نویسنده: آلبرت اینشتین
ترجمه: ناصر موفقیان
ترجمه: ناصر موفقیان
به نظرم چنین می رسد که نکته اصلی موقعیت کنونی در این واقعیت نهفته است که مسئله مورد بحث را نمی توان به طور جداگانه و بریده از مسائل دیگر در نظر گرفت. اول از همه، می توان موضوع زیر را پیش کشید: از این به بعد، نهادهای آموزشی و پژوهشی بیش از پیش نیازمند اعتبارات و کمکهای مالی دولت خواهند بود، چون به دلایل گوناگون، منابع مالی خصوصی کفایت نخواهند کرد. در چنین شرایطی، آیا اصولاً معقول است که توزیع وجوهی را که بدین منظور از مالیات دهندگان دریافت می کنیم به نظامیان بسپاریم؟ هر شخص عاقل و محتاطی در پاسخ این پرسش مسلماً خواهد گفت: «نه!» چون واضح است که وظیفه دشوار توزیع درست و مقرون به صلاح چنین وجوهی را باید به دست افرادی سپرد که به حکم آموخته ها، تجارب و فعالیتهای سراسر زندگی خود را با مسائل علمی و آموزشی و پژوهشی آشنایی دارند.
با این همه، اگر افراد معقولی هستند که با توزیع بخش اعظم وجوه موجود به دست سازمانهای نظامی موافقند، دلیل امر را باید در این واقعیت جست که آنان علایق فرهنگی را فرع بینش سیاسی خود قرار داده اند. پس ما ناگزیر باید توجه خود را بر روی این دیدگاههای سیاسی عملی، و خاستگاهها و التزامهای منطقی آنها متمرکز کنیم. با این کار، خیلی زود درخواهیم یافت که مسئله مورد بحث فقط یکی از بسیار است، و ارزیابی کامل و حل و فصل مناسب آن فقط هنگامی میسر خواهد بود که در چارچوب وسیعتری مورد بررسی واقع شود.
گرایشهایی که بدانها اشارت رفت در امریکا تازگی دارند، و به طور کلی از زمانی پا به عرصه وجود گذاشتند که نوعی ذهنیت اساساً نظامی تحت تأثیر حوادث دو جنگ جهانی و تمرکز الزامی تمام نیروها بر محور اهداف نظامی، پدید آمد، و سپس، بر اثر پیروزی تقریباً ناگهانی در جنگ باز هم شدیدتر شد. ویژگی عمده این ذهنیت نظامی در آن است که مردم اهمیت آنچه را که برتراند راسل (1) با بیان سلیس خود «قدرت عریان» می نامد، بسی بالاتر از اهمیت دیگر عوامل مؤثر بر روابط مردم قرار می دهند. آلمانیها، که بخصوص بر اثر موقعیتهای بیسمارک (2) به گمراهی افتاده بودند، اسیر همین نوع ذهنیت شدند و، در نتیجه، در مدتی کمتر از صد به پریشانی و درهم شکستگی کامل دچار آمدند.
باید صادقانه اعتراف کنم که سیاست خارجی ایالات متحده امریکا پس از پایان گرفتن جنگ جهانی دوم، گهگاه مرا بی اختیار به یاد سیاست آلمان زمان قیصر ویلهلم دوم می اندازد، و بخوبی می دانم که، گذشته از من، هستند بسیاری دیگر که با اندوه فراوان به این مشابهت پی برده اند. خصیصه عمده ذهنیت نظامی این است که عوامل غیر انسانی (بمب های اتمی، پایگاههای استراتژیکی، جنگ افزارهای از همه رنگ، تصاحب مواد خام، و مانند اینها).
اهمیتی اصلی و اساسی پیدا می کنند، حال آنکه موجود انسانی و افکار و آرزوهای او ـ و، به طور کلی، عوامل روانی ـ کاملاً بی اهمیت و فرعی به حساب می آیند. نوعی شباهت به مارکسیسم نیز در این میان به چشم می خورد، البته تا جایی که تنها جنبه نظری آن را در نظر بگیریم. فرد به درجه آلت محض تنزل می یابد، و انسان مبدل می گردد به «وسیله انسانی». با چنین استنباطی، اهداف عالی آمال و آرزوهای انسانی محو و نابود می شود. در عوض، ذهنیت نظامی «قدرت عریان» را فی نفسه به صورت هدف در می آورد ـ و این یکی از شگفت انگیزترین توهماتی است که آدمی تسلیم آن تواند شد.
در روزگار ما شیوه اندیشه نظامی از گذشته هم خطرناکتر است، زیرا جنگ افزارهای تهاجمی بسی پرقدرت تر از سلاحهای تدافعی شده اند. بنابراین، ذهنیت نظامی ناگزیر به جنگ پیشگیرانه می انجامد. عدم امنیت همگانی که ملازم با این امر است نتیجه ای به بار نمی آورد جز قربانی شدن حقوق مدنی شهروندان در آستان مصالح مفروض دولت. پیگردهای سیاسی و کنترلهای از همه نوع (مانند کنترل آموزش و پژوهش، کنترل مطبوعات، و جز اینها) اجتناب ناپذیر می گردد، به همین دلیل، با هیچ گونه مقاومتی از سوی مردم مواجه نمی شود، مقاومتی که اگر به سبب ذهنیت نظامی نبود، مسلماً وجود می داشت. همه ارزشها بتدریج دستخوش تجدیدنظر می شود تا به حدی که هر آنچه آشکارا برای مقاصد توهم آمیز نظامی سودمند نباشد؛ پست و حقیر به شمار می آید.
برای نجات از چنین اوضاع و احوالی، من هیچ راه دیگری نمی بینم جز سیاستی دورنگرانه، شهامت آمیز و، شرافتمندانه، با هدف استقرار امنیت بر شالودهای فوق ملی. امیدوار باشیم که افرادی با نیروی اخلاقی و شمار کافی یافته شوند که هدایت ملت را در این راه، تا هر زمان که شرایط خارجی نقش رهبری بدان می بخشد، عهده دار گردند. هر گاه چنین شود، مسائلی مانند آنچه در اینجا گفتیم دیگر پدید نخواهد آمد.
با این همه، اگر افراد معقولی هستند که با توزیع بخش اعظم وجوه موجود به دست سازمانهای نظامی موافقند، دلیل امر را باید در این واقعیت جست که آنان علایق فرهنگی را فرع بینش سیاسی خود قرار داده اند. پس ما ناگزیر باید توجه خود را بر روی این دیدگاههای سیاسی عملی، و خاستگاهها و التزامهای منطقی آنها متمرکز کنیم. با این کار، خیلی زود درخواهیم یافت که مسئله مورد بحث فقط یکی از بسیار است، و ارزیابی کامل و حل و فصل مناسب آن فقط هنگامی میسر خواهد بود که در چارچوب وسیعتری مورد بررسی واقع شود.
گرایشهایی که بدانها اشارت رفت در امریکا تازگی دارند، و به طور کلی از زمانی پا به عرصه وجود گذاشتند که نوعی ذهنیت اساساً نظامی تحت تأثیر حوادث دو جنگ جهانی و تمرکز الزامی تمام نیروها بر محور اهداف نظامی، پدید آمد، و سپس، بر اثر پیروزی تقریباً ناگهانی در جنگ باز هم شدیدتر شد. ویژگی عمده این ذهنیت نظامی در آن است که مردم اهمیت آنچه را که برتراند راسل (1) با بیان سلیس خود «قدرت عریان» می نامد، بسی بالاتر از اهمیت دیگر عوامل مؤثر بر روابط مردم قرار می دهند. آلمانیها، که بخصوص بر اثر موقعیتهای بیسمارک (2) به گمراهی افتاده بودند، اسیر همین نوع ذهنیت شدند و، در نتیجه، در مدتی کمتر از صد به پریشانی و درهم شکستگی کامل دچار آمدند.
باید صادقانه اعتراف کنم که سیاست خارجی ایالات متحده امریکا پس از پایان گرفتن جنگ جهانی دوم، گهگاه مرا بی اختیار به یاد سیاست آلمان زمان قیصر ویلهلم دوم می اندازد، و بخوبی می دانم که، گذشته از من، هستند بسیاری دیگر که با اندوه فراوان به این مشابهت پی برده اند. خصیصه عمده ذهنیت نظامی این است که عوامل غیر انسانی (بمب های اتمی، پایگاههای استراتژیکی، جنگ افزارهای از همه رنگ، تصاحب مواد خام، و مانند اینها).
اهمیتی اصلی و اساسی پیدا می کنند، حال آنکه موجود انسانی و افکار و آرزوهای او ـ و، به طور کلی، عوامل روانی ـ کاملاً بی اهمیت و فرعی به حساب می آیند. نوعی شباهت به مارکسیسم نیز در این میان به چشم می خورد، البته تا جایی که تنها جنبه نظری آن را در نظر بگیریم. فرد به درجه آلت محض تنزل می یابد، و انسان مبدل می گردد به «وسیله انسانی». با چنین استنباطی، اهداف عالی آمال و آرزوهای انسانی محو و نابود می شود. در عوض، ذهنیت نظامی «قدرت عریان» را فی نفسه به صورت هدف در می آورد ـ و این یکی از شگفت انگیزترین توهماتی است که آدمی تسلیم آن تواند شد.
در روزگار ما شیوه اندیشه نظامی از گذشته هم خطرناکتر است، زیرا جنگ افزارهای تهاجمی بسی پرقدرت تر از سلاحهای تدافعی شده اند. بنابراین، ذهنیت نظامی ناگزیر به جنگ پیشگیرانه می انجامد. عدم امنیت همگانی که ملازم با این امر است نتیجه ای به بار نمی آورد جز قربانی شدن حقوق مدنی شهروندان در آستان مصالح مفروض دولت. پیگردهای سیاسی و کنترلهای از همه نوع (مانند کنترل آموزش و پژوهش، کنترل مطبوعات، و جز اینها) اجتناب ناپذیر می گردد، به همین دلیل، با هیچ گونه مقاومتی از سوی مردم مواجه نمی شود، مقاومتی که اگر به سبب ذهنیت نظامی نبود، مسلماً وجود می داشت. همه ارزشها بتدریج دستخوش تجدیدنظر می شود تا به حدی که هر آنچه آشکارا برای مقاصد توهم آمیز نظامی سودمند نباشد؛ پست و حقیر به شمار می آید.
برای نجات از چنین اوضاع و احوالی، من هیچ راه دیگری نمی بینم جز سیاستی دورنگرانه، شهامت آمیز و، شرافتمندانه، با هدف استقرار امنیت بر شالودهای فوق ملی. امیدوار باشیم که افرادی با نیروی اخلاقی و شمار کافی یافته شوند که هدایت ملت را در این راه، تا هر زمان که شرایط خارجی نقش رهبری بدان می بخشد، عهده دار گردند. هر گاه چنین شود، مسائلی مانند آنچه در اینجا گفتیم دیگر پدید نخواهد آمد.
پینوشتها:
1.Bertrand Russell
2.Bismarck
/ج