پیامبر و سیاست

هدف از تحلیل سیره سیاسى پیامبر و روش حکومتى ایشان در حوزه هاى گوناگون چیست ؟این تحلیل باید واجد چه شرایط و ویژگى هایى باشد؟ باید گفت که تحلیل زندگى پیامبر و به ویژه
يکشنبه، 21 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پیامبر و سیاست
پیامبر و در سیاست

نویسنده : مقصود رنجبر



 

مقدمه:

هدف از تحلیل سیره سیاسى پیامبر و روش حکومتى ایشان در حوزه هاى گوناگون چیست ؟این تحلیل باید واجد چه شرایط و ویژگى هایى باشد؟ باید گفت که تحلیل زندگى پیامبر و به ویژه سیره سیاسى ایشان مى تواند ما را به اصولى رهنمون سازد که مى توان از آنها به عنوان راهکارهاى عملى در سیاست ورزى و حکومت مدارى استفاده کرد. سیره نویسى موجود درباره پیامبر دغدغه چندانى در ریشه یابى کنش هاى پیامبر و استنباط اصول کلى از رفتار پیامبر ندارد. در حالى که چنین رویکردى بسیار ضرورى است و مى تواند در درک بهتر مسائل آن دوران به ما کمک کند. با تحلیل سیره نبوى مى توان به رویکرد حاکم بر حکومت ها، تصمیم گیرى ها و نیز تدابیر پیامبر پى برد و از آن در امور سیاسى استفاده کرد. در واقع مى خواهیم بدانیم که رفتار پیامبر در برخورد با دشمنانشان در دوره ها و مقاطع مختلف بر اساس چه رویکردى قابل تبیین است؟ از آنجا که رسیدن به اصول کلى در تبیین این رفتار مى تواند زمینه ساز پیروى از این اصول باشد، چگونگى دستیابى به این اصول و شیوه وصول به آنها از اهمیت حیاتى برخوردار است. یکى از ابهاماتى که همواره مى تواند راه دستیابى به چنین اصولى باشد، منشا رفتارهاى پیامبر اعظم(ص) است؛ زیرا سؤال این است که آیا تصمیمات پیامبر بر اساس وحى بوده، یا بر اساس عقل و تدابیر فردى ایشان و پس از مشورت با اصحاب بوده است؟ در واقع اینجا مسأله اى جدى در میان است. آیا کنش هاى پیامبر در عرصه هاى مختلف، عقلانى است یا وحیانى؟ اگر وحیانى است چگونه براى ما قابل درک است؟ و چه کاربردى مى تواند براى ما داشته باشد؟ و اگر عقلانى است، نسبت آن با وحى چیست؟ چه رابطه اى بین وحى و عقل در کردار سیاسى پیامبر وجود دارد؟
پاسخ به این سوال اساس هرگونه مطالعه در سیره نبوى و استنتاج اصول کلى از آن است. انتخاب هر یک از این دو رویکرد، مسائل خاص خود رابه همراه دارد. براى مثال اگر ما معتقد باشیم که کنش ها و کردارهاى پیامبر به طور عام ریشه در وحى داشته است، آیا به نوعى خود را در فهم و تجزیه و تحلیل آن ناتوان کرده ایم؟ این دیدگاه زمانى قابل قبول تر مى نماید که به تعریف وحى هم نظرى داشته باشیم. علامه طباطبائى در تبیین وحى مى نویسد:
»وحى یک نوع تکلم آسمانى (غیر عادى) است، که از راه حس و تفکر عقلى درک نمى شود، بلکه با درک و شعور دیگرى است که گاهى در برخى از افراد به خواست خدایى پیدا مى شود و دستورات غیبى؛ یعنى نهان از حس و عقل را، از وحى و تعلیم خدایى دریافت مى کند ... و لذا حقیقت آن براى ما که از این موهبت بى بهره هستیم، مجهول است«.(1)
اگر حقیقت وحى براى ما مجهول است، در صورتى که کردارها و کنش هاى پیامبر را رفتارهایى با ریشه هاى وحیانى صرف تلقى کنیم، آنگاه راه را براى فهم ماهیت آنها به روى خود بسته ایم؟ در صورتى که رفتارهاى پیامبر جنبه وحیانى دارند، ما چگونه مى توانیم سیره ایشان را مطالعه کرده و از آن، اصول کلى را براى خود استنتاج نموده و این اصول را در سیاست مدارى و حکومت به کار ببریم؟ در واقع باید گفت که تأکید بر وحیانى بودن رفتارهاى پیامبر و ناتوانى انسان در درک حقیقت وحى (بنا به گفته علامه طباطبائى) بدین معناست که امکان ارائه تحلیلى تاریخى و راهنما از تصمیمات سیاسى و به طور کلى تحلیل سیره نبوى، غیر ممکن خواهد بود. دراین زمینه برخى معتقدند که اساسى ترین مسأله حاکمیت رسول خدا این بود که آن حضرت براى اقدامات مهم اجتماعى به انتظار وحى و فرمان الهى مى نشست، حتى اگر انگیزه ها و شرایط لازم براى انجام کارى فراهم بود، باز هم بدون اذن خدا دست به آن کار نمى برد.(2) بنابراین اگر این تحلیل از جانب رویدادهاى تاریخى نیز مورد تأیید واقع شود، باید گفت که وحى دور از دسترس ما هست و ما تنها مى توانیم به نمود بیرونى اقدامات پیامبر اکتفا کنیم، که نمود بیرونى، بیانگر منطق عقلى کنش هاى ایشان است. انکار عقلانى بودن سلوک و رفتار پیامبر در انجام دادن رسالت و دعوت از نظر تاریخى ممکن نیست. تاریخ این نوع عقلانى بودن را به ما نشان مى دهد.
این تحلیل درباره رفتار پیامبر بدین معناست که نمى توان از سیره نبوى و حتى به معناى اعم، از سنت نبوى به عنوان آموزه هاى سیاسى استفاده کرد.
در وهله بعدى باید گفت: حتى اگر ریشه و منشأ رفتارهاى پیامبر را وحیانى بدانیم، از آنچه که مى توانیم از آن حضرت یاد بگیریم ظاهر و رفتارهاى ایشان و نمود بیرونى وحى است، که ظهور آن بر اساس مستندات تاریخى جنبه اى کاملاً عقلانى دارد.
اما در صورتى که کنش هاى پیامبر را کنش هاى عقلانى بدانیم، که در فضاى متعارف انسانى و با توجه به مقتضیات هر حادثه و پدیده اى از ایشان بروز کرده است، آنگاه مى توانیم از امکان صورت بندى اصول کلى از سیره سیاسى پیامبر بحث کنیم.
ما در این جا بر اساس رویکرد دوم که کنش هاى پیامبر را عقلانى تلقى مى کند، به تحلیل یکى از مقاطع مهم زندگى ایشان مى پردازیم: بر اساس این رویکرد،کنش هاى پیامبر به روش علمى و عقلى قابل مطالعه و تبیین هستند و اساساً تنها راه فهم رفتارهاى پیامبر را آغاز حرکت از این مسیر وطى طریق در درون این رویکرد مى دانند و تنها از این طریق است که مى توان از آموزه هاى ایشان در عرصه سیاست و حکومت بهره برد و تنها در چنین رویکردى است که رخدادهاى دوران پیامبر و نقش پیامبر در آنها قابل فهم و مطالعه به روش علمى است و رهیافتى براى به کارگیرى آن است. در این نگرش، سنت پیامبر (به معناى گفتار و کردار ایشان) نوعى کنش عقلانى تصور مى شود.
سیره پیامبر سیره یک صاحب رسالت و دعوت ومکتب است، که در همه مراحل با کوشش خستگى ناپذیر خود همه روش هاى عقلایى عصر خود را به کار گرفته است.(3)
بنابراین یکى از ویژگى هاى اساسى گفتمان پیامبر، عقلایى بودن آن است. این جاست که این سخن عمیق امام على(ع) قابل درک است که فرمود:
»یثیروا لهم دفائن العقول؛ پیامبر مبعوث شده اند تاخزانه هاى عقول مردم را بر انگیزانند و بشورانند«.(4)
یعنى پیامبر و رفتار ایشان، کاملاً دردرون منطق عقلى قرار دارد و حتى مى توان گفت که وجه اساسى خاتمیت پیامبر که او را شایسته چنین مقام عظیمى مى کند، رویکرد کاملاً عقلانى ایشان در برخورد با حوادث و وقایع گوناگون است.
البته این رویکرد ما با رویکرد مستشرقین غربى درباره پیامبر کاملاً متفاوت است. تحلیل آنان به معناى انکار وحى به پیامبر است. براى مثال مونتگمرى وات در تحلیل وحى، از »تخیل خلاق« بحث مى کند و معتقد است، که پیامبر انسانى بود که تصورات خلاق خود را در عمیق ترین سطح به کار گرفت و ایده هایى را خلق و در رابطه با محورى ترین مسائل وجود بشرى مطرح کرد.(5)
این رویکرد، کاملاً به دنبال نفى نبوت پیامبر و تبدیل وحى به تخیل خلاق است، در حالى که رویکرد ما به دنبال بیان این مساله است که ما از دسترسى به وحى ناتوان هستیم، ولى جلوه بیرونى رفتارهاى پیامبر بیانگر عقلانى بودن کامل این رفتارها است که کاملاً مى تواند از سوى ما به عنوان الگو مورد توجه باشد.
در مجموع رویکرد عقلى را به دلایل ذیل ترجیح مى دهیم: اول اینکه، به طور کامل براى ما قابل درک نمى باشد؛ دوم این که، ظهور تاریخى کردارها وکنش هاى پیامبر (ص)به وضوح آن را ثابت مى کند؛ سوم اینکه از منظر نسبت عقل و وحى هم قوى ترین روایت تلازم عقل وحى در اسلام مى باشد.
حال با توجه به این مقدمه، سوال اساسى ترى مطرح مى شود و آن این است که اگر از منظر کنونى بخواهیم رفتار پیامبر را در مقابل قریش تجزیه و تحلیل کنیم، کدام یک از ره یافت هاى نظرى کمک مؤثرترى مى کند؟
در این مقاله بر اساس رهیافت رئالیستى، رفتار و کنش پیامبر در مقابل قریش مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت و نویسنده معتقد است که رفتار پیامبر در مقابل قریش تنها در درون مکتب رئالیسم قابل مطالعه است و مى تواند ما را به نتایج مفیدى هدایت کند.
سؤال این است که منظور از این جمله که رفتارهاى پیامبر در درون مکتب رئالیسم قابل مطالعه است چیست؟ منظور این است که رفتارهاى پیامبر در مقابل قریش، میزان قدرت ایشان در مقاطع مختلف بوده است و در عین حال هدف اساسى ایشان حفظ و افزایش قدرت مسلمانان با توجه به متغیر فوق بوده است. به عبارت دیگر، پیامبر براى حفظ، تبلیغ و گسترش آیین جدید، نیازمند قدرت بود و ایشان براى به دست آوردن این قدرت تمام ملاحظات عقلى مربوط به رعایت حدود قدرت خویش را مورد توجه قرار داده و با سیاستى تدریجى به اهداف خود نائل گردیده است. بنابراین، پیامبر بر این اساس براى ما قابل فهم و درک است، که اولاً، رفتار او ناشى از عقلانیت و علم بشرى او بدانیم و دوم اینکه، عنصر اصلى در سیاست ایشان در مقاطع مختلف، توجه به ملاحظات مربوط به قدرت، چه براى کسب آن و چه براى حفظ آن بوده است، که البته همه اینها با انگیزه نهایى حفظ و تبلیغ اسلام بوده و پیامبر(ص) توانست در عرض 23 سال به این امر مهم نائل گردد.
پیامبر اکرم(ص) اهداف خود را هم بر اساس میزان قدرت خود تعیین مى کرد و هم اینکه آن را با توجه به میزان قدرت خود پیش برد و در این راه از صلح، جنگ و مذاکره در وقت خود بهره مى برد.
واقع گرایى و واقع بینى پیامبر از سوى دیگر بدین معناست، که پیامبر پیام فرا زمانى و فرا مکانى خود را با توجه به واقعیت هاى آن دوران پیش مى برد. اگر چه محور رسالت و دعوت پیامبر توحید و اصلاح رابطه انسان ها با خداست، ولى واقع بینى وى درباره زندگى انسان آن عصر کاملاً ملموس است. عملکرد پیامبر در طول 23 سال، عملکردى واقع گرایانه بوده و موفقیت آن هم از این روى است.
واقع گرایى در رفتارهاى پیامبر در تمامى مقاطع کاملاً معلوم است، چه در دعوت، چه در جهاد، چه در سازماندهى حکومت و چه در سازماندهى اجتماع پر از اختلافات قبیله اى آن دوران. در واقع، واقع گرایى پیامبر به معناى توجه پیامبر به تمامى الزامات مادى و معنوى زمان، مکان و انسان هاى آن عصر بوده است.
با توجه به این مطالب، سوال دیگر این است، که مؤلفه هاى قدرت پیامبر، مؤلفه هاى مادى و طبیعى قدرت بوده است، یا مؤلفه هاى غیر مادى و ماوراءطبیعى هم در آن دخیل بوده اند؟ در اینجا هم باید گفت: با توجه به این موضوع که ما کنش پیامبر را کنشى با منشأ عقلانى تلقى مى کنیم، مؤلفه هاى قدرت پیامبر هم مؤلفه هاى مادى قدرت بوده که در آن استراتژى و فرماندهى جنگى، میزان و تعداد نیروهاى انسانى، ادوات جنگى، موقعیت نیروهاى پیامبر و ...تعیین کننده نهایى بوده و اتفاقاً هرگاه که این مؤلفه هاى مادى قدرت نادیده گرفته شده، نتیجه آن شکست بوده، که نمونه بسیار بارز آن، نافرمانى بخشى از نیروهاى پیامبر در جنگ احد، بود که جنگ برده را به شکست در آن جنگ تبدیل کردند. موارد متعددى وجود دارد که نشان مى دهد، مؤلفه هاى قدرت پیامبر مادى بوده و پیامبر کاملاً به این مؤلفه ها پایبندى عملى داشت و نتیجه اقدامات پیامبر هم - که پیروزى هاى بزرگى بود، - این موضوع را تأیید مى کند.
بنابر این بار دیگر تأکید مى شود که، دولتى که پیامبر در مدینه بر پا ساخت، با توجه به فضاى جاهلى و فاسدى که در آن دوران بر شبه جزیره عرب حاکم بود، بدون هیچ گونه تردیدى دولتى مبتنى بر عقل و اندیشه بود، که توانست در مدت دو دهه آن ساختار قبیله اى و جاهلى را دگرگون نموده و در واقع با انقلابى آرام، حیات اعراب جاهلى را معنایى متفاوت ببخشد. هرچند که رسوبات آن ساختار قبلى همچنان در جامعه اى که پیامبر تاسیس کرده بود باقى ماند و بعدها موجب تحولات مهمى در درون این جامعه شد.
بنابراین، این نکته حائز اهمیت است که پیامبر بر چه اساسى به این هدف مهم نایل شد؛ زیرا خداوند متعال پیامبر را بنده و رسول خدا مى نامد و آنچه را که ما با پیامبر در آن شریک هستیم همین بندگى است، و رسالت مختص پیامبر است. از این رو، از حضرت رسول اکرم(ص) خصیصه هایى را مى توانیم به عنوان سیره راهنماى خود قرار دهیم، که وجه به ندگى اوست نه وجه پیامبرى، و این وجه بندگى، واجد صفاتى، چون عقلانیت و واقع گرایى است که بطور جد باید مورد ملاحظه واقع شود. اعتبار وحجیت پیامبر براى ما به خاطر پیامبرى اوست .اما پیامبر زمانى که به سیاست روى مى آورند، سیاست ورزى عقلانى را در پیش مى گیرند. منبع اعتبار پیامبر براى انسان مؤمن به خاطر وحى است و روش سیاسى ایشان هم عقلانى است. به عبارت دیگر، انتساب حجیت پیامبر به وحى، به معناى نادیده گرفتن سیره عقلانى ایشان نمى شود.
بنابراین، تجزیه و تحلیل رفتار پیامبر در مقابل قریش، مبتنى بر این مقدمه نظرى و مؤلفه هایى است که در این جا به آنها اشاره شد.
در اینجا باید گفت که ما در تجزیه و تحلیل رفتار پیامبر به دنبال سیره نویسى عمومى نیستیم؛ زیرا در این زمینه کتاب هاى بى شمارى به فارسى و عربى موجود است، بلکه هدف ما در این بحث پرداختن به همان روش پیامبر در برخورد با قریش و استنباط اصول کلى آن است. به همین دلیل به جزئیات رفتار پیامبر با قریش در طول 23 سال نخواهیم پرداخت، چون آن را مى توان در سیره هاى عمومى پیامبر مورد مطالعه قرارداد.

تجزیه و تحلیل رفتار پیامبر در مقابل قریش:

براى فهم پایه ها و قواعد حاکم بر رفتار پیامبر در مقابل قریش باید آن را به دو دوره تقسیم کنیم، که این دو دوره، در سیاست ها متفاوت، ولى در اصول کلى مشترک هستند، که بررسى دقیق آنها بیانگر این موضوع خواهد بود.

1. پیامبر در مکه:

دوران مکه، دوران آغاز رسالت و دوران ضعف مؤلفه هاى قدرت پیامبر است. مورخین، حوادث و وقایع زیادى از فشارها، سخت گیرى ها و حملات متعدد قریش را علیه پیامبر در این دوران ذکر کرده اند، که در کتب تاریخى متعدد موجود است. قریش دشمن اصلى پیامبر در کل دوران رسالت ایشان، چه در مکه و چه در مدینه بود و برخورد پیامبر با قبیله قریش - که خود نیز از آن بود - باموانع و دشوارى هاى جدى اى مواجه بود. پیامبر(ص) براى غلبه بر این وضعیت که ریشه در پیوندهاى استوار قبیله اى داشت، با مشکلات زیادى مواجه شد ولى توانست با یک جهت گیرى کاملاً عقلانى و واقع گرایانه به تدریج بر همه آنها غلبه کند.
برخورد پیامبر با قریش در دوران مکه مبتنى بر سیاست کاملاً تدافعى و اجتناب از هر گونه درگیرى است، که بتواند مانع از گسترش دعوت آن حضرت باشد.
بنابراین، پیامبر دعوت خود را به طور پنهانى آغاز کرد، که پنهانى بودن آغاز دعوت نیز از جوانب مختلفى قابل تعمق است، اما وجه بارز آن این است که پیامبر نمى تواند و نمى خواهد یک دفعه به آن ساختار قبیله اى نفوذ کند و برآن هجوم ببرد پیامبر اولین گام خود را در راه دعوت با توجه به میزان قدرت خود بر مى دارد و این مرحله بنا به نقل اغلب تاریخ ها حدود سه سال ادامه مى یابد. از این رو، نخستین مرحله کار رسول خدا در راستاى ابلاغ وحى به جهانیان، معرفى خود به عنوان رسول خدا و سپس دعوت مردم براى شنیدن آیات الهى و پیروى از آن مى باشد، که این امر درطى سه سال ادامه یافت و در عین حال در این دوران پیامبر اساساً خواسته اى از ایمان آورندگان در مورد کیفیت زندگى نداشت که بار سنگینى را بر آنان تحمیل کند، یا تکلیف فراتر از توان و ظرفیت آنان از آنها بخواهد.
اولین خواسته پیامبر کاملاً حداقلى است. پیامبر رسالت خود را با شعار لا اله الا الله آغاز کرد و در ابتدا اساساً کارى به اعتقادات قریش نداشت و تلاش مى کرد تا واکنش مخالف آنان را بر نیانگیزد.
پیامبر در آغاز، آنان را به خود وا گذاشته بود و در نتیجه، قریش هم با او دشمنى نمى کرده. در این دوره سبک پیامبر، دعوت غیر رسمى بود و این زمینه گسترش پنهانى و تدریجى اسلام را فراهم کرد.(6) پیامبر هم نسبت به این موضوع آگاهى کامل داشت، که مهم ترین انگیزه قریش در مخالفت با وى دفاع از منافع و امتیازات اقتصادى و قبیله اى فراوانى بود، که بت پرستى در مکه نصیب آنان مى کرد.(7) آیات اولیه هم که بر پیامبر(ص) نازل مى شد، ناظر بر همین موضوع بود و بیشتر انذار و تبشیر مشرکین قریش بود. این آیات غالباً با اندرز و بشارت همراه است و بر سه مسأله تاکید مى کند: وحى، توحید و آخرت.(8) ولى قریش به هیچ عنوان به این آیات توجهى نمى کردند.(9)
سخت گیرى هاى قریش زمانى آغاز شد، که آنها احساس کردند، دین جدید نه تنها اعتقادات آنان، بلکه منافع ویژه آنان را نیز نفى مى کند و این مسئله به ویژه براى اشراف قریش - علاوه بر خود قبایل قریش - سنگین آمد و پس از آشکار شدن اسلام در مکه و گرویدن شمارى از جوانان، بردگان و حتى زنان به اسلام، روساى قریش عکس العمل نشان دادند و سخت گیرى با پیامبر را آغاز کردند. قریش خود پیامبر را در معرض استهزاء و تهمت قرار دادند، اما پیامبر در مقابل آزارهاى روانى قریش مقاومت و ایستادگى فراوانى کرد. در عین حال، ساختار قبیله اى حاکم در مکه و پیرامون آن در عین اینکه یک حفاظتى براى تازه مسلمان ها درمقابل دیگر قبایل ایجاد مى کرد، موجب دست اندازى اشراف قبایل به زیر دست ها شد؛ زیرا قوت مناسبات خانوادگى از مرحله عشیره تا قبیله، همه را در چارچوب خاصى کنترل کرده بود. به طورى که گریز از آن امرى دشوار و براى ضعفاى قبیله امرى نا ممکن بود. به همین دلیل، اشراف و بزرگان قبایل مى توانستند افراد ضعیف تر قبیله را به دلیل پشت کردن به آیین اجدادى و بى احترامى به پدران، مورد تنبیه و آزارهاى شدیدى قرار دهند. پیامبر براى برحذر بودن مسلمانان از این وضعیت به آنان دستور هجرت را صادر کرد، چون مبناى زندگى اجتماعى بر قدرت شخصى و قبیله اى بود و در پناه این قدرت مى شد به هر کارى - ولو اینکه فطرت و وجدان انسان آن را بد بداند - دست زد. در نظام اجتماعى مردم مکه و عربستان، راهى براى بازداشتن ستمکاران از ستم کردن وجود نداشت.(10)
پیامبر بعد از سه سال که دعوت خود را آشکار مى کند، باز هم اهداف خود را بر اساس محدوده قدرت خود تعیین مى کند. حال سؤال این است که آشکارتر شدن دعوت پیامبر در چه زمانى اتفاق افتاد؟ زمانى که حضرت حمزه عموى پیامبر به آیین او ایمان آورد. البته برخى هم این واقعه را بعد از ایمان آوردن عمر ذکر کرده اند.(11)
در دوران دعوت پنهانى، قریش آزار و اذیت هاى فراوانى را بر رسول اکرم(ص) و تازه مسلمانان تحمیل مى کرد، ولى بین آزار واذیت پیامبر و آنان تفاوت زیادى وجود داشت. قریش هرگز جرأت تعرض به حضرت را پیدا نکردند، ولى تازه مسلمانان را که هیچ قبیله اى از آنان طرفدارى نمى کرد و یا قبیله آنها بسیار ضعیف بود، مورد آزار و اذیت جسمى هم قرار مى دادند.
دلیل این امر این بود که پیامبر تحت حمایت ابوطالب و بنى هاشم بود. پیامبر علاوه بر عامل روحى و معنوى از یک عامل مهم قدرت هم برخوردار بود و آن حمایت بنى هاشم از ایشان بود، اگر قدرت بنى هاشم و شخص ابوطالب و در مرتبه بعد خدیجه نبود، وضعیت دعوت پیامبر در مکه سرنوشت کاملاً متفاوتى پیدا مى کرد و این موضوع زمانى اهمیت پیدا مى کند، که قدرت پیوندهاى قبیله اى در عصر بعثت را مورد توجه قرار دهیم، به اندازه اى که بسیارى از بنى هاشم (به استثناى ابولهب عموى پیامبر) بدون اینکه ایمان بیاورند از پیامبر حمایت و حفاظت مى کردند(12) قبیله، سپر حمایت را ابتدا از پیامبر و در درجه دوم از مسلمانان برافراشت و از این دیدگاه، عامل اساسى در زنده ماندن، دعوت به شمار مى آید.(13)
ابوطالب مرد بزرگ مکه و حامى و یاور پیامبر از دوران کودکى بود. دردوران رسالت هم با دست و زبان از او حمایت مى کرد و در راه دفاع از جان، دین و آیین پیامبر به رویارویى با مشکلات بزرگ و مشقت هاى طاقت فرسا مى رفت.(14)
از سوى دیگر، قدرت مالى و ثروت فراوان خدیجه هم در این دوران براى حفظ جان و زندگى مسلمانان هزینه شد، که به خاطر اسلام و آرمان هاى آن، سخت ترین مصائب را به جان خریدند.(15)
همچنین، تاریخ مسلم، گواه بر این مطلب است که وجود قهرمانى؛ مانند حمزه، در حفظ و حراست از پیامبر و تقویت جناح مسلمانان تأثیر بسزایى داشت و بعد از اسلام آوردن او و برخورد شدیدش با ابوجهل - بزرگ ترین دشمن و آزار دهنده پیامبر - قریش تاحد زیادى از اذیت هاى خود کاستند. پیامبر بعد از این که حمزه اسلام آورد، توانست دعوت خود را علنى کند و به مسلمانان دستور داد تا از خانه زید بن ارقم بیرون بیایند.(16)
بنابراین، پیامبر در آغاز رسالت خود داراى آن حدى از مؤلفه هاى قدرت بود، که بتواند مانع از تعرض فیزیکى قریش به شخص ایشان شود. اما در مقابل، تازه مسلمان ها که عمدتاً از طبقات پایین و بدون حامى قبیله اى بودند و خود پیامبر هم توانایى دفاع از آنان را نداشت، در نتیجه آزار و اذیت هاى فراوانى از سوى قریش به آنان وارد مى شد. البته باز هم در کنار این افراد ضعیف، برخى از مسلمانان که از قبیله هاى عمده مکه بودند، توانستند از آزار و اذیت هاى قریش در امان بمانند و حتى به دیگر مسلمانان کمک کنند. با این همه این دسته از مسلمانان به شدت از سوى قریش در معرض آزار و اذیت بودند، ولى پیامبر به هیچ عنوان به آنان اجازه رویارویى با قریش را نمى داد و همواره آنان را به صبر و استقامت فرا مى خواند. آیات قرآن نیز در این دوره مسلمانان را به صبر فرا مى خواند.
مقاومت پیامبر در مقابل قریش و دعوت یاران معدود خود براى مقاومت هم با این چشم انداز بود، که بزودى اسلام گسترش پیداخواهد کرد. قریش هم با توجه به این موضوع که مسلمانان حامى قبیله اى نداشتند و نمى توانستند از خود دفاع کنند، به سیاست قهرآمیز خود در شکنجه مسلمانان ادامه مى دادند و حتى بر شدت آن هم مى افزودند، چنان که تداوم این وضعیت چشم انداز گسترش اسلام را تیره مى کرد و موجب کاهش استقبال و گرایش مردم به اسلام مى شد.
از این رو، پیامبر که به این یاران خود اجازه مواجهه با قریش را نداده بود، هجرت به حبشه و فرار از دست قریش را به عنوان یک پناهگاه مطمئن براى این قبیل از مسلمانان برگزید.(17)
بنابراین علت اصلى مهاجرت پیامبر و یارانش این بود که پیامبر مى خواست یارانش براى مدتى از آزار و شکنجه قریش در امان بمانند و علت اینکه بعضى از مسلمانان مهاجرت نکردند این بود که همه تحت تعقیب نبودند، بلکه آنانى که در طبقات پایین جامعه و فاقد حامى قبیله اى بودند بیشتر در معرض آزار و اذیت بودند، هر چند که همه مسلمانان اساساً نمى توانستند پیامبر را تنها بگذارند.(18)
و لذا سیاست پیامبر، سیاست بسیار خردمندانه اى بود، چرا که آن حضرت با هرگونه مواجهه باقریش، معدود یاران خود را نیز از دست مى داد، ولى اینک پیامبر از جانب آن مسلمانان اطمینان خاطر داشت و با آرامش بیشترى به دعوت خود ادامه مى داد. همچنین از این طریق ضربه مهلکى به قریش وارد ساخت و قوت قلبى براى مسلمین فراهم کرد.
بعد از هجرت مسلمانان به حبشه، قریش تصمیم گرفت تا قبیله بنى هاشم را به عنوان تنها حامى پیامبر تحت فشار بیشترى قرار دهد و لذا تصمیم گرفتند تا آنان را تحت محاصره اقتصادى و اجتماعى قرار دهند. البته در مورد مدت محاصره که در طى آن خاندان بنى هاشم در شعب ابوطالب جمع شده بودند، اختلاف نظر است.(19)
هدف قریش از محاصره اقتصادى تحت فشار گذاشتن بنى هاشم براى تسلیم رسول خدا(ص) به آنان بوده است. ولى بنى هاشم براى دفاع از جان پیامبر ترجیح دادند که مکه را ترک نموده و در شعب قرار گیرند.
دوران شعب ابوطالب، دوران سختى براى بنى هاشم و مقاومت آنان بود، که بنا به تعبیر حضرت على برخى به خاطر دین و برخى هم به خاطر تبار این سختى را تحمل کردند.(20)
ولى آنچه که مهم است، زمینه هاى مادى نقض پیمان قریش بود که بر اساس آن بین مشرکان اختلاف افتاده و مخالفان این عهد از قریش به طور مسلح قصد دفاع از بنى هاشم را داشتند و این موضوع موجب شد که مدافعانى همچون ابو جهل دیگر نتوانند در برابر آنان مخالفت کنند.(21)
بر اساس روایتى، پنج تن از پنج شاخه مختلف قریش با هم به صورت نهانى قرار گذاشتند، که یک روز به هنگام اجتماع قریش در مسجد مکه همه با هم اعلام کنند که آن صحیفه یا معاهده نامه را نقض خواهند کرد و چون این پنج تن از پنج طایفه مهم قریش بودند مخالفت با آنان موجب ایجاد تفرقه و جنگ داخلى مى شد. بنابراین، در اینجا هم دو عامل حمایت خاندان بنى هاشم از پیامبر و بعداً اختلاف قریش در ادامه پیمان و عهد خود موجب پیروزى بزرگى براى پیامبر و شکست بزرگ دیگرى - بعد از هجرت مسلمانان به حبشه - براى قریش شد و آنان به لحاظ اخلاقى هم شکست سختى خوردند.
در واقع در این دوران مهم و حیاتى بود که ثروت خدیجه توانست کمک بزرگى به بنى هاشم کند تا آنان بتوانند به زندگى خود با حداقل ها ادامه دهند. اما بعد از شعب ابى طالب، پیامبر اکرم(ص) دو مؤلفه اصلى قدرت خود را از دست داد: مرگ ابوطالب و درگذشت خدیجه. دو یار و حامى بزرگ که شکوه و قدرت آنها در میان قریش عامل بازدارنده بزرگى در مقابل آنان ایجاد مى کرد و مانع بزرگى در راه آزار و اذیت پیامبر(ص) به شمار مى آمدند.
بعد از این، دیگر پیامبر تنهاتر از قبل شده بود و قریش در مکه نه تنها به پیامبر روى نیاوردند، بلکه تعرض فیزیکى به ایشان را هم آغاز کردند، که قبلاً به هیچ عنوان جرأت آن را نداشتند. (24)
روساى قبایل پیرامون مکه هم به پیامبر توجهى نمى کردند و در نتیجه، چشم انداز تبلیغ وگسترش اسلام بسیار ناامید کننده مى نمود. با این حال پیامبرتصمیم گرفت تا به طائف در نزدیکى مکه رفته و آنان را به اسلام فرا خواند، ولى در آنجا با توهین و بد رفتارى شدید آنان مواجه شد، اما آنچه که در این رابطه مهم است، موضوع بازگشت دوباره آن حضرت به مکه است.
پیامبر اکرم(ص) زمانى که از هجرت طائف باز مى گشت، چون قریش خود را آماده رویارویى پیامبر کرده بودند، ایشان در پناه مطعم بن عدى، وارد مکه شد و قریش هم پناهندگى او را پذیرفت، که این موضوع از یک سو بیانگر واقع گرایى پیامبر است و از سوى دیگر بیانگر استفاده ایشان از تعهدات قبیله گى حاکم در مکه مى باشد. ولى موضوعى که در بحث ما اهمیت دارد، این است که برخى این پناهندگى را رد مى کنند. علامه مرتضى عاملى به دلایل ذیل این موضوع را رد مى کنند :
1. پیامبر اکرم(ص) نمى پذیرفت که مشرکى را بر او حقى باشد و آن حضرت وام دار او باشد .
2. پیامبر در این زمان پنجاه سال سن داشت. حال چگونه نمى دانست که هم پیمان، بر ضد متعهد خود پناهندگى نمى دهد؟
3. آیا این کار نزدیکى به ستمگران و تمایل به ظالمان و غیر مسلمانان نبود؟
4. عثمان بن مطعون پناهندگى ولیدبن مغیره را به منظور هم دردى با یارانش رد کرد. آیا معقول است پیامبر اکرم در این موضوع از پسر مطعون کمتر باشد؟
5. علاوه بر اینها، مگر خاندان بنى هاشم در آن زمان کجا بودند، که از بزرگ و آقاى خود حمایت کنند.(23)
اما دیگران این موضوع را مورد تأیید قرار مى دهند و اتفاقاً این موضوع را نشانه ضعف خاندان بنى هاشم در دفاع از پیامبر بعد از رحلت ابو طالب مى دانند.(24) در عین حال نباید واقع گرایى پیامبر و استفاده ایشان از رسومات قبیلگى براى پیش برد رسالت خود غافل ماند که خود علامه مرتضى عاملى در جاى دیگرى براین موضوع تاکید کرده است(25) به هرحال، پیامبر در دوران مکه سیاستى را در مقابل قریش در پیش گرفت - که با توجه به ضعف موقعیتى و قدرتى که مسلمانان در برابر قریش، داشتند - مى توان آن را تدافعى نامید، که هدف اساسى و نهایى آن حفظ و بقاى اسلام و رسالت و مسلمین معدود در آن دوران، بود که هرگونه رویارویى، به معناى نابودى آنها بود.
به هر حال، بعد از بازگشت پیامبر از هجرت طائف، اوضاع دعوت، تیره مى نمود و قریش توانسته بود بااتکا به نظام قبیله اى جلوى گسترش دعوت پیامبر را بگیرد. چنانکه تعداد کسانى که در طول دوره مکى (13سال) اسلام آوردند، 154 نفر بودند، که 83 نفر از آنها به حبشه مهاجرت کرده بودند.(26)
ورود اهل یثرب به مکه و دعوت پیامبر از سوى آنان براى هجرت به مدینه، مسیر رسالت پیامبر را دگرگون کرد، که کم و کیف این ملاقات ها خارج از موضوع این بحث است. ولى آنچه در اینجا مهم است باز هم واقع گرایى پیامبر است، چرا که بعد از مرگ ابوطالب، آزارهاى قریش بر پیامبر بیشتر شده بود و آنها تصمیم جدى داشتند که پیامبر را از میان بردارند و همین موضوع هم انگیزه بزرگى براى هجرت شده بود؛ یعنى پیامبر این بار خود براى در امان ماندن از تعرض قریش تصمیم به هجرت گرفت و از قبیله قریش و دیگر قبایل مکه و پیرامون آن دل کند و قدم در راه دشوارى نهاد که پیامدهاى بسیار مثبتى براى دعوت ایشان داشت.
موضوع مهم دیگر اینکه، اگر اهل یثرب به یارى پیامبر نیامده و قدرت خود را در اختیار پیامبر قرار نمى دادند، به هیچ عنوان معلوم نبود که دعوت پیامبر چه سرنوشتى پیدا مى کرد. در اینجا هم مؤلفه هاى مادى قدرت و پیدا کردن قبایل دیگرى دور از مکه که به دعوت پیامبر پاسخ مثبتى دادند توانست تحول عظیمى را در آینده اسلام رقم بزند. مدینه تبدیل به پایگاه قدرت سیاسى پیامبر گردید و در کنار انصارى که یارى به پیامبر را متعهد شده بودند، مهاجرین هم توانستند در آنجا مستقر شده و نه تنها مسلمانان مقیم در مکه، بلکه مسلمانانى که در حبشه هم بودند به مدینه هجرت کردند و پایه هاى تشکیل یک قدرت سیاسى نیرومند را در مدینه بنا گذاشتند که پیامبر در اینجا هم توانست با واقع گرایى، پذیرش پیوندها و آیین هاى قبیلگى و به رسمیت شناختن قاعده هاى حاکم بر قبایل (تحت عنوان رباع) برقرارى پیوند برادرى بین مسلمانان (از انصار و مهاجرین) بر دشوارى هاى جدى اى که بر سر راه استوارى دولت نبوى بود فایق آید. البته باید گفت که پیامبر با درایت توانست پراکندگى هاى موجود در مدینه را چه در بین خود مسلمانان و مسلمانان دیگر قبایل را (اعم از اختلاف بین قبایل اوس و خزرج و اختلافات بین انصار و مهاجرین، اختلاف مسلمانان با یهود، اختلاف با دیگر قبایل) تا حدى سامان دهد و این کار جز از طریق عقلانیت بسیار بالا امکان پذیر نبود که بخشى از آن محصول پذیرش پیوندهاى قبیله اى در آنجا بود. در واقع پیامبر با این اقدام در جمع نیروهاى پراکنده نیز و بعد از آرام کردن این اوضاع متشتت، عزم قریش را کرد، که مهمترین دشمنان آن حضرت بودند و در واقع مى توان گفت: آینده گسترش اسلام به آینده رویارویى اسلام و قریش (مکه) وابستگى داشت.
اما آنچه در این مقاله موضوع بحث است، سیاست و رفتار پیامبر در مقابل قریش بود، که از این به بعد و با توجه به قدرت مسلمانان، دیگر سیاست دفاعى نبود، بلکه سیاست تهاجمى بود، که چگونگى آن را توضیح خواهیم داد.

2. پیامبر در مدینه:

1. قبل از صلح حدیبیه

پیامبر به مدینه مهاجرت نکرد، جز پس از آنکه نمایندگان یثرب قراردادى مبتنى بر دفاع مشترک امضاء کردند.
نخستین و اساسى ترین هدف و دغدغه فکرى نبى اکرم، انجام دادن رسالت بود، که نیل به این هدف مقدس نیازمند محیطى امن و وجود آرامش فکرى در جامعه بود. این امر هم میسر نمى شد، مگر از طریق عقلانیت بسیار بالایى که مى بایست پیامبر اکرم(ص) از طریق آن بر مشکلات غلبه مى کرد. توصیه هاى قرآن به عقلانیت و اندیشیدن در همین راستاست. البته عقلانیت مستلزم این بود که پیامبر(ص) مهم ترین مانع دعوت خود را به نحوى از سر راه خود بردارد. قریش در دوران مکه عامل اصلى عدم گسترش اسلام بودند عمده قبایل مکه و اطراف آن به دلیل نفوذ قریش و موقعیت مسلط آنان، از گرایش به اسلام امتناع کرده بودند. اینک هم تا زمانى که قریش در مکه و منطقه حجاز تسلط داشتند، بازهم مانع اساسى در راه دعوت بودند.
بنابراین، پیامبر براى دفع این مانع، سیاست تهاجمى را درقبال آنان در پیش گرفت و این امر باحملات مسلمانان بر کاروان هاى تجارى قریش آغاز گردید. پیامبر اینک با قدرتى که داشت و موقعیت مهم مدینه و عبور کاروان هاى تجارى قریش از نزدیکى مدینه، فرصت مناسبى براى ضربه زدن به مهمترین مخالفان خود را پیدا کرده بود. آیات قرآن هم همین تحول را نشان مى دهند، چرا که امضاى قرارداد با اهل یثرب همزمان شد با نزول آیه »قتال« که به مسلمانان اجازه ورود به جنگ با قریش را داده بود.(27) تجارت قریش در سایه امنیت ممکن بود و در واقع انگیزه قریش هم در مخالفت با آیین جدید حفظ تجارت و منافع خود بود و اینک پیامبر باید، رگ حیاتى آنان را مورد هدف قرار مى داد. البته جنگ، هدفى مستقل نبود، بلکه براى بالا بردن سطح دعوت پیامبر، جنگ مرحله اى بود که قریش احساس کند که در صورت نپذیرفتن اسلام، منافع اقتصادى اش از بین خواهد رفت. بنابراین، پیامبر به محض استقرار اولیه در مدینه دستور تعقیب کاروان هاى تجارى را صادر کرد(28) البته یک انگیزه این کار هم جبران صدمات و خسارت هایى بود که قریش با مصادره اموال مهاجرین به آنان وارد کرده بودند، بنابراین، پیامبر بعد از هفت ماه استقرار در مدینه دستور نا امن کردن کاروان هاى تجارى را داده بود و سریه ها و غزواتى رخ داده بود.(غزوه بواط وغزوه ذات العشیره)(29)
تنها در یک مورد بین آنها جنگ محدودى رخ داده بود، که طى آن اموال کاروان تجارى قریش از سوى مسلمانان ضبط شده بود. این سریه نخله به فرماندهى عبدالله بن جحش بود که آخرین سریه قبل از جنگ بدر بود.(30)
آنچه یادآورى آن در اینجا لازم و مهم به نظر مى رسد این است که پیامبر، اولاً، به هیچ عنوان هنوز قصد حمله به مکه را نداشته است و دوم اینکه، در اغلب این سریه ها و غزوات پیامبر از هرگونه اقدامى خوددارى کرده است، چون در اغلب آنها تعداد افراد قریش بر مسلمانان برترى داشته است. در واقع باید گفت که جنگ بدر هم در پى تعقیب کاروان تجارى تحت ریاست ابوسفیان و در خواست کمک وى از مشرکان قریش روى داد و اساساً پیامبر تمایلى به جنگ نداشت.
بنابه روایت ها، زمانى که پیامبر اکرم(ص) متوجه شد، ابوسفیان کاروان حجازى را به جاى دیگرى هدایت کرده و از مکه نیروى کمکى رسیده است، از کفار قریش درخواست صلح کرد، که آنان نیز نپذیرفتند. پیامبر به آنان پیام داد که: اى گروه قریش براى من ناگوارتر از این نیست که از میان کافران عرب مبارزه را با شما آغاز کنم.(31) ولى زمانى که اصرار آنان را براى جنگ دید بر سر دو راهى قرار گرفت: بازگشت به مدینه یا جنگ با قریش که در نهایت جنگ را برگزید؛ زیرا مى دانست که عقب نشینى آن حضرت هم مشرکان قریش را گستاخ تر خواهد ساخت و هم اینکه یهودیان مدینه را به فتنه انگیزى ترغیب خواهد کرد. اتفاقاًاصرار ابوجهل هم براى جنگ از این روى بود که مى خواست یک بار براى همیشه کاروان هاى تجارى قریش را از دست مسلمانان نجات دهد. به هر حال جنگ بدر اتفاق افتاد و نتیجه آن پیروزى مسلمانان بود. این پیروزى غنایم زیادى رإ؛ نصیب مسلمانان کرد. غنایم، بیش از یکصد و پنجاه شتر، ده اسب و مقدارى چرم وپارچه و ابزار آلات جنگى بود که البته در تقسیم غنایم اختلافاتى به وجود آمد که نشانه وجود انگیزه هاى مادى در جنگ هم بوده است. علاوه بر غنایم، مسلمانان براى آزادى اسیران هم فدیه گرفتند و همه اینها موقعیت مالى مسلمانان را تا حدى بهبود بخشید و به لحاظ روحى هم آنان را تقویت و قریش مکه، یهود و منافقان مدینه را منکوب ساخت.(32)
پیامبر بعد از جنگ بدر تا احد چندین غزوه با قریش داشت، که هیچ یک به جنگ منتهى نشد و تنها به ناامن کردن تجارت آنان ادامه داد تا اینکه قریش مجبور شد به جانب عراق متمایل شود، که پیامبر آنان را در آنجا هم مورد تعقیب قرار داد. ولى قریش مکه به دنبال انتقام بودند و توانستند دیگر قبایل را هم با خود همراه کرده و عزم پیامبر و مسلمین را کنند که در نهایت در دامنه احد استقرار پیدا کردند. پیامبر و یارانش بعد از بحث و برسى، بالاخره تصمیم گرفتند که در خارج از مدینه به مصاف آنان بروند. آنچه باز در جنگ احد اهمیت دارد، این است که مسلمانان به دلیل نافرمانى از پیامبر و زیر پا گذاشتن یک تاکتیک مهم جنگى غافلگیر شده و جنگ برده را با شکست عوض کردند و از این طریق ضربه سنگینى به مسلمانان وارد گردید حمزه دلاور اسلام و عموى پیامبر در این جنگ کشته شد، ولى دلاورى هاى حضرت على در دفاع از پیامبر موجب شد که قریش نتواند به ایشان دست پیدا کند. این شکست موجب شد که قریش و یهود علیه مسلمانان جرى تر شوند، ولى باز هم درایت پیامبر مانع از پراکندگى مسلمانان شد. پیامبر بعد از جنگ احد، درگیرى هاى متفرقى با قبایل اطراف مدینه که قصد حمله به مدینه را داشتند، داشته که همگى آنها با پیروزى مسلمانان همراه بوده است. همچنین پیامبر غزوه بنى نظیر را انجام داد و آن قبیله را از مدینه بیرون کرد و از این طریق باز هم غنایم زیادى نصیب مسلمانان گردید، که مهمترین آن، نخل ها و زمین هاى حاصل خیز آنها بود، که بدون جنگ به تصرف مسلمانان درآمد. همچنین پیامبر براى نمایش قدرت اسلام در روزهاى بدرالموعود کنار منطقه بدر حاضر شد، ولى لشکر قریش از آمدن به آنجا امتناع کردند و این مسئله موجب تقویت روحیه مسلمانان شد.(33) قریش براى جبران این تحقیر و نیز یکسره کردن کار اسلام، دست به کار شدند و توانستند قبایل زیادى را از مکه گرد آورده و قول همراهى یهودیان را نیز بگیرند. در واقع بسیارى از سیره نویسان، مسبب اصلى جنگ احزاب را یهودیان دانسته اند.(34) پیامبر براى مقابله با اتحاد احزاب پس از مشاوره با اصحاب خود، تصمیم گرفت با کندن خندقى دورادور شهر مدینه، که دشمن مى توانست از طریق آن وارد شهر شود، از مسلمانان دفاع کند و این نقشه بسیار کار ساز شد. اما در کنار این تاکتیک بدیع جنگى، چند عامل هم نقش مهمى در پایان جنگ احزاب بدون خون ریزى داشت: اول اینکه حضرت على توانست عمرو بن عبدود و نوفل بن عبد الله را که از معدود افرادى بودند که از خندق عبور کرده بودند، به قتل برساند. دوم اینکه، طولانى شدن دوران محاصره، قریش را متزلزل کرد، چون ارزاق آنها براى خود و حیواناتشان رو به کاستى بود. سوم اینکه، پیامبر از طریق نعیم بن مسعود که در همان جنگ اسلام آورد، بین یهودیان بنى قریظه و قریش که در بیرون از مدینه بودند اختلاف انداخت و این عوامل موجب عقب نشینى قریش از مدینه گردید واین آخرین بارى بود که قریش به سوى پیامبر و مدینه هجوم آوردند وپس از آن پیامبر فرمود: از این پس ما به دنبال آنها خواهیم رفت نه اینکه آنها ما را تعقیب کنند.
پیامبر بعد از این پیروزى که باز هم بدون جنگ نصیب مسلمانان شد، فتنه یهودیان بنى قریظه را هم خواباند و باز هم زمین ها، مزارع و باغ هاى آنان به غنیمت مسلمانان در آمد و مدینه به طور کامل در اختیار مسلمانان قرار گرفت و پیامبر آن قدر قدرت پیدا کرد که اینک بتواند خود، راهى مکه شود، ولى قبل از آن چندین غزوه کوچک را نیز انجام داد.

2. صلح حدیبیه:

به نظر نگارنده صلح حدیبیه اوج درایت، عقلانیت، واقع گرایى و زمان شناسى پیامبر به شمار مى آید. اسلام و مسلمانان بعد از پیروزى در جنگ احزاب و خالى کردن مدینه، آن قدر شوکت و قدرت داشتند که مطمئن باشند دیگر قریش به جانب آنان نخواهد آمد و در چنین شرایطى فضا براى گسترش اسلام به صورت مسالمت آمیز فراهم است، بنابر این، در شوال سال ششم هجرى پیامبر اکرم(ص) تصمیم گرفت تا براى عمره راهى مکه شود و به مسلمانان دستور داد تنها با یک شمشیر غلاف شده حرکت کنند.(35)
ولى نیروى عظیمى همراه پیامبر بود. قریش با این همه، تصمیم گرفتند تا مانع از ورود آنان به مکه شوند، چون حیثیت آنان کاملاً لکه دار مى شد. آنان سوارانى را فرستادند، ولى پیامبر براى اجتناب از رویارویى با آنها خود را از راه هاى صعب به مکه نزدیک کرد تا با آنان روبرو نشود. بنابراین، پیامبر سر جنگ نداشت و قصد ماندن در مکه را هم نداشت.
پیامبر براى این هدف بزرگ حاضر شد تا شرایط قریش را بپذیرد و لذا به آنان پیشنهاد کرد: با توجه به اینکه جنگ براى قریش تا آن موقع جز ضرر نداشته است، او مى تواند قراردادى بلند مدت با آنان ببندد که در آن مدت از امنیت برخوردار باشند و در کنار آن، میان او و مردم را آزاد بگذارند، در حالى که اکثریت مردم از آنهایند. اگر پیروز شدم، قریش به ملحق شدن به سایر مردم یا کارزار با من آزاد است. البته من تا رمقى دارم، براى کار خویش تلاش خواهم کرد.(36)
بنابراین قریش پیشنهاد صلح موقت با پیامبر را پذیرفتند و لذا صلح حدیبیه یکى از مهم ترین قراردادهایى بود که پیامبر منعقد کرد و به تنهایى نتایجى معادل تمام غزوات پیامبر به دنبال داشت، که در نهایت به فتح بدون خونریزى مکه منتهى شد. چگونگى انعقاد آن و پیامدهاى آن نشانگر تلاش پیامبر براى حفظ جان اتباع خود، در عین گسترش اسلام در شرایط صلح است. در هنگام انعقاد پیمان، پیامبر تمام شرایط لفظى قریش را پذیرفت و پیامد آن ترک جنگ بود، که در این صورت امنیت جانى و مالى دو طرف تامین مى شد، و مهم تر از آن این بود که هر دو طرف در انعقاد پیمان بادیگر قبایل آزاد بودند و این مسئله زمینه مهمى براى گسترش اسلام بود. چنان که خود پیامبر در این باره و در مورد پیشنهاد صلح به قریش فرمودند: »- امید آن دارد که قریش او را با دیگر اقوام عرب، تنها و آسوده بگذارند«(37) و این مهم ترین هدف پیامبر بود. نتایج صلح حدیبه را به طور خلاصه مى توان این گونه برشمرد:
1. به رسمیت شناختن حکومت اسلامى از سوى مشرکان قریش؛
2. زمینه براى گسترش اسلام، به حدى که در شهر مکه هم اسلام به سرعت گسترش یافت؛
3. پیوند با عرب در برپایى مراسم حج؛
4. گسترش دامنه فعالیت هاى پیامبر.
در واقع صلح حدیبیه پایان کار قریش بود، که از طریق صلح و قدرت نمایى و شوکت پیامبر و مسلمانان تامین شد. همچنین مسلمانان یک سال پس از آن امکان ورود به مکه را پیدا مى کردند. این در حالى بود که صلح حدیبیه براى برخى از مسلمانان قابل قبول نمى نمود، در حالى که صلح موجب شد که قبایلى که اینک بدون جنگ به دعوت اسلام گوش فرا مى دادند، به طور گسترده اى به اسلام متمایل شوند و در عین حالى که اسلام قدرت برتر شده بود، زمینه مساعدى براى گسترش آن فراهم شده بود. و همین عمل موثرى در ایمان آوردن مشرکان سرشناسى چون خالدبن ولید و عمرو بن عاص بود.
بعد از گذشت 22 ماه از صلح حدیبیه و افزایش قدرت مسلمانان، نقض عهد از سوى مشرکین مکه موجب شد که پیامبر بدون هیچ گونه درگیرى مکه را فتح کرده و به کار قریش و قدرت سیاسى آنان در حجاز پایان دهد و قدرت مسلمانان را تثبیت کند. پیامبر بعد از فتح مکه تمام قریش را مورد بخشش قرار داد و در برابر مردم مکه این شعار را مطرح کرد که: به محض اینکه کسى اسلام راپذیرفت، گذشته او مورد چشم پوشى واقع مى شود. در واقع پیامبر بعد از اینکه قدرت سیاسى مشرکین را در هم شکست با نمایش بخشش، حیثیت اخلاقى اسلام را هم به آنان نشان داد. پیامبر بعد از پیروزى در جنگ حنین از غنایم به دست آمده مقدار فراوانى را به ابوسفیان و دیگر قریشى ها بخشید که بعضاً برخى از انصار از این بخشش پیامبر به قریش گلایه مند شدند. ولى پیامبر خطاب به آنان فرمودند: »آیا چشم دلتان را به دنیا دوخته اید که من آن را وسیله اسلام آوردن اینان کردم و شما را به اسلامتان واگذاشتم؟ آیا خشنود نیستید که مردم با شتر و گوسفند بروند و شما بارسول خدا؟ سوگند به کسى که جان محمد در اختیار اوست اگر هجرت نبود، من مردى از انصار بودم، اگر مردم در راهى مى روند و انصار در راهى، من همراه آنان خواهم بود«.(38)

نتیجه گیرى

رفتار پیامبر با قریش و دیگر دشمنان اسلام بیانگر اصول کلى است که رویکرد غالب بر آن عقل گرایى و واقع گرایى پیامبر است. پیامبر پیام فرا زمانى و فرا مکانى خود را به طور کامل با توجه به واقعیت هاى آن دوران پیش برد و درجنگ و صلح پیامبر، در دعوت و تبلیغ پیامبر این عقلانیت و واقع گرایى، کاملاً ملموس است که مى توان آن را در موارد ذیل احصاء کرد:
1. استراتژى عمومى پیامبر در مقابل قریش از اول تا آخر مبتنى بر اصل بازدارندگى و عدم درگیرى نظامى بود، یعنى در هر دو مقطع سیاست تدافعى و تهاجمى، پیامبر تلاش مى کرد تا جنگى رخ ندهد. اراده نبى اکرم بر این بود که بین قبایل اطراف مکه با قریش اختلاف بیاندازد یا از طریق اسلام آوردن آنان و یامعاهده با آنان. بنابراین، بعد از هجرت، با قبایلى مانند ضمره و عقار که در بین مدینه و ساحل دریا سکونت داشتند پیمان هایى را منعقد کرد و چون سرزمین آنها در مسیر کاروان هاى تجارى قریش به سوى شام و قریش قرارداشت، پیامبر از این طریق راه را بر آنان بست. پس از آن پیامبر با قبیله خزاعه که پیرامون مکه سکونت داشتند پیمانى را منعقد ساخت و عرصه را بر قریش تنگ تر کرد. (39) این استراتژى توانست موفقیت هاى بى نظیرى را در شکست قریش و تثبیت حکومت خود ابتدا در مدینه و سپس در کل حجاز نصیب پیامبر کند.
2. پیامد استراتژى فوق تاکید فراوان پیامبر بر حفظ نیروها بود. در واقع باید گفت که سیره رسول خدا تا آن زمان که در قید حیات بودند، جز ایمنى و آرامش براى مردم چیز دیگرى به همراه نداشت و این موضوع بعد از حیات رسول خدا عام و فراگیر بود و براى کلیه مردمان؛ اعم از مسلمان و غیر مسلمان، ایمنى مى آورد.
پیامبر اکرم(ص) زمانى که در مکه بود، به مسلمانان توصیه کرد تا براى حفظ جان خود از آنجا مهاجرت کنند و زمانى هم که در مدینه بود حتى الامکان سعى مى کرد جان یاران خود راحفظ کند.
3. تمام دوران 23 سال نشان مى دهد که پیامبر استراتژى خود را بر اساس مؤلفه هاى مادى قدرت طراحى و اجرا کرده است. اگر پیامبر مؤلفه هاى غیر مادى قدرت هم داشته (که داشته) ایشان طرح هاى خود را فقط با توجه به این مؤلفه هاى مادى طراحى مى کرد. وانگهى موضوع مهم تر این است که مؤلفه هاى غیر مادى قدرت اساساً خارج از دسترس ماست و فقط اکتفاى پیامبر به مؤلفه هاى مادى مى تواند به عنوان سیره ایشان الگوى ما باشد و آنچه که ما از ایشان مى توانیم بیاموزیم، روش عقلانى ایشان است که در جنگ و صلح بر اساس آن عمل مى کرد. اتفاقاً در یکى از موارد که این استراتژى جنگى در جنگ احد از سوى یاران ایشان نادیده گرفته شد، مسلمانان شکست خوردند.
4. اهداف پیامبر تماماً بر اساس قدرت و میزان قدرت تعیین شد و دقیقاً با قدرت هم پیش رفت. پیامبر زمانى که درمکه بود، اهداف خود را چه در رسالت و چه در برخورد با قریش محدود مى کرد و با آنان مداراى بیش از اندازه اى را در پیش مى گرفت و زمانى هم که در مدینه تشکیل حکومت داد، اهداف خود را با توجه به میزان قدرت تعیین مى کرد: ابتدا با یهودیان پیمان هایى را منعقد ساخت و پس از آن متوجه کاروان هاى تجارى قریش شد و در بدر هم حتى قصد جنگ نداشت. در سال ششم هجرى با توجه به قدرت عظیم مسلمانان آن حضرت با قریش صلح کرد و زمینه هاى گسترش اسلام را در فضاى آرامش فراهم کرد و زمانى که قریش پیمان شکنى کرد باز هم با توجه به قدرت عظیم مسلمانان، مکه را بدون خونریزى به تصرف در آورد.
5- استراتژى پیامبر در راستاى مورد فوق افزایش تدریجى قدرت مسلمانان بود و در این راه موفقیت عظیمى به دست آورد. پیامبر طى غزوات و سریه هاى متعددى که داشت غنایم بسیار زیادى را اعم از زمین، باغ، مزارع، احشام و ادوات جنگى نصیب مسلمانان ساخت و مسلمانان به قدرت و ثروت عظیمى نایل شدند و این موضوع بسیار مهمى است که چندان به آن دقت نمى شود. پیامبر زمانى که یهودیان را در مدینه و قلعه هاى اطراف آن چون خیبر شکست داد و زمانى که در جنگ حنین قبایل هوازن را شکست داد، غنایم فراوانى را نصیب مسلمانان ساخت و سختى هاى اولیه را که مسلمانان، به ویژه مهاجرین و مسلمانان اولیه تحمل کرده بودند، بیش از اندازه آن جبران کرد.
6. اتفاقاً بر خلاف تصور موجود که پیامبر غزوه ها و سریه هاى زیادى انجام داده است، باید گفت که پیامبر بیش از انجام جنگ به نمایش قدرت مى پرداخت. غزوه ها و سریه هاى زیادى در دوران پیامبر ثبت شده است ولى واقعیتى که به آن بى توجهى مى شود این است که در اغلب این غزوات و سریه ها اصلاً جنگى رخ نداده و در برخى موارد، درگیرى آن قدر محدود بوده که تعداد معدودى کشته و مجروح بر جاى مى ماند. و این موضوع بسیار جاى توجه دارد. در واقع پیامبر تا فتح مکه دوبار به طور جدى جنگ کرد که دفعه اول در جنگ بدر بود که مسلمانان 14 شهید داشتند و دفعه دوم در احد که 70 شهید داشتند. در حالى که پیامبر، مکه را با قدرت نمایى فتح کرد و قبایل زیادى را در حجاز از همین طریق به اسلام فراخواند و در واقع بعد از قدرت یافتن مسلمانان اصولاً گرایش به اسلام به طور وسیعى در قبایل مختلف گسترش پیدا کرد.
7. پیامبر براى قانون مند کردن همزیستى مسالمت آمیز به قراردادهاى اجتماعى روى آورد و با عقد پیمان هاى امنیتى با قبایل عرب و اهل کتاب، آن را تعقیب کرد و درپرتو این فرایند امنیتى رسالت خود را نهادینه ساخت. در واقع ایشان شرایطى را ایجاد کرد که صلح و مسالمت به نفع مسلمین باشد .
8. پیامبر اکرم(ص) همواره عقلانیت را در عمل و نظر ترویج مى کرد و کل دوران رسالت پیامبر این روش عقلانى را در هر شرایطى به ما مى آموزد؛ زیرا پیامبر با همین عقلانیت توانست آن همه دشمنان را شکست داده و مسلمانان را به اوج قدرت برساند.
در درون همین عقلانیت بود که بخش وسیعى از آیین هاى قبیله اى را به رسمیت شناخت و دورویى قبایل را فداى گسترش قدرت اسلام نکرد. با اینکه پیام او فرا قبیله اى، فرا قومى و فرا نژادى بود، این واقعیت را به خوبى مى دانست که اغلب قریب به اتفاق مسلمانان همچنان درون تفکر قبیله اى قرار دارند. مفهوم امت از مفهوم قبیله در مى گذرد و از آن فراتر مى رود، ولى آن را لغو نمى کند، چرا که از بین رفتن قبیله شرط ضرورى ایجاد امت نیست، آن جا که امت از مسلمانان به عنوان افرادى داراى پیوندهاى مشترک تشکیل مى شود چیزى از آن مانع نمى شود که این افراد به قبیله به عنوان چارچوب اجتماعى درونى پیوند خورده باشند. (40)
بنابراین حیطه داخلى حاکمیت قبایل را به رسمیت شناخت و فقط ستمگرى هاى درون قبیله اى و قتل و غارت هاى بین قبیله اى را که عادت مألوف اعراب بود، از میان برد. اتفاقاً انگیزه هاى قبیله اى و مادى همواره در بین مسلمانان باقى بود و در اغلب غزوات و سریه ها در تقسیم غنایم اختلافاتى بروز مى کرد.
پیامبر تلاش زیادى کرد تا پیوندهاى قبیله اى را سست کند و با وجود کامیابى بسیار هرگز این پیوندها ریشه کن نشد.(41)
9. حکومت نبوى، حکومتى است که شیوه حاکم بر آن شیوه اى مبتنى بر عقل گرایى و واقع گرایى است.
زمانى که پیامبر درگذشت، حجاز متحد و یک پارچه شده بود، خشونت فراگیر از همه جا رخت بر بسته بود و قبایل که سالیان سال با همدیگر در جنگ به سر مى بردند، میانشان صلح حاکم گشته بود و فصل جدیدى در تاریخ بشر گشوده شده بود.
پیام معنوى اسلام وسلوک معنوى، درونى و مراقبه هاى فردى پیامبر بخش مهمى از اسلام به شمار مى آید، اما آنچه در این مقاله مورد نظر ما بود روش پیامبر در عمومى کردن آموزه هاى عمیق معنوى بود.

پی نوشت ها :

1. محمد حسین طباطبایى، قران در اسلام، مشهد، انتشارات طلوع، بى تا، ص 107.
2. سالم الصفار، سیرةالرسول فى القیادة والنناهج الانسانیه، ص 22.
3. محمد مجتهد شبسترى، نقد قرائت رسمى از دین، طرح نو، 1378، ص 268.
4. نهج البلاغه، خطبه اول.
5. به نقل از عبدالله محمدالامین النعیم، الاستشراق فى السیرة النبویه، دراسة تاریخیة لاراء(وات، بروکلمان - فلهاوزن مقارنة بالرویه الاسلامیة، المعهد العالمى للفکر الاسلامى، 1997 م، ص 40.
6. رسول جعفریان، 1378، ص 236.
7. عابد الجابرى، پیشین 1383، ص 135.
8. همان، ص 97.
9. عباس زریاب خوئى، 1378، ص 147.
10. همان، ص 147.
11. همان.
12. جعفر سبحانى، 1383، ص 271.
13. محمد ،عابد الجابرى، 1383، ص 151.
14. جعفر مرتضى عاملى، 1384، ص 374.
15. همان، ص 369.
16. همان، ص 341.
17. همان، ص 326.
18. عباس زریاب، پیشین، ص 159.
19. همان.
20. نهج البلاغه، شهیدى، نامه 9.
21. رسول جعفریان، پیشین، ص 363.
22. همان، ص 278.
23. علامه مرتضى آملى، پیشین، ج اول، ص 403.
24. عباس زریاب، پیشین، ص 122.
25. مرتضى عاملى، پیشین، ص 311.
26. عابد الجابرى، پیشین، ص 151.
27. همان، ص 173.
28. همان، ص 139.
29. رسول جعفریان، پیشین، ص 246.
30. همان، ص 469.
31. به نقل از ابن هشام، سیره الرسول، ج 2، ص 622.
32. ر.ک. رسول جعفریان، پیشین، ص 485.
33. همان، ص 549.
34. همان، ص 551.
35. رسول جعفریان، پیشین، ص 580.
36. همان، ص 584.
37. ابن هشام ابو محمد عبدالملک المعافرى، ج 2، ص 309.
38. همان، ص 644.
39. محمد حمید الله، 1389ق، ص 14.
40. عابد الجابرى، پیشین، ص 152.
41. سید حسین نصر، 1383، ص 215.

منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 275

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما