نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی
این گروه که در حجاز و عربستان سعودی هستند و کم کم به جاهای دیگر هم رسیده اند. به جمعیت سلفی یا سلفی گرا مشهورند؛ در حال حاضر اگر یک جوان سنّی بخواهد روشن فکر شود، روشن فکری او به صورت سلفی و سلفی گری است.
از آغاز قرن چهاردهم هجری قمری، مکتب « سلفیّه» مشهور شد و گروهی آن را به عنوان «دین» و «مذهب» برگزیدند و خود را «سلفی» نامیدند و برخی، آن را « روش فکری» برای رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.
برای روشن شدن مطلب، لازم است با تاریخچه « سلفیّه» و شیوه تفکر و روش استدلال آنها در بحث های اعتقادی و فقهی بیشتر آشنا شویم.
ابوعبدالله حمرانی گفته است: اشعری وارد بغداد شد و نزد رئیس مذهب « اهل حدیث» به نام بربهاری رفت و گفت: من با سران اعتزال مانند جبایی و ابوهاشم مناظره کرده ام و منطق یهود و نصارا را شکسته ام.
رئیس مذهب اهل حدیث گفت: من از سخنان تو چیزی نمی فهمم و فقط به آنچه احمد بن حنبل گفته است، ایمان دارم. سپس اشعری برای جلب نظر اهل حدیث، کتاب «الابانه» را نوشت که تا حدّی بیان کننده عقیده اهل حدیث است.
با پیدایش مکتب اشعری، شکاف عظیمی بین اهل حدیث و آنها پدید آمد و پیوسته در جنگ و جدال بودند و گاهی اختلافاتشان به خون ریزی می انجامید و علت آن این بود که اشعری اصلاحاتی در عقیده اهل حدیث انجام داد و برای خود در مسائل عقیدتی مقامی قائل شد.
در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند، هرگز «سلف» و «سلفیّه» به عنوان مذهب مطرح نبود تا اینکه ابن تیمیّه« م 728ه.ق» دعوت به شیوه «سلف» را شعار مکتب خود ساخت؛ ولی از کلمه « سلفیّه» بهره نمی گرفت و می گفت: ما تابع « اهل سنت و جماعت» هستیم که در سه قرن نخست می زیسته اند. یعنی از یازده تا سیزده هجری قمری.
پس از درگذشت ابن تیمیّه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضدّ او، دعوت به پیروی از اهل حدیث، آن هم به شیوه این گروه محدود، چندان رونقی نداشت و برخی از شاگردان او، مانند ذهبی«م 748ه.ق» و ابن قیّم «م 751ه.ق» و ابن کثیر«م 774ه.ق» نتوانستند شیوه او را ترویج کرده و گسترش دهند و پیروانی فراهم آورند؛ زیرا او این فکر را در «شام» و «مصر» مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت بود. این شیوه در سال های بعد، به وسیله محمد بن عبدالوهّاب «م 1207ه.ق» در سرزمین «نجد» که فاقد فرهنگ اسلامی و علمای برجسته بود، احیا گردید و گسترش یافت و بر اثر حمایت آل سعود، در آنجا به صورت مذهب رسمی درآمد و با تسخیر حرمین شریفین در پرتو حمایت استعمار انگلیس، بر این مناطق تحمیل گشت و تمام مراکز علمی و دانشگاهی و مساجد و منابر وعظ و خطابه رسمی در اختیار آنان قرار گرفت و گروه های دیگر، از این مراکز بی بهره شدند.
از نظر محققان، شعار «سلفیّه»، نخست در مطبوعات مصر مطرح شد؛ آنگاه که مصر به اشغال انگلستان درآمد، گروهی از مصلحان مانند سید جمال الدین اسدآبادی«م 1316ه.ق» و شیخ محمد عبده«م1323ه.ق» در مقابل هجوم فرهنگ و تمدن غرب، تصور کردند که راه رهایی از چنگ اشغال گران این است که در مقابل گروهی که فریب فرهنگ غربی را خورده و بیشتر در آنها هضم شده بودند، مردم را به همان اسلام پیشینیان دعوت کنند. گروه اول برای اینکه حرکت خود را با شعاری زیبا، همراه کنند، شعار «سلفیّه» را انتخاب کردند تا بگویند ما پیرو اسلام راستین قرون نخستین هستیم؛ ولی آنان از احیای این مکتب، هرگز قصد تکفیر دیگران یا ایجاد شکاف در میان مسلمانان را نداشتند؛ بلکه از روی خوش بینی به صحابه و تابعان، این مسلک را ترویج کردند.
در سال 1929م که جمعیت «اخوان المسلمین» در مصر تشکیل شد. آنها نیز به این مسلک رغبت نشان دادند و خیال کردند، پیروی از گروه های نخستین اسلامی « صحابه و تابعین» نجات بخش امت اسلامی است؛ ولی در عین حال به همه فرقه ها، روی خوش نشان داده و غالباً به مسائل سیاسی و در رأس آنان تأسیس حکومت پرداختند؛ اما سلفی گری در نجد که خود را وارث محمد بن عبدالوهّاب می دانست، موجی از تندروی و سخت گیری به راه انداخت و کم کم به تکفیر همه مسلمانان پرداخت و گاهی برای ساکت کردن مخالفان، شیعه را تکفیر کرد، اشاعره و صوفیه و مذاهب دیگر را اهل بدعت خواند و مدعی شد که اسلام ناب محمدی در اختیار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنت برای همگان حجت است و هرکس از این راه عدول نماید، بدعت گزار یا خارج از اسلام است. باید توجه داشت اکنون سلفی های نجدی، یک گروه نیستند؛ بلکه گروهی «سلفی، تبلیغی» اند؛ ولی گروهی دیگر گام فراتر نهاده و «سلفی، جهادی» می باشند و می گویند، با تشکیل جنبش های مسلحانه زیرزمینی، باید دولت ها را سرنگون کرد و قدرت را به دست گرفت و اسلام اصیل را پیاده کرد.
گروهی فقط کتاب و سنت را حجت دانسته و از داوری های عقل کمک نمی گیرند. گروه دیگر می گویند، قرآن و سنت وقتی برای ما حجت است که با فهم «سلف» همراه باشد؛ زیرا ما آیین خود را از آنها گرفته ایم.
آنان در تعبد به نصّ« کتاب و سنت»، بین خبر واحد و خبر متواتر فرق نمی گذارند و خبر واحد را در تبیین عقاید و معارف، حجت می دانند و چند وقت پیش در همایشی درباره «حجیّت خبر واحد در عقاید» که در عربستان سعودی برگزار شد، همگان تصریح کردند که قول ثقه در عقاید، برای ما حجت است.
بر همین اساس، خدا را با صفات بشری توصیف می کنند و برای او به خنده و گریه و آمدن و رفتن و نشستن و پا نهادن در جهنم معتقد هستند و می گویند: صدای تختی که روی آن می نشیند، مانند صدای کجاوه است!!
2. حرام بودن و شرک دانستن ساختن بنا بر قبور انبیا و اولیای الهی؛
3. حرام بودن و شرک دانستن ساختن مسجد بر قبور انبیا و اولیای الهی؛
4. حرام بودن و شرک دانستن خواندن نماز در کنار قبور انبیا و اولیای الهی؛
5. حرام بودن و شرک دانستن تبرک جستن به آثار انبیا و اولیای الهی؛
6. حرام بودن و شرک دانستن کمک خواستن از انبیا و اولیای الهی؛
7. حرام بودن و شرک دانستن شفاعت خواستن از انبیا و اولیای الهی؛
8. حرام بودن و شرک دانستن توسّل کردن و صدا کردن انبیا و اولیای الهی بعد از مرگ آنها؛
9. حرام بودن و شرک دانستن قسم خوردن به خدا، به حقّ نبی یا ولیّ خدا؛
10. حرام بودن و شرک دانستن قسم خوردن به غیر خدا، مانند پیامبر و خانه خدا و ولیّ خدا؛
11.حرام بودن نذر برای پیامبر یا ولیّ خدا؛
12. حرام بودن اقامه عزا یا مجلس جشن برای انبیا و اولیای الهی؛
13. حرام بودن برگزاری مراسم عزا یا مجلس فاتحه برای اموات؛
14.حرام بودن روشن کردن چراغ بر سر قبور اموات؛
15. حرام بودن ساختن، تعمیر و تزئین قبور اموات؛
16. نسبت دادن جسمیّت به خدا؛
منبع: نشریه موعود، شماره 139 و 140.
از آغاز قرن چهاردهم هجری قمری، مکتب « سلفیّه» مشهور شد و گروهی آن را به عنوان «دین» و «مذهب» برگزیدند و خود را «سلفی» نامیدند و برخی، آن را « روش فکری» برای رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.
برای روشن شدن مطلب، لازم است با تاریخچه « سلفیّه» و شیوه تفکر و روش استدلال آنها در بحث های اعتقادی و فقهی بیشتر آشنا شویم.
تاریخچه «سلفیّه»
سلفی ها خود را پیرو مکتب «اهل حدیث» می دانند که در عصر عبّاسیان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شیعیان، پدید آمدند. پس از درگذشت احمد بن حنبل در سال 241«ه.ق»که بنیان گذار مذهب اهل حدیث است، این شیوه در میان حنبلی ها ادامه داشت و حنبلی ها در اصول و فروع و عقیده و احکام، خود را پیرو اهل حدیث دانستند، خلفای عبّاسی از دوران متوکل تا زمان مقتدر، به ترویج این مکتب پرداختند. در سال 305«ه.ق»، ابوالحسن اشعری «م 324ه.ق» تحت عنوان «احیاگری مکتب اهل حدیث» و به طور اخص احمد بن حنبل، مکتبی را پی ریزی کرد و خواست اصلاحاتی در عقیده اهل حدیث ایجاد کند؛ زیرا عقیده آنان با خرافات زیادی آمیخته شده بود و پیوسته می گفتند: قرآن، قدیم است و بشر در زندگی خود فاقد اختیار است و خدا دست و پا و چشم و دیگر اعضا را دارد. او برای اصلاح این مکتب، به پا خاست و توانست اصلاحاتی انجام دهد؛ ولی متعصّبان اهل حدیث او را از خود طرد کردند.ابوعبدالله حمرانی گفته است: اشعری وارد بغداد شد و نزد رئیس مذهب « اهل حدیث» به نام بربهاری رفت و گفت: من با سران اعتزال مانند جبایی و ابوهاشم مناظره کرده ام و منطق یهود و نصارا را شکسته ام.
رئیس مذهب اهل حدیث گفت: من از سخنان تو چیزی نمی فهمم و فقط به آنچه احمد بن حنبل گفته است، ایمان دارم. سپس اشعری برای جلب نظر اهل حدیث، کتاب «الابانه» را نوشت که تا حدّی بیان کننده عقیده اهل حدیث است.
با پیدایش مکتب اشعری، شکاف عظیمی بین اهل حدیث و آنها پدید آمد و پیوسته در جنگ و جدال بودند و گاهی اختلافاتشان به خون ریزی می انجامید و علت آن این بود که اشعری اصلاحاتی در عقیده اهل حدیث انجام داد و برای خود در مسائل عقیدتی مقامی قائل شد.
در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند، هرگز «سلف» و «سلفیّه» به عنوان مذهب مطرح نبود تا اینکه ابن تیمیّه« م 728ه.ق» دعوت به شیوه «سلف» را شعار مکتب خود ساخت؛ ولی از کلمه « سلفیّه» بهره نمی گرفت و می گفت: ما تابع « اهل سنت و جماعت» هستیم که در سه قرن نخست می زیسته اند. یعنی از یازده تا سیزده هجری قمری.
پس از درگذشت ابن تیمیّه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضدّ او، دعوت به پیروی از اهل حدیث، آن هم به شیوه این گروه محدود، چندان رونقی نداشت و برخی از شاگردان او، مانند ذهبی«م 748ه.ق» و ابن قیّم «م 751ه.ق» و ابن کثیر«م 774ه.ق» نتوانستند شیوه او را ترویج کرده و گسترش دهند و پیروانی فراهم آورند؛ زیرا او این فکر را در «شام» و «مصر» مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت بود. این شیوه در سال های بعد، به وسیله محمد بن عبدالوهّاب «م 1207ه.ق» در سرزمین «نجد» که فاقد فرهنگ اسلامی و علمای برجسته بود، احیا گردید و گسترش یافت و بر اثر حمایت آل سعود، در آنجا به صورت مذهب رسمی درآمد و با تسخیر حرمین شریفین در پرتو حمایت استعمار انگلیس، بر این مناطق تحمیل گشت و تمام مراکز علمی و دانشگاهی و مساجد و منابر وعظ و خطابه رسمی در اختیار آنان قرار گرفت و گروه های دیگر، از این مراکز بی بهره شدند.
از نظر محققان، شعار «سلفیّه»، نخست در مطبوعات مصر مطرح شد؛ آنگاه که مصر به اشغال انگلستان درآمد، گروهی از مصلحان مانند سید جمال الدین اسدآبادی«م 1316ه.ق» و شیخ محمد عبده«م1323ه.ق» در مقابل هجوم فرهنگ و تمدن غرب، تصور کردند که راه رهایی از چنگ اشغال گران این است که در مقابل گروهی که فریب فرهنگ غربی را خورده و بیشتر در آنها هضم شده بودند، مردم را به همان اسلام پیشینیان دعوت کنند. گروه اول برای اینکه حرکت خود را با شعاری زیبا، همراه کنند، شعار «سلفیّه» را انتخاب کردند تا بگویند ما پیرو اسلام راستین قرون نخستین هستیم؛ ولی آنان از احیای این مکتب، هرگز قصد تکفیر دیگران یا ایجاد شکاف در میان مسلمانان را نداشتند؛ بلکه از روی خوش بینی به صحابه و تابعان، این مسلک را ترویج کردند.
در سال 1929م که جمعیت «اخوان المسلمین» در مصر تشکیل شد. آنها نیز به این مسلک رغبت نشان دادند و خیال کردند، پیروی از گروه های نخستین اسلامی « صحابه و تابعین» نجات بخش امت اسلامی است؛ ولی در عین حال به همه فرقه ها، روی خوش نشان داده و غالباً به مسائل سیاسی و در رأس آنان تأسیس حکومت پرداختند؛ اما سلفی گری در نجد که خود را وارث محمد بن عبدالوهّاب می دانست، موجی از تندروی و سخت گیری به راه انداخت و کم کم به تکفیر همه مسلمانان پرداخت و گاهی برای ساکت کردن مخالفان، شیعه را تکفیر کرد، اشاعره و صوفیه و مذاهب دیگر را اهل بدعت خواند و مدعی شد که اسلام ناب محمدی در اختیار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنت برای همگان حجت است و هرکس از این راه عدول نماید، بدعت گزار یا خارج از اسلام است. باید توجه داشت اکنون سلفی های نجدی، یک گروه نیستند؛ بلکه گروهی «سلفی، تبلیغی» اند؛ ولی گروهی دیگر گام فراتر نهاده و «سلفی، جهادی» می باشند و می گویند، با تشکیل جنبش های مسلحانه زیرزمینی، باید دولت ها را سرنگون کرد و قدرت را به دست گرفت و اسلام اصیل را پیاده کرد.
روش فکری سلفیّه
مسئله مهم، آگاهی از روش فکری سلفیّه است، آنها دو روش دارند که به هم نزدیک است:گروهی فقط کتاب و سنت را حجت دانسته و از داوری های عقل کمک نمی گیرند. گروه دیگر می گویند، قرآن و سنت وقتی برای ما حجت است که با فهم «سلف» همراه باشد؛ زیرا ما آیین خود را از آنها گرفته ایم.
آنان در تعبد به نصّ« کتاب و سنت»، بین خبر واحد و خبر متواتر فرق نمی گذارند و خبر واحد را در تبیین عقاید و معارف، حجت می دانند و چند وقت پیش در همایشی درباره «حجیّت خبر واحد در عقاید» که در عربستان سعودی برگزار شد، همگان تصریح کردند که قول ثقه در عقاید، برای ما حجت است.
بر همین اساس، خدا را با صفات بشری توصیف می کنند و برای او به خنده و گریه و آمدن و رفتن و نشستن و پا نهادن در جهنم معتقد هستند و می گویند: صدای تختی که روی آن می نشیند، مانند صدای کجاوه است!!
اندیشه و اعتقادات و فتاوی وهّابیت
1. حرام بودن رفتن و زیارت کردن قبور اولیای الهی؛2. حرام بودن و شرک دانستن ساختن بنا بر قبور انبیا و اولیای الهی؛
3. حرام بودن و شرک دانستن ساختن مسجد بر قبور انبیا و اولیای الهی؛
4. حرام بودن و شرک دانستن خواندن نماز در کنار قبور انبیا و اولیای الهی؛
5. حرام بودن و شرک دانستن تبرک جستن به آثار انبیا و اولیای الهی؛
6. حرام بودن و شرک دانستن کمک خواستن از انبیا و اولیای الهی؛
7. حرام بودن و شرک دانستن شفاعت خواستن از انبیا و اولیای الهی؛
8. حرام بودن و شرک دانستن توسّل کردن و صدا کردن انبیا و اولیای الهی بعد از مرگ آنها؛
9. حرام بودن و شرک دانستن قسم خوردن به خدا، به حقّ نبی یا ولیّ خدا؛
10. حرام بودن و شرک دانستن قسم خوردن به غیر خدا، مانند پیامبر و خانه خدا و ولیّ خدا؛
11.حرام بودن نذر برای پیامبر یا ولیّ خدا؛
12. حرام بودن اقامه عزا یا مجلس جشن برای انبیا و اولیای الهی؛
13. حرام بودن برگزاری مراسم عزا یا مجلس فاتحه برای اموات؛
14.حرام بودن روشن کردن چراغ بر سر قبور اموات؛
15. حرام بودن ساختن، تعمیر و تزئین قبور اموات؛
16. نسبت دادن جسمیّت به خدا؛
منبع: نشریه موعود، شماره 139 و 140.