قوانین یادگیری
اطلاعاتی را که کودک از محیط بدست می آورد، براساس قوانین خاص یادگیری استوار است. آگاهی از این قوانین می تواند والدین و مربیان را در امر تعلیم و تربیت کودک یاری دهد.دانشمندان در زمینه کشف قوانین یادگیری مطالعات پی گیری انجام داده اند تا بتوانند آن قوانین را به صورت علمی، تحلیل نمایند و بدانند که انسان چگونه یاد می گیرد.
روانشناسی اسلامی از دیر زمان، موضوع یادگیری را به طور بنیادی مورد تحلیل قرار داده است.
از دیدگاه روانشناسی اسلامی، هر نوع محرکی ابتدا به وسیله حواس پنجگانه به مغز منتقل شده و احساس را به وجود می آورد سپس آن محرک به وسیله روان به ادراک درمی آید و به وسیله عقل آموخته شده و نگهداری می شود.
بنابراین یادگیری انسان براساس دخالت دو عامل ایجاد می گردد:
1- حواس پنجگانه، اعصاب حسی و مغز
2- روان و قلب
تمام اطلاعاتی که انسان در بدست آوردن آن تلاش و کوشش می کند، براساس این دو عامل بوجود می آیند.
برای تحلیل اینکه این دو عامل چگونه در امر یادگیری دخالت دارند، بطور جداگانه آنها را مورد بررسی قرار می دهیم.
رابطه حواس پنجگانه با یادگیری
انسان به وسیله اندامهای حسی خود با جهان خارج ارتباط برقرار می کند. این اندامها عبارتند از؛ بینایی، شنوایی، لامسه، بویایی و چشایی.
هرکدام از این اندامها به وسیله محرکی تحریک می شوند.
بطور مثال؛ نور و رنگها اندام بینایی را تحریک می کنند و صوت محرک اندام شنوایی، گرما و سرما محرک لامسه، بوها محرک بویایی و مواد غذایی محرک چشایی می باشند.
هرکدام از این محرکات، اعصاب موجود در اندام حسی را تحریک می کنند.
اثر تمام محرکات پس از تحریک شدن به وسیله اعصاب حسی به نواحی خاصی در دستگاه عصبی مرکزی(مغز)منتقل می گردند.
همه عوامل فوق، ایجادکننده یک احساس می باشند.
مولای بزرگوار، امام صادق(ع) در مورد عامل اول احساس، یعنی محرک و ارتباط آن با اندام های حسی، می فرمایند:
برای انسان، پنج حس آفریده شده تا پنج محسوس(محرک)را درک نماید و از درک چیزی از محسوسات(محرکات)عاجز نماند.
چشم آفریده شده تا رنگها را ادراک نماید. اگر رنگها بودند ولی چشم ها برای دیدنشان نبود، چه سودی داشت؟
گوش آفریده شده تا صداها را ادراک کند، اگر صدایی بود و گوش نبود، نیازی به آن نبود. دیگر حس ها نیز چنین هستند. (1)
در این روایت، امام بزرگوار(ع) محرکات را با اصطلاح محسوسات بیان می فرمایند، زیرا محسوسات عواملی هستند که حواس پنجگانه انسان را تحریک می نمایند.
محرکات یا محسوسات، عامل اول احساس هستند که حواس پنجگانه را تحریک می نمایند و اگر آنها نبودند هیچ حسی تحریک نمی شد.
امام بزرگوار(ع) پنج محرک را نام برده اند که پنج حس را تحریک می کنند:
نور و رنگ محرک بینایی، صدا محرک شنوایی، سرما و گرما و زبری و نرمی محرک لامسه، بوها محرک بویایی و مزه ها محرک چشایی می باشند.
عامل دوم ایجاد کننده احساس، حواس پنجگانه می باشند که عبارتند از؛
بینایی، شنوایی، لامسه، بویایی و چشایی
هر محرکی باید بوسیله یکی از این حواس به مغز منتقل گردد.
گاهی ممکن است دو یا چند محرک همزمان بوسیله چند حواس به مغز منتقل شود.
بطور کلی اثر هر محرکی می تواند به وسلیه اعصاب حسی به مغز منتقل گردد.
عامل سوم و چهارم ایجاد احساس، عصب حسی و دستگاه عصبی مرکزی می باشد.
احساس زمانی به وجود می آید و به ادراک منجر می گردد که محرکات به وسیله یکی از حواس پنجگانه و اعصاب حسی به بخش معینی از دستگاه عصبی مرکزی(مغز)منتقل شوند.
بنابراین می توان گفت که یک احساس از چهار عامل تشکیل یافته است:
1- محرک؛ که عبارتند از محرکات نوری؛ صوتی؛ شیمیایی؛ حرارتی.
2- اندام های حسی؛ که شامل: چشم، گوش، لامسه، بینی و زبان می باشند.
3- اعصاب حسی؛ که عامل ارتباط و انتقال دهنده محرکات به مغز می باشند.
4- دستگاه عصبی مرکزی(مغز)؛ که دارای نواحی مختلفی برای هرکدام از محرکات می باشد.
دستگاه عصبی مرکزی(مغز)نقش بسیار تعیین کننده ای در فرایند احساس دارد. این موضوع در روانشناسی و زیست شناسی با وسعت فراوانی مورد مطالعه قرار گرفته است.
روایات اسلامی نیز، مرکز احساس را مغز انسان معرفی می نمایند.
مولای بزرگوار، امام صادق(ع) دستگاه عصبی مرکزی(مغز)را مرکز احساس معرفی کرده و می فرمایند:
اگر موانع کنار می رفت و مغز را می دیدی، در می یافتی که به حایل ها و لایه های مختلف پوشیده شده تا ثابت بماند و از حوادث، آسیبی نبیند. و جمجمه را همانند کلاه خودی می بینی که مغز را از آسیب پذیری در برابر ضربه ها و صدمات، نگاه می دارد.
و نیز سر انسان با انبوهی از مو پوشیده شده تا پوستینی برای سر باشد و آن را از گرما و سرمای شدید حفظ کند.
پس چه کسی مغز را چنین محافظت کرده است جز آن خداوندی که آن را آفریده و
مرکز حواس انسان قرار داده است؟
و سزاوار محافظت است به خاطر علو منزلت و بلندی درجه و علو مرتبت که نسبت به سایر بدن دارد. (26)
امام بزرگوار(ع) در این روایت به اهمیت مغز انسان اشاره فرموده و آن را جایگاه حواس انسان بیان نموده اند.
علم روانشناسی و زیست شناسی، ثابت نموده اند که مرکز تمام حواس انسان در مغز است و هرکدام از حواس دارای جایگاه ویژه ای در مغز می باشند. اثر هر محرکی پس از عبور از اندامهای حسی و اعصاب حسی به بخش های خاص خود در مغز منتقل می شود.
محرکات به وسیله اندام های حسی و اعصاب حسی به مغز منتقل می شوند و احساس را تشکیل می دهند و انسان به وسیله مغز خود که متشکل از سلولهای فراوانی است، محرکات را دریافت می دارد.
از دیدگاه زیست شناسی نیز قشر مخ انسان، مرکز حواس او معرفی گردیده است.
قشر مخ انسان دارای مناطقی است که جایگاه حواس او می باشد.
منطقه بینایی؛ در پشت هریک از قطعه های ناحیه پس سری یک ناحیه قشری مهم از لحاظ بینایی به نام منطقه بینایی وجود دارد. رشته های عصب بینایی که از چشم ها به قشر بینایی می رسند، احساس بینایی را تشکیل می دهند.
منطقه شنوایی؛در سطح قطعه گیجگاهی درکنار هر نیمکره قرار گرفته است و درتحلیل جنبه های پیچیده ترعلائم شنیداری دخالت می کند. این منطقه به ویژه با شکل گیری زمانی صوت، بدان سان که در تکلم آدمی دیده می شود، سر و کار دارد.
منطقه لامسه؛ در قطعه آهیانه ای، منطقه ای قرار دارد که به وسیله شیار مرکزی از منطقه حرکتی جدا می شود این منطقه را منطقه حسی تنی یا قشر حسی- تنی نامیده اند.
گرما، سرما، لمس، درد و حس حرکت بدن، همگی در این منطقه منعکس می شوند. (27)
مغز انسان دارای ارزش و اعتبار ویژه ای است که اگر سالم و تندرست باشد،تمام محرکات را به ادراک تبدیل می سازد و اگر سالم وتندرست نباشد، زندگی انسان را مختل خواهد نمود.
پیچیدگی مغز انسان به حدی است که حتی علم پیشرفته دانشمندان زمان نیز نتوانسته است گامهای اولیه را در آشکار کردن پیچیدگی آن بر دارد. مغز انسان تشکیل یافته از یک توده نرم و چروکیده از بافت، پیچیده ترین مکانیسم شناخته شده جهان می باشد.
هرکدام از 25 میلیارد نرون آن از لحاظ علمی به هزار نرون دیگر متصل بوده و در حدود 10 به توان 14 سیناپس می باشد.
بی دلیل نیست که محققین به زحمت توانسته اند به اطلاعات نامکشوف مدارهای عصبی که بر فیزیولوژی و رفتار انسان حاکم است دسترسی داشته باشند.
رابطه یادگیری با روان و قلب
اثر محرکات پس از تحریک حواس پنجگانه، بوسیله اعصاب حسی به مغز منتقل می شوند و عامل احساس را بوجود می آورند و سپس بوسیله روان به ادراک درمی آیند.بنابراین می توان دریافت که حواس پنجگانه و اعصاب حسی و مغز، عامل احساس، و روان عامل ادراک می باشد.
بهتر است فرایند احساس و ادراک را با مثالی مورد بررسی قرار دهیم.
تصور کنید کودکی از همان ابتدای تولد از مادر، نابینا متولد شده باشد. این کودک به موجب اینکه یکی از اعضای احساس، یعنی اندام بینایی او دارای اختلال است، نمی تواند محرکات نوری را دریافت کند و به دلیل عدم وجود چنین احساسی، ادراک او نیز دچار اختلال می باشد.
به عبارتی، به دلیل اختلال در احساس بینایی، ادراک بینایی او نیز دچار اختلال است و به همین دلیل ادراک بینایی او نمی تواند عمل بکند.
این کودک با همین موقعیت، رشد می کند و به سن بلوغ می رسد. تصور کنید که در این زمان پزشک جراح ماهری ادعا می کند که می تواند بینایی این کودک را به او برگرداند و کودک پس از این عمل جراحی بینایی خود را بازمی یابد.
خوب دقت کنید!
اگر اکنون در مقابل دیدگان این کودک یک صفحه آبی رنگ (یا هر رنگ دیگر)قرار دهیم و از او بخواهیم مفهوم آن رنگ را برای ما بگوید، آیا خواهد توانست؟بطور مسلم او نخواهد توانست به سؤال ما جواب درست بگوید؟ می دانید چرا؟
زیرا احساس او تا مرحله بلوغ معیوب بود و بدین لحاظ هیچگونه ادراکی نسبت به هیچ رنگی در ذهن او وجود نداشت و به همین جهت نمی توانست رنگها را مورد شناخت و تفسیر قرار دهد. به عبارت دیگر، او اکنون احساس (بینایی)دارد، ولی ادراک (بینایی)ندارد.
اگر در این مرحله به او بگوئیم؛ این رنگی که مشاهده می کنی، رنگ آبی است.
با شنیدن این کلمه، در ذهن او مفهوم رنگ آبی به ادراک می رسد بطوری که بعدها هر رنگ مشابهی مانند رنگ آبی آسمان را مشاهده کند، خواهد گفت به رنگ آبی است.
ذهن او اکنون دارای ادراک رنگ آبی است و بتدریج، دیگر مفاهیم پس از دریافت به وسیله احساس در ذهن او به ادراک منجر خواهند گردید.
این مثال ثابت می کند که احساس غیر از ادراک است و اگر احساس فردی ناقص باشد ادراک او نیز به تبع آن ناقص خواهد بود.
ادراک انسان منحصر به بینایی نیست؛ بلکه در مقابل هر احساسی، ادراکی وجود دارد یعنی در مقابل هر احساس شنوایی، لامسه، بویایی و چشایی؛ ادراک شنوایی، لامسه، بویایی و چشایی وجود دارد که اگر هرکدام از این حواس ناقص باشند، ادراک همان حس ناقص خواهد بود.
بنابراین می توان گفت که ادراک، پس از احساس ایجاد می گردد. به عبارت دیگر، وقتی محرکی بوسیله یکی از حواس پنجگانه و اعصاب حسی به مغز می رسد، روان آن را دریافت می کند و وقتی اطلاعاتی در زمینه آن احساس به فرد ارائه می دهیم، آن اطلاعات در روان او همراه با آن احساس به ادراک تبدیل می شود.
وقتی کودکی برای اولین بار چهره پدر را مشاهده می کند، آن چهره بعنوان محرک به مغز کودک منتقل می شود. (احساس)
همزمان با مشاهده چهره پدر، اطرافیان به او می گویند؛ بابا
این اصطلاح و آگاهی همراه با چهره پدر به روان کودک منتقل می شود و پس از تکرار، کودک هر زمان که آن چهره را مشاهده می کند،« بابا»در ذهنش تداعی می شود. (ادراک)
او اکنون براساس قوانین یادگیری، یاد گرفته است که فردی با چهره ای مشخص «بابا»نام دارد.
تمام ادراکات کودک بر همین اساس پایه گذاری می شوند.
ممکن است این تصور در ذهن فردی پدید آید که چگونه احساس در مغز و ادراک در روان پدید می آید؟
ثابت کردن این موضوع بسیار آسان می باشد.
یکی از مواردی که می توان ثابت نمود که ادراک در روان انسان صورت می گیرد، مطالعه روان در زمان خواب می باشد.
می دانیم که در زمان خواب، حواس پنجگانه انسان بطور موقت نمی تواند اثر محرکات را به مغز برساند و در نتیجه عامل احساس وجود ندارد؛ اما انسان در زمان خواب خود را در عالمی مشاهده می کند که راه می رود، می خورد و...
آنچه که این ادراکات را در ذهن انسان پدید می آورد، ادراکاتی هستند که در روان فرد وجود دارند؛ زیرا روان هر آنچه را که ادراک کرده باشد، می تواند به ذهن برگرداند.
برای بررسی بهتر این مسئله، شرح مناظره ای را که بین مولای بزرگوار، امام صادق(ع) و یک طبیب هندی اتفاق افتاده است، مورد بررسی قرار می دهیم. این مناظره دارای نکات بسیار عمیقی است و در تعیین موضوع یادگیری و ادراک، ما را یاری می کند.
امام بزرگوار(ع) خطاب به طبیب هندی می فرمایند:
«آیا خواب دیده ای که مشغول خوردن و آشامیدنی به طوری که در قلبت احساس لذت بکنی؟(28)
طبیب هندی: آری
امام(ع)؛ خود را در خواب، در حال خنده و یا گریه و یا در حال گردش در شهرهایی که قبلاً آن را دیده ای، یا اصلاً ندیده ای، مشاهده کرده ای، به طوری که مشخصاتی را که از آن شهرها می دانی در خواب ببینی؟(29)
طبیب هندی : آری، بی اندازه!
امام(ع)؛ آیا یکی از اقوام و خویشان مانند پدر یا برادر که مرده است در خواب دیده ای که مانند پیش از مرگ آنها را بشناسی؟(30)
طبیب هندی: آری، خیلی زیاد
امام(ع)؛ در حال خواب به کمک کدام یک از حواس، قلب تو مرده ها را شناخته و با آنها سخن گفته و از غذای آنها خورده و در شب گردش کرده و خنده یا گریه نموده است؟(31)
طبیب هندی: نمی توانم بگویم با کدام حواس، این کارها در خواب از حواس ساخته نیست چون حواس در حال خواب مانند مرده ای می شوند، نه می شنوند، و نه می بینند.
امام(ع)؛ پس از بیدار شدن آنچه در خواب دیده ای کاملاً به یاد داری، و بدون اینکه آنها را فراموش کرده باشی به دوستانت نقل می کنی؟(32)
طبیب هندی: آری همین طور است، بلکه گاهی می شود واقعه ای را پیش از وقوع در خواب ببینم و پیش از آن که شب شود آن واقعه در خارج اتفاق می افتد!
امام(ع)؛ کدام حس موجب می شود که آنچه را در خواب دیده ای در قلبت بماند تا پس از بیداری آن را بیان کنی؟(33)
طبیب هندی: در این امر حس دخالتی ندارد.
امام(ع)؛ آیا اینک شایسته نیست که بدانی وقتی حواس تعطیل می شود(به خواب فرو می رود)عاملی که چیزها را در خواب مشاهده می کند و در خود حفظ و نگهداری می کند، قلب توست آن قلبی که خدای سبحان در آن (روح)عقل قرار داده که به وسیله آن بر بندگان اتمام حجت می نماید.
وقتی انسان به خواب می رود حواس پنجگانه او تعطیل می شود و رابطه او از طریق حواس پنجگانه از جهان خارج قطع می گردد، اما ارتباط او با جهان واقعی هنوز قطع نشده است. انسان در خواب در ارتباط با جهانی است که آن را مشاهده می کند. به طور مسلم این ارتباط با هیچ کدام از حواس میسّر نیست، زیرا که خواب از قوانین دیگری به غیر از قانون حاکم بر ماده تبعیت می کند.
وقتی انسان می خوابد روان او به مشاهده و ادراک آنچه را که در خواب به وی عرضه می نمایند، می پردازد. آنچه را که روان در عالم خواب مشاهده و ادراک می کند، توسط قلب ضبط و نگهداری می شود.
بنابراین آنچه را که انسان احساس می کند با روان ادراک می نماید ولی ضبط و نگهداری آن با قلب می باشد و به همین خاطر است وقتی که فرد از خواب بیدار می شود آنچه را که در خواب مشاهده کرده است به اطرافیان خود نیز بازگو می کند. این موضوع ثابت می نماید که ادراک و یادگیری توسط روان و قلب انسان انجام می پذیرد.
باید توجه داشت که در عالم بیداری نیز همین مراحل تکرار می شود. تنها تفاوتی که مسئله خواب با عالم بیداری دارد آن است که در عالم بیداری اطلاعات توسط حواس پنجگانه به مغز می رسند و توسط روان ادراک می گردند و به وسیله قلب ضبط و نگهداری می شوند، اما در عالم خواب، محرکات به وسیله عامل دیگری به فرد القا می شوند.
یکی دیگر از استدلال هایی که بوسیله آن می توان ثابت نمود که ادراک در روان انسان صورت می گیرد، مطالعه زندگی او در عالم برزخ می باشد.
بررسی این استدلال بخوبی می تواند ثابت کند که یادگیری ها و ادراکات انسان در روان و قلب او می باشند نه در مغز.
مطالعه و بررسی آیات 100/ 99 سوره مؤمنون، ما را به این حقیقت نزدیک می سازد. خدای تعالی در این آیات می فرماید:
حتی اذا جاء احدهم الموتُ قال ربّ ارجعون، لعلّی اعملُ صالحاً فیما ترکتُ کلا، انها کلمةٌ هو قائلها، و من ورائهم برزخٌ الی یوم یبعثونَ
«زمانی که یکی از آنها، مرگش فرا رسد، گوید: پروردگارا مرا به دنیا برگردان تا شاید عمل شایسته ای انجام دهم در آنچه باز گذاردم.
حاشا!آن سخنی است که او گوینده اش می باشد و از ورای (مرگ آنها)تا روزی که برانگیخته شوند عالم برزخ است.
این آیات در مورد کسانی است که مرگشان فرا رسیده و عمل صالحی انجام نداده اند و پس از مشاهده عالمی که به آنجا وارد شده اند(عالم برزخ)از خدای تعالی درخواست می کنند که؛ خدایا اجازه بفرما بار دیگر ما به دنیا برگردیم و آن عمل صالحی که انجام نداده ایم، انجام دهیم.
استدلال ما بر این است این افراد که در اثر وجود مرگ، رابطه روح و قلبشان با جسمشان قطع شده و حواس پنجگانه آنها قدرت گیرندگی محرکات را نداشته و در نتیجه پیامها را به مغزشان نمی توانند برسانند. مغزشان از کار افتاده و دیگر ارتباطی با بدن آنها ندارد با اینهمه دارای اطلاعاتی هستند که اکنون در ذهنشان وجود دارد.
سؤال این است که آیا این اطلاعات و ادراکات در کدامین عضو بدنشان ثبت شده است زیرا که اعضای بدن آنان از هم پاشیده شده و مغز و اعصاب آنان دیگر کار نمی کند، پس این اطلاعات در کدامین سلول مغزی آنان متمرکز است؟
آیا غیر از این است که ادراکات در روان و قلب و عقل آنان متمرکز است و براساس همین آگاهی هاست که آنها آرزوی بازگشت دوباره به دنیا را دارند.
برای فهم این آیات و دانستن اینکه این افراد چه کسانی هستند که در ورود به عالم برزخ آرزوی بازگشت به دنیا را دارند، به تفسیر آن از زبان پیامبر بزرگوار اسلام می پردازیم.
مطالعه این حقیقت می تواند ما را با این تفکر که ادراک و یادگیری در قلب و روان می باشد، آشنا سازد.
آن بزرگوار می فرمایند:
«ترک کننده نماز درخواست می کند که به دنیا برگردد. و این است سخن خدای متعال: زمانی که یکی از آنان را مرگش فرا رسد گوید: پروردگارا مرا(به دنیا)برگردان تا شاید عمل شایسته ای انجام دهم در آنچه باز گذاردم.
نه چنین است! آن سخنی است که او گوینده اش می باشد و از ورای (مرگ آنها)تا روزی که برانگیخته شوند عالم برزخ است. (سوره مؤمنون، آیه 100/ 99)(35)
این روایت به خوبی بیان می دارد، کسانی که در زمان حیاتشان فریضه نماز را انجام نداده اند، زمانی که به عالم برزخ وارد می شوند، احساس ندامت سختی قلبشان را فرا می گیرد به طوری که از خدای تعالی درخواست می کنند که آنها را بار دیگر به دنیا برگرداند تا فریضه نماز را که در دنیا انجام نداده بودند، به جا بیاورند.
نکته مهم آن است که آنها پس از مرگ و عدم کارکرد حواس پنجگانه و مغز، چگونه به یاد می آورند که نمازشان را در دنیا به جا نیاورده اند و چگونه براساس این آگاهی، احساس ندامت قلبشان را فراگرفته می گیرد؟
این استدلال به خوبی ثابت می کند که یادگیری ها و ادراکات در روان و قلب فرد بطور دائم وجود دارد و با عارضه مرگ، آن اطلاعات از بین نمی روند.
در تبیین فرایند احساس، بین روانشناسی غربی و روایات اسلامی هیچگونه تضاد و دوگانگی وجود ندارد؛ زیرا روایات اسلامی نیز فرایند احساس را به همان صورتی بیان می نمایند که روانشناسان غربی از آن سخن گفته اند.
اما در زمینه ادراک، تفاوت عمده ای بین دیدگاه اسلام و روانشناسی غربی وجود دارد و آن اینکه براساس مطالعات روانشناسان غربی، ادراک و یادگیری در مغز انسان ایجاد می گردد؛ در حالیکه براساس روایات اسلامی، ادراک فرایندی است که در روان انسان بوجود می آید.
اطلاعات بدست آمده از سوی روانشناسان و زیست شناسان این موضوع مورد تأیید قرار می دهد.
به مطلب کوتاهی که در نشریه همشهری به چاپ رسیده است، توجه فرمایید:
«یک دانشمند انگلیسی روز گذشته با اعلام این مطلب افزود:
با توجه به پیشرفت های صورت گرفته در حوزه کامپیوتر، پیش بینی می شود تا سال 2050 بتوان کلیه اطلاعات موجود در مغز را روی یک سوپر کامپیوتر دانلود کرد تا اینکه پس از مرگ افراد، اطلاعات مغز آنها نیز همراه با جسد به خاک سپرده نشود!!... (36)
روانشناسی اسلامی با این دیدگاه که اطلاعات انسان در مغز انسان نیز می تواند وجود داشته باشد، مخالفتی ندارد بلکه معتقد است که هرگونه اطلاعاتی که در مغز انسان وجود دارند، ابتدا در قلب موجود می باشند و براساس فرایندی به مغز منتقل می شوند.
اما دانشمندان باید توجه داشته باشند که با مرگ انسان اطلاعات او هرگز از بین نمی رود. در روایات اسلامی در مورد وجود ادراکات و یادگیری ها در قلب و روان انسان اطلاعات بسیاری وجود دارد که با بررسی آنها به این نکات پی می بریم.
روایاتی که از سوی ائمه معصومین در مورد عالم برزخ به دست ما رسیده است، همگی حاکی از آن است که ادراکات و یادگیری های انسان در قلب و روان او به طور دائم و همیشگی وجود دارند و با حادثه مرگ از بین نمی روند.
حماد بن عثمان از مولای بزرگوار، امام صادق(ع) نقل می کند که آن بزرگوار در مورد ارواح مؤمنین فرمودند:
«(مؤمنین)همدیگر را ملاقات می کنند.
عرض کردم: ملاقات می کنند؟
فرمودند: بله، از همدیگر سؤال می کنند و همدیگر را می شناسند، حتی زمانی که او را می بینی می گویی فلانی است؟»(37)
این روایت، قابل مشاهده بودن افراد را در عالم برزخ با تأکید بیشتری مطرح می سازد و اشاره می کند که دیدن و شناختن افراد به توسط قلب و روان او می باشد.
همچنین این روایت ثابت می کند که زندگی انسان در عالم برزخ ادامه دارد و هیچ یک از یادگیری ها و ادراکات او با عارضه مرگ از بین نمی روند؛ زیرا اگر ادراکات او بعد از مرگ از بین می رفتند، نمی توانستند در عالم برزخ همدیگر را بشناسند.
براساس مناظره دیگری که دانشمندان، در زمان مولای بزرگوار، امام رضا(ع) با ایشان در زمینه رابطه حواس پنجگانه و روان داشته اند، می توان دریافت که ادراک در روان صورت می گیرد.
مطالعه و بررسی این مناظره اطلاعات زیادی در این زمینه در اختیار ما قرار می دهد.
روزی دو نفر از دانشمندان مادی به نامهای صباغ هندی و عمران صابی از مولای بزرگوار، امام رضا(ع) سؤالاتی در مورد روح داشتند.
عمران صابی پرسید:
آیا چشم به وسیله سلولهای متراکم و شفاف و نورانی خود می بیند و یا اینکه این روح است که به وسیله چشم اشیاء را مشاهده می نماید؟
مولای بزرگوار فرمودند:
«چشم جز ماده ای که دارای سفیدی و سیاهی می باشد، چیز دیگری نیست. بنابراین روح است که از روز نه چشم، اشیاء را مشاهده می کند به دلیل اینکه تو در آن می نگری و چهره ات را در آن می بینی. همچنان که انسان چهره اش را در آب و یا آینه و نظیر آنها می بیند. » (38)
صباغ هندی پرسید:
اگر این روح است که می بیند، پس چرا وقتی چشم انسان کور می شود، دیدن آن از بین می رود؟
آن بزرگوار فرمودند:
«(روح)مانند خورشید است، وقتی پرده ای در مقابل او می اندازند، آن پرده مانع از تابش نور می شود. (39)
صباغ هندی و عمران صابی گفتند:
روح در این موقع به کجا می رود؟
امام بزرگوار(ع) فرمودند:
نوری که از پنجره به داخل اتاق تابیده بود با آویزان نمودن پرده کجا رفت؟(40)
صباغ هندی گفت:
تقاضا می کنم از نظر علمی این مطلب را برایم شرح دهید.
امام بزرگوار(ع) فرمودند:
مرکز روح مغز انسان است ولی در تمام بدن شعاع خود را پراکنده می سازد. همچنانکه خورشید در آسمان است ولی شعاع و نور او تمام زمین را روشن می کند. اگر خورشید از بین رفت، نور نیز از بین می رود. همچنین اگر سر انسان قطع شد، روح نیز دامنه فعالیتش را از بدن قطع می کند. (41)
با توجه به مناظره فوق می توان دریافت که ادراک در روان انسان ایجاد می شود و اگر اندامهای حسی فرد دچار اختلال باشند، روح او سالم است و تنها به دلیل ناقص بودن احساس، روان او نمی تواند محرکات را به ادراک تبدیل نماید.
به مثالی که در آغاز بحث ادراک ارائه گردید دوباره توجه فرمایید:
تا زمانی که این کودک نابینا بود، همانند فردی بود که بین اندام بینایی او و روانش فاصله و حائلی وجود داشت و مانع می گردید که محرکات با روان او در ارتباط باشد.
زمانی که فرد بینایی خود را بازیافت، بین اندام بینایی و روان او ارتباط برقرار گردید، ادراک در روان او وجود نداشت که بتواند محرکات محیط را با آن تفسیر کند.
پس از ایجاد ادراک(یادگیری رنگ آبی)فرد توانست آن را با روان خود ادراک نماید. بنابراین می توان نتیجه گرفت که بین اندام های حسی انسان و روان او رابطه مستقیم وجود دارد و هر محرکی را که اندام حسی به مغز منتقل می کند، توسط روان فرد ادراک می شود.
اثر محرکات تمام اندامهای حسی که به ادراک منجر می کردند تحت شرایط خاصی، در روان فرد ثابت می مانند و تا زمانی که انسان زنده است(چه در دنیا و چه در عالم برزخ)این ادراک همچنان در روان او باقی می باشند.
با مطالعه مناظره دیگری که ابوشاکر دیصانی با مولای بزرگوار، امام صادق(ع) داشته است، بخوبی می توان دریافت که بدون روان، ادراک امکان پذیر نمی باشد.
در این مناظره ابوشاکر می گوید:
«می دانید که ما فقط آن چیزی را قبول داریم که با چشمان خود ببینیم، یا با گوش هایمان بشنویم، یا با دستهایمان آنها را لمس کنیم، یا با بینی هایمان آنها را ببوییم، و یا با دهانمان آن را بچشیم، یا در دلهایمان تصور روشنی از آن داشته باشیم، یا از طریق نقل و گزارشهای مسلم و یقینی بدست آید. »
آن بزرگوار در پاسخ فرمودند:
«حواس پنجگانه را ذکر کردی، این حواس بدون راهنما هیچ سودی نمی بخشد، همچنان که تاریکی را بدون چراغ روشن نمی توان پیمود. »(42)
در این مناظره امام بزرگوار(ع) روان را به چراغی تشبیه نموده اند که بدون نور و روشنایی آن، حواس پنجگانه نمی توانند احساس را به ادراک تبدیل نمایند.
از دیدگاه روانشناسی اسلامی، تمام ادراکات که بوسیله روان ادراک می گردند، در قلب
جایگزین می شوند و بطور دائم در آن می مانند، بطوری که هیچگونه فراموشی در قلب وجود ندارد؛ زیرا که قلب جایگاه عوامل متعددی چون، صدر، فؤاد و ضمیر می باشد. (43)
در روایات اسلامی، قلب به عنوان مرکز فرماندهی کل بدن و مرکز یادگیری انسان تلقی گردیده است.
روایات متعددی وجود دارند که این حقیقت را مورد تأیید قرار می دهند.
مولای بزرگوار، امام رضا(ع) در این زمینه می فرمایند:
«جسم انسانها همانند کشوری است که حاکم آن قلب است.
کارگزاران او رگها و سایر اعضای بدن و مغز می باشد.
خانه این حاکم، قلب است و پیکر انسان بمنزله زمین تحت حکومت او است.
مددکاران او، دستها و پاها، لب ها و گوشها و زبان می باشد. خزانه او معده و شکم است و سراپرده او سینه می باشد.
دستها معاونان و یاری رسانان او هستند که آنچه را بخواهد، نزدیک می کنند یا دور می سازند و به آنچه حاکم اشاره کند، عمل می نمایند.
پاها مرکب حاکم هستند که هرکجا بخواهد او را منتقل می کنند.
چشم ها حاکم را به آنچه از نظرش پنهان است، راهنمایی می کنند؛ زیرا حاکم در اندرون سراپرده (سینه)است و چیزی و کسی بدون اجازه او در سراپرده اش راه نمی یابد. چشم ها(همانند)دو چراغ روشن برای حاکم می باشند.
گوشها بمنزله حصار مملکت او هستند و همانند پاسداران در مرز کشورند.
چیزی و کسی را بدون موافقت او در سرزمین او وارد نمی کنند چون توانایی آن را ندارند که بدون اشاره او کاری انجام دهند.
زمانی که حاکم فرمان احضار چیزی را صادر کرد، خود به حال سکوت و انتظار به سر می برد تا به وسلیه گوشها بشنود پس آنچه را شنید جواب می گوید. »(44)
از بیان ارزنده مولای بزرگوار اینگونه استنباط می شود که تمام اعضای بدن از جمله مغز انسان تحت حکومت و سیطره قلب قرار دارند و این مطلب، اهمیت قلب را به خوبی آشکار می کند.
باید توجه داشت که بین قلب و مغز، رابطه بسیار نزدیکی وجود دارد؛ زیرا تمام محرکات یادگیری که توسط حواس پنجگانه به مغز منتقل می گردند، در قلب جایگزین شده و در ضمیر قلب برای همیشه بایگانی می شوند و هیچگونه فراموشی در ضمیر قلب وجود ندارد.
رابطه بین قلب و مغز و حواس پنجگانه را می توان براساس روانشناسی اسلامی تحلیل نمود.
می دانیم که محرکات همواره حواس پنجگانه و سپس بخش های مختلف دستگاه عصبی مرکزی را تحریک می کنند که این عمل را«احساس»نامیدیم. هر احساسی در برخورد با روان به ادراک منجر می شود، سپس تمام ادراکات در قلب ضبط و نگهداری می شوند و برای همیشه در آن ماندگار می گردند.
این رابطه را با ذکر روایتی از مولای بزرگوار، امام صادق(ع) مورد بررسی قرار می دهیم: آن بزرگوار می فرمایند:
«همانا جایگاه قلب در بدن انسان، همانند جایگاه امام واجب الاطاعه در بین مردم است. نمی بینی که تمام اعضای بدن، عاملان قلب و مترجم و ادا کننده عمل، از طرف او هستند؟
دو گوش و دو چشم و بینی و دهان و دو دست و پا و عضو شهوت، همه کارگزاران قلب هستند.
هنگامی که قلب اراده دیدن کند، انسان دو چشمش را برای دیدن باز می کند و هرگاه قلب اراده شنیدن کند، گوش برای شنیدن باز می شود و می شنود و وقتی انسان بخواهد ببوید با بینی می بوید و آن بو را به قلب می رساند. و زمانی که بخواهد حرف بزند، با زبان می گوید و وقتی انگیزه شهوت باشد، قلب، عضو شهوت را وادار به فعالیت می کند.
این اعضا و جوارح هستند که به تحریک قلب به فعالیت درآمده و هرچه او بخواهد، برایش انجام می دهند... »(45)
در این روایت بسیار ارزنده، امام بزرگوار(ع) رابطه بین اندام های حسی و دستگاه عصبی مرکزی و سپس روان و قلب را تشریح می فرمایند.
وقتی محرکات بینایی، شنوایی، لامسه، چشایی و بویایی به مغز می رسند(احساس)، به وسیله روان چگونگی آن تفسیر می شود(ادراک)، بلافاصله این ادراکات در قلب ضبط و نگهداری شده و جایگزین می گردند و براساس اطلاعاتی که در قلب ایجاد شده اند، واکنش معینی در مقابل این محرکات صادر می گردد.
با توجه به روایاتی که مورد بررسی قرار گرفت، می توان نتیجه گرفت که قلب مرکز تعقل و یادگیری و فرمانده بدن است که هیچ عضوی بدون اجازه او نمی توانند کاری را انجام دهند و در حقیقت هر عملی که ما انجام می دهیم به اراده قلب ماست که انجام می دهیم و اگر تمایل قلبی برای انجام دادن آن نباشد، انجام آن غیرممکن است.
بطور مثال، زمانی که تشنه می شویم به اراده قلب به سوی خوردن آب تمایل پیدا می کنیم و زمانی که گرسنه می شویم به اراده قلب به سوی غذا حرکت می کنیم و زمانی که قصد انجام کاری را داشته باشیم، به اراده قلب به انجام آن مبادرت می کنیم.
و نیز چنانچه گفته شد قلب مرکز یادگیری انسان می باشد. در این زمینه نیز روایات زیادی وجود دارد که این حقیقت را به اثبات می رسانند.
در روایات اسلامی در مورد وجود ادراکات و یادگیری ها در قلب و عقل انسان اطلاعات بسیاری وجود دارد که با بررسی آنها به این نکات پی می بریم.
روایاتی که از سوی ائمه معصومین در مورد عالم برزخ به دست ما رسیده است، همگی حاکی از آن است که ادراکات و یادگیری های انسان در قلب و روان او به طور دائم و همیشگی وجود دارند و با حادثه مرگ از بین نمی روند. وجود چنین روایاتی بسیار زیاد است که به بررسی یکی از این روایات می پردازیم:
مولای بزرگوار، امام صادق(ع) می فرمایند:
«روحها در شکل بدنهاست. در باغ بهشت(عالم برزخ) ساکن هستند، همدیگر را می شناسند و از همدیگر می پرسند. هنگامی که یک روح به نزد ارواح آمد گویند: او را به حال خود واگذارید، زیرا از هراس بزرگی آمده است.
سپس از او سؤال می کنند: فلانی چه شد؟ فلانی چه شد؟
اگر به آنان بگوید: او زنده بود، به او امیدوار می شوند و اگر بگوید: مرده است، گویند به هلاکت رسیده است(به درک های جهنم فروافتاده است زیرا اگر با ایمان بود به نزد ما می آمد)»(46)
این روایت به خوبی ثابت می کند افرادی که پس از مرگ به عالم برزخ وارد شده اند، بطور کامل ادراکات یادگیری های دوران حیات خویش را دارا می باشند؛ زیرا در مقابل سؤالات پرسشگران، جوابگو می باشند این اطلاعات در زمان حیات که در قلب و عقل آنان
ادراک گردیده، ایجاد شده است و اکنون پس از مرگ همچنان در قلب و عقل آنان باقی می باشد.
روایات در این زمینه فراوان است و تمام آنان بیانگر این مطلب هستند که یادگیری ها در روان و قلب افراد ایجاد می گردد و هیچگونه شکی در این زمینه وجود ندارد.
این آیات و روایات، ثابت می کنند که یادگیری های انسان در عقل و قلب او ضبط و نگهداری می شوند و به همین جهت است که فرد پس از مرگ می تواند آنها را به یاد بیاورد.
پی نوشت ها :
25- فجعل الحواسّ خمساً تلقی خمساً لکی لا یفوتها شیءٌ من المحسوسات. فخلق البصر لیدرک الالوان، فلو کانت الالوان و لم یکن بصرُ یدرکها، لم یکن منفعةٌ فیها، و خلق السمع لیدرک الاصوات، فلو کانت الاصواتُ و لم یکن سمع یدرکها، لم یکن فیها اربٌ. و کذلک سایر الحواسّ. (بحارالانوار، جلد 3، ص 69)
26- و لو رأیت الدماغَ اذا کشف عنه لرأیته قدلفّ بحجب بعضها فوق بعض لتصونه من الاعراض، و تمسکه فلا یضطرب، و لرأیت علیه الجمجمة بمنزله البیضه، کیما یفته هدّ الصدمه، و الصّکه التی رُبما وقعت فی الرأس ثم قد جللت الجمجمة بالشعر حتی صار بمنزلة الفرّ و للرّأس یستره من شدة الحر و البرد فمن حصّن الدماغ هذا التحصین الا الذی خلقه و جعله ینبوغ الحسّ، و المستحقّ للحیطة و الصیانة، بعلو منزلته من البدن و ارتفاع درجته و خطیر مرتبته؟(بحارالانوار، ج3، ص 72)
27- زمینه روانشناسی، جلد اول، ص 83/ 82.
28- فهل رأیت فی المنام انک تأکلُ و تشربُ حتی وصلت لذة ذلک الی قلبک؟
29- فهل رأیت انک تضحک و تبکی و تجول فی البلدان التی لم ترها و التی قد رأیتها تعلم معالم ما رأیت منها؟
30- هل رأیت احدا من اقا ربک من اخٍ او ابٍ او ذی رحم قدمات قبل ذلک حتی تعلمه و تعرفه کمعرفتک ایاه قبل ان یموتَ؟
31- فاحبرنی ایّ حواسک ادرک هذه الاشیاء فی منامک حتی دلت قلبک علی معاینة الموتی و کلامهم، و اکل طعامهم و الجولان فی البلدان، و الضحک و البکاء و غیرذلک؟
32- فاخبرنی حیثُ استیقظت الست قد ذکرت الذی رأیت فی منامک تحفظه و تقصه بعد یقظتک علی اخوانک لا تنسی منه حرفا؟
33- فاحبرنی ایُ حواسک قررّت علم ذلک فی قلبک حتی ذکرته بعد ما استیقظت؟
34- افلیس ینبغی لک ان تعلم حیث بطلت الحواس فی هذا انّ الذی عاین تلک الاشیاء و حفظها فی منامک قلبک الذی جعل الله فیه العقل الذی احتج به علی العباد(بحارالانوار، جلد سوم، ص 167- 168)
35- تارک الصلوة الرجعة الی الدنیا. و ذلک قول الله تعالی(مؤمنون، 99- 100)(اصول وافی، جلد دوم، صفحه 70)
36- روزنامه همشهری، دوشنبه 2 خرداد 1384، ص 5.
37- ذُکر الارواح، ارواح المؤمنین. فقال: یلتقون- قلت: یلتقون؟ قال نعم: یتسائلون و یتعارفون اذا رأیته قلتَ فلانٌ(اصول وافی، جلد اول، ص 302)
38- العین شمحة و هو البیاض و السواد، و النظر للروح، دلیلهُ انک تنظر فیه فتری صورتک فی وسطه و الانسان لا یری صورته الا فی ماء او مرآةٍ و ما اشبه ذلک.
39- کالشمس طالعة یغشاها الظلامُ؟
40- این یذهب الضوء الطالع من الکوه فی البیت اذا سدّت الکوة؟
41- الروح مسکنها فی الدماغ و شعاعها منبثُ فی الجسد بمنزلة الشمس دارتها فی السماء و شعاعها منبسطٌ علی الار، فاذا غابت الدارة فلاشمس و اذا قطعت الرأس فلا روح(بحارالانوار، جلد 6، ص 111- 112)
42- ذکرت الحواسّ الخمس و هی لا تنفع شیئاً بغیر دلیلٍ، کما لا نقطع الظلمة بغیر مصباحٍ(میزان الحکمه، ج8، ص 3557)
43- برای آگاهی بیشتر در زمینه روح و قلب، به کتاب پژوهش روح، تألیف نگارنده مراجعه بفرمائید.
44- انّ الاجسام الانسانیة جُعلت علی مثال الملک فملک الجسد هو القلب و العمّال العروق و الاوصال و الدماغ و بیت الملک قلبه و ارضه الجسد و الاعوانُ یداهُ و رجلاهُ و شفتاه و عیناهُ و لسانه و اذناه و خزانتهُ معدتهُ و بطنه و حجابه و صدره فالیدان عونان یقربان و یبعدان یعملان علی ما یوحی الیهما الملک و الرجلان تنقلان الملک حیث یشاء و العینان تدلانه علی ما یغیبُ عنه لانّ الملک من وراءالحجاب لا یوصل الیه شیءٌ الا بالاذن و هما سراجان ایضا و حصن الجسد و حرزهُ الاذنان لا یدخلان علی الملک الا ما یوافقه لانهما لا یقدران یدخلا شیئاً حتی یوحی الملک الیهما فاذا اوحی الملک الیهما اطرق الملک منصتاً لهما حتی یسمع منهما ثم یجیبُ بما یرید(بحارالانوار، جلد 62، ص 309)
45- اعلم یا فلان انّ منزلة القلب من الجسد بمنزلة الامام من الناس الواجب الاطاعة علیهم. الا تری انّ جمیع جوارح الجسد شُرطة للقلب و تراجمةٌ له مودیةٌ عنه. الاذنان و العینان و الانف و الفم و الیدان و الرجلان و الفرج. فانّ القلب اذاهم بالنظر فتح الرجل عینیه و اذاهمّ بالاستماع حرّک اذنیه و فتح مسامعه فسمع و اذا همّ القلب باشّم استنشق بانفه قادی تلک الرائحة الی القلب و اذا همّ بالنطق تکلّم باللسان و اذاهم بالحرکة سعب الرجلان و اذا همّ بالشهوة و تحرک الذکر. فهذه کلها مؤدیةٌ عن القلب بالتحریک... (بحارالانوار، ج61، ص 249)
46- انّ الارواح فی صفة الاجساد فی شجرة فی الجنه تعارف تسائل فاذا قدمت الروح علی الارواح، تقول: دعوها، فانها، قد افلت من هولٍ عظیم، ثم یسألونها: ما فعل فلانٌ؟ و ما فعل فلانٌ؟ فان قالت لهم : ترکته حیاً، ارتجوه، و ان قالت لهم: قد هلک، قالوا: قد هوی هوی(اصول وافی، جلد اول، ص 277)