز سازد. براى مثال شیخ فضل الله نورى در مخالفت با مشروطه، اینگونه مىگوید که اصول و مفروضههاى مشروطه مخالف اسلام است؛ براى مثال آزادىخواهى یا برابرى با بسیارى احکام اسلامى در تعارض است. مباحثى چون مسائل مربوط به برابرى زن و مرد که در دمکراسى خواهى مطرح است یا مباحث مربوط به آزادىهاى بىحد و مرزى که براى انسان در برابر خداوند مطرح مى سازد؛ به عبارت دیگر انسان را خداگونه اى تام الاختیار تصور مىکند که انجام هر کارى را مباح مى داند. شیخ شهید، بسیارى موضوعات را در تضاد با اسلامیت مىدید، از اینرو به گونهاى صریح با مشروطه خواهى مخالفت مىکرد، بنابراین مىتوان مشروطه مشروعه را نمادى از نگاه تمدنى شیخ شهید دانست که تلاش مىنمود تا قرائتى جامع از مشروطه و مطابق با شرایط و مسائل داخلى جامعه ایرانى ارائه دهد.مخالفت شیخ فضل الله نورى نیز با اصل مشروطه نبوده، بلکه با مبانى آن بود که با مبانى اسلامى مخالفت داشته است، زیرا به وضوح مشاهده مىکرد که پذیرش تمام و کمال مشروطه، یعنى گذار از تمدن اسلامى-ایرانى و ورود به حوزه تمدن سکولار غرب، بنابراین الگوى اسلامى ایرانى پیشرفت، همچون مشروطه مشروعه شیخ فضل الله، ترجمهاى است از عدم مخالفت با اصل توسعه و پیشرفت در جوامع اسلامى، بلکه آنچه این طرح به صورت صریح بیان مىدارد، مخالفت با مدرنیزاسیون غربى است که ترجیع بند آن سکولاریسم و انزواگرایى دین در حیات اجتماعى و محدود ساختن آن به عرصه خصوصى و فردى است که همین مؤلفه نقطه تضاد میان دو حوزه تمدنى ما و غرب در پیشرفت و مدرنیزاسیون است.
مقایسه اجمالى میان مدرنیزاسیون و الگوى اسلامى ایرانى پیشرفت
براى کشف تفاوتهاى اساسى میان دو تئورى، مناسب ترین روش، تطبیق مبانى و بنیانهاى فرانظرى تئورىهاست، زیرا هر تئورى، داراى پشتوانهاى فرانظریهاى است که مسائل محتوایى تئورى بر اساس آن ساخته شده است. مفروضههاى بنیادین یا فرانظریهها (methatheory )، به مثابه بنیان و اساس مکاتب فکرىاند که اصول محتوایى بر روى آنها چیده مى شوند، و سه بخش عمده را شامل مىگردند:1) معرفت شناسى (Epistemology).
2) هستى شناسى (Ontology).
3) روش شناسى (Methodology).
در معرفت شناسى به این پرسش پاسخ داده مى شود که آیا اساسا دست یابى به علم و معرفت امکان پذیر است؟ و در صورت امکان، آیا این امکان نسبى است یا مطلق؟ به عبارت دیگر، در این بخش، نخستین مرحله شناخت و علم، به صورت مطلق و حد و مرزهاى آن تعیین مىگردد؛ اما هستى شناسى که دومین مرحله شناخت است، به این امر مىپردازد که آیا اساسا جهان خارجى وجود دارد یا خیر؟ و در صورت وجود، آیا متشکل از ماده است، یا انگارهها، یا هر دو؟ نیز رابطه میان آنها چگونه است؟ و هنگام مطالعه، باید براى کدام بخش اولویت قائل شد؟ بخشى از هستىشناسى انسان شناسى (Anthropology) است که در آن تعریفى از انسان ارائه مى گردد. در مباحث مربوط به روششناسى نیز، اصولا به شیوههاى مطالعه جهان خارج پرداخته مى شود که این بحث، به مباحث هستى شناسىباز مىگردد؛ یعنى هر پاسخى که در هستى شناسى براى جهان خارج تهیه گردد، شیوه مطالعه و ابزارهاى لازم براى مطالعه را در روش شناسى تعیین مىکند؛ یعنى اگر هستى شناسى مادهگرا باشد، روش مطالعه نیز طبعا پوزیتیویستى و تجربى است تا اینکه ابزارها، با موضوع مورد مطالعه هماهنگ باشد و اگر در جهان هستى به وجود انگارهها و معانى قائل گشتیم، باید از شیوههاى تفسیرى و هرمنوتیکى براى فهم آن استمداد جوییم.
بنابراین عمده ترین رویکردها را مىتوان به دو رویکرد ماده گرا و توحیدى تقسیم کرد؛ به عبارت دیگر، جهان هستى یا به صورت خط سیرى که از مبدا هستى آغاز شده و به سمت معادى (مبدا هستى) در حرکت است، دیده مىشود یا اینکه تنها به همین جهان مادى اکتفا مىگردد و براى آن خط سیرى در نظر گرفته نمىشود و تنها براى نظم و ترتیب بخشیدن به زندگى، در همین ظرف زمانى تاکید مىگردد.
چنانچه در هستى شناسى جهانى که انسان در مرکز آن قرار دارد ، نقطه آغاز راه باشد، و مفاهیم متافیزیکى که از طریق حس و تجربه قابل درک نیست یا اصلا وجود ندارند، یا اینکه نمىتوان درباره وجود یا عدم آنها بحث کرد، طبیعى است که خدا از دایره هستى حذف مىگردد.
مهمترین و بنیادى ترین عناصر ماهوى و محتوایى این نوع هستى شناسى را مىتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
1. با حذف خدا از سطح هستى، فرامین او( وحى) نیز بلااستفاده خواهد بود و تنها مىتوان در حوزه فردى از آن استفاده کرد. و حوزه حیات اجتماعى را عقل مدیریت خواهد کرد.
2. بنابراین ایمان و مذهب نیز در دایره امور غیر عقلانى قرار خواهند گرفت.
3. سیاست امرى عقلانى است، از اینرو دین، اخلاق دینى، معنویت دینى و ... را در آن راهى نیست.
4. خرد انسانى، انسان را به خدایى مجسم تبدیل مىکند و اومانیسم جایگزین اولوهیت مىگردد.
5. طببیعت و ماده، موضوع شناخت و مطالعه، و معاد اصطلاحى نامفهوم مىگردد و در پناه این تصور اصالت سود (یوتیلیتاریانیسم) و اصالت لذت(هدونیسم) وارد عرصه حیات اجتماعى مىگردد.
به عبارت دیگر، به صورت خلاصه، مهمترین ویژگىها و پایههاى اساسى مدرنیسم، اومانیسم، سکولاریسم، پوزیتیویسم و راسیونالیسم هستند که در تکوین و تکامل ایدئولوژى مدرنیسم بیشترین نقش را داشتهاند. به فرایند مدرنسازى جامعه، مدرنیزاسیون Modernization گفته مىشود. در مدرنیزاسیون غربى، دین به عنوان امرى غیر عقلانى، مهمترین مانع در برابر پیشرفت و توسعه قلمداد مىگردد و در این میان، به طور کلى میان ادیان تفاوتى قائل نیستند. اگر چه این برداشت، در پىفعالیتهاى کلیسا و مدعیان دین مسیحیت روى داد که نتیجه آن ظهور قرون وسطى بوده است؛ اما این برداشت تعمیم داده شده و تمامى ادیان را شامل شده است. در فرایند سکولاریزاسیون، کسب علم از راه تجربه( اثباتگرایى)، جایگزین آیههاى انجیل و تورات گردید و تحول و کامیابى غرب در رسیدن به مدرنیزاسیون، تاییدى بر بیراهه بودن مسیرى گردید که دین در حیات سیاسى و اجتماعى فراروى انسان قرار مىدهد.
این نوع نگاه، مخصوص حوزه تمدن غربى (لیبرالیسم) است که مدرنیزاسیون و مباحث مربوط به توسعه، بر اساس این پیشفرضهاى طراحى شده است. با ذکر همین بحث کوتاه، مىتوان به این نتیجه رسید که چرا مدرنیزاسیون غربى، در حوزه تمدن اسلامى-ایرانى از کارایى برخوردار نخواهد بود و به منظور دستیابى به توسعه، نیازمند الگویىسازوار با ادراکهاى ذهنى موجود در این حوزه تمدنى هستیم.
بنابراین الگوى اسلامى ایرانى پیشرفت در گام نخست، نقدى بر مدرنیزاسیون غربى است. نقطه کانونى این نقد را مفروضههاى بنیادین این تئورى تشکیل مىدهد؛ یعنى عدم پذیرش بنیانهاى فرانظرى سهگانه فوق، به علت تضاد ماهوى با اصول اسلامى؛ بنابراین اقتباس مدرنیزاسیون به نفى دین، خدا، و تمامى ارزشهاى الهى و انسانى جوامع دینى منتهى مىگردد، پس در الگوى اسلامى، تلاش بر این است که با تاکید بر مبانى تمدنى، جامعه را به سمت توسعه و پیشرفت حرکت سوق دهد؛ بىآنکه همانند جوامع غربى، به خلاء معنوى دچار شود. همانگونه که در غرب، نمادهاى مدرنیزاسیون، در همه بخشهاى جامعه نمود یافت، در الگوى اسلامى ایرانى، شاهد نمادهاى متفاوتى در تمامى بخشهاى جامعه خواهیم بود.
پینوشتها:
1. پژوهشگر گروه مطالعات اسلام و غرب، پژوهشگاه فرهنگ و علوم انسانى.
منابع1. مشیر زاده، حمیرا؛ تحول در نظرىهاى روابط بین الملل، سمت، تهران،1386.
2. چالمرز، آلن؛ چیستى علم، ترجمه سعید زیبا کلام،
3. فى، برایان؛ فلسفه امروزین علوم اجتماعى، ترجمه خشایار دیهمى، طرح نو، 1386.
4. بیانات مقام معظم رهبرى در نخستین نشست با نخبگان و مطرح کردن الگوى اسلامى-ایرانى پیشرفت.
5. خسروپناه، عبدالحسین، انسان شناسى اسلامى به مثابه انسان شناسى اجتماعى، مجله پژوهشهاى تربیت اسلامى، ش 1، زمستان 1384.
6. مرادى، جعفر، درآمدى بر مطالعات انسان شناختى تطبیقى؛ انسان شناسى فلسفى ، معرفت ش1، 1382
ماهنامه پگاه حوزه شماره 204
/ج