انواع حیا
حیا بر دو نوع است:1- حیای عاقلانه 2- حیای جاهلانه
پیامبر اسلام می فرمایند:
«الحیاءُ حیاءان حیاءُ عقلٍ و حیاءُ حمقٍ، فحیاءُ العقل هو العلمُ، و حیاءُ الحمق هو الجهلُ»(1)
«حیا دو نوع است: حیای عقل و حیای حماقت، حیای عقل علم است و حیای حماقت جهل است.»
حیا را به گونه ای دیگر نیز تقسیم کرده اند: پسندیده، ناپسند.
حیای پسندیده: در این نوع حیا، انسان نه در خلوت و نه در معرض دید دیگران، مرتکب فعل حرام نمی شود؛ چون همواره خود را در محضر خداوند می بیند.
حیای ناپسند: در این نوع حیا، انسان به علت کم رویی بسیاری از مسائل شرعی را که نمی داند، نمی پرسد. همانند دانش آموزی که از روی کم رویی بسیاری از مسائل را نمی پرسد و درنتیجه همواره نادان می ماند. در این زمینه حدیثی گرانمایه داریم از امام صادق که می فرمایند:
«من رقَّ وجهُهُ، رقّ علمهُ»(2)
«کسی که کم رو باشد، کم دانش است.»
اهمیت حیا
اسلام به شرم و حیا، البته از نوع پسندیده، اهمیت ویژه ای می دهد و به آن ارج می نهد. برای روشن شدن مطلب اثرات حیا را در جامعه از زاویه ی کلام پیشوایان بیان می کنیم.حیا معیار ایمان است
امام محمدباقر می فرمایند:«اربعٌ من کنّ فیه کمل ایمانهُ و محصّت عنه ذنوبهُ و لقی ربّهُ و هو عنه راضٍ»
«چهار چیز است که در هرکس باشد، ایمانش کامل شود و گناهانش پاک گردد و پروردگار خود را ملاقات کند در حالی که خداوند از او راضی باشد که از جمله ی آنهاست:
«و استحیی من کلّ قبیحٍ عند الله و عند الناس»
«حیا از هر کار زشت در نزد خداوند و مردم.»(3)
امام صادق می فرمایند:
«الحیاءُ و الایمانُ مقرونان فی قرن فاذا ذهب احدهما تبعه صاحبه»(4)
«حیا و ایمان در کنار همدیگر و در یک ردیفند؛ چون یکی از آن دو رفت، دیگری هم در پی آن می رود.»
«الحیاء من الایمان، و الایمانُ فی الجنه»(5)
«حیا از نشانه های ایمان است و ایمان (شخص با ایمان) در بهشت است.»
«لا ایمانَ لمن لا حیاءَ لهُ»(6)
«ایمان ندارد کسی که حیا ندارد.»
و نیز پیامبر بزرگوار اسلام می فرمایند:
«من لم یکن له حیاءٌ فلا دین له، و من لم یکن له حیاءٌ فی الدنیا لم یدخل الجنه»(7)
«کسی که برای او حیا نباشد، دینی برای او نیست و کسی که برای او در دنیا حیا نباشد، داخل بهشت نمی شود.»
حیا نیروی بازدارنده
امام زین العابدین می فرمایند:«مردی با خانواده اش مسافرت دریا کرد، کشتی آنها شکست و از کسانی که در کشتی بودند، جز زن آن مرد نجات نیافت. او بر تخته پاره ای از چوب کشتی نشست تا به یکی از جزیره های آن دریا پناهنده شد. در آن جزیره مردی راهزن بود که همه ی پرده های حرمت خدا را دریده بود. ناگاه دید آن زن بالای سرش ایستاده است، سر به سوی او بلند کرد و گفت: تو انسانی یا جنّی؟ زن گفت: من انسانم. بی آن که با او سخنی گوید، با او چنان نشست که مرد با همسرش می نشیند. چون آماده ی نزدیکی با او شد، زن لرزان و پریشان گشت. به او گفت: چرا پریشانی؟
زن گفت: از او می ترسم و با دست به آسمان اشاره کرد.
مرد گفت: آیا تا به حال چنین کاری کرده ای؟
زن گفت: به عزت پروردگارم نه.
مرد گفت: تو از خدا این طور می ترسی، در صورتی که چنین کاری نکرده ای و من تو را مجبور می کنم. به خدا که من به پریشانی و ترس از تو سزاوارترم.سپس کاری نکرده برخاست و به سوی خانواده اش رفت و همیشه به فکر توبه بود. روزی در میان راه به راهبی برخورد و آفتاب داغ بر سر آنها می تابید.
راهب به جوان گفت: دعا کن تا خدا ابری بر سر ما آورد که آفتاب ما را می سوزاند.
جوان گفت: من برای خود در پیشگاه پروردگارم کار نیکی نمی بینم تا جرأت کنم چیزی از او بخواهم.
راهب گفت: پس من دعا می کنم و تو آمین بگو.
جوان گفت: خوب است.
راهب دعا کرد و جوان آمین می گفت. به زودی ابری بر سر آنها سایه انداخت، هر دو پاره ای از روز را در زیر ابر راه رفتند تا سر دو راهی رسیدند، جوان از یک راه و راهب از راه دیگر رفت و ابر همراه جوان شد.
راهب گفت: تو بهتر از منی، دعا به خاطر تو مستجاب شد، نه به خاطر من، گزارش خود را به من بگو.
جوان داستان آن زن را بیان کرد.
راهب گفت: چون ترس از خدا تو را گرفت، گناهان گذشته ات آمرزیده شد، اکنون مواظب باش که در آینده چگونه باشی.»(8)
حیا زینت آدمی است
پیامبر اسلام می فرمایند:«الحیاءُ سببُ کلّ جمیلٍ»(9)
«حیا سبب همه ی زیبایی هاست.»
حضرت امیرالمؤمنین علی می فرمایند:
«الحیاءُ جمیلٌ»(10)
«حیا زیباست.»
«الحیاءُ زینةٌ»(11)
«حیا زینت است.»
امام صادق فرموده است:
1. «به درستی که خداوند عزّوجل مخصوص گردانید پیغمبران را به مکارم اخلاق. پس هرکه دارای آنها باشد، حمد کند خدا را بر آن و کسی که دارای آنها نباشد، تضرّع کند به سوی خداوند تعالی و مسئلت نماید آنها را. فرمود از جمله مکارم اخلاق انبیا: الاحیاءُ، شرم و حیاست.»( 86. زبدة الاحادیث، ج1، ص 283.)
پیامبر اسلام به مردی که در مقابل و منظر مردم غسل می کرد، نگاه کرد و فرمود:
«ایها الناسُ: إن الله یحبُّ من عباده الحیاء و السترَ...»(12)
«ای مردم! خداوند دوست می دارد از بندگانش حیا و پوشش را، پس هر یک از شما که می خواهد غسل کند و خودش را بشوید، به جایی برود که مردم او را نبینند؛ زیرا حیا زینت و زیور اسلام است.»
حیا برای قیامت هم کارساز است
پیامبر بزرگوار اسلام می فرمایند:چون روز قیامت شود، خداوند تعالی بال هایی برای طایفه ای از امت من برویاند، سپس پرواز می کنند از قبرهای خود به بهشت در حالی که سیر می کنند در آن و برخوردارند از نعمت آن به هر نحوی که بخواهند.
پس ملائکه می گویند : آیا حساب را دیدید؟
گویند: خیر ما حساب ندیدیم.
ملائکه: آیا از صراط گذشتید؟
گویند: ما صراط را ندیدیم.
ملائکه: آیا جهنم را دیدید؟
گویند: ما جهنم را هم ندیدیم.
ملائکه: پس شما از امت کدام پیغمبرید؟
گویند: ما از امت حضرت محمدیم.
ملائکه: ما شما را قسم می دهیم به خداوند که بیان کنید اعمال شما در دنیا چه بود؟
گویند: دو خصلت در ما بود که خداوند به فضل رحمت خود ما را به این درجه رسانید.
ملائکه: آن دو خصلت چه بود؟
گویند: «کنا إذا خلونا نستحیی ان نعصیهُ، و نرضی بالیسیر مما قسم لنا»
1- هرگاه خلوت می کردیم، حیا و شرم می نمودیم که خدا را معصیت کنیم.
2- به آنچه خدا به ما روزی کرده بود، راضی بودیم.
ملائکه: البته اینجا شایسته و حق شماست.(13)
راه های کسب حیا
برای کسب و به دست آوردن حیا پیامبر اسلام راه هایی را معرفی نموده است:ایشان می فرمایند: «استحیوا من الله حق الحیاء.
قالوا: و ما نفعلُ یا رسول الله؟
قال: فان کنتم فاعلین، فلا یبیتنّ احدکم إلا و اجلهُ بین عینیه، ولیحفظ الرّأس و ما حوی- و البطنَ و ما وعی- و الیذکر القبر و البلی- و من اراد الاخره فلیدع زینة الحیاة الدنیا.
«از خداوند حیا و شرم کنید حقّ حیا کردن را.
گفتند: یا رسول الله! چه کنیم؟
پیامبر فرمود: اگر این طور عمل کنید (از خدا شرم و حیا داشته اید):
1- نباید هیچ یک از شما بخوابد، مگر آن که مرگ (یاد مرگ) در نظرش باشد.
2- باید حفظ کند سر و آنچه در اوست (نگهداری چشم، گوش، زبان و...).
3- حفظ کند شکم و آنچه را در بردارد (حرامخواری، شهوترانی).
4- باید به یاد قبر و پوسیدن در آن باشد.
5- هرکس بخواهد آخرت را، پس باید رها کند زینت زندگانی دنیا را ( پرهیز از دنیاطلبی، تشریفات و تجملات نامشروع و قطع طمع).
حیا در کجاست؟
«گویند: حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش و سه نفر دیگر طرف چپ وی نشستند. از این ها سه نفر سفید و سه نفر سیاه بودند. آدم به یکی از سفیدها که سمت راست او نشسته بود، گفت: تو کیستی؟گفت: عقلم.
آدم فرمود: جای تو کجاست؟
گفت: مغز.
از دومی پرسید: تو کیستی؟
گفت: مهر هستم.
آدم پرسید: جای تو کجاست؟
گفت: در دل.
از سومی پرسید: تو کیستی؟
گفت: حیا هستم.
آدم سؤال کرد: جای تو کجاست؟
گفت: در چشم.
سپس آدم به جانب چپ نگاه کرد و از یکی از سیاهان سؤال کرد: تو کیستی؟
گفت: من تکبر هستم.
آدم پرسید: جای تو کجاست؟
گفت: در مغز.
آدم پرسید: با عقل در یک جا هستید؟
گفت: من که آمدم، عقل می رود.
از دومی سؤال کرد: تو که هستی؟
گفت: حسد هستم.
آدم پرسید: جای تو کجاست؟
گفت: در دل.
پرسید: با مهر در یک جا هستید؟
گفت: من که آمدم، مهر می رود.
از سومی سؤال کرد: تو که هستی؟
گفت: طمع هستم.
آدم پرسید: جای تو کجاست؟
گفت: در چشم.
پرسید: با حیا در یک جا هستید؟
گفت: من که داخل شوم، حیا خارج می شود.»(14)
بنابراین اسلام به حیا به دیده ی احترام می نگرد و به آن توصیه ی مؤکد دارد؛ چرا که این صفت یکی از صفات برجسته و امتیازات آدمی است، به خصوص حیا برای زنان مسلمان.
حیا به زنان مسلمان زیبایی، حرمت، عزّت و آبرو می بخشد، همان طور که اگر حیا نباشد، باعث ذلت و خواری و سبکی وی می شود.
در کلامی از امیرالمؤمنین علی آمده که فرموده اند:
«ستّة اشیاءَ حسنٌ و لکنها من ستةٍ احسنُ، ...و الحیاءُ حسنٌ و هو من النساء احسنُ»(15)
«شش چیز و صفت نیکوست، ولیکن از شش گروه بهتر و نیکوتر است. از جمله آنهاست: حیا نیکو و خوب است برای همگان، ولیکن از زنان نیکوتر است.»
و امام جعفر صادق می فرمایند:
«خیرُ النساء البُلهاءُ الخجولُ»(16)
«بهترین زنان، عاقلان باحیا و خجالت پیشه اند.»
حیای دختران شعیب
هنگامی که حضرت موسی به کنار چاه آب مدین رسید، گروهی از مردم را در آن جا دید که گوسفندان خود را سیراب می کردند و در کنار آنها دو زن را در کمال حیا دید که مراقب گوسفندان خود بودند و به چاه نزدیک می شدند.حضرت موسی به آنها فرمود: چرا گوسفندان خود را آب نمی دهید؟
گفتند: ما آنها را آب نمی دهیم تا چوپان ها همگی خارج شوند و بروند.
حضرت موسی پس از شنیدن این سخن جلو آمد و دلو را گرفت و آب کشید و گوسفندان دختران را سیراب و ظرف ها را پر از آب نمود و روانه ی منزل کرد.
وقتی نگذشت که یکی از آن دو دختر که در نهایت حیا گام برمی داشت و پیدا بود از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم دارد، به سراغ او آمد.
«فجاءتهُ احداهما تمشی علی استحیاءٍ، قالت إنّ ابی یدعوک لیجزیک اجر ما سقیت لنا»(17)
«ناگهان یکی از آن دو به سراغ او آمد، در حالی که در نهایت حیا قدم برمی داشت و گفت: پدرم از تو دعوت می کند تا مزد سیراب کردن گوسفندان را برای ما به تو بپردازد.»
حضرت موسی به سوی منزل شعیب حرکت کرد. دختر برای راهنمایی از پیش رو حرکت می کرد و موسی از پشت سرش. باد می وزید، ممکن بود لباس را از اندام او کنار زند، حیا و عفت موسی اجازه نمی داد چنین شود و به دختر گفت: من از جلو می روم، بر دو راهی ها مرا راهنمایی کن.
آیا شما حیا نمی کنید؟
مرحوم ثقة المحدثین حاج شیخ عباس قمی (طاب ثراه) در قسمت آداب زیارت در مفاتیح الجنان می فرماید:«وقتی که زن ها می خواهند زیارت کنند، می بایست که خود را از مردان جدا کنند و تنها زیارت کنند و می بایست وقتی که زن ها زیارت می روند، تغییر وضع کنند؛ یعنی لباس های خوب و عالی و زیبا را به لباس پست بدل کنند که شناخته نشوند و مخفی و پنهان بیرون آیند که کسی کم تر ایشان را ببیند و مکروه است با مردان زیارت کنند.»
از این کلمات روشن می شود زشتی و ناپسند بودن آنچه در این زمان مرسوم و متعارف شده که زن ها به اسم تشرف به زیارت یا مجالس دینی و مساجد حتی حضور در گورستان ها خود را آرایش نموده، با لباس های نفیس و گران قیمت و زیبا و معطر از خانه ها بیرون می آیند.
حضرت امیرالمؤمنین علی به مردم عراق می فرمایند:
«یا اهل العراق: نُبّئتُ انّ نساءکم یوافین الرجال فی الطریق اما تستحیونَ»(18)
«ای اهل عراق! به من خبر رسیده که زن های شما می رسند به مردها در راه؛ یعنی در کوچه و بازار به نامحرمان برخورد می کنند، آیا شما حیا نمی کنید؟»
امام صادق می فرمایند:
«انّ خیرَ نساءکمُ التی... و إذا خلت مع غیره لبست معه درع الحیاء»(19)
«بهترین زنان شما آن زنی است که چون با مرد بیگانه باشد، لباس محکمی از حیا و عفت دربرکند.»
فاطمه زهرا الگوی حیا
برترین الگوی حیا برای زنان، حضرت فاطمه ی زهرا و دختران وی می باشند. آن حضرت در طول عمر خود در خانه ی پدر یا شوهر تجسم حیا بود، تا ضرورت ایجاب نمی نموده از خانه بیرون نمی رفته و در مواقع ضروری در مجامع عمومی حاضر می شده و از حیای بالایی برخوردار بوده است.حیا را از زهرا بیاموزیم
حضرت موسی بن جعفر از پدران خود نقل کرده که حضرت امیرالمؤمنین علی فرموده: مردی نابینا از حضرت فاطمه اجازه خواست که به خانه ی او وارد شود، حضرت فاطمه خود را پوشاند.رسول خدا پرسید: چرا خود را از او پوشاندی و رعایت حجاب نمودی؟ او که تو را نمی بیند؟
حضرت زهرا فرمود:
«ان لم یکن یرانی فانّی اراهُ و هو یشمُّ الریحَ»
«اگر او مرا نمی بیند، من او را می بینم، به علاوه این مرد نابینا بو را که استشمام می کند.»
آنگاه پیامبر فرمود:
«اشهد انک بضعةٌ منی»
«من گواهی می دهم که تو پاره ی تن من هستی».(20)
حضرت فاطمه می فرمایند:
«به پدرم گفتم: آیا اهل دنیا روز قیامت برهنه اند؟
پیامبر فرمود: بلی، ای دخترم!
عرض کردم: آیا من هم برهنه ام؟
پیامبر فرمود: آری، شما هم، ولی آنجا کسی به کسی توجه ندارد.
عرض کردم: چه قدر جای خجالت است آن روز مقابل خدای متعال.
هنوز خارج نشده بودم که فرمود: اکنون جبرئیل آمد و به من گفت: ای محمد! به فاطمه سلام برسان و بگو: انها استحیت من الله تبارک و تعالی، فاستحیی الله منها. به جهت حیا و شرمش از خدا، خدا وعده داد که او را روز قیامت به دو حلّه از نور بپوشاند.»(21)
زن مسلمان! درس حیا از حضرت زهرا بیاموز
سؤالی شد ز زهرای مطهّرز درّ و از جواهرهای دیگر
چه زیور هست نسوان را نکوتر
بیان بنما ای دخت پیمبر
جواب آن شاه بانو داد این سان
که بهتر زینتی از بهر نسوان
به غیر از عفت و شرم و حیا نیست
ز بی شرم و حیا خالق رضا نیست
بود آن بانویی با قدر و قیمت
که باشد با حیا و شرم و عفت
پی ترضیّی شوی خود بکوشد
ز هر نامحرمی خود را بپوشد
نبیند دیده اش نامحرمان را
ز نامحرم ببندد دیدگان را
اگر زن عفت و عصمت ندارد
به عالم ارزش و قیمت ندارد
چنین «فیاض» گوید ای دل افروز
ز زهرا درس دینداری بیاموز
خوشحالی حضرت زهرا
در حدیثی از امام صادق آمده که فرمود:میان علی و فاطمه درباره ی تقسیم کارها بحث شد و برای حلّ این مشکل به نزد پیامبر رفتند. پیامبر برای آنها تقسیم کارکرد که هر کاری مربوط به داخل خانه است، به عهده ی فاطمه و کارهای خارج از خانه به عهده ی علی باشد.
فاطمه به قدری از این تقسیم کار خوشحال شد که گفت:
«به جز خدا کسی نمی داند تا چه اندازه من از این تقسیم کار خوشحال شدم، که رسول خدا کار مردان را (کاری که موجب تماس و رابطه با مردان است) از عهده ی من برداشت.»(22)
لبخند حضرت زهرا
امام صادق فرموده است:«حضرت صدیقه ی طاهره فاطمه زهرا به اسماء فرمودند: من لاغر شده ام و گوشت های بدنم از بین رفته، آیا می توانی برایم چیزی بسازی که بدن مرا بپوشاند؟
اسماء پاسخ داد: من در حبشه که بودم، دیدم آنها چیزی می سازند. آیا اجازه می دهی مانند آن را برایت بسازم تا اگر خوشایندت بود، بعد از مرگت بسازم؟
حضرت فرمودند: بساز. پس اسماء با چند تخته ای که درخواست کرده بود و مقداری چوب که به پایه های آن بست تابوتی را آماده کرد، سپس با پارچه ای روی آن را پوشانید و عرض کرد: در حبشه چنین چیزی می ساختند (شبیه تابوت امروزی).
فاطمه فرمودند: برای من هم مانند آن را بساز و مرا بپوشان، امیدوارم که خدا تو را از آتش بپوشاند.
و در روایتی دیگر آمده که فاطمه ی زهرا فرمودند: «چه وسیله ی خوبی است اینکه ساخته ای؛ زیرا که درون آن زن از مرد تشخیص داده نمی شود.»
گفته اند بعد از رحلت پیامبر کسی ندیده فاطمه تبسمی به لب داشته باشد، مگر یک نوبت آن هم وقتی که چشمش به تابوتی افتاد که اسماء برایش درست کرده بود، تا دید لبخند زد.
آری! دلیل خوشحالی فاطمه بعد از تقسیم کار از جانب پدر و مشاهده نمودن تابوتی که بعد از مرگش بدن او محفوظ می ماند، به خاطر حفظ کرامت وحرمت وی است. فاطمه نه تنها نمی پسندد بیرون خانه برود که چشم نامحرم به او بیفتد، حتی نمی پسندد بعد از مرگش دیده ی نامحرمی به برآمدگی جسدش بیفتد. این گونه کارهای فاطمه ی زهرا درس بزرگ حیا و عفت است برای همه ی زنان عالم در هر عصر و زمان.
حیای حضرت سکینه
وقتی که امام حسین را در کربلا شهید نمودند، روز یازدهم محرم که اهل بیت را از قتلگاه عبور دادند، وقتی کنار اجساد مطهر رسیدند، هرکدام زبان حالی داشتند. آنها از گرسنگی، تشنگی و آزارهای دشمن گله نکردند، بلکه شکوه ی آنها برای از بین بردن وسایل حجاب آنها بود.از جمله حضرت سکینه بود که در کنار جنازه ی پدر می گفت:
«یا ابتاه انظر الی رؤوسنا المکشوفةَ»(23)
«ای پدر! ببین سرهای ما را برهنه کردند.»
حیای فاطمه بنت الحسین
فاطمه دختر ابی عبدالله الحسین روز عاشورا پس از غارت اموال، به عمه ی خود حضرت زینب می گوید: هل من خرقة استرُ بها رأسی؟ «آیا پارچه ای هست که سرم را بپوشانم؟»حضرت زینب فرمود: عمتُک مثلُکِ ، «عمه ات هم مثل توست.»(24)
ام کلثوم درس حیا می دهد
هنگامی که اسیران آل محمد به نزدیک دمشق رسیدند، حضرت امّ کلثوم به شمر نزدیک شد و به او فرمود: «من تقاضایی دارم.»شمر گفت: «آن چیست؟»
امّ کلثوم فرمود: «این که ما را که به این شهر می برید، از دروازه ای وارد کنید که تماشاگر کم تر باشد و به این مأمورین بگو سرها را از میان کجاوه ها بیرون ببرند و از ما دور کنند، تا تماشاگران به تماشای سر بپردازند و از نگاه به ما دور گردند.»(25)
باز هم درس حیا
سهل بن ساعدی گوید: «به بیت المقدس می رفتم، گذارم به دمشق افتاد، دیدم مردم به جشن و سرور پرداخته و طبل و ساز می زنند و پایکوبی می کنند.گفتم: آیا شما شامیان عید مخصوصی دارید که ما از آن اطلاع نداریم؟
گفتند: ظاهراً تو بادیه نشین بیابانی هستی.
گفتم: من سهل ساعدی هستم و پیامبر را دیده ام.
گفتند: ای سهل! تعجب نمی کنی که اگر آسمان خون نبارد و زمین اهلش را در خود فرو نبرد؟
گفتم: مگر چه شده؟
گفتند: این سر حسین و عترت محمد است که از عراق به ارمغان آورده اند.
گفتم: عجب است سر حسین را آورده اند؟ و مردم شام این طور شادی
می کنند، از کدام دروازه می آورند؟
گفتند: از دروازه ساعات.
خود را به آن محل رسانیدم، دیدم سرها را به نی زده و بانوان را بر پشت شتران بی روپوش سوار نموده اند. نزدیک رفتم، از نخستین زن پرسیدم: تو کیستی؟
گفت: من سکینه دختر حسین هستم.
گفتم: من سهل ساعدی هستم، از صحابه ی جدّت. اگر خواسته ای داری، بگو برآورم.
گفت: ای سهل! به حامل سر بگو آن را جلوتر ببرد، تا مردم به تماشای آن بپردازند و به حرم پیامبر نگاه نکنند. و سهل این عمل را انجام داد.»(26)
عروسک نیستی
در خیابان، چهره آرایش مکناز جوانان سلب آسایش مکن
زلف خود را از روسری بیرون مریز
در مسیر چشم ها افسون مریز
یاد کن از آتش روز معاد
طرّه ی گیسو منه در دست باد
خواهرم، دیگر تو کودک نیستی
فاش تو گویم، عروسک نیستی
خواهرم، ای دختر ایران زمین
یک نظر عکس شهیدان را ببین
خواهرم، این قدر طنّازی مکن
با اصول شرع لجبازی مکن
خواهر من، این لباس تنگ چیست؟
پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟
در امور خویش سرگردان مشو
نوعروس چشم نامردان مشو
(حاج محمدرضا آغاسی)
پی نوشت ها :
1. اصول کافی، ج3، ص 166.
2. همان، ص 165.
3. خصال.
4. اصول کافی، ج3، ص 165.
5. همان.
6. همان، ص 166.
7. آثارالصادقین، ج5، ص 110.
8. اصول کافی، ج3، ص 111.
9. آثارالصادقین، ج5، ص 114.
10. همان.
11. همان.
12. آثارالصادقین، ج5، ص 112، حدیث 15.
13. زبدة الاحادیث، ج2، ص 321.
14. مواعظ العددیه، ص 310.
15. همان، ص 298.
16. پرورش روح، ج2، ص 295.
17. قصص، 25.
18. مفاتیح الجنان و وسایل الشیعه، ج14، ص 174، باب 132، حدیث 1.
19. زندگانی حضرت زهرا(س)، محلاتی، ص 108.
20. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج43، حدیث 16، ص 91.
21. همان، ص 55.
22. همان، ص 81.
98. سحاب رحمت و تمام مقاتل.
23. همان.
24. نفس المهموم.
26. نفس المهموم.